عشق به مامور نیروی انتظامی

0 views
0%

با سلام من ساسان 23 سال دارم وداستانی را که بازگو میکنم کاملا حقیقت داشته و جزء بهترین خاطرات زندگیم هست به طوری که فقط و فقط به عشق و با یاد آن است که زندگی میکنم درست اردیبهشت سال 85 بود که من در شهرخودمون ارومیه هر از گاهی که به خیابون میرفتم و ماشین گشت ارشاد رو میدیدم راننده آن توجه منو به خودش جلب کرده بود به نوعی که برام عادت شده بود فقط واسه اینکه اونو ببینم به خیابون میرفتم راننده الگانس ماموری بود خوش تیپ خوش هیگل و بسیار زیبا و خیلی خوش ظاهر بود و لباساش با بقیه مامورا فرق میکرد همیشه اتو زده و تمیز مثل کوماندوهای تو فیلمها بود خلاصه این موضوع برام شده بود یک معضل بزرگ و من دوست داشتم که سر دوستی رو با اون باز بکنم و رابطه سکسی باهاش داشته باشم و از آنجایی که من قبلا تجربه سکس با آقایون رو داشتم و خیلی وقت بود که این رابطه برام تکرار نشده بود منو وادار کرد که هرچه بیشتر تلاش کنم که به این مامور نزدیک بشم ولی چگونه بالاخره یه روز با ماشینم افتام دنبالش و بعداظر پیمودن چندخیابون از ماشین به قصد خرید پیاده شد و رفت تو مغازه منم سریع رفتم تو و اسمشو از رو لباسش یادداشت کردم سعید از طریق دوستم که باباش تو کلانتری بود شماره شو گرفتم هرچند کلی جواب پس دادم تا بابای دوستم شماره رو بهم داد وبعداز مدتی اولین مسج عاشقانه رو بهش دام البته اونم جواب داد به مدت 10 روز هر روز دوتا مسج میدادم و اونم جواب میداد تا بالاخره زنگ زد و من جواب ندادم واقعیتش ترسیدم فکر میکردم که منو بازداشت بکنه بگه ایجاد مزاحمت کردی واسه مامور دولت یا چی بهش میگفتم میگفتم که من عاشقت شدم و ازت میخام که با من رابطه سکسی داشته باشی اونم مردی که زن داره و 2تا بچه و تازه ماموره نیرو انتظامی هم هست ودر ضمن اختلاف سنی زیادی با من داشت باشه خلاصه بدجور جازدم و ترسیدم مسجهارو قطع کردم و جواب تماساشو ندادم تا 2ماه هرروز هم تو خیابون میدیدمش و روز بیشتر از روز قبل منو دیوانه تر میکرد تا دوباره مسج فرستان رو شروع کردم ولی این بار خودمو تو مسجهام یک زن شوهر دارمعرفی کردم و بهش گفتم که اره من شمارو دیدم تو خیابون و عاشقتون شدم بعد هی زنگ میزد من جواب نمیدادم تا تو نامه هاش فوش داد و گفت تو داری منواذیت میکنی اگه جوابمو ندی برات مشکل ساز میشم و تو نامه برام نوشت که جواب بده صداتو بشنوم باهم صحبت کنیم بیشتر آشنا بشیم و ببینم از من چی میخای خلاصه دیگه حالا بدتر از قبل نمیدونستم چکار کنم تا سرانجام تصمیم به حرف زدن کردم والبته با کلی تمرین که صدامو نازک کردم شبیه به دخترخانم ها و بهش زنگ زدم و فهمید که با یک زن طرفه خیالش راحت شد و سر دوستی رو با من باز کرد البته فقط تلفنی این داستان تا یکسال ادامه پیدا کرد و اون اصرار میکرد که منو ببینه اما نمیشد که چون من که بهش دروغ گفته بودم خلاصه و بدبختانه مرغ از قفس پرید و آقای مامور از شهر ما به شهر دیگه ای منتقل شد و دیگه واسه من آخر دنیا اومد اما من دست بردار نشدم و تصمیم خودمو گرفتم و بعداز 3 ماه از انتقالی اون بهش یک نامه دادم و نوشتم که منو بهت دوغ گفتم من زن نیستم و پسرم اسمم ساسانه و 17 سال دارم و شدیدا عاشق شما شدم و بعدا فورا بهم زنگ زد اما من ترسیدم جواب بدم و با نامه بهش گفتم که میترسم جواب بدم اونم با مهربانی نوشت نترس عزیزم کاریت ندارم حالا که تو پسری دیگه از چی میترسی با من حرف بزنی زنگ بزن و صحبت کن منم زنگ زدم و با کلی ترس و لرزش صدا حرف زدم و اونم هی بهم میگفت که از چی میترسی ریلکس باش تا همه ماجرا را براش تعریف کردم در واقع اون هم به جای اینکه حرف بدی بزنه یا فوش بده خندیدو بهم گفت چه داستان رمانتیکی نا گفته نماند که آقای مامور هم بسیار ذوق ادبی داشت و عاشق شعرای فروغ اخوان و سهراب بود و همون لحظه یکی از شعرای فروغ رو برام خوند ومنو بیشتر دیونه تر کرد وبهم گفت حالا که واقعیت رو گفتی باید ببینمت و از هیچی نترس منم بهش گفتم اخه تو زن داری و مامور هستی تازه سن و سالت ازمن بیشتره 28سالش بود اون موقع برات محدودیت نیست که بخوای با من رابطه داشته باشی و با ملایمت بهم گفت من واسه خودم زندگی میکنم و آزادم باور کنید انگار دنیارو به من مبدادند خیلی خوشحال بودم داشتم پرواز میکردم من هم چون وضع مالیم خوب بود فورا یگ هدیه براش فرستادم یک موبایل دوسیم کارت سامسونگ و یک سیم کارت ایرانسل براش فرستادم که راحتر بتونه باهام خرف بزنه خلاصه منو به شهرشون دعوت کرد و من بالاخره به آرزوم رسیدم من زمستان 1387 به طرف شهرشون تنهای تنها را افتادم و تقریبا وقتی رسیدم هوا تاریک شده بود و بهم زنگ زدو بهم گفت که بیا فلان جا وایستا تا منم بیام بعداز کمی رفتن و پرسان پرسان به آدرس مذکور رسیدم و منتظر موندم اما یک لحظه اضطراب عجیبی بهم دست داد و با خودم گفتم خدایا این چه کاری بود من کردم الان اگه با ماشین بیاد و منو ببره تحویل بده به جرم ایجاد مزاحمت و یا به جرم درخواست رابطه من تو این شهر غریب چکار کنم که تو این افکار بودم دیدم ماشین گشت با سرعت و یک آن اومد و جلوی ماشین من زد رو ترمز و دیدم اون از ماشین پیاده شد و به سمت من اومد من جرآت نکردم پیاده بشم تا خودش اومد و در و باز کرد و بامن رو بوسی کرد و بهم گفت خوش آمدی مهمون دیار دور از شهر ما چه خبر من گیج شده بودم که چی بگم و چیکار کنم خلاصه بهم گفت که برنامه ت چیه منم بهش گفتم که میرم هتل بعد گفت بسار عالی منم میرم ماشین رو میذارم اداره لباسامو عوض میکنم و میام پیشت و منم به شام دعوتش کردم تو همون هتل خلاصه من رفتم تو هتل و به هتل دار اعلام کردم که مهمون هم دارم و اسم و فامیلیشو ازم خواست و منم بهش دادم منم رفتم بالا و بهش زنگ زدم و آدرس دادم اونم گفت تا 1ساعت ونیم دیگه اونجام منم فورا رفتم حمام شروع به نظافت کردم و خودمو حسابی اماده کردم حسابی خوشکل خوشکل شده بودم و یک شورت قرمزپوشیدم و ادکلن ورساچی زدم که باور کنید انقد خوشکل شده بودم که نگو و نپرس خلاصه منهم که نمیخاستم وقتم علکی به هدر برود زنگ زدم رستوران شام رو اوردن تو اتاق که بعداز 5 دقیقه دیدم عشق رویاییم در زد و منم در رو باز کردم و دوباره ازمن روبوسی کرد و بهم گفت به به چه خوش تیپ چه خوش بو و منم خندیدم بعداز خوردن شام کلی حرف زدیم و من داستان رو از اول براش تعریف کردم و کلی خوشش اومد و بعداز کمی مکث رو به من کرد و گفت تو چرا از من خوشت میاد و چرا منو انتحاب کردی منم بهش گفتم دوست داشتم دیگه اونم خندید و دیگه نه من حرفی زدم و نه اون و بعداز کمی ازم پرسید ساسان جان از من چی میخای منم گفتم آقا سعید خودت میدونی چی میخام دیگه خواهشا ازم نپرس اقا سعید هم انگار خیلی دوست داشت شروع بکنه اما نمیدونست چطوری منم که دل تو دلم نبود از فرط هیجان قلبم از سینه م داشت در میومد وبالاخره بعداز 2سال و نیم انتظار سعید جون اومد جلو وبهم گفت چشماتو ببند منم بستم و یک آن گرمی لباشو رو لبام حس کردم وفورا تو دستاش شل شدم و اونم منو انداخت رو تخت و خیلی خیلی عاشقانه و هوسی داشت لبمامو میمکید و این کار تا 15دقیقه ادامه داشت که به آرومی و با لرزشی که تو صداش حس میشد بهم گفت لخت شو منم لخت شدم و وقتی بدن صاف و بی موی منو دید کاملا حشری شدو شروع به مکیدن و لیس زدن گردن و سینه ام کردتا 10 دقیقه ادامه داشت و بعدا پاشد و خودشو لخت کرد وقتی اول پیرهنشو دراورد و موهای سینه شو دیدم خاستم از حال برم باورتون نمیشه سینه ی وزرشکاری و پر مو داشت منم عاشق سینه های پر مو بودم بعداز ان شلوارشو درآورد و وقتی کیرشو دیدم کاملا ترسیدم چون کیرش خیلی گلفت بود و بیشتر از ان ترسیده بودم که در حین سکس بهم آسیبی برسونه چون خیلی حشری شده بود خلاصه بازم شروع به لب گرفتن کردیم و ازم خواست که براش ساک بزنم منم بدون مکث فورا شروع به ساک زدن کردم البته سعید جون برگشت بهم گفت ساسان جون من دیر ارضا میشم باید خیلی یهم حال بدی تا ارضا بشم منم گه غرق هوس سعید شده بودم کیرشو مثل کیم میخوردم و برگشت بهم گفت ساسان میتونی کیرمو بکشی کونت آمادگیشو داره منم گفتم نمیدونم سعید جون باید حواست باشه اذیتم نکنی بعدا سعید جون منو روتخت خابوند و پاهامو رو شونه ش گذاشت و آروم آروم سرکیرشو گذاشت تو کونم اما چه فایده به هیچ طریقی توی کونم نمیرفت فشار از سعید و درد از من انقد که گریه کردم بعد بهم گفت ساسی جون اگه عشق منو میخای باید دردشم بکشی تحمل کن یکبار بره دیگه راحت میشی تو این صحبتا بود که در یک آن کیرشو فروکرد تو کونم و منم فریادزدم و دهنمو گرفت دو سه بار تلمبه زد تا یک کم روان شد و تقریبا داشت خوشم میومد در حالی که داشت تلمبه میزد لبمامو میمکید باورتون نمیشه لذت دنیارو بهم داد انگار پرواز میکردم بعداز 10 دقیقه داشت آبش میومد که بهم گفت آبمو کجا بریزم منم کفتم بریز تو کونم اونم ریخت و انقد بهم حال داد که در جا منم ارضا شدم ووقتی کیرشو از کونم دراورد و دستمو کردم تو کونم فهمیدم که کونم حسابی گشاد شده منم با کلی خوشحالی از این که به آرزوی دیرینه خودم رسیده بودم رفتم دوش گرفتم که اونم اومد باهم دوش گرفتیم و در حمام باز هم براش ساک زدم خلاصه بعداز اولین سکس حدود 2 ساعتی گذشته بود که دوباره بهم پیشنهاد داد بهم گفت ساسی جون کونت درد نمیکنه یه بار دیگه بکنمت چون باید برم سر کار امشب شیفت دارم منم با کمال میل قبول کردم و دوباره لخت شدم اول براش ساک زدم تا کیرش شقه شد بعد بهم گفت که قنبل کنم منم قنبل کردم و با ارامی کیر کلفتشو کرد تو کونم و بعداز ارضا شدن بهش گفتم که ابشو بریزه رو صورتم وقتی ارضاشد ابش پرید باورتون نمیشه از قبل بیشتر آب داشت خلاصه دوباره رفت دوش گرفت و بعداز نیم ساعت سرمو گذاشتم رو سینه ش و از بس خسته بودم خوابیدم و بعد بهم گفت ساسی جون من میرم منو بوسید و ازم خداحافظی کرد و بهم گفت که تا فردا عصر نمی تونم ببینمت عصر به بعد میام پیشت منم چون بایستی صبح زود برمیگشتم بهش گفتم نه من فردا باید زود برگردم راهم دوره اونم قبول کرد و این ماجرا تا 4ماه ادامه داشت که من اونو به شهرمون و به خونه مون دعوت کردم و برای بار سوم اومد و منو توی خونه ی خودمون کرد و الان هم بعداز گذشت6سال هرچند ماه یکبار باهم قرار میذاریم و با من سکس میکنه و من از این موضوع بی نهایت خرسندم چون او منو مثل یک معشوقه میپرسته البته ناگفته نماند از لحاظ مالی من خیلی بهش کمک میکنم بله دوستان و این هم پایان ماجرای عشق به مامور نیروی انتظامی نوشته

Date: August 8, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *