اینی که قراره بگم یه خاطره واقعیه ولی صحنه سکسی زیاد نداره بخاطر همین سعی میکنم یکم خوب تعریفشون کنم بخاطر شناسایی نشدنمون بعضی چیزارو کلی میگم و اسمامونم عوض میکنم سال ۹۴ بود که تازه وارد دانشگاه شده بودیم و بقولی چس ترم بودیم روزهامون داشت خوب پیش میرفت اولاش با بچه های خوابگاه تازه آشنا شده بودم و همش تو پل طبیعت و چیتگر و پارک لاله و بودیم واقعا تجربه ی جدیدی بودن برام سر کلاس همش چشمم به به بچه ها بود و از شانس ما دخترامون همه تو فاز درس و نمره بودن یک ترم گذشت تا همه رو شناختم از بین همشون یک دختری بدجور نظرمو جلب خودش کرده بود طوری بودم که همش داشتم بهش فک میکردم و حتی خوابشم میدیدم بعد از مدتی رفتم جلو و باهاش حرف زدم بنظر خیلی اروم و متین بود ولی تو درس از من ضعیف تر بود منم برخلاف بچه های خابگاه و کلا اکثریت ورزش و رژیمم سرجاش بود و بخاطر همین اعتماد به نفس بالایی داشتم اون موقع ها بلد نبودم حرف بزنم و از همه فقط رتبه کنکورشون و ورزش کردن و اینا رو میپرسیدم فهمیدم رتبه کنکورش از من یه ۱۰ تایی بهتر بود و ورزش والیبال میکرد یه ۱۰ سانتی از کوتاه تر بنظر میومد اونم از من سوالاتی کرد ولی سوالاتی بهتر اینطودی شد که کمی هم رو شناختیم و جالبش این بود که اصالتا همشهری هم بودیم اسمش زهرا بود دختری با پوست سفید و هیکلی که من دوستش داشتم رفته رفته به هم نزدیک میشدیم و بعد یه ترم معلوم شد که تقریبا همیشه پیش همیم مگر اینکه تو خوابگاه باشیم ولی اصلا حرف غیر درسی نمیزدیم و سعی میکردم چیزی نفهمه بین ترم ۲ و ۳بود که برای ۲ ماه برگشته بودم خونه هفته دوم نتونستم طافت بیارم و برای اولین بار بهش زنگ زدم تعجب کرد و منم فقط حالشو پرسیدم و یکم از طرز برخورد سردش ناراحت شدم فرداش زنگ زد و بابت رفتار اونروزش معذرت خواست و گفت انتظارشو نداشته منم یکم باهاش حرف زدم قبلنا بیشتر راجع به پروژه هامون میحرفیدیم ولی اون دفعه حرفای متفاوت زدیم یادمه هیچ کدوم حاضر نبودیم خداحافظی کنیم ولی مامانش مجبورش کرد که قطع کنه یادمه تا برگشتنم فقط حرف میزدیم لحنمون صمیمی تر شده بود و دیگه بهم نمیگفت آقای خوش نام صدام میکرد آرش منم بهش میگفتم زهرا یه خواهر بزرگتر از خودمون داشتیم که جفتشون هم مجرد بودن دیگه تو دانشگاه باهم قدم میزدیم همه فهمیده بودن مال همیم الا خودمون جفتمون هم از ابراز علاقه خودداری می کردیم من میدونستم که گفتنش پایان همه چیزه و اونم خجالت میکشید از گفتنش بعد امتحان میانترم یک درس سخت که ساعتای ۶ تموم شده بود هوا تاریک شده بود و منم دنبال زهرا بودم میخواستم ببینم چه کرده دیدم اومد و رفت پشت دانشکده و نشست رو نیمکت سنگی جلو متالوژی کنار زمین چمن رفتم پیشش نشستم از اشکاش معلوم بود که امتحانش خوب نبوده داشتم دلداریش میدادم و به بهونه همون دستشو گرفتم ولی انقدر حالش بد بود که متوجه نشد گریش بیشتر شد و اومد تو بغلم یکم ارومش کردم و فهمیدم از ۲۰ نمره ۵ میگیره حدودا همون طوری دلداریش دادم و تا خوابگاهشون که کنار برج میلاد بود بردمش دم ورودی خوابگاه چمران بهم گفت که حال خوابگاهو نداره منم بردمش روی پل روبروی دانشکده دندون پزشکی که کنار خوابگاهشون و جلوی برج میلاد هم بود واقعا منظره خوبی داشت تموم مدت دستامون به هم فقل بود بعد از مدتی خیره شدن به خیابونای زیر پل و سکوت دلنشین شهر برگشت رو به روم و منم برگشتم بهش خیره شدم انگار برای اولین بار بود میدیدمش موهاش از کنار شالش زده بود بیرون و چشماش داشت میدرخشید واقعا زیبا بود برگشت بهم گفت این همه داریم سختی می کشیم که به کجا برسیم بهش گفتم به جاهای خوبی قراره برسیم و یک قدم بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم که مهم نیست چقدر سخت باشه من همیشه پشتتم و هواتو دارم با شنیدن این جمله اولین جرقه های عشق بینمون خودنمایی کرد از اون روز به بعد بیشتر به خودش میرسید باهم خوب بودیم تا اون اتفاق لعنتی ترم ۴ بودمیم و بخاطر تحویل دادن هوم ورک مجبور بودیم تا شب ساعت ۸ دانشگاه بمونیم طبق معمول من و زهرا داشتیم برمیگشتیم که بهم گفت بریم رو اون پل دوباره رفتیم اونجا ایندفعه چیزی نمی گفتیم تا اینکه خواستم همه چیزو بهش بگم نشستیم رو چمنای زیر پل و همه چیز رو بهش گفتم هیچ چیزی نگفن و فقط بهم خیره شد منم موبایلمو دراوردم و موزیک همیشگی شادمهر که تازه دراومده بود و منم عاشقش رو گذاشتم با شنیدنش به بازوم تکیه داد و کم کم گرمای بدنشو تو اون سرما حس کردم بعد موبایلو گرفت و دوباره پلیش کرد و داشتیم اروم باهاش میخوندیم و اونم سرش رو پام بود و منم دستم رو شکم صافش عجیب ترین حال دنیارو داشتیم همینطوری ۱۰ ۲۰ باری پخش شد و منم داشتم موهای قهوه ایشو نوازش میکردم که یهو پاشد گفت آرش خوابگاهم ساعت از ۱۰ گذشته بود و به خوابگاه راش نمیدادن رفتیم دم خوابگاهشون و با اوردن دلایل الکی ازش تعهد گرفتن که از این به بعد زودتر برگرده خوابگاه من ۱ ساعت تمام پیاده اومدم تا رسیدم خوابگاه ولی تموم راه رو داشتیم حرف میزدیم دیگه رابطمون پیچیده شده بود و از دلبستگی به وابستگی تبدیل شده بود یکی دوبار هم سر مزاحمت های سال بالایی ها برای زهرا باهاشون درگیر شده بودم به هم اعتماد داشتیم ولی دلیل نمیشد همدیگرو کنارو یکی دیگه ببینیم من تا اون روز هیچ قصدی نداشتم که با زهرا رابطه جنسی برقرار کنم ولی همیشه خودمو با یادش ارضا میکردم تنها خود ارضایی هایی بودن که ازشون احساس پشیمونی و ندامت نداشتم یه ظهر پنج شنبه بود که بخاطر تحویل حضوری پروژه مجبورا دانشگاه بودیم تک تک لحظاتش یادمه داشت برف میومد بعد تحویل پروژه رفتیم پشت دانشکده و داشتیم قدم میزدیم هر دومون داغ داغ از فشار عاطفی و جنسی یک لحظه وایساد و منم اومدم روبروش دستاشو گرفتم و نزدیکش شدم ستاشو دور کمرم حلقه زد و چسبید بهم و سرشو گذاشت رو شونم منم پیشونیشو بوسیدم و سرشو آورد بالا و چشماشو بست منم با تمام استرس لبهامو گذاشتم رو لبهاش و ۱۰ ثانیه نگه داشتم واقعا بلد نبودیم چیکار کنیم دوباره تکرار کردیم ولی این دفعه شروع کردم به خوردن لب پایینش و اونم برعکس تو حس و حال خودمون نبودیم که تلفنم زنگ خورد و هردو از جا پریدیم رفیقم بود بهم گفت از اینجا دیده میشید برید یه جای دیگه بهش گفتم دنبالم میای اونم دستمو گرقت و رفتیم تو ساختمون اصلی انقدر خلوت بود که میشد ادامه داد ولی دوربین داشت با دیوونگی تمام رفتیم تو دستشویی بانوان و رفتیم تو یه سلولی که برای وسایل و تاسیساتشون بود دوباره شروع کردیم این دفعه دکمه های مانتوش رو بی اختیار باز کردم و زیرش یه بلیز سرمه ایی معمولی تنش بود بعد از رو اون سینه هاشو مالیدم وداشتم صورتشو میبوسیدم با لحن خش داری پرسیدم ادامه بدم که از حرکاتش معلوم بود گیج و مردده منم بلیزشو دراوزدم و اولین بار بود تو عمرم یک دختر رو اونطوری جلو روم میدیدم یه سوتین زرشکی نرم داشت که با دست زدن به زیرش هردومون لرزیدیم فکر کردم از عقب باز میشه که با اشارش بهم فهموند از جلوئه بازش کردم و سینه هاش جلو چشمم افتادن بیرون سینه هایی با سایز معمولی ولی با نوک صورتی و برجسته و تقریبا سفت میدونستم ورزش میکنه و معلوم بود از گردنش لیس زدم تا خط سینش بعد با انگشتام سینه هاشو مالیدم و معلوم بود بدجوری داغ کرده داشت عرق میزیخت و منم همونطور نوک سینه هاشو اروم اروم کردم تو دهنم و مکیدمشون و زهرا چشماش بسته بود برای جفتمون اولین بار بود بعد از لیسیدن تک تک نقاط بدنش و مالیدنشون خواستم شلوارشم دربیارم که گفت برا الان کافیه و نذاشت اصرار کردم که ارضاش کنم و بهش اطمینان دادم کار خطرناکی نمیکنیم با اکراه قبول کرد منم اروم شلوارشو از پاش دراوردم و یه شرت گل گلی با جنس خوبی تنش بود اروم نافشو بوسیدم و اومدم پایین از روی شرتش یه زبون کشیدم روی کصش اروم اون رو هم از تنش دراوردم و داشتم به کص بسته ی بی موش نگاه میکردم معلوم بود داره خجالت میکشه ولی انتخاب خودمون بود اروم نشوندمش رو صندلی و کامل کصش رو با زبون و لبهام ماساژ دادم مزش یکم شور بود ولی بوی خوبی میداد بعد با انگشتم یکم مالیدمش تا نقطه ی رو پیدا کردم و باهاش ور رفتم بعد از کمی مالیدن منبسط و منقبض شدن عضلاتشو بطور محسوسی حس کردم و نفسهاش که به شماده افتاده بودن خبر از حالش میدادن بعد بهم گفت که برام کافیه منم اروم بغلش کردم و بوسیدمش بعد لباس هاشو تنش کردم بهم گفت تو نمیخوای منم گفتم همینکه تو ارضا شدی برام کافیه ولی قبول نکرد منم کیرمو از شلوار دادم بیرون و شلوارمو تا ته کشید پایین اولش میترسید بهش دست بزنه ولی بعد با دستای گرمش و کاملا دخترونش دور کیرم حلقه زد از اول داستان بدجور راس کرده بودم ولی ارضا نشده بودم گفت چیکارش کنم گفتم باهاش بازی کن ولی یکم مرطوبش کن بعد دست کرد از تو کیفش و دستشو کرمی کرد و به کیرم مالید مثل من عقب جلو نمیکرد خیلی جالب بازیش میداد انگار داشت خوشش میومد بعد ادامه داد تا ابمو تو دستمالش خالی کردم واقعا بهترین ارضا شدن عمرم بود بعدش لباسامو تنم کردم و زدیم بیرون تو راه تا سردر دانشگاه باهام حرفی نزد و اخرش که خواستم تا خوابگاهشون باهاش برم بهم گفت میخوام تنها باشم منم چاره ای نداشتم اون اتفاق شروع سرد شدنش با من بود دلیلش هم این بود که خواهرش بهش گفته بود اگه ادامه بدیم وضعیت هر دومون وخیم میشه واقعا اینطور نمیشد همش اتفاقی شد من از اولش قصدم اینچیزا نبود ولی زهرا باور نکرد دیگه باهام حرف نمی زنه همش تقصیر خودمه بعد اون ماجرا نتونستم مثل قبلنا بشم هنوزم دوسش دارم ولی از من بدش اومده تو رو خدا یکی بگه چیکار کنم خیلی میخوامش نوشته
0 views
Date: July 11, 2019