عشق نوجوانی

0 views
0%

سلام این داستانی که براتونمینویسم از۱۶ سالگیم شروع شد داستان ۲۷ ۷ ۱۳۸۱ ساعت ۶ ۳۰ صبح سر صف ایستاده بودیم که برای اولین بار به صحبت های مدیر توجه کردم که میگفت اولین دوره از جشنواره دانش آموزی موسیقی برگزار میگردد داوطلبان تا آخر آبان ماه فرصت دارند گروه خود را تشکیل داده و برای نام نویسی اقدام کنند شروع مسابقات اردیبهشت ماه سال آینده برای یک لحظه گوشهایم هیچ صدایی را نشنیدند برای چند لحظه مسابقات رو تو ذهنم تصور کردم باید سریع گروهم رو تشکیل میدادم چند نفر رو می شناختم که توی موسیقی حرفه ای بودند ۳ـ۴ نفر از مدرسه ی خودمون دو نفر دیگه هم از شعبه ی دخترانه ی مدرسه ی خودمان مدرسه ی ما سمپاد بود روز بعد توی مدرسه اصلا حواسم به درس نبود همکلاسیم که بغلم نشسته بود یکی از افراد حرفه ای بود که گفتم موضوع رو باهاش در میان گذاشتم گفت که بهتره افراد گروه همه باهم همسن باشند اینجوری یک چیز متفاوت میشه نظرش نظر من رو به خودش جلب کرد گفتم خوبه اعلامیه توی مدرسه ها پخش کنیم گفت آره من هم یکی از فامیل ها مان توی اداره آموزش و پرورش بود که کمک خیلی بزرگی برای گرفتن مجوز بود اروز سوم صبح که بیدار شدم نامه ای را که دیشب تتایپ کرده بودم دادم به پدرم تا ببرد آموزش و پرورش مجوز بگیرد روز چهارم آن روز روزی بود که زنگ اول تعطیل بودیم با یکی از دوستام رفتیم تا نامه هایی را که دیروز پدرم زحمت کشیده بود برایم مجوز را گرفته بود تو مدارس پخش کنیم البته نه همه ی مدارس بلکه مدارسی که احتمال میرفت یک دانش آموز سال دوم دبیرستانش یه ساز را بتواند مثل آدم بنوازد توی نامه ها نوشته بودیم که افراد داوطلب ۵ آبان در سالن جمع بشوند تا یک بررسی کلی بکنیم ۵ ۸ ۱۳۸۱ ساعت ۶ بعد از ظهر سالن من و دوستام توی سالن منتظر نشسته بودیم و منتظر باز شدن در بودیم بعد از ده دقیقه در باز شد و اولین نفر آمد تو بله ایشان خانوم مریم بودند که عضو افراد حرفه ای که خدمتتون عرض کردم بودند و از افرادی بودند که بنده در خیلی از کار ها با ایشان مشارکت داشتم و در تئاتر پارسال در نقش اول با هم مشترک بودیم و همچنین بچه ها فکر می کردند که ایشان دوست دختر من تشریف دارند اما غافل از اینکه من اصلا تو نخ این حرف ها نبودم و پارسال تازه موضوع کردن و این حرف ها رو فهمیده بودم خلاصه بعد از سلام و علیک با مریم خانوم و گذشت نیم ساعت حدود سی نفر افراد جمع شدند بعد از سخنرانی ما و گذشت نیم ساعت و شناختن افراد و فهمیدن اینکه چه ساز هایی می زنند تصمیم گرفتیم که دو روز بعد از بچه ها تست بگیریم یعنی از بین 19 نفر ویولن نواز 16 نفر انتخاب کنیم سه نفر فلوت نواز 2 نفر انتخاب شن 7 نفر ویولن سل 5 نفر یک نفر هم درامر بود که قبولش کردیم و همچنین همه هم سال دوم دبیرستان بودیم دو روز بعد خوب ما توی سالن بودیم و همه ی بچه ها هم سر وقت آمدند قطعه ها را برایشان آماده کرده بودم برای آن دو دختری مریم و زهرا هردو ویلن می زدند که از قبل می شناختم قطعه های سخت تری انتخاب کرده بودم برای مریم خانم قطعه فلیتسا از یانی و برای زهرا خانم قطعه ی توکوتا از باخ به هر کدام هم ربع ساعت وقت دادم تا تمرین کنند اولین کسی که آمد مریم خانوم بود آرشه ی اول را که کشید آنقدر خوشم آمد که توی دو سه ثانیه بعد قبولش کردم زهرا خانم هم به خوبی قطعه ی توکوتا اجرا کردند و هر دو تایشان را پذیرفتم 13 نفر دیگر مانده بودند که آنها هم پذیرفتم ولی یک مشکل وجود داشت از افرادی که فلوت می زدند یک نفرشان از گنده لات های مدارس بود و من نمی خواستم توی گروهم باشد چون اگر توی گروه بود کار ها را به هم می ریخت برای همین قبولش نکردم ولی مشکل از همین جا شروع شد موقعی که داشتم از سالن می رفتم بیرون جلوی را گرفت و گفت تو می دونی که من خوب فلوت می زنم پارسال هم توی تئاتر گروه شما با اون دختر ضعیفه برد حالا دیگه داری کفریم می کنی باور کن با هر کی صمیمی بشی اذییتش میکنم اینها را گفت و رفت البته چون می فهمید که اگر من با کسی صمیمی بشم همان کس کل زندگیم میشود این حرف را زد سه روز بعد این روز قرار شده بود که آهنگ ها را تنظیم کنیم و هر چه زود تر به تمرین بپردازیم یک جلسه با افراد حرفه ای تشکیل دادیم که توی آن جلسه بنده به عنوان رهبر گروه و پیانیست انتخاب شدم مریم خانوم به عنوان سر گروه دختر های ویولن نواز و آقا سپهر هم به عنوان سرگروه پسر های ویولن نواز قطعه ها را هم مشخص کردیم که شامل فلیتسا توکوتا دزدان دریای کارائیب و مارچینگ سیزن بود قرار شد دو روز بعد نوازنده های اصلی هر یک از قطعه ها رو مشخص کنیم دو روز بعد همه ی بچه ها توی سالن جمع شده بودند با یک سخن رانی کارم رو شروع کردم و خودم رو به عنوان رهبر گروه معرفی کردم و توضیحات لازم را دادم قرار شد که یک تست از ویولن نواز ها بگیرم توی تست زهرا خانوم به عنوان ویولن نواز اصلی در آهنگ توکوتا و مریم خانوم به عنوان ویلون نواز اصلی در آهنگ فلیتسا که با بنده دو نوازی میکردند مشخص شدند همچنین دو ویلن نواز مارچینگ سیزن هم آقا سپهر و یک خانم به نام سپیده انتخاب شدند ۳۰ ۸ ۱۳۸۱ ساعت ۶ بعد از ظهر وارد سالن شدم خالی خالی بود یه کیبرد گوشه ی سالن گذاشته بود روشنش کردم و نشستم آهنگ رویا های یک مرد رو زدم کاملا توی حس بودم که یک صدای دست زدن تمرکزم را به هم زد برگشتم نگاه کردم دیدم زهرا خانم هست خیلی خجالت کشیدم و رفتم یک گوشه ای از سالن نشستم توی اضطراب کامل بودم که سپهر سر رسید خدا رو شکر کردم به سپهر گفتم قطعه هایی رو که به تو و سپیده خانوم دادم که با هم دو نوازی کنید رو دو نفری جدا از گروه تمرین کنید یک موضوع دیگر هم بهش گفتم گفتم که به زهرا خانم بگه که قطعه ی توکوتا را خیلی تمرین کند چون خودم رابطم با زهرا خانم مثل مریم خانم نبود به سپهر گفتم چند دقیقه بعد از گفت گو با سپهر مریم خانم هم رسید سپهر یک تنه به من زد من هم منظورش را فهمیدم و با پاشنه روی انگشت پاش ایستادم بعد از پایین آمدن از روی پای سپهر به مریم خانم گفتم روز های دوشنبه میایم اینجا و قطعه ی فلیتسا رو تمرین می کنیم جواب دادند فقط من و شما گفتم آره چون قراره باهم دو نوازی داشته باشیم جواب دآد از اونجایی که میشناسمتون و حدود دو ماه تقریبا با هم زندگی کردیم تئاتر پارسال قبول میکنم من هم یه سری تکان دادم و رفتم سمت سپهر که همین جور داشت نگاه میکرد و می خندید و با تمام قدرت یک مشت خواباندم زیر شکمش و سر جاش نشاندمش بعد از این قضایا بچه ها رسیدند و تمرین گروهی را که قرار بود پنج شنبه ها باشد را شروع کردیم سه ماه بعد بد بختی یا شاید بگم خوش بختی ما از همین جا شروع شد آن روز تمرین به خوبی پیش رفت و بچه ها خیلی خوب مسوولیتشان را انجام دادند ولی موقعی که من رفتم بیرون که هوا بخورم مریم خانم هم پشت سرم آمد صدام زد و گفت علی آقا ببخشید میشه یک لحظه خوشبختانه می خواست یک سوال بپرسد گفتم بفرمائید یک چند تا سوال در مورد دو نوازی مان کرد و یک چند تا خاطره را از تئاتر پارسال تعریف کرد و باعث شد که بخندیم ولی کاش همه چیز همین جوری پیش میرفت برای یک لحظه نگاهم به در پشتی سالن افتاد دیدم همان پر گنده لاته ایستاده بود و نگاه میکرد و سر تکان می داد یک لحظه تنم لرزید منظورش رو فهمیدم فکر کرده بود که با مریم خانم صمیمی شدم ولی اصلا به روی خودم نیاوردم به مریم خانم گفتم بریم تو و قبول کردند بعد از گذشت چند ساعت که تمرین تمام شد صبر دادم تا همه بروند ولی مریم خانم را به بهانه ی تمرین بیشتر نگه داشتم به مریم خانم گفتم ببین موقعی که توی حیاط سالن داشتیم حرف میزدیم فلانی ما رو دیده و فلان فکر رو کرده الآن هم بیرون منتظرت ایستاده امشب رو نمیتونی بریم خونتون نباید خونتون رو پیدا کنه از روی اینکه کاملا من را می شناخت حرفم را باور کرد و گفت خوب چکار کنم من هم بعد از چند دقیقه فکر کردن گفتم مهمانسرا گفت خودم تنها گفتم اگر قرار بود خخودت تنها بری میذاشتم بری خونتون گفت بابام رو چکار کنم گفتم بپیچونش زنگ زد به پدرش و گفت امشب زهرا خونه تنهاست و گفته برم پیشش پدرش هم به مریم اعتماد داشت و از آن جایی که فرداش جمعه بود گفت اشکال نداره یک تاکسی تلفنی گرفتم و باهم رفتیم یک مهمانسرا یک خورده پول به مریم دادم گفتم برو یک اتاق بگیر بعدش من میام یک اتاق دیگه میگیرم ولی میام توی اتاق تو مریم خانم هم رفت و یک اتاق گرفت و به دنبالش هم من رفتم به پدرم زنگ زدم گفتم که امشب یکی از بچه ها تنهاست و باید برم پیشش پدرم هم قبول کرد رفتم توی اتاق مریم خیلی استرس داشت گفتمش نگران نباش امشب اتفاقی نمی افته جواب داد گفت من به خاطر تو ناراحت نیستم بهت اعتماد دارم از اون گنده لاته میترسم رفتم پیشش نشستم و گفتم ازت مراقبت می کنم نمیذارم اتفاقی برات بیفته گفت بابام که هست گفتم فقط اگر من باهات باشم یا اطرافت باشم اذیتت نمیکنه گفت میترسم اتفاقی برای خودت بیفته گفتم نگران نباش دیدم یک قطره اشک از روی چشمش افتاد میدانستم نیاز به ارتباط عاطفی داره ولی رویم نمیشد بغلش کنم از پیشش بلند شدم رفتم یک گوشه ای از اتاق روی صندلی نشستم موقع خوابیدن یکی از بالشت های روی تخت را برداشتم و روی زمین بدون اینکه حرفی بزنم خوابیدم صبح مریم خانم بیدارم کرد و گفت که باید برود خانه شان من هم سریع دست و صورتم را شستم و یک تاکسی گرفتم و مریم را بردم خانه شان خیالم راحت شد توی تاکسی به مریم گفتم برای یک هفته موقع تعطیل شد مدرستون میام اونجا می ایستم تا سرویست بیاد بعدش اگر مشکلی برات پیش اومد شماره ی ۱ رو و اگر مشکلی برات پیش نیومد شماره ی ۹ رو برام کن گفت باشه و ازم تشکر کرد یک جورایی حس کردم که از دیشب با من صمیمی تر شده روز ها همین طور سپری شد و من تا یک هفته با دوچرخه اژدر مدرسه شان رد شدم همیشه هم شماره ی ۹ را برام میکرد ولی یک تغییر را کاملا توی خودم و توی مریم حس کردم علاقه ی من نسبت به مریم بیشتر شده بود موقعی که باهم تمرین میکردیم حس میکردم مریم دارد به من نگاه می کند یک روز که برای تمرین دو نفره رفته بودیم مریم برای اولین بار آرایش کرده بود یک رژ قرمز زده بود و یک خورده به چشماش سورمه مالیده بود ولی خیلی توی زیبایی اش تاثیری نداشت چون بدون آرایش خیلی خوشکل بود همان روز چشماش یک برق خاصی داشت خیلی قشنگ تر ویلون میزد موقعی که رفت بیرون تا هوا بخوره رفتم یک برگ شعر گذاشتم لای دفتر نتش شعر این بود بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم وقتی آمد تو انگار منتظر بود چیزی بهش بگم ولی من اصلا روم نشد یک هفته بعد موقعی که وارد سالن شدم مریم توی سالن نشسته بود بلند شد و سلام کرد و دستش را آورد که به من دست بده ولی من دستم را کشیدم آرایش نکرده بود ولی به همان زیبایی بود که آرایش کرده بود بعد از تمرین وقتی که مریم رفت تو حیاط دوباره رفتم که برایش شعر بگذارم لای دفترش دیدم که یک برگ شعر برام گذاشته برداشتم دیدم نوشته تو در آن شب های تاریک زمستان مرا سرتاسر لباس بودی اشک از چشمام آمد شعر را براش گذاشتم شعر این بود یا مرا غار مرا رفتم بیرون و به مریم گفتم بریم دیگه تمرین بسه موقعی که داشتم می رفتم گفت علی آقا برگشتم و گفتم بله گفت وسیله ندارم زنگ زدم تاکسی وقتی تاکسی آمد به مریم گفتم بره سوار بشه گفت باهام نمی آی من هم قضیه رو فهمیدم و رفتم عقب پیش مریم نشستم توی راه مریم پاش را می چسباند به پای من به مریم گفتم توی تعطیلات عید چکار می کنی گفت مثل همیشه گفتم باشه رسیدیم در خانه شان خداحافظی کرد و رفت تمرین هامان با مریم و بچه ها توی عید هم ادامه داشت کارها خیلی خوب پیش می رفت اصلا خبری از لاته نبود اولین جلسه بعد از تعطیلات عید به بچه ها گفتم یک ماه دیگه مسابقات شروع میشه فیلم مسابقه رو از اینجا می فرستند تهران و نتیجه ی کشوری برامون میاد بچه ها و خودم همه ی قطعه ها را همان طور که می خواستم اجرا می کردند واقعا خوش حال بودم مریم خیلی قشنگ ویلن میزد زهرا و سپهر هم همین طور ولی دیگه مریم برام شعری نگذاشت اما من شعر های مولوی را براش می گذاشتم همچنان کار ما ادامه داشت ۱۳ ۲ ۱۳۸۲ ساعت ۶ عصر آخرین تمرین ما بود قرار شده بود که لباس ها را تعیین کنم من هم چون می خواستم متفاوت باشه گفتم برای پسر ها پیراهن سفید و شلوار مشکی و دختر ها مانتو و شلوار سفید و مقنعه سرمه ای همه ی حرف هام را با بچه ها زدم ۱۵ ۲ ۱۳۸۲ ساعت ۸ صبح توی سالن محل برگزاری مسابقات نشسته بودیم دو سه تا گروه رفتن بالا ولی آهنگ هاشان خیلی قشنگ نبود بالاخره اسم گروه مارا خواندند رفتیم بالا یک صحبت با تماشا چی ها کردم و افراد را معرفی کردم نشستم پشت پیانو همه ی بچه ها هم سر جاشان نشستند علامت شروع را دادم اولین قطعه فلیتسا بود و با پیانو ی من شروع می شد موقعی که به مریم علامت دادم بلند شد و نواخت خیلی زیبا شده بود و خیلی زیبا می نواخت اشک از چشماش سرازیر بود آهنگ تمام شد و سالن از صدای سوت و دست تماشاچی ها داشت منفجر می شد بقیه ی قطعه ها را هم اجرا کردیم خیلی خوب تمام شد آن روز بهترین روز زندگی من بود داوران گفتند که نتایج در آخر اردیبهشت ماه توی تهران در سالن فلان گفته می شود و جوایز اهدا می گردد ۳۰ ۲ ۱۳۸۲ توی اتوبوس به سمت تهران در حال رفتن بودیم بغل دست من سپهر نشسته بود و زهرا و مریم هم جلوی من نشسته بودند فرداش قرار بود برای اعلام نتایج بریم سالن اجتماعات ۳۱ ۲ ۱۳۸۲ توی سالن نشسته بودیم قلبم داشت از سینه هام میزد بیرون یک طرفم سپهر و طرف دیگم مریم بود بعد از کلی سخنرانی نتایج را اعلام کردند گروه اول از شهرستان فلان بانام برسام به رهبری علی چشام باز مانده بود اول شدیم من و مریم و زهرا و سپهر و پردیس رفتیم بالا جوایز را که گرفتیم بچه ها رفتند پایین و من وایسادم تا سخن رانی کنم سخن رانی تمام شد و تشکر کردم و رفتم پایین در راه رسیدن پایین دیدم مریم پشت پرده ها جلوم ایستاده رفتم پیشش و از خوش حالی بی اختیار بغلش کردم یکدفعه مریم یک اهمی کرد و من به خودم آمدم و یک عذر خواهی از مریم کردم بعد دیدم مریم سرشو گذاشت روی گردنم و دستش هم انداخت دور گردنم و توی گوشم گفت دوستت دارم من هم دستم رو انداختم دور کمرش و پیشانیش رو بوسیدم ۱ ۳ ۱۳۸۲ برگشته بودیم شهرمان توی سالن با بچه ها جمع شدیم و جشن گرفتیم بعد از جشن مریم پیش من آمد و گفت تبریک میگم من هم گفتم ممنونم یک خنده ای کرد من هم خندیدم دیدم سرش رو انداخت پایین و خدا حافظی کرد یک عشقی ته قلبم حس کردم دستم رو گذاشتم رو شانه مریم و برای اولین بار صداش کردم مریم برگشت و گفت جانم علی بغلش کردم و بوسیدمش اون هم من را گرفت به مریم گفتم دوست دارم امشب رو با هم بگذرونیم البته اگه اشکال نداره جواب داد چه اشکالی عزیزم و تو چشمای هم نگاه کردیم رفتم تاکسی گرفتم و با هم رفتیم مسافر خانه مثل دفعه ی قبل پدر را پیچاندیم توی اتاق که بودیم مریم گفت یک لحظه برو بیرون و هر وقت گفتم بیا تو من هم رفتم بیرون ایستادم بعد از ده دقیقه صدام زد من هم رفتم تو زیر پتو خوابیده بود گفت شلوارت رو در بیار و بیا زیر پتو من هم از آن جایی که مریم رو خیلی ناراحت کرده بودم سریع به حرفش گوش دادم وقتی پتو رو دادم کنار زیبا ترین چیز رو توی زندگیم دیدم مریم با مو های لخت قهوه ای و شورت مشکی و یک تاپ صورتی روی تخت خوابیده بو د حالا وقتش هست بدن خودم و مریم رو براتون وصف کنم مریم قدش ۱۷۰ با هیکل لاغر و سینه هایی متوسط و رنگ پوستش هم زرد بود خودم با قد ۱۸۰ بدون ریش و سیبیل و خونه های بگی نگی پهن و مو های قهوه ای لخت و تقریبا بلند و پوست زرد و چون بدمینتون بازی میکردم هیکل لاغر ورزشی مریم رو در همون حالت بلند کردم و چرخوندمش یکی دو بار هم لب دادیم بعد مریم رو روی تخت خواباندم و خودم هم کنارش خوابیدم از جلو همدیگه رو بغل کردیم نفسش خیلی گرم بود معلوم بود که کاملا منو میشناسه چون عطر مورد علاقه ی من رو زده بود یک مدت رو با تعریف خاطره و بوسیدن و نوازش کردن گذراندیم بعد از یک ساعت مریم توی بغلم خوابش برد من خیلی تشنه بودم پاشدم برم آب بخورم موقع آب خوردن مریم گفت یک لیوان هم برای من بیار براش یک لیوان آب بردم موقعی که رفتم زیر پتو دستم رو ی صورت مریم کشیدم و بهش گفتم منو ببخش من از زمانی که با هم کار می کردیم بهت علاقه مند شده بودم اخلاقت منو دیوونه ی خودش کرده بود ولی نتونستم بیان کنم فکر میکردم دخترا از پسرا بیزارن فکر نمیکردم دختر هم عاشق بشه تا اینکه احساساتت رو نسبت به خودم متوجه شدم و فهمیدم که خیلی در حق تو بدی کردم عزیزم اشک از چشمام اومد بیرون مریم اشکان رو پاک کرد و لباشو گذاشت رو لبم به مریم گگفتم خیلی دوستت دارم مریم گفت من هم همین طور عزیزم وقتی که دستم رو بردم دور کمر مریم دیدم لخت لخته و خیس عرقه مریم در گوشم گفت دوست ندارم امشب رو از دست بدیم به مریم گفتم عزیزم نمیشه من و تو الآن مریم گفت به خاطر من این کلمه رو که گفت بلند شدم و چراغ رو روشن کردم لباسم رو در آوردم پتو رو از روی مریم زدم کنار و بغلش خوابیدم لب گرفتیم چقدر لباش داغ بود به مریم گفتم می خوای برات بمالم گفت نه گفتم چرا گفت خوشم نمیاد گفتم باشه و لب گرفتیم حین لب گرفتن مریم بند سوتینش رو باز کرد و دوستام رو گذاشت رو سینه هاش سینه های متوسط و کاملا میزونی داشت بعد از ده دقیقه لب گرفتن و لمس کردن بدن مریم اول شورت من و بعد شورت خودش رو در آورد تو چشاش نگاه کردم و گفتم میخوای چکار کنی با شرم جواب داد منو بکن گفتم چی مگه کشکه میفهمی اگه پردت پاره شد چه دردی میکشی گفت وقتی با تو ام درد رو حس نمی کنم گفتم مساله فقط درد نیست میفهمی اگه شوهرت یا خانوادت بفهمن چه بلایی سرت می آد گفت دوست ندارم با هیچ کس به غیر از تو باشم آب دهنم رو قورت دادم و توی چشماش نگاه کردم انگار بهترین خبر زندگیم رو به من داده بودند برای اولین بار کسی که عاشقش شده بودم عاشقم بود به مریم گفتم پس آماده ای گفت آره آوردمش لبه ی تخت چون میفهمیدم در این حالت کمترین درد رو حس می کنند آروم رفتم طرفش دستاشو محکم گرفتم توی چشماش نگاه کردم و آروم کردم توش اصلا آه نکشید فقط یک خورده دستم رو فشار داد خونی رو که اومده بود رو تمیز کردم رفتم توی بغلش و ازش عذرخواهی کردم گفت من دردم نیومد گفتم حالا چکار کنم گفت منو بکن من هم رفتم طرفش و لبام رو گذاشتم روی لبش و کردم توش در آن یک گاز از لبم گرفت خیلی داغ بود و اصلا روی بدنش خبری از مو نبود برای چند دقیقه همون طور توش نگه داشتم تا جا باز کنه بعد یواش یواش عقب و جلو شدم مریم فقط نفسش رو میداد بیرون خیلی خوب بود تا حالا همچین حسی نداشتم بعد از چند بار عقب و جلو شدن دیدم که مریم نفساش داره تبدیل به جیغ میشه من هم یه کم تند تر حرکت کردم تا مریم ارضا بشه کاملا معلوم بود که داره خودش رو کنترل میکنه تا جیغ نزنه فقط یک آه کوچولو سر میداد یکدفعه دیدم مریم دستش رو آورد دور گردنم پاهاش و بدنش لرزید و یکدفعه با یه آه یه خورده بلند ارضا شد از توش در آوردم تا استراحت کنه و شروع کردم به بوسیدنش چون از این کار خیلی لذت می برد بعد از یک دقیقه دوباره کردم توش آروم آروم عقب و جلو شدم یک حس کاملا غیر قابل توصیف داشتم حس کردم پاهم داره میلرزه هیچ وقت همچین حسی رو نداشتم یک حس خیلی خوب فهمیدم که دارم ارضا میشم به مریم گفتم دارم ارضا میشم گفت دوست ندارم روم بپاشه من هم یک دستمال کاغذی که بغل دستم بود رو برداشتم و آوردم بیرون و روش ریختم بدنم کاملا سست شده بود ولی مریم هنوز ارضا نشده بود با همون وضع بی حالی کردم توش تا مریم رو ارضا کنم مریم گفت چکار میکنی گفتم میخوام ارضات کنم گفت تو الآن آبت اومده بیا بشین خستگی در کن از اینکه درکم کرد خیلی خوش حال شدم کنارش روی تخت خوابیدم با بوس و نوازش خوابمون برد این داستان ادامه دارد نوشته علی

Date: July 27, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *