عشق ممنوع تو این دنیای پر از خیانت

0 views
0%

سلام دوستان عزیز مهدی هستم میخواستم سرگذشت تلخمو بهتون بگم امیدوارم براتون اتفاقی که واسم افتاد هرگز اتفاق نیوفته یک سال پیش این اتفاق برام افتاد ولی قبلش یه خورده توضیحات میدم درباره خودم من الان 30 سالمه یه ادمم که قیافه معمولی دارم که اگه به خودم برسم خوشتیپ به نظر میام نسبتا هیکلی ام یه خواهر دارم دوسال ازمن کوچیک تره منو خواهرم سایه مادر ندیدیم چون وقتی کوچیک بودیم مادرمون به خاطر سرطان عمرشو داد به شما من در کل انسان خوبی ام ولی به شدت ناموس پرستم حداقل ده بار به خاطر ناموسم دعوا گرفتم بگذریم 18 سالم بود که بابام فوت کرد و من به دلیل مشکل مالی نتونستم دانشگاه برم با وجود این که سراسری قبول شده بودم ولی راه دور دیگه خودتون میدونید که چه قدر خرج داره که بعد یک سال دیگه بهت خوابگاه نمیدن و باید خونه بگیری و خلاصه رفتم خدمت اجباری بعد خدمت رفیقم واسم کار جور کرد تو تهران راستی بگم در اصل بچه شمالم منم رفتم سرکار و اونجا یه همکار داشتم که واسه عروسیش دعوتم کرد یکیو تو عروسیش دیدم ازش خوشم اومد اولین دختری بود که بهش حس داشتم خلاصه بعدا فهمیدم خواهر خانوم همکارم امیره بعدا با کمک امیر فهمید که اسمش زهرا هست و امیر میگفت دختر خوبیه تا حالا با کسی دوستم نشده حتی خلاصه منم رفتم تو کارش فکرشو نمیکردم اما اونم از من خوشش اومد بهد چند وقت و باهاش ازدواج کردم عاشق شده بودم منی که هرگز اصلا تو این فازا نبودم اونم اوایل عاشقم نبود اما بعدش میگفت عاشقمه من خیلی خوشحال بودم زندگی خوبی داشتم به عشق اولم رسیده بودم و واسه زهرا چیزی کم نمیزاشتم چه مالی چه عاطفی خودشم میگفت حتی همیشه تو سکسمونم اول اونو ارضا میکردم بعدش خودم اونم هی میگفت عاشقمه تو سکس اونم واسم کم نمیزاشت ساک میزد واسم اما کون نمیتونست بده خودشم دوست داشتومیگفت به خاطر من حاضر کون بده بهم ولی تحملشو نداشت تا سر کیرم میرفت تو کونش دادش میرفت هوا گریه میکردو میگفت ترو خدا مهدی منم چون دوسش داشتم دلم نمیومد بیخیال میشدم گذشتو گذشت یه شب بهم گفت فردا میخواد بره تولد دوست صمیمیش سحر گفت اقایی بهم اجازه میدی برم گفتم مرد که نیست اونجا گفته نه اقایی من گفتم باشه برو همون شبم کوصش گذاشتم بعد چند وقت اول هفته بود شنبه دوباره گفت میخواد دوشنبه برن پیش معصومه اون یکی دوستش کلا اینا سه تا دوستن به شوخی گفتم خیلی رفیق باز شدی به فکر عشقت ولی نیستیا اصلا بعدش گفت میدونی همیشه به فکرتم اقایی و این که ایقدر دوست دارم که نمیتونم بهت بگم چه قدر ولی الان خودت میدونی که پریودم گفتم باشه خانومم برو ولی زود میایا خلاصه خلاصه دوشنبه اومدم خونه از سرکار دیدم خیلی دیر کرده زنگم میزدم گوشیش خاموش بود خلاصه دیر وقت بود اومد خونه دیدم داره گریه میکنه یه بارم دستشو گذاشت رو کونش زود برداشت پرسیدم چی شده گفت با فاطمه دعوام شده خلاصه چند شب گذشت بهم گفت مهدی جونم میخوام منو از کون بکنی تعجب نکردم چون قبلا هم گفته بود ولی هرگز تحملشو نداشت گفتم مطمئنی گفت اره امشب بیا کارو یه سره کن گریه هم کردم ول نکن و ادامه بده تازه داشتم تعحب میکردم خلاصه خواستم بزارم در کونش که با تعجب فرواوان این دفع راحت تره رفت تو بعدش دیدم گریه هم نمیکنه بعدش ابم اومد ریختم رو کمرش بعد سکس بهش گفتم درد داشتی گفت اره ولی تحمل کردم یاد اون شب افتادم که گریه میکرد و دستشو میذاشت رو کونش که فکرو خیال ناجور اومد سراغم به خودم میگفتم نه مهدی خر نشو این دختر عاشقته ولی یه چیزی رو اعصابم بود واسه همین تصمیم گرفتم حواسمو جمع کنم با تصمیم گرفتم تلگرامشو حک کنم ولی میدونین تلگرام حک نمیشه تا کد احرازو داشته باشی که یه روز بعداز ظهر وقتی خواب بود گوشیشو ورداشتم پسورد داشت در کمال تعجب پسوردش تاریخ تولده من بود وقتی پسوردشو دیدم یه حسی بهم گفت الاغ ببین چه قدر دوست داره که پسوردشم تاریخ تولدته ولی نمیدونم چی بود که کد ورداشتمو سریع اس ام اس تلگرام میفرسته رو پاک کردم از گوشیش تا شک نکنه خلاصه رفتم تلگرامشو چک کردم دیدم یه نفر هست عکس پروفایل نداره نوشته سحر 2 نمیدونم چی شد که رفتم چتشونو خوندم که دنیا رو سرم خراب شد طرف پسر بود بعدش سریع اسکرین شات گرفتم اعصابم کیری بود تو چتا بهش گفته کیارش من عاشق مهدی ام ولی تو خیلی جذابی به غیر از دفع قبل یه بار باهات میخوابم بعدش دیگه نه من نه تو چون من عاشق شوهرمم تو دلم گفتم اگه عاشقمی چرا خیانت کردی بعد اون کونی گفته بود که شوهرت نفهمید بهم کون دادی این هرزه هم که منه بیچاره بهش اعتماد کرده بودم گفت نه بهش کون دادم الکی گفتم درد دارم میخواستم شاهرگ زنمو بزنم ولی گفتم نه بزار بهشون بفهمونم با خر طرف نیستن خلاصه یه روز گفتم بهش دو روز باید برم شمال معموریته کاریه گفت باشه عشقم و بوسم کرد حالم از این ادا ها بهم میخورد همون شبش من رفتم بخوابم اونم اومده بود پیشم میگفت میخوام ازت بچه دار بشم مهدی من بچه مونو میخوام تو دلم گفتم اخه تورو چی به مادری اسم مادریو هم نباید میزد جالبه هی میگفت دوسم داره میگفت تو بهترین مرد دنیایی خلاصه شب گذشت وفردا رفتم مثلا به سمت شمال اما واستادم چند کوچه اونورتر خونه مون راستی خونمونم دو طبقست که طبقه بالاییمون خارجه هر چند وقت یه بار میاد بگذریم بریم سراغ ادامه داستان از قبل اماده بودم و به خودم گفتم مهدی اینجا اخر خطه دروازهمون باز شد بعد چند دقیقه یه مرد که از دور فقط موهای بلندش معلوم بود رفت داخل خونهم اون لحظه گفتم خدا چرا باید سر من این بلا بیاد منی که قبل این هرزه به دختری نگاهم نکرده بودم که یه هو به خودم اومدم با چشمانی پر از خون وارد خونه شدم دیدم صدایه اهشون میاد زهرا میگفت کونمو جر بده اونا غرق تو سکس بودن بزرگترین اشتباهم این بود که فیلم نگرفتم ازشون چون خیلی عصبانی بودم تا منو دیدن مثل گچ سفید شدن پسره خواست فرار کنه چنان با مشت زدمش که دهنش ترکید فقط میگفت گوه خوردم مثل دختر بچه گریه میکرد تا میخورد زدمش بعدش لخت پرتش کردم بیرون از خونه بعدها فهمیدم کل محل جمع شده بودن و اونو دیدن که لختو خونیه زهرا همش گریه میکرد میگفت غلط کردم گوه خوردم یهو گفت من عاشق تو هم فقط مهدی تا اینو گفت با مشت زدم فکشو اوردم پایین گفتم بهش چرا باهام این کارو کردی جنده چرا کثافط چرا ها فقط گریه میکردو میگفت گوه خوردم گفتم حالا کجاشو دیدی بعدشم گفتم ادرسشو بده گفت نه با گریه گفتم بده گفت به خاطر خودت نمیدم چون میترسم بلایی سرت بیاد چنان زدمش صورتشو ترکوندم گفتم جنده میدی ادرسو یا لخت پرتت کنم بیرون به شدت عصبی بودم ناچار شد بده ادرسو بعد با کمک رفیقم مسعود پسره رو پیدا کردیم بردیمش خرابه اولش شاخ بازی در اورد که دستم بهش بخوره شکایت میکنه ولی بازم زدمش گفتم مادرجنده دهنتو میگام بد جور پسره رو زدم بعد شلوارشو کشیدم پایین خواستم کونش بزارم دیگه داشت زجه میزد التماس میکرد که رفیقم گفت بستشه همون جا ولش کردیم بعد چند وقت طلاقش دادم چون فیلم نگرفته بودم این جنده شانس اورد سنگسارش نکردن ولی بیستا واسش شلاق نوشتن الانه یک ساله از این جریان گذشته و من هنوز داغونم ابروم به خاطر یه جنده رفت جندهی که مثلا عاشقم بود و من چه ساده بودم که عاشق شدم و تو این سن موهام سفید شده که اصلا تو خونواده ما صابقه نداشت از خدا میخوام که یه چِنین ادمایی رو تو زندگیتون نیاره که ادعای عاشقی دارن ولی خیانت میکنن نوشته

Date: March 24, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *