با جوابی که دکتر بهم داد دنیا روی سرم خراب شد شکه شدم یه لحظه اصلا نفهمیدم کجام حس میکردم دارم بالا میارم بغض توی گلوم داشت خفم میکرد دلم میخواست با همه ی توانم جیغ بزنم و از طرفی مبارزه میکردم با این حسه لعنتی نفسم سنگین شده بود تنها آرزوی زندگیم ازم گرفته شده بود دسته ی صندلیو محکم فشار دادم سرمو انداختم پایین حس میکردم تحقیر شدم تحمل این محیط برام سخت بود بی هیچ حرفی بلند شدم پاهام سست شده بود نمیتونستم وایسم سرم گیج میرفت اما به هر زورو زحمتی بود از اون اتاقه لعنتی خارج شدم منتظرش موندم تا اومد بیرون سنگینیه نگاه مردمی که توی مطب بودن اذیتم میکرد جوری نگام میکردن انگار میدونستن چی شده سرمو انداختم پایین که کم تر حس کنم این ترحمو از مطب اومدم بیرون اروم آروم به سمته ماشین راه افتادم زود تر از من رسیده بود درو برام باز کرده بودو با نگرانی نگام میکرد انقدر نامرد نبود که ولم کنه بره هان این درگیریای لعنتی چیه چرا هر ثانیه به ی چیزی فکر میکنم نشستم توی ماشین درو بست سرمو به پنجره تکیه دادم تا خونه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد و چقدر من به این سکوت نیاز داشتم برای بالو پر دادن به افکارم رسیدیم پیاده شدم با کلید درو باز کرد رفتیم تو رفتم توی اتاق لباسامو درآوردمو با لباس خواب عوضشون کردم نشستم روتخت سرمو توی دستام گرفتم و بی صدا زدم زیره گریه خدایا چرا من بین این همه آدم چرا من خدایا خدا منم میبینی مگه چکار کردم که باید اینجوری تاوان بدم اومد توی اتاق کنارم نشست دستشو گذاشت روی شونم و گفت رها بسه دیگه داری خودتو نابود میکنی باور کن اونقدراام مهم نیست اشکامو پاک کردو کشیدم توی بغلش دوباره دلم میخواست گریه کنم انقدر بلند که صدامو همه ی دنیا بشنون بهش گفتم چرا من امیر من که کاری نکردم گفت تقصیره تو نیست سعی کن اینو بفهمی رها باشه من دوست دارم همه جوره ام باهات هستم با بچه یا بدونه بچه سرمو بلند کردم به چشمای عسلیه خوشرنگش خیره شدم و گفتم قول میدی پیشم بمونی امیر پیشونیمو اروم بوسیدو گفت اره عزیزدلم قول میدم لبشو گذاشت روی لبام آروم خوابوندم روی تخت به پهلو خوابیدو منو سفت تو بغلش نگه داشت دستمو گذاشتم روی سینش با اینکه حالم خوب نبود اما نمیخواستم دوباره دلش بشکنه ازم جدا شدو گفت الان نه بهت فشار میاد بخواب دلم گرم شده بود از حرفاش بهش اعتماد داشتم بیشتر از خودم میدونستم قولش قوله اما میتونستم با این واقعیت که نمیتونم مادر بشم کنار بیام صبحه روز بعدش حالم یکمی بهتر بود ولی هنوزم حسه اینکه کامل نیستم همراهم بود توی راهه خونه ی مامانم به زنایی ک بچه توی بغلشون بود نگاه میکردمو و حسرت میخوردم که چرا نمیتونم یدونه از این فرشته هارو داشته باشم امیر حسین سعی میکرد بهم دلداری بده و سعی میکرد تظاهر کنه به اینکه براش مهم نیست بچه دار بشیم اما من میدونستم چقدر عاشقه بچست و چقدر شرمنده بودم که نمیتونستم حسه پدر شدنو بهش بدم تو خونه ی مامانمم حتی خواهرم و داداشام فهمیدن حالم خوب نیست فکر میکردن با امیرحسین دعوام شده برای همین رفتارم با امیرو زیره نظر داشتن نمیخواستم بهشون بگم که نمیتونم بچه دار بشم حداقل به این زودی نه شاید وقتی بگم که باهاش کنار اومدم شاید باور کردم نمیتونم مادر بشم حتی سره کارمم دیگه با دوستام زیاد صحبت نمیکردم رفتاره امیر روز به روز سرد تر میشد و این تغییر به قدری مشخص بود که مامانم هرروز با نگرانی باهام حرف میزد و سرزنشم میکرد که شوهرتو نگه دار و براش همه چیز محیا کن با حاله بدی ک داشتم براش همه کار میکردم غذاهای مورد علاقشو درست میکردم به خودم میرسیدمو حتی سعی میکردم برای سکس من پیش قدم بشم ولی امیرحسین اصلا براش مهم نبود و به زور هفته ای یک بار سکس میکردیم برعکسه قبلا که به فکر عشق بازی و لذت بردنه من بود و سعی میکرد اول منو ارضا کنه بدون هیچ عشق بازی و مقدمه ای میرفت سره اصله مطلب و تا ارضا میشد میکشید کنار به خودم میگفتم موقتیه و درست میشه اما بعد از یکسال حتی ماهی یبارم سمتم نمیومد بازم به خودم میگفتم دوسم داره و براش سخته و فرصت میخواد با خودش کنار بیاد کاش فکرم درست بود توی حموم بود داشتم وسایله شامو جمع میکردم که گوشیش زنگ خورد به اسمه فرهاد سیو شده بود اما تا اونجایی که یادم بود امیر دوستی به اسم فرهاد نداشت قطع شد اما دوباره زنگ زد خواستم جواب بدمو بگم که امیر حسین حمومه اما کاش هیچوقت اون تلفنه لعنتیو جواب نداده بودم الو امیر عزیزدلم چرا جواب نمیدی نگرانتم امیر حسین مگه قول ندادی شب میای پیشم پس کجایی الو امیر ادامه نوشته نهال
0 views
Date: October 27, 2019