عشق بدون مرز ۳

0 views
0%

8 9 8 4 9 82 8 8 8 9 88 9 86 9 85 8 1 8 2 2 قسمت قبل دیگه واسه امبر این که بیاد در خونه دنبال من یه کار همیشگی شده بود بعد از چند وقت دیگه بابام راجع به اون گیر نمیداد و من از این بابت خوشحال بودم من و امبر بعضی وقتا میرفتیم خونه اون واسه درس خوندن مامان و بابای امبر آدمای خوبی بودند و من به این خاطر به اون حسودیم میشد من نمیدونستم که پدر مادرش میدونند که ما بیشتر مواقع به جای درس خوندن مشغول لب گرفتنیم یا نه مجلس رقص سال آخر امبر رسیده بود من اولش اصلا قصد رفتن نداشتم ولی بعدش تقریبا امبر منو مجبور کرد که باهاش برم ما یه جوری رفتار کردیم که انگار هر کدوم جدا اومدیم تا کسی بهمون مشکوک نشه اون تو پیراهن آبی بلندش خیلی خوشگل شده بود و تضاد جالبی با پیراهن قرمز روشن کوتاه من داشت ما هر دو تامون به این نتیجه رسیده بودیم که اینجا موندن وقت طلف کردنه موسیقی خسته کننده بود و هیچکس هم از ما نمیخواست که باهاش برقصیم من که صبرم تموم شده بود پرسیدم میشه از اینجا بریم بیرون بی خیال رزی این مجلص رقص سال آخر منه آدم فقط یه بار تو زندگیش اینو تجربه میکنه قرار بود که امشب یه شب به یاد موندنی بشه واقعا دوست داری که همیشه این شبو به عنوان خسته کننده ترین شب زندگیت یادت بیاد من ناامیدی رو تو چهره اون میدیدم من میخواستم کاری کنم که امشب یه شب خاطره انگیز واسش بشه اون گفت راست میگی بیا بریم امبر رفت سمت در ولی من دستشو گرفتم من گفتم وایستا و بعد کشیدمش سمت خودم بیا قبل از این که بریم برقصیم ولی همه میبینند که من هیچوقت هیچ اهمیتی به چیزی که مردم فکر میکنند نمیدم چرا الان باید واسم مهم باشه تنها چیزی که مهمه خوشحالی تو هستش مجبورم نکن که تا اونجا بکشمت من با تموم زورم اونو کشوندم تا محل رقص دستشو گرفتم تو دستم و اون یکی دستمون دور کمر هم بود ما با خوشحالی میرقصیدیم و نمیخواستیم هیچوقت اون آهنگ تموم بشه اون لحظه رمانتیک ترین لحظه زندگی من بود تو بغل اون بودن بدون اینکه به اینکه کی داره نگاه میکنه فکر کنم وقتی که آهنگ داشت تموم میشد پیشونیمو زدم به پیشونیش امبر از روی اکراه گفت حواست هست که اونا دارن نگاهمون میکنند رزی پس بذار بهشون یه نمایش واسه دیدن بدیم من اونو جلوی کل دانش آموزای مدرسه بوسیدم و اونم منو همراهی کرد آهنک تموم شد و کل جمعیت داشتند با شگفت زدگی به ما نگاه میکردند من درحالی که حس میکردم همه به من خیره شده اند گفتم خب الان دیگه وقتشه که از اینجا بریم بیرون ما دویدیم سمت در و بعد سمت ماشین امبر گفت باورم نمیشه که منو بوسیدی چه خبر بشه فردا تو مدرسه هر چی میخواد بشه تو که چند روز دیگه فارغ التحصیل میشی منم همونطور که میدونی از پس خودم بر میام امبر سرشو تکون داد و گفت عاشقتم رزی ما همونجا تو پارکینگ مدرسه شروع کردیم به لب گرفتن من اصلا نمیدونستم که کسی نگاهمون میکنه یا نه و اصلا اهمیت هم نداشت واسم دورنمای سکس رو اونشب میشد دید ولی من آمادگیشو نداشتم ما تا موقعی که من سال آخر بودم فقط به لب گرفتن اکتفا میکردیم و هیچوقت کل راهو نرفتیم من در مورد اینکه مردم چه قدر میتونند بی رحم باشند اونا رو دست کم گرفتم تو کل دو سال باقیمونده از دبیرستان من مجبور بودم تمسخرها و توهین های مردمو تحمل کنم اونم نه فقط از طرف دانش آموزان یکی از معلمای انگلیسی که امبر هم باهاش مشکل داشت هم همین رفتارو داشت اون بوسیدن ما رو تو مجلس رقص دیده بود اون خیلی بد با من رفتار میکرد و وقتایی که ازش کمک میخواستم به من کمکی نمیکرد ولی به بقیه دانش آموزان کمک میکرد یه بار بعد از کلاس ازش پرسیدم که چرا اون نمیخواد که به من کمک کنه و اون گفت گناهکاران اسحقاق آموزش دادن رو ندارند من بالاخره 18 سالم شد و نزدیک فارغ التحصیلیم بود امبر تو یه سوپر مارکت کار میکرد و به این خاطر ما نمیتونستیم مثل قبلا هر روز بریم بیرون با هم تو یکی از روزایی که بیکار بود اون مثل همیشه اومد در خونه مون دنبالم ما چند روز بود که هم دیگه رو ندیده بودیم و میخواستیم یه کار خاص بکنیم من بهش گفتم بریم بیرون شهر روی یه تپه بلند و جایی که بتونیم غروب آفتابو از حومه شهر ببینیم موقعی که رسیدیم اونجا دیر شده بود و آفتاب قبلا غروب کرده بود ولی ماه کامل بود و با نور سفیدش میدرخشید ما رو سقف ماشین نشستیم آسمون کاملا صاف بود ما اونجا نشستیم و به ستاره ها خیره شدیم هوا یه خورده سرد بود و ما می لرزیدیم ولی بازم از اون منظره لذت میبردیم من گفتم امبرلی ولی نمیدونستم چجوری حرفمو ادامه بدم و چی میخوام بگم بله رزی من اوممم من میخوام که باهات باشم مطمئنی که آماده ای واسش آره من عاشق تو هستم و همیشه هم خواهم بود من میخوام خودمو در اختیار تو بذارم تمام وجودمو اون پیشنهاد داد فکر کنم رو صندلی عقب ماشین راحتتر باشیم ما رفتیم رو صندلی عقب مهتاب اونجا نمیتابید و اونقدر تاریک بود که من نمیتونستم خوب اونو ببینم ما با شهوت همو میبوسیدیم بوسه های اون که معمولا نرم و پر احساس بود الان پر از شهوت و حس خواستن بود زبونش توی دهن من میچرخید من همیشه مکیدن زبونشو دوست داشتم امبر که به شدت هیجان زده بود سریع لباسشو در آورد من میتونستم سینه های پرشو ببینم که التماس میکردند که از بند سوتین رها بشند در حالی که گردنشو میبوسیدم سوتینشو باز کردم و برای اولین بار سینه های لختش رو میدیدم سینه هاش کاملا بی نقص بودند نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچیک و با نوک سینه های کوچیک که الان سفت شده بود و زده بود بیرون با دستم با پستونای نرمش بازی میکردم من حسی که اونا به من می دادند رو دوست داشتم نرم مثل ابریشم وقتی که نوک سینشو گرفتم تو دهنم امبر شروع به نفس نفس زدن کرد و سرمو به سینش فشار میداد من اول به نرمی سینه هاشو میخوردم و بعد هرچی ناله هاش شدیدتر میشد منم شدید تر و محکم تر میخوردمشون امبر منو از خودش دور کرد و لباسمو داد بالا من واسه اولین بار تو زندگیم کمرو شده بودم تموم اعتماد به نفسی که تو مدرسه داشتم الان از بین رفته بود الان فقط نظر امبر واسم مهم بود اون که متوجه این حال من شده بود گفت سینه هات خیلی قشنگند من که سعی میکردم خودمو آروم نشون بدم گفتم تو هم پستونای خوبی داری بعد از این که یه خورده اعتماد به نفسمو به دست آوردم دستمو بردم پشتمو سوتینمو باز کردم اون سوتینمو از شونه هام انداخت پایین و سینه هامو لخت کرد امبر خم شد تا منو ببوسه و با هرکدوم از دستاش یکی از سینه هامو نوازش میکرد نوازش خیلی خوب بود و من حس میکردم که کسم خیس شده بدون اینکه بوسه رو قطع کنه اون منو به طرف در ماشین خم کرد و دستاشو از رو سینه هام به طرف بین پاهام حرکت داد و کسمو از رو شلوارم میمالید قلبم داشت خیلی محکمتر از همیشه میزد من به اون اجازه میدادم که هر کاری که میخواد با من بکنه دستاش رو کسم منو خیلی حشری و غیرقابل کنترل کرده بود من در حالی که داشتیم لب میگرفتیم تو دهنش ناله میکردم هرچی که ناله هام بلندتر میشد اون کسمو محکمتر و سریعتر میمالید اون گردنمو بوسید و بعد زبونشو برد سمت نوک پستونام و اونا رو به طرز خوشایندی می مکید من عاشق خوردن سینه هاتم رزی سینه هات خیلی نرم و خوشگلند اون چند دقیقه ای سینه هامو میخورد و همزمان یه دستش رو کسم بود اون انقدر نوک سینه هامو خورد و بعضی موقعها گاز گرفت که شروع به درد گرفتن کردند ولی من همشو دوست داشتم اون همینجوری منو بوسید و اومد پایین تا به شکمم رسید و دستشو برد تا شلوارمو بکشه پایین من یه خورده کونمو دادم بالا و کمکش کردم و اون شلوار و شرتمو با هم تا زانوهام کشید پایین اون با یه لبخند شیطانی داشت به کس خیسم که تازه اصلاحش کرده بودم نگاه میکرد من اونقدر حشری شده بودم که کوچکترین چیزی ممکن بود منو به ارگاسم برسونه امبر درحالی که داشت با چوچولم بازی میکرد و سرش نزدیک کسم بود گفت من همیشه با این فکر که کس تو ممکنه چه شکلی باشه خود ارضایی میکردم ولی این کس حتی بهتر و خوردنی تر از اون چیزی که من تصور میکردم من با خواهش گفتم اوه امبرلی خواهشا کسمو بخور خواهش میکنم وقتی که زبون بلند امبر کسمو لمس کرد من به شدت ارضا شدم من اسمشو داد میزدم و اون زبونشو دور چوچولم چرخوند و بعد کرد تو کسم اون کس باکرمو داشت می خورد و همشو لیس میزد هرچی که من بیشتر سر و صدا میکردم امبر هم بیشتر هیجان زده میشد من چند بار ارضا شدم اون واسه یه مدت طولانی کسمو میخورد تا بالاخره وایستاد تا نفسش جا بیاد من در حالی که سعی میکردم از هوش نرم گفتم وای خدای من این معرکه بود میدونم کست خیلی خوبه من فقط با خوردن کست چند بار ارضا شدم معلوم بود و ناله کردن رو کس و چوچوله من خیلی حس خوبی داشت حالا نوبت منه من بلند شدم و از اون لب میگرفتم و کسمو از لبای اون مزه میکردم من اونو تکیه دادم به در ماشین همونجوری که اون منو تکیه داده بود نور مهتاب به طرز عجیبی رو سینه های سفیدش و شکم صافش بازتاب میکرد من از سینه هاش شروع کردم به لیسیدن اومدم پایین تا رسیدم به نافش و بعد دکمه های شلوارشو باز کردم اون خودشو داد بالا و من شلوارشو کشیدم پایین تنها چیزی که از لباساش تنش بود الان شرتش بود من به زیبایی خدادادی اون نگاه میکردم ولی مطمئن نبودم که حرکت بعدیم چیه تقریبا فکر کنم اون فکرمو خوند اون شرتشو کشید پایین و کس خوشگلشو که کامل موهاشو زده بود و لبای کوچیکشو و چوچوله ی دوست داشتنیشو تو دسترس و دید من قرار داد یه شبنم کمرنگ از گوهر زنانگیش کل کسشو پوشونده بود و به زیبایی زیر نور مهتاب میدرخشید اون با انگشتش به من اشاره کرد که برم سمتش و منتظر من بود مزه کسش خیلی خوب بود از همون اولین بار که زبونم بهش خورد من بهش معتاد شدم من با زبونم به سرعت و کل کسشو میخوردم اون دستاشو گذاشته بود پشت سر من و سرمو فشار میداد به کسش وقتی که زبونمو کردم توش اون خودشو آورد بالا و کسشو به صورت من فشار داد من احساس کردم که اون داره ارگاسم میشه عضلاتش منقبض شده بودند چنگی که اون به سر من میزد دردناک بود ولی با این حال لذت بخش هم بود اون جیغ کشید و تو دهن من ارضا شد منم کل آبشو می مکیدم و می خوردم من هنوز کارم تموم نشده بود فریاد های از روی لذتش منو وحشی کرده بود خوردن کس بی نظیرش یه غریزه خاصی رو تو من بیدار کرده بود من غرق در شهوت بودم بدون این که هیچ وقتی واسه استراحت بهش بدم شروع کردم به خوردن چوچولش و اونو گرفتم بین لبام و با زبونم باهاش بازی میکردم دو تا از انگاشتامو تا جایی که ممکن بود کردم تو کس گرسنه امبر و همزمان به شدت چوچولشو میخوردم اون خودشو به شدت بالا و پایین میکرد و که باعث میشد انگشتام تو کسش جلو و عقب بشه اون جیغ میزد با کونم بازی کن رزی من دوست دارم که وقتی ارضا میشم یکی کونمو انگشت کنه من که از درخواستش تعجب کرده بودم گفتم عجب دختر بدی هستی من اونو کامل خوابوندم رو صندلی ماشین اون پاهاشو آورد بالا و یکیشو بالای صندلی راننده و اون یکی رو بالای صندلی عقب اون پاهاشو کامل باز کرده بود و التماس می کرد واسه چیز بیشتر من می خواستم به هر روش ممکن که می تونستم اونو به لذت برسونم من دوباره رفتم رو کسش و کل کسشو گرفتم تو دهنم من زبونمو از چوچولش تا پایین کسش میکشوندم اون یه ناله ای کرد وقتی که زبونم به سوراخ کونش خورد و منو تشویق کرد که ادامه بدم من زبونمو دور سوراخش میچرخوندم وهمزمان با شستم چوچولشو میمالوندم اوه خدا رزی خیلی خوبه ادامه بده من کسشو میخوردم و یکی از انگشتامو کرده بودم تو کونش کونش خیلی تنگ بود و به انگشم فشار میاورد اون دوباره ارضا شد و یه موج دیگه از آبشو تو دهنم فرستاد احساس میکردم که جفتمون یه خورده وقت واسه استراحت لازم داریم واسه همین از کسش اومدم بالا و لبم گذاشتم رو لباش ما هر دو تامون آب خودمون رو از لبای همدیگه مزه میکردیم و با شهوت زیاد همو میبوسیدیم من میخواستم که اون شب هیچ وقت تموم نشه ولی بالاخره ما باید برمیگشتیم به خونه هامون از اون روز به بعد ما هر فرصتی که گیر میاوردیم با هم سکس میک ردیم ما بدن های همو آزمایش میکردیم و حتی اگه یکی یه فکر جالب به ذهنش میرسید اون اجرا میکردیم امبر بازی کردن با کونشو دوست داشت ما شروع کردیم به امتحان کردن وسایل سکس اون عاشق این بود که من با وایبریتور کونشو بگام از اون طرف من دوست داشتم که با کیر مصنوعی منو بکنه اون منو تو حالت داگی می گایید تا اونجایی که من تقریبا از هوش میرفتم ولی مثل همه چیزای خوب این خوشی هم تموم شد من یه تماس از امبر دریافت کردم تقریبا همون وقت همیشگی که با هم وقت می گذروندیم منظور از وقت گذروندن همون سکسه رز ما باید با هم صحبت کنیم من بلافاصله فهمیدم که یه موضوع مهم پیش اومده اون نگفت رزی باشه چی شده باید رو در رو دربارش صحبت کنیم من میام دنبالت اون اینو گفت و قطع کرد چند دقیقه بعد اون رسید من سوار ماشین شدم و فهمیدم که اون مثل همیشه خوشحال نیست امبرلی چه خبر شده اون با یه صدای ناراحت گفت وقتی رسیدیم جای همیشگی صحبت میکنیم ما رسیدیم به جای همیشگی اونجا جایی بود که خاطرات خوبی باهاش داشتیم ولی من میدونستم که چیزی که اون میخواد بگه چیز خوبی نیست من دوباره پرسیدم چی شده رزی من تو مدرسه آشپزی قبول شدم این که عالیه این چیزیه که از وقتی که میشناسمت آرزوشو داشتی درسته ولی پس چرا انقدر ناراحتی اون یه لحظه درنگ کرد و بعد گفت اون مدرسه تو پاریسه من شوکه شده بودم پاریس فرانسه آره رزی من دو هفته دیگه دارم میرم من داد زدم دو هفته دیگه من چجوری باید خودمو آماده کنم که تا دو هفته دیگه بیام پاریس رزی تو نمیتونی بیای پدر و مادرم قراره هزینه سفرمو بدند و من خودم هیچ پولی ندارم میدونم که تو هم هیچ پولی خودت نداری ولی باید یه راهی باشه هیچ راهی نیست باور کن من خیلی وقته که دارم بهش فکر میکنم و هیچ راهی پیدا نکردم من واسه امبر خوشحال بودم ولی احساس میکردم که یکی داره قلبمو چنگ میزنه خوب من میتونم صبر کنم تا تو برگردی یا شروع کنم به پول جمع کردن و بیام پاریس پیش تو رزی من میخوام کل دوره رو بگذرونم ممکنه هشت تا دوازده سال طول بکشه تو نمیتونی زندگیتو به خاطر من خراب کنی امبرلی معلومه چی داری میگی من دارم میگم که من میخوام با کسای دیگه باشم وقتی که اونجام قلبم داشت از تو سینم میزد بیرون فریاد زدم تو داری با من به هم میزنی رزی من عاشق تو هستم بیشتر از هر چیز دیگه ای تو هیچوقت به خاطر خودت از من نمیخوای که نرم پاریس منم نمیخوام که عمرت به خاطر دوری از من طلف بشه من میخوام که تو خوشحال باشی من شروع کردم به گریه کردن من خوشحال بودم تا اینکه امبر هم شروع به گریه کرد کرد میدونم آرزو میکردم که یه راه دیگه بود قول بده به من که سعی کنی فراموشم کنی اگه برگشتم و دیدم که جفتمون با کسی نیستیم من میفهمم که ما قسمت هم بودیم من اونو بغل کردم سرمو گذاشتم رو سینش و به شدت گریه میکردم اونم محکم منو نگه داشته بود و با من گریه میکرد تمام خوشحالی من تمام لذت هام تو یه لحظه از بین رفته بود اون با التماس گفت رزی به من قول بده باشه قول میدم دو هفته بعد هم خیلی زود گذشت اون اومد خونمون تا قبل از پروازش با من خداحافظی کنه من دل اینو نداشتم که برم فرودگاه و بدرقه اش کنم وقتی که همو بغل کرده بودیم اون گفت یادت باشه به من چه قولی دادی من همیشه عاشق تو میمونم امبرلی منم همینطور رزی اون سوار ماشینش شد و از زندگی من رفت یه روز نبود که من بدون فکر کردن به اون بگذرونم به محض این که فارغ التحصیل شدم تو یه خرده فروشی یه کار پیدا کردم که باعث شد بتونم واسه خودم خونه بگیرم آزادی از دست بابام عالی بود ولی همه چی واسم بی معنی شده بود من از خودم میپرسیدم که امبر الان تو فرانسه داره چه کار میکنه الان هیچ دوستی اونجا پیدا کرده یا مثل دبیرستان از مردم فراری هستش آیا اونم مثل حس و حال بدی داره و تنهاست مخارج من تو خونه جدید خیلی زیاد شده بود به همین خاطر تصمیم گرفتم که تو یه کلوپ لختی به اسم شو تایم شروع به کار کنم من به این کار افتخار نمی کردم ولی یه جورایی با شخصیتم میخوند و پول خوبی توش بود من چند تا دوست اونجا پیدا کردم و البته یه سری دشمن من با چند تا دختر قرار گذاشتم ولی اونجوری که امبر رو من تاثیر داشت تاثیر نذاشتند من حتی سعی کردم با چند تا پسر دوست بشم که اونم جواب نداد کم کم مشکلات تو کلوپ داشت زیاد میشد من بارقصیدن مشکلی نداشتم که هیچ لذت میبردم از این که واسه حشری کردن مردا بهم پول میدند مثل همیشه حسودی اون روی بدشو به من نشون داد بقیه دخترا فکر میکردند که بین من و دان صاحب کلوپ یه خبرایی هست وقتی که بهش این قضیه رو گفتم اون خندید و گفت که اون همجنس بازه من تعجب کرده بودم اصلا فکر همچین چیزی هم نمیکردم بعد از یه مدت من از حسودی بقیه خسته شدم و واسه خودم تو یه کارخونه کار پیدا کردم اولین روز کار جدیدم من مردی رو دیدم که آخر سر باهاش ازدواج کردم اون غمگین ترین چشمایی که من تا حالا دیده بودم رو داشت من به مدت یه هفته به اون سلام میکردم ولی اون جوابی نمیداد اون از رابطه قبلش ضربه خیلی بدی خورده بود اونقد که از تموم دنیا بریده بود ما بعد از چند وقت با هم دوست شدیم بعد از 9 ماه اون از من خواست که دوست دخترش بشم همه چیز با تیم عالی بود من همون عشقی رو که نسبت به امبر داشتم به اونم داشتم یه سال بعد ما ازدواج کردیم واسه تولد 24 سالگیم تیم منو برد همون رستورانی که واسه قرار اولمون اونجا رفته بودیم وقتی که اون درو باز کرد ما پیشخدمت ها رو دیدیم که یک دفعه من اونو دیدم اونور رستوران کنار میز انتظار اون امبر بود من بلافاصله اونو شناختم اون یه ذره هم فرق نکرده بود همون موهای مشکی و پوست سفید و رنگ پریده و همون هیکل ترکه ای و سینه های بزرگ تر از حد معمول واسه هیکلش تیم گفت رز میای یا نه پیشخدمت داشت ما رو سمت میزمون هدایت میکرد آره اومدم ما نشستیم پیشخدمت گفت سوپ امروزمون سوپ سیب زمینی هستش امبر سفارش شما رو میگیره از غذاتون لذت ببرید امبر سفارشمون رو میگیره من نمیدونستم چه کار کنم من فکر میکردم که دیگه اونو نبینم ولی سرنوشت یه بار دیگه ما رو سر راه هم قرار داده بود قبل از این که بتونم یه نقشه ای بچینم اون اومد سر میز ما سلام من امبر هستم و سفارش شما رو میگیرم میتونم یه چیزی بیارم اون جملشو نیمه کاره گذاشت رزی واقعا این خودتی با استرس و در حالی که مطمئن نبودم چی بگم با لکنت گفتم س س سلام امبرلی اون با یه لبخند رو صورتش گفت وای خدا باورم نمیشه که خودتی خیلی وقت گذشته آره خیلی گذشته تقریبا داشت یادم میرفت که تیم اونجا نشسته گفتم اوه ادبم کجا رفته امبر این شوهرم تیم هستش اون با تعجب گفت شوهر من فکر نمیکردم که تو اهل ازدواج باشی بعضی چیزا تغییر میکنند امبرلی ولی تو انگار اصلا تغییر نکردی آره من همونجوریم که همیشه بودم تو بچه دار نشدی بچه نه بعد با کنجکاوی پرسیدم تو چی کسی رو واسه خودت پیدا کردی اون خندید خب من الان با یکی هستم اسمش اشلی هشت ما یه ساله که با هم هستیم باید اعتراف کنم یه لحظه حسودیم شد سعی کردم که اون افکارو از ذهنم بریزم بیرون من الان متاهل بودم اوضاع الان متفاوت بود من به امید اینکه اون توضیح بده که چرا اینجاست الان پرسیدم خب پاریس پس چی شد امبر سرشو انداخت پایین من شکست خوردم استانداردهای اونا خیلی بالاتر از اون چیزی که فکر میکردم بود من واسه یه مدت واقعا افسرده شده بودم و سعی میکردم خودمو پیدا کنم نتیجش این شد که واسه یه مدت رفتم هاوایی ولی آخر سر برگشتم خونه متاسفم که اوضاع اون جوری که میخواستی پیش نرفت اون که تازه یادش اومده بود که واسه چی اونجاست گفت اوه من بهتره کارمو انجام بدم جفتتون آماده اید واسه سفارش دادن تیم گفت آره فکر کنم من استیک بدون استخون میخورم و همسرم سالمون کبابی امبر گفت انتخاب های خوبیه من الان سفارشاتونو براتون میارم بچه ها و میزو ترک کرد تیم یه نگاهی به من کرد و پرسید خب این کی بود من هنوز واقعا راجع به این اتفاق احساس ناراحتی میکردم تصمیم گرفتم که همه چیزو ساده بیان کنم اوه اون بهترین دوست دوران دبیرستان من بود تیم با کنجکاوی پرسید پس چطوره که تو تا حالا دربارش چیزی نگفتی راستشو بخوای من اصلا انتظار نداشتم که دوباره ببینمش اون واسه مدرسه آشپزی رفت پاریس و این آخرین چیزی بود که ازش میدونستم من متوجه شدم که اون گفت با یه کسی به اسم اشلی هست الان الان دیگه اوضاع داشت ناجور میشد آره اون همیشه لزبین بوده و از نظر من مشکلی نداشته از نظر تو مشکل داره اون جواب داد نه فقط من تا حالا یه لزبین رو از نزدیک ندیده بودم چند دقیقه بعد امبر غذاهامونو آورد اون چیز خاصی نگفت شاید سعی داشت که تمرکزشو بذاره رو کارش ولی به نظرم اونم مثل من احساس بدی راجع به این قضایا داشت من میدونستم که اوضاع هیچوقت مثل قبلا نمیشه ولی یه قسمتی تو وجودم میخواست که اون بخشی از زندگیم باشه ما قبل از این که عاشق هم باشیم با هم دوست بودیم ما غذامون رو تموم کردیم و امبر فاکتورمون رو آورد بفرمایید هر وقت آماده بودید پولتونو میگیرم اون فاکتورو گذاشت رو میز تیم پول غذا رو به علاوه یه انعام خوب گذاشت رو میز ما داشتیم میرفتیم که امبر با یه تیکه کیک برگشت تیم با سردرگمی گفت اوم ما کیک سفارش نداده بودیم میدونم ولی امروز تولد رزی هستش نه من که کاملا سورپرایز شده بودم گفتم تو تولد منو یادته من تحت تاثیر اینکه اون تولدمو یادش نرفته قرار گرفته بودم خب من یادمه که تولدت تو سپتامبر بود و از اون جایی که الان سپتامبره و با شوهرت اومدی واسه شام بیرون من حدس زدم که تولدت باشه باشه شاید اون دقیقا یادش نمونده باشه به هر حال امیدوارم که شب خوبی داشته باشید اون داشت میرفت من نمیدونستم که دوباره میبینش یا نه من نمیخواستم که دوباره اونو از دست بدم من داد زدم امبرلی صبر کن من شمارمو رو فاکتور مینویسم شاید بتونیم بعضی موقع ها با هم وقت بگذرونیم مثل قدیما امبر لبخند زد آره حتما ولی امیدوارم که اشلی ناراحت نشه اون یه جورایی حسوده من باید قبل از این که مشتری ها عصبانی بشند برم بعدا باهات صحبت میکنم رزی از دیدن تو هم خوشحال شدم تیم تیم جواب داد منم از دیدن تو خوشحال شدم به محض این که اون رفت من شمارمو رو فاکتور واسش نوشتم تیم گفت شرط میبندم که این یه سورپرایز تولدی بود که اصلا انتظارشو نداشتی تو بهترین دوستتو دوباره پیدا کردی آره به گمونم اون فردای همون شب به من زنگ زد ما چند ساعت با هم گذروندیم و درباره کارایی که این چند سال کردیم صحبت کردیم بعد از اون ما چند بار با هم رفتیم خرید ولی همه چیز فرق کرده بود ما هیچوقت درباره رابطه خودمون صحبت نکردیم به نظرم اگه صحبت میکردیم بی احترامی به روابط الانمون بود من بالاخره اشلی رو دیدم امبر به نظر دیوونه وار عاشق اون بود ولی من نمیدونم که دقیقا چی تو اون دیده بود اون نه زیاد خوشگل بود و نه زیاد باهوش اینو که مطمئن بودم شاید من داشتم با عجله قضاوت میکردم یا شاید حسودیم میشد 8 9 8 4 9 82 8 8 8 9 88 9 86 9 85 8 1 8 2 4 ادامه ترجمه

Date: July 18, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *