اشکان هستم داستان زیر خط به خطش واقعی هست بیکار نشسته بودم تو خونه چشمم خورد به یه دونه از این سی دی پلیر های قدیمی که تو خونه ی هممون پیدا میشه یه دستی به سر و روش کشیدم یه دونه سی دی گلچین هایده و داریوش و فرامز اصلانی پلی کردم صداش جوون دار بود و منم بلند کردم یه حالی بکنم با صداش خلاصه این صدا باعث اتفاقات جالبی شد محل زندگی من و خانواده تو یه آپارتمان 2 طبقه 4 واحدی بود عصر همون روز داشتم از خونه میرفتم بیرون که همسایه بغلی به محض این که درو باز کردم اونم چهار پنج ثانیه بعد در رو باز کرد گفت اقای میشه لطفا این آهنگایی که ظهر گوش میدادین رو برام بریزین خوب اون یک خانم چادری بودش خیلی حجابش خوب بود قدش بلند صورت پُر سفید و شخصیت سنگینی داشت و البته خوش صدا گفتم ببخشید صداش بلند باشه میریزم براتون فلش رو گرفتم و رفتم خانوم یه خانم مجرد با حجاب و حدود 32 ساله بود که 1 ماهی نشده بود اومده بودن پیش ما منم اون موقع یه جوون 19 ساله بودم البته الان 21 سالم هست خلاصه من شبش براش ریختم صبح زود داشتم میرفتم بیابون گفتم شاید نیاز داشته به فلشش به فلش یک نخ قهوه ای و تقریبا قطور بستم و از دستگیره در خونش آویزون کردم غروب ساعتای 7 اینا با موتور برگشتم خونه چک کردم دیدم فلش رو برداشته اما دیدم خیلی کمرنگ با یه مداد چشم روی دستگیره فلزی در خونش یه قلب کوچولو و کمرنگ دیده می شد این قلب نبود صبح آخه من 19 ساله اون 32 ساله چطور میشه خلاصه تا قبل اون فکر می کردم اون یه خانم دست نیافتنی هست تا این که چند روز بعد تو حیاط آپارتمان باهم رو به رو شدیم تشکر کرد از آهنگ تا یه هفته کار ما این بود در مورد آهنگ های قدیمی صحبت کنیم اما صبحت های کوتاه و دور از چشم بقیه سر ماه شد رفتم از تک تک واحد ها شارژ ساختمون رو گرفتم و در آخر رفتم در محدثه خانوم رو زدم گفتم وقت مالیاته با خنده ایشون هم گفت بیا تو از موبایل بانکم برای حساب بابات انتقال بده رفتم تو رو در و دیوار خونه عکس یه مرد بود و عکس دو تا بچه یکی دختر یکی پسر زیر 10 سال فکر کردم متاهل هست و سریع خودمو جمعو جور کردم و گفت بیا این موبایلم ببین چرا نمیشه گوشیو باز کردم کد خواست گفتم رمز گفت 1365 خوب فهمیدم چند سالشه قفل که باز بود یه عکس باز و سکسی از خودش رو بک گراند موبایل بانک و باز کردم یه 30 تومن بدون مشکل برای خودم منتقل کردم گفتم ممنون شد من میرم که با سینی شربت آلبالو اومد جلوم یه چادر رنگی که زیرش کاملا دیده میشد یه شکم تخت یه سینه بزرگ و یه ساپورت مشکی کاملا چسب شربتو گرفتم ازش قبل از خوردن گفتم ایشون شوهرتونه گفت نه داداشمه اونا هم برادر زاده های من هستند بعد از این که فهمیدم مجرده محو تماشای گردن گوشتی و سفید این خانوم بودم یه لحظه رفتم تو فکر چی میشه لب های من روی این گردن باشه و ببوسش از اون روز رابطه من با محدثه شروع شد محدثه فوق العاده استرسی و فوق العاده نگران روز های خوبی رو باهم سپری کردیم در مورد مسائلمون صحبت می کردیم محدثه همیشه از یک چیزی نگران بود و همیشه از اون می نالید گاهی وقتا زنگ میزد و فقط گریه میکرد و در مقابل سوال من هیچ جوابی جز گریه نداشت یه شب محدثه خانوم پیام داد میشه بیای پیشم تنهام رفتم تو خونش خونه تاریک بود و یه دونه شمع بزرگ رو میز روشن بود محدثه برای بار اول دستم رو گرفت و محکم بغلم کرد خیلی خیلی متعجب بودم تااین که تو بغلش آروم گرفتم و اون دل بی قرارم برای چند لحظه با شنیدن ضربان قلب محدثه آروم گرفت خیلی آروووم عطر خوشبوی محدثه رفت به اعماق وجودم بی نظیر بود و اون گردن سفید و گوشتی حالا زیر لب های من بود محدثه یه قد 175 سانتی دقیقا هم قد من و 70 کیلو بود واقعا یه چیز کلفت گوشتی تو اغوش من بود من هم 176 قدم و 100 وزنم اروم اروم رفتیم وسط خونه سمت اشپزخونه انگار فقط منو دعوت کرده بود برای نوازش روح بغلش کردم اروم گذاشتمش رو اوپن حالا اون پاهای نرمش دور کمر من بود و من تو اغوش اون چشاشو بست و جشامو بستم دو تا لب گوشتی من و محبوبه چسبید بهم و یه بوسه عمیق به وجود اومد جالب بود هنوز چادر رو سرش بود چادرش رو باز کردم یک تاپ چسب سفید پوشیده بود یه سینه بزرگ بایه شیکم تخت یه چیز پر حرارت رو نشون میداد سفت تر بغلش کردم تا مخصوصا بدنش رو به خودم بچسبونم و همون لحظه هم فرامز اصلانی داشت الا ای آهوی وحشی رو می خوند یه محیط اروم بغل یه خانوم مهربون و خوش تیپ انگار اوج اسمونا بودم دستم رو از روی تاپش گذاشتم رو قلبش و اون سینه های بزرگ و نرم رو تو دستام لمس کردم واو فوق العاده بود بی نظیر بود اروم دستم رو اوردم رو شیکمش همیمن که دستم بین پهلو و شیکمش بود لرزید و خودشو سفت کرد و یه لبخند آروم رفت رو لب هاش وقتی حرف میزد و آه می کشید انگار لب هاش من رو هیپنوتیزم میکرد داشتم با حرکت لب هاش خواب میرفتم که دراز کشیدم رو سرامیک های آشپزخوونه و محدثه عزیزم منو اومدو بغل کرد لب های داغش گردنم لبام صورتمو بوسید رفت روی سینم و سرشو گذاشت و دکمه های پیراهنمو باز کرد و گوششو گذاشت رو قلبم بعد چند ثانیه پاشد و نشست روی پاهام تاپش رو در اورد یه بدن سفید یه سینه بزرگ که رفته بود تو یه سوتین تنگ انگشتاش رو روی شیکم و سینه ام داشت حرکت میداد نمیدونم چه حسی بود ولی یه خنده بدون کنترل رو لبام بود و یه حس غیر قابل توصیف داشتم و فقط داشتم لذت می بردم لذت واقعی دستشو برد رو موهاش و اون موهای مشکی براق رو باز کرد موهاشو ریخت رو شونه هاش تا زیر سوتینش اومد و سوتینشو باز کرد یکم کشیدمش پایین و منم نشستم و نشسته بغلش کردم موهاشو زدم کنار و سرم رو خم کردم رو سینه های سفید با نوک قهوه ای تیرش و شروع کردم به بوسیدن و خوردنش نرم بود خوشمزه بود نمیتونی تصور کنی یه خانوم زیبا دستاش دورت حلقه باشه و صدای اه و ناله خوشگلش تو گوشت باشه و یه دونه از سینه هاش تو دستت باشه و اون یکی روی لب و زبونت یهو گوشیش زنگ خورد انگار روش اب یخ ریختن با عجله فراوون رفت و گوشیشو برداشت در اتاقو بست و بعد چند دقیقه با گریه اومد و گفت سریع برو خونتون هرچی ازش پرسیدم هیچی این موضوع چند باری تکرار شد عشقو حالو دوستی همراه با یه گریه بی معنی و بی محتوا داشتم کلافه می شدم عصبی میشدم که چرا هیچی نمیگه یه شب داغون بهش پیام دادم گفتم یا رازتومیگی یا دیگه نه من نه تو گفت اگر رازم رو بدونی بدون این که بخوای من رو ترک می کنی گفتم مهم نیست فقط بگو حقیقت رو گفت دقیقا جمله ی پیامش رو می نوسیم اشکان جان من شوهر دارم ولی اون کارمند بیمارستانه و تو شهر نیست شوهرم 6 سال پیش به من خیانت کرد در واقع با دوست هم دانشگاهی من دوست شد و باهاش سکس داشت من هم هر کاری کردم بچه اوردم زندگی مون خوب شه همه کاری براش کردم ولی نشد که نشد بعدش با یه نفر دوست شدم و اون شده بلای جونم اشتباه نکن اون تو نیستی اون دوست صمیمی شوهرم هست 1 سال اول دوستیمون همه چیز خوب شده اما الان 4 ساله شده بلای جونم اولش خواستم با یک جواب تند و تیز بچگونه همه چیزو تموم کنم ولی دلم خواست بهش کمک کنم تا دوستیش با رو با دوست شوهرش تموم کنه و به زندگی عادیش برگرده و من هم برم پی کارم چون احساس می کردم به کمک نیاز داره رفتم پیشش و گفتم میخوای کمکت کنم یا نه گفت میخوام ولی نمیتونی گفت 5 سال پیش باهاش اشنا شدم یه سال بعدش منو شوهرمو تو آپارتمانش برد انگار ما مستاجر اون شدیم و از همون سال ها طرح دوستی با شوهرم ریخت و الان من 5 ساله برده اون هستم و هر وقت شوهرم نیست و بیمارستانه اون تو خونه ی منه و همه کار باهام میکنه 4 ساله میخوام از این لجن بازی ها بیام بیرون ولی همیشه تهدیدم می کنه ابروم و اعتبارم پیش شوهرم رفته درسته نفهمیده ولی خودت بدون که میره یک ماه یک ماه شهر دور از من کار می کنه و اصلا خبرم رو نمیگیره هر سال عید که میریم مسافرت دوست پسرم که صاحب خونمونه و دوست شوهرم شده با خانومش اونا هم هستند و من تو مسافرت هم باید برده این کثافت باشم میترسم نمیشه وجودم در خودم شکست همه چیزبرام خراب شده بود اخه این چیزا واسه یه ادم 19 ساله به نظرم یه نمه سنگین باشه و این که هیچ کاری از دستم بر نمیومد و متوجه شده بودم محدثه هم هیچ کاری نمیکنه و واقعا شده غلام حلقه به گوش محدثه گفت به زور و بلا تازه از اون خونه در اومدم و اومدیم اینجا اما اون عوضی میگه اگر بر نگردی سر جای قبلیت ابروت رو می برم و از بچه هام جدا شدم اونارو سپردم دست مادرم و خلاصه زندگی داغونش رو برام تعریف کرد محدثه یک ماه نشده بود از آپارتمان ما رفتند و وقتی شوهرش رو دیدم داغون شدم از خجالت از این که چه به سر این شوهر اومده و چه کرده با زندگی اش واقعا شکستم الان محدثه برگشته به خونه قبلیش ولی شوهرش هم برگشته پیشش دست درازی اون مرد صاحبخونه ازش کمتر شده ولی تموم نشده حالا من اشکان بعد از گذشت دو سال و خورده ای همچنان هر سه چهار ماه با محدثه در ارتباط هستم و تا حالا پنج شیش بار رفتم تو پارکینگ خونشون و محدثه به بهونه اشغال گذاشتن و میاد و یه بغل چند دقیقه ای بهم میده اون بدن سکسی و صورت ماهش منو به حرارت میندازه و وجود شوهرش و دوست پسرش حرارت منو خاموش می کنه نمیدونم تهش چی میشه عشق من واقعا شکست حالا نمیدونم از حرصمه یا از هر چیمه دلم میخواد باهاش سکس کنم و یا مثل قدیم همه تنش رو لمس کنم اون هم اینو می خواد ولی نمیشه اون تو یه زندان شخصیه و من نه میتونم فراموش کنم نه می تونم بگذرم جای من بودین چی کار می کردین نظرات رو می خونم پایان نوشته
0 views
Date: February 24, 2019