با عرض سلام خدمت شما دوستان متن زیر اصلا واقعی نیست و نمیخوام دروغ همین ابتدا اگه کلمه ای رو اشتباه نوشتم ببخشید داستان از روزی قبول شد که فهمیدم دانشگاه قبول شدم و خانواده ام خیلی خوشحال بودن چون اولین فرزندشون دانشگاه قبول شده بود من دوتا خواهر ویک برادر کوچیکتر از خودم دارم و پدرم شغل آزاد داره خلاصه روزهایه تابستون تموم شد و من به همراه پدرم به دانشگاه رفتیم و کارایه ثبت نام و اینجور چیزا کلاسهایه دانشگاه شروع شد راستی من شیمی قبول شدم تویه دانشگاه با افراد زیادی آشنا و دوست شدم بعد از چند وقت فهمیدم یکی از همکلاسهام هرجا که میرم جلوم سبز میشه اسمش هم سعید بود یه روزی دلمو زدم به دریا و رفتم پیشش و گفتم چرا هرجا که میرم تعقیبم می کنی و از این جور حرفا خیلی عصبانی بودم بدبخت ماتو مبهوت مونده بود مه چی بگه یکم من من کرد و چیزی رو که انتظار نداشتم گفت گفتش که از شما خوشم اومده و من رفتم تویه خودم اون زیاد حرف زد و من اصلا متوجه حرفاش نشدم و سرم رو گرفتم پایین و رفتم یک و دو روز تویه خودم بودم یه روز رفتم جلویه آیینه و خودم رو نگاه کردم من چهره ام سبزه متمایل به سفید و قدی کشیده به خودم گفتم این سعید از چیه من خوشش اومده روز بعدش رفتم کلاس تویه کلاس خداییش یه حرکات سعید توجه میکردم خیلی بامزه به نظر می اومد بعدکلاس اومد ازم عذر خواهی کرد و منم گفتم اشکالی ندازه ناگفته نمونه که ازش خوشم اومد بعد از یک و دو روز یه شماره نااشنا بهم اس داد جواب ندادم که اون اس داد سعیدم جا خوردم جوابشو دادمو ازش پرسیدم که شماره رو از کی گرفتی که گفت یکی از پسرایه کلاس از مهتاب همکلاسم گرفته اول به بهانه جزوه اس می داد و کم کم اس ام اس عاشقانه سرتون رو درد نیارم یه جورایی به هم وابسته شده بودیم هر روز همدیگه رو می دیدم و با هم حرف می زدیم تا اینکه یه روز بهم پیشنهاد ازدواج داد منم گونه هام قرمز شده بود و چیزی نگفتم و قرار شد که بعدا بهش جواب بدم و بالاخره جواب مثبت رو بهش دادم اون به خانواده اش اطلاع داد پدر و مادرش یه روز اومدن خواستگاری ناگفته نمونه که پدر سعید تاجر پارچه بود وضعش خوب بود بعداز چند جلسه اونا تونستن نظر پدرم رو جلب کنن و اون راضی شد قرار شد منو سعید با هم عقد کنیم تا پایان دانشگاه عقد کردیم و بین دوستانمون شیرینی هم پخش کردیم یه روز سعید یه پیشنهاد بهم داد که الان پشیمونم که چرا قبول کردم بهم گفت این پنجشنبه جمعه بریم یکی از هتل هایه شهر راستی ما دانشگاه نیشابور می خوندیم منم قبول کردم و رفتیم آخ اون دوشب اصلا از ذهنم پاک نمیشه وقتی رفتیم تویه اتاق من چادرم رو که در اوردم می خواستم به سعید یه چیزی بگم که سعید مثل یه شیر گرسنه منو تویه یه چشم بهم زن رویه تخت خوابوند و حسابی ازهم لب گرفتیم و کم کم لباسهایه هم دیگه رو در می آوردیم بعد از لب سعید شروع کرد به لیسیدن لپ هام و کم کم پایین می اومد و من اون داشتیم حسابی حال می کردیم و وقتی به سینه هام رسید چنان می خوردشون که داشتم از حال میرفتم و اون متوجه شد رفت سراغ چوچولم حسابی میک میزد و نوک بازبونش رو داخل کسم می کرد و زبونش رو هی این طرف و اون طرف می کرد اصلا دلم نمی خواست که دست از این کارش برداره تویه اوج شهوت بودم که یک لرزه ناگهانی بدنم رو فرا گرفت و من ارضا شدم سعید فهمید بعد اون سعید رفت از تویه جیبش یه کاندوم در اورد و کیرش رو گذاشت داخل و اومد سراغم بهم گفت لنگهاتو باز کن بعد کیرش رو گذاشت نوک کوسم و کم کم شروع به فشار دادن کرد بعد از اینکه یکمی رفت داخل پرده ام پاره شد سریع رفت یک دستمال از کیفم بیرون اورد و خون هارو پاک کرد بعدش دوباره شروع کرد این بار بی انصاف از همون ابتدا با یک فشاری کیرش رو داخل کوسم کرد ویک دردی بدنم رو فرا گرفت انگار که زغال داغ روت بذارن شروع کرد به تلمبه زدن یه کمی که گذشت کوسم باز ترشد و منم لذت می بردم بعد از چند دقیقه ابش اومد و کاندومش رو عوض کرد این بار بهم گفت پاهاتو بده بالا و تویه هوا پاهاتو بهم قلاب کن وقتی این کارو کردم با دو دستش پاهام رو گرفت شروع کرد به کردنم خیلی وحشیانه منو می کرد به کمرم فشار زیادی اومد از اون طرف درد کیرش شروع کردم زه اه و ناله کردم اشکم در اومد ولی اون همچنان می کرد من نمی دونستم گریه کنم یا لذت ببرم وقتی برایه بار دوم ابش اومد ولم کرد هردومون رویه تخت ولو شدیم و از هم لب می گرفتیم همون جا خوابمون برد وقتی بیدار شدیم شب شده بود رفتیم حموم و بعدش رفتیم بیرون پیتزا خوردیم وقتی اومدیم هتل رویه تخت نشتیم منو ناز می کرد قربون صدقم می رفت تویه موهام دست می کشیدداشتم کم کم شهوتی می شدم پریدم روش شروع کردیم به لب گرفتن سعید بهم گفت بیا واسم ساک بزن من که بلد نبود یه کمی که واسش ساک زدم دردش اومد چون دندونام به کیرش می خورد بهم گفت چپه شو می خوام از کون بکنمت بهش گفتم دردم میاد راضیم کرد یه تف انداخت رویه سوراخم و کیرش رو گذاشت رویه سوراخم وقتی که فشار داد از جام پریدم کونم بدجوری می سوخت بهش گفتم از جلو بکن قبول کرد بعد از این که ارضا شدیم رفتیم حموم و بعدش خوابیدیم خلاصه بیشتر آخره هفته ها کارمون همین بود تا اینکه بعد از سه ماه بهم گفت پریسا دیگه ازت خوشم نمیاداین حرفش مثل یه اوار روم خراب شد هرچقدر بهش اصرار کردم که آبرومون میره قبول نکرد بی انصاف ازم طلاق گرفت و من دیگه نمی تونستم سرم رو جلویه دوستام و همکلاسیهایم آشناهام بلند کنم افسردگی گرفتم و ترک تحصیل کردم الانم بعد از چهار سال اون عوضی رو با یه دختر دیگه که مثل من خرش شده دیدم تصمیم گرفتم که برم به اون دختره قضیه رو بگم پایان می دونم خیلی زیاد شد و معذرت من اولین تجربه ام بود
0 views
Date: August 21, 2018