سلام من هستم این اولین داستانی هست که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد من وقتی بچه بودم یه دوست داشتم که اسمش امیر بود ما خیلی همدیگرو دوست داشتیم و بیش تر اوقات باهم دیگه بودیم من اون موقع ها 7 سالم یا کم تر بود ما یه خونه داریم که 4 واحد داره واحد اول برای مادربزرگم و واحد دوم برای ما و واحد سوم برای خالم اینا و چهارم همسایمون هستن ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم من بجز امیر یکی از فامیلامون بود که اونم دوست صمیمیم بود البته فامیل دوری بودیم با اون اسمش نگار بود نگار 4 سال از من بزرگ تره و خیلی هم منفیه یه روز امیر اینا اومدن خونمون نگار اینا هم بودن ما سه تایی کلید گرفتیم و رفتیم واحد خودمون و درو هم قفل کردیم نگار گفت سحر بیا کارت دارم امیر تو نیا من رفتم پیش نگار نگار گفت خاک تو سرت سحر تو که یه کسیرو داری که راحت میتونی دلشو به دست بیاری چرا از فرصت استفاده نمیکنی گفتم منظورت چیه گفت با امیر بکن انقدر حال میده من اون موقع 8 سالم بود و نگار 12 سالش بود گیج شده بودم گفتم ها بکنم چی بکنم کردن چیه نگار دهنمو گرفت و گفت وااااای یه حرف بده هی نگو و همه چیزو بهم توضیح داد من هیچی متوجه نشدم مات و مبهوت مونده بودم گفتم من متوجه نمیشم گفت واسا رفت و با گوشیش اومد یه عالم عکس سکسی توگوشیش بود تازه دوزاریم داشت میفتاد با توضیحات کامل نگار دیگه متوجه متوجه شده بودم گفتم به امیر نگو خواهش میکنم من اصلا دلم نمیخواد با امیر ان کارو بکنم روم نمیشه نگار منو هل داد و گفت اههههه برو بابا دیوونه حالا برو بیرون دیگه بسته امیرو بگو بیاد امیرو گفتم بیاد و به من گفت تو برو منم رفتم تو اتاق خودم بعد از چند دقیقه ای امیر اومد تو دیدم خیلی مشکوکه دست و پام داشت میلرزید سریع با صدای لرزون گفتم نگار کجاست و دوییدم به سمت اتاق پذیرایی که امیر جلومو گرفت نگاش کردم گفتم چیه کاریم داری گفت آره گفتم چی کار یهو منو بغل کرد با دستاش صورتمو گرفت تا خواست لب بگیره پرتش کردم اونور و دوییدم تو حال دیدم نگار نیست گفتم نگااااااار نگاااااار یهو نگار اومد تو گفت خفه شو احمق برو باهاش بکن من وایسادم نگهبانی میدم برو فرصت رو از دست نده گفتم نگار تورو خدا بیخیال شو گفت برو گمشو دیگه اه حوصله ندارم و منو پرت کرد تو اتاق خودم پیش امیر امیر گفت میای سحر بیا دیگه خیلی خوبه گفتم من خجالت میکشم گفت چه خجالتی و شلوارشو کشید پایین و کیرشو نشون داد استرسم شدید شدید شده بود با شلوار پایین کشیدش اومد و منو بغل کرد و منو مالید به کیرش که یهو دیدم صدای نگار داره میاد سریع دوییدم دیدم مامانم داره در میزنه درو براش باز کردم اومد تو و یه چیزی برداشت و رفت پیش مهموناش گفتم نگار اگه خیلی دوست داری خودت برو با امیر بکن من نمیتونم نگار گفت بالاخره پشیمون میشی الان من تازه رفتم تو 18 سالگی امیر هم سن منه ولی 1 سال از من بزرگ تره از اون جریان به بعد نگار توبه کرد و دیگه دست به این کار نزد و حتی از من هم عذرخواهی کرد امیر هم دیگه گیر نداد اما هفته ی پیش امیر اومد خونمون و گفت بیا بریم بیرون منم رفتم باهاش بیرون توماشین آهنگ گذاشته بودیم و حسابی حال میکردیم گفتم امیر کجا داریم میریم گفت یه جای خیلی خیلی خوب که فکر نکنم بدت بیاد گفتم هههه باشه ماشین رو تو یه کوچه نگه داشت گفت اینجاست پیاده شو گفتم اینجا بعد پیاده شدم گفت دستتو بده دستشو گرفتم و منو برد تو یکی از خونه های اون کوچه گفت چشماتو ببند چشمامو بستم صدای کلید رو شنیدم که رفت داخل در و در باز شد گفتم حالا باز کنم گفت نه نه نه گفتم باشه بابا بعد منو راه برد و گفت حالا چشماتو باز کن چشمامو باز کردم یه تخت خواب خوشگل با رنگ قرمز دیدم یه دفعه به امیر نگاه کردم و گفتم منظورت چیه دستمو گرفت و منو برد روی تخت نشوند بعد از کمی بغل کردن و ناز و نوازش امیر گفت حالا میای عزیزم فهمیده بودم میخواد چیکار کنه گفتم میخوای دوباره جریان 10 سال پیش تکرار بشه سرشو انداخت پایین و با لبخند بلند کرد و سرشو تکون داد یعنی آره آب دهنمو محکم قورت دادم و گفتم نمیدونم چی بگم گفت یعنی چی بیا برات یه تجربه هم بشه گفتم امیر تو داری با من اینکارو میکنی یعنی الان دوست داری با هردختری که بخوای بکنی برات مهم نیست کی باشه و منم بدم میاد از اینجور آدما گفت چی داری میگی سحر من دوستت دارم اینو میخواستم زودتر بگم ولی میدونستم مامانت مخالفت میکنه و نخواستم تورو آزار بدم همون لحظه پریدم بغلش و گفتم منم دوستت دارم امیر انقدر محکم پریدم بغلش که افتاد رو تخت گفت من خیلی بیش تر عزیزم بعد یه لب فوق العاده ازم گرفت و شروع کرد دکمه های مانتوم رو باز کردم منم دکمه شلوارش رو باز کردم تا اینکه کم کم لخت شدیم منو هل داد و افتاد روم و دستشو آروم مالید رو سوتینم و درآوردش گفت عزیزم نمیخوای شورتمو دربیاری گفتم حتما دستمو گذاشتم رو شورتش و کشیدم پایین کیر راست شدشو دیدم و بهش نگاه کردم و گفتم رو که نیست سنگ پا قزوینه و هردوتامون خندیدیم گفت خب حالا نوبت منه کلشو گذاشت لای پام و اول کسمو از رو شورتم بو کرد و آروم شورتمو کشید پایین و پرت کرد پایین تخت گفتم امیر لیسش بزن گفت هرچی تو بگی و شروع کرد لیس زدن من چون خیلی قلقلکی ام همش پامو جمع میکردمو میخندیدم اونم همرام میخندید که یهو رسیدم به اوج خنده لبه های کسمو گرفت و بازش کرد و زبونشو تا آخر کرد تو کسم از خنده مرده بودم گفتم وای بسه امیر بسهههه ههههه گفت باشه عشقم اومد سراغ سینه هام اول با نوکش بازی کرد و بعد کرد تو دهنش و با دستاش کسمو میمالید گفتم امیر گفت جونم گفتم میخوام برات ساک بزنم گفت باشه عزیزم بیا برای خودته و کیرشو آورد جلوی دهنم اول دلم نمیومد ولی بعد از کمی خنده دهنمو باز کردمو آروم کیر داغشو گذاشتم تو دهنم سرمو گرفت و گفت بالا پایین کن سحر همینجور که کیرش تو دهنم بود سرمو تکون دادم و با کمک امیر بالا پایین کردم چندبار هم حواسم نبود کیرشو گاز گرفتم طفلی نفسش رفت گفت خب سحر بسته حالا بیا کونمو بخور کونشو گرد طرفتم با دوتا دستاش کلمو کرد تو کونش و گفت لیس بزن سحر با زبونت سوراخمو قلقلک بده زود باش یه عالم کونشو لیس زدم بعد سرمو آوردم بالا دیدم آب دهنم مثل پنیر پیتزا کش اومده دیدم کونش چرب شده انگشتمو کردم تو کونش و تو کونشو قشنگ با انگشتم لمس کردم اون یکی انگشتمم آوردم و سوراخ کونشو باز کردم و زبونمو کردم تو سوراخ کونش که یهو نتونست جلو خودشو بگیره و یه گوز محکم داد و گفت ای وای ببخشید با خنده گفتم اشکال نداره خیلی حال داد گفت بازم میخوای گفتم آره خیلی باحاله هههه گفت یه حرکت دهنتو باز کن و بذار تو سوراخ کونم اینکارو کردم تا یه گوز محکم دیگه داد خیلی خندیدم گفت سحر بخواب رو تخت بعد رفت و کرم آورد مالید رو کیرش و گفت پشت کن عزیزم اصلا درد نداره نترسیا گفتم باشه کونمو کردم طرفش و کیرش راحت رفت تو کونم درد زیادی نداشت شروع کرد به تلمبه زدن گفت درد نداره گفتم نه زیاد بعد گفت خب حالا کستو بیار یه حال حسابی بهت بدم کیرشو آروم گذاشت رو کسم و فرو کرد توش خیلی درد داشتم گفتم آآآآآآآاخخخخ درد داره این امیر گفت واسا عادت میکنی دید دارم درد میکشم کیروشو درآورد و مالید رو کسم جلو خودمو اصلا نتونستم بگیرم سریع شاشیدم امیر خندید و گفت چه حرکت باحالی البته یه ذره شاشیدم بقیشو روم نشد بعد گفت خب بیا بریم حموممممم رفتیم تو حموم امیر گفت عزیزم یه حرکت باحال بکنیم گفتم چه حرکتی گفت دهنتو باز کن نوک کیرمو بکن تو دهنت فقط نوک کیرمو گفتم باشه و اینکارو کردم تا امیر گفت آماده ای سرمو تکون دارم و گفت 1 2 3 و شاشید نتونستم سریع دهنمو آوردم بیرون و گفتم امیر دیووونه گفت خیلی باحاله نه گفتم یکم حال داد بعد گفت حالا میخوام شاشیت کنم و روم شاشید یه عالم جیغ و داد زدیم خیلی این حرکت حال داد امیرگفت عزیزم شاش داری گفتم یکم کلشو آورد لای پام و گفت میخوام شاش سحر جونمو بخورم منم خندیدم و گفتم واقعا گفت آره خیلی خوبه لبای کسمو با دستاش باز کرد و گفت بشاش بشاش و شاشیدم تو دهنش یه ذرشو خود بقیشو ریخت رو خودم گفت حالا نوبت کونته و کونمو گرفت و بازش کرد و شروع کرد به خوردن منم قلقلکم اومد و یه گوووز خیلی خیلی بلند دادم هردوتامون خندیدیم بعد دوتایی تو حموم دراز کشیدیم و امیر یکم کونمو قلقلک داد تا بگوزم منم یه گوز بلند دیگه دادم امیرم کونشو آورد جلو و یه گوز باحال داد و دوتایی خندیدیم بعد از دوش گرفتن حسابی از حموم اومدیم بیرون یکم روهم خوابیدیم و راجب خودمون و احساسمون نسبت به هم گفتیم و راجب ازدواجمون برنامه ریزی کردیم منم به مامانم گفتم که امیرو دوست دارم و ما الان با هم عقدیم و تا آینده که باهم ازدواج کنیم امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه در ضمن من اصلا حتی یه کلمه هم راجب این داستان دروغ نگفتم الانم دوتایی با امیر اومدیم تو این سایت و حشر برمون داشته این داستان دروغ نیست باور کنید امیدوارم از خاطره من خوشتون اومده باشه نوشته
0 views
Date: September 4, 2018