من خودم گی نیستم و الان هم میگم نیستم اونایی که دونبال داستان برای حال کردن می گردند پس این داستان به دردشون نمیخوره اسم ها توی این داستان مستعاره اگه داستانو بخونید مطمین میشید که زاده ی تخیل نیست اسمم حمیده 18 سالمه پوست سبزه قد 184 و وزن 60 تقریبا لاقرم و قیافه معمولی دارم سال پیش مدرسمو تغییر دادم و اومدم به مدرسه جدید توی این مدرسه همه چیز برام فرق داشت از نیمکت هاش گرفته تا بچه یک هفته بود فقط میرفتم مدرسه و میومدم و هیچی نمیفهمیدم چون هنوز به اونجا عادت نکرده بودم نفر جلوییم نظرمو خیلی جلب کرد نیما پوست سفید مو های خرمایی رنگ صورت خیلی زیبا و بی مو از وقتی متوجهش شدم به هر روشی سعی کردم بهش نزدیک بشم و در نهایت موفق شدم و باهاش صمیمی شدم تا ترم اول رابطمون معمولی بود اما وسطای سال کم کم احساس کردم دیگه حس من نسبت به اون معمولی نیست دایم باهاش بودم بچه های ما به خر ماده رحم نمیکردند و به دو نفر نظر داشتند نفر اول که بچه خشکل و کون کلاس بود و نفر دوم که نیما بود خیلی از بچه ها توی کفش بودن اما از من خیلی میترسیدند چون در حالی که همکلاسی هام بی مو بودند من ریش داشتمو هیکل رو فرمی داشتم یادم میاد یکبار که میخواستن دست مالیش کنند اونقدر زدمشون که خون بالا اوردند وقتی نیما متوجه شد که من به خاطرش چه کارایی کردم بهم بیشتر نزدیک شد و اعتمادش بیشتر شد تقریبا هفته ای یکبار میرفتیم بیرون خلاصه سرتون رو درد نیارم تا اخر سال وضعیت ادامه داشت البته چند باری با هم قهر کردیم اما زود دلمون برای هم تنگ شد و اشتی کردیم بعضی بچه ها که منو با اون میدیدند اروم در گوشم میگفتن ای ناقلا خوب داری میبریش خوش به حالت که هر دفعه با برخورد خشن من مواجه می شدند نیما هم خوب میدونس که خیلی ها میخوان بهش تجاوز کنند اما من ازش دفاع میکنم و هواشو دارم اتفاقات زیادی افتاد تا اینکه رسید به دیروز صبح تقریبا یک ماه بود مدرسه تموم شده بود و از دوریش داشتم روانی میشدم دلم میخواست خودمو بکشم شاید بعضیا حالمو درک کنند برای همین راضیش کردم صبح بریم بیرون صبح با زبون روزه زیر افتاب با دوچرخه مسافت طولانی بود تا به خونشون برسم خیلی سخت بود اما به خاطرش افتاب جهنمیو تحمل کردم و رفتم وقتی رسیدم در خونشون بهش زنگ زدم بیا بیرون تقریبا یک دقیقه بعد اومد بیرون توی کوچشون نشسته بودم تا دیدمش بلند شدم و رفتم سمتش خیلی دلم میخواست بقلش کنم اما میترسیدم بدش بیاد اما یهویی قافلگیر شدم تا اومدم به خودم بیام دیدم تو بقلمه و سرش روی شونمه خدایا چی میدیدم خوابم ایا تنها ارزوم تحقق یافته بود اون زود تر از من پریده بود توی بقلم وقتی به خودم اومدم دلو زدم به دریا و سرمو گزاشتم روشونش و منم بقلش کردم کم مونده بود اشکم سرازیر شه خودمو خیلی کنترل کردم زیر اون افتاب سوزان وسط کوچشون تقریبا یک دقیقه توی بقلم بود بعدش که از هم یخورده فاصله گرفتیم هیچ کدوم نمیتونستیم حرفی بزنیم و فقط داشتیم همو نگا میکردیم سکوت رو شکستمو گفتم نیما خیلی دلم برات تنگ شده بود که بعدش با یه لبخند ملیح و معنا داری گفت منم همینطور گفتم کجا بریم گفت خوبه بریم ایکس باکس و یخورده بازی کنیم گفتم باشه نشوندمش روی میله وسط دوچرخه و به سمت گیم نت حرکت کردیم توی راه در حین اینکه حواسم به خیابون بود خودمو چسبونده بودم بهش سرم کامل کنار سر نازش بود موهاش روی گوشام بود خیلی داشتم لذت میبردم باهم حرف میزدیم تا اینکه بهش گفتم نیما خیلی دلم برات تنگ شده بود و همش میخوام پیشت باشم توی همون حالت سرشو خیلی اروم برگردوند و زل زد توی چشمام و گفت منم همین طور و بعدش صورتشو چسبوند به صورتم توی همون حالت یه دستمو از روی فرمون برداشتم و بغلش کردم و چسبوندمش به خودم دستمو از لابه لایه موهای نازش رد میکردم دیگه اصلا حواسم به خیابون نبود که یهو گفت حمید واقعا با اینکه دو چرخه داری رانندگیت خیلی عالیه دوچرخم یه دوچرخه حرفه ای ژیتان بود اونا که دارن میدونند چقدر نرم و خوبه گفتم ممنون رسیدیم به گیم نت تقریبا دوساعت بازی کردیم و دوباره توی همون حالت روی دوچرخه داشتم برش میگردوندم به خونشون وقتی به خونشون رسیدیم و از دوچرخه پیاده شدیم و بی اختیار دوباره همو بقل کردیم و سرمون روی شونه ی هم بود دستشو روی کمرم حرکت میداد منم مو هاشو ناز میکردم تقریبا سه دقیقه توی اون حالت بودیم هر دومون توی اسمونا بودیم بعدش از هم خداحافظی کردیم و من برگشتم توی خونه خودمون همش به اتفاقات صبح فکر میکردم دایم خدا رو شکر میکردم که منو به ارزوم رسوند همیشه دلم میخواست بقلش کنم و بهم نزدیک شه چون از هزار تا قرص مسکن برا دردام بهتر بود دیدم بعضی از افراد حرف دلشونو نوشتند من هم تصمیم گرفتم داستان خودمو بنویسم هیچ وقت به سکس با نیما فکر نکردم و نخواهم کرد چون کسی رو که دوستش داری از ته دل در حالی که اگه یه لحظه نبینیش نمیخوای زمین پابرجا باشه نمیتونی سکس کنی یه جورایی حیفت میاد که بهش تجاوز کنی این حس من گی یا شهوت نیس سر تا سر عشقه الان که این داستانو مینویسم نگاهم روی عکس نازشه و از خدا میخوام که دوباره فرصتی پیش بیاد که ببینمش و با هم باشیم دوستانی هم که میان فوش میدند نظرشون رو میگن و هیچ توهینی بهشون نمیکنم چون دوست دارم به نظر خودم هم احترام گذاشته بشه نمیدونم کسی هست که مثل من باشه یا نه اگه استقبال شد بقیه داستان هایی که در طول ترم اتفاق افتاد رو مینویسم براتون معذرت میخوام اگه بد نوشتم بدرود نوشته
0 views
Date: February 22, 2020