عشق هوس یا هرچی 2

0 views
0%

قسمت قبل بچه ها سلام قسمت قبل و این قسمت فاصله ی زیادی بینشون افتاد پس کسایی که نخوندن اون قسمتو حتما بخونن تا کاملا در جریان قرار بگیرن اس ام اس نازیلا رو که خوندم رعشه به تنم افتاد بهش زنگ زدم باز بر خلاف فکرم خیلی گرم جوابمو داد یکی از دلایل علاقه م به این الهه ی دست نیافتنی همین غیر قابل پیش بینی بودنش بود ازم باز پشت تلفن پرسید که کی می خوام شامی که بهش باختم رو بدم منم گفتم هر وقت که اون بخواد یادم نمیره با یه خشکی و دیسیپلین خاصی گفت شب پنجشنبه خودم و خودت میریم بیگ بوی که پیتزاهاش فوق العاده ست و فیوریت من و نازیلا بوده و هست اوکی منم گفتم چشم خانوم بد اخلاق بعد خداحافظی همش تو شک و دو دلی بودم افکار مزخرفم دوره م کرده بودن که نکنه از لبی که تو شمال ازش گرفتم کینه به دل گرفته باشه و یه جورایی بخواد تلافی کنه یاد طعم لباش افتادم که چقدر بهم چسبید داغی خاص لباش که تو اون شب گرم آخرای شهریور بیشتر آتیشیم می کرد و طعم نوک زبون داغ و مرطوبش که من رو ترغیب می کرد بیشترشو بمی کم و نازیلا این اجازه رو بهم نداد دوباره اومد توی مغزم پشیمون نبودم فقط می ترسیدم که دیگه نتونم مثل قبل انقدر بهش نزدیک باشم تا رسیدن پنج شنبه تمام ذهن من درگیر اتفاقات شمال بود به خاطر ترس من و درگیری اون قرار شام دو نفره ی ما تا دی ماه عقب افتاد تا اینکه بالاخره روز موعود رسید من بر خلاف همیشه که زیاد در قید و بند تیپ زدن نبودم و سعی می کردم ساده باشم بهترین تیپمو زدم و چون می دونستم عاشق قاطی شدن بوی وود بلک و سیگار قبل رفتن با عطرم دوش گرفتم و تو راه دو نخ سیگار کشیدم تا همون بویی رو بدم که می خواد تو راه اس ام اس اومد که تو برو و جابگیر تا من برسم موندم تو ترافیک و من چون به عباس آباد نزدیک تر اون بودم که خونش شهران بود جنگی رفتم و جا گرفتم تا بیاد زمستون بود و مثل همیشه هوای تهران سرد و خشک بود تقریبا یک ساعت طول کشید تا خانوم برسن وقتی از در رستوران اومد تو من خشکم زد تا حال از ظاهر این الهه چیزی نگفتم اما اون شب غایت زیبایی ش رو بهم نشون داد نازیلا زنیه با قد اندام خوشتراش که به خاطر مربی تنیس بودنشه چشمای درشت قهوه ای روشن بینی خدادادی کوگیک و یه کم فرم دار و یه خال کوچولو سمت راست صورتش دقیقا بالای لبش که نمک فوق العاده ای به صورتش میداد این زن زیبا رو اون شب از سر تا پا بر انداز کردم یه شال خوشکل پشمی قهوه ای با یه مانتوی قهوه ای سوخته که یقه های خز کرم رنگ داشت یه شلوار کتون جذب کرم روشن که روش یه بوت قهوه ای پاشنه دار اومده بود و برقش چشمو می زد نازیلا رو از هر وقت دیگه ای خواستنی تر کرده بودن با یه نظر تو اون شلوغی رستوران پیدام کرد و اومد جلوی میز تو سلام مون کاملا فهمید چقدر هول شدم سریع گفت پاشو دیگه گفتم چیکار کنم گفت خنگ با یه خانوم اومدی رستوران باید صندلیشو بکشی عقب تا بشینه کی می خوای یاد بگیری من که دستپاچه شده بودم بلند شدم و صندلی رو کشیدم عقب تا بشینه نشست روبروی من خدایا هرچی نگاهش می کردم سیر نمی شدم حتی حین شام خوردنمون هم تمام حواسم بهش بود بعد شام قرار شد منو برسونه اما من که اصلا حوصله ی خونه رو نداشتم پیشنهاد دادم بریم یه جا بشینیم و حرف بزنیم اونم که کاملا موافق این موضوع بود رفتیم پارک هنرمندان که اون عاشق فضاش بود ناگفته نماند که توی ماشین هم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد انگار جفتمون منتظر حرف زدن اون یکی بودیم تا اینکه رسیدیم و روی یه نیمکت دنج که زیر یه درخت بید مجنون بود نشستیم طبق معمول من دلو زدم به دریا و گفتم بابت اون اتفاقی که توی شمال افتاد جدا متاسفم و تحت تاثیر احساساتم قرار گرفته بودم نازیلا گفت که کاملا اون اتفاقو فراموش کرده و شاید اگه خودشم جای من بود همین کارو می کرد اون شب به من گفت من از زندگیم زیاد با تو حرف زدم حالا تو یه کم از خودت بگو واسم تعجب برانگیز بود منی که تا دیروز فقط شنونده ی درددلای نازیلا بودم حالا باید در مقام یک سخنران از تمام اتفاقات زندگیم واسش تعریف می کردم اونم خوب گوش میداد به خودمون که اومدیم ساعت یک و نیم شب بود نازیلا خوابش می اومد و حوصله ی رانندگی نداشت من پشت فرمون نشستم و قرار شد برسونمش و خودم برگردم خونه تا توی خونه همراهیش کردم خواستم برگردم که گفت نمی خوای بمونی فردا بری اینهمه راهو واسه چی می خوای بری بخواب تو اون اتاق فردا برو خونه ی ما کسی نبود چون بابا اینا و خونواده ی نازیلا رفته بودن عروسی یکی از فامیلای دور که نازیلا اصلا باهاشون رابطه ی خوبی نداشت منم چون حوصله ی رفتن از شهران تا مطهری رو نداشتم قبول کردم بمونم واسم یه دست از لباسای اسپرت راحت خودشو آورد و یه رخت خواب تو اتاق دیگه ی خونش انداخت تا بخوابم اما نه اون خوابش می برد نه من بعد نیم ساعت این رو اون رو شدن تو رخت خواب پا شدم رفتم تو پذیرایی که دیدم نازیلا هم نشسته رو کاناپه و داره با هدفون موزیک گوش میده گفت تو هم خوابت نمی بره گفتم نه منم موزیک می خوام یکی از گوشیای هدفونو سمت من گرفت با گرفتن گوشی هدفون با دستم دستای گرم و ظریفشو به طبع اون انگشتای کشیده و خوش فرمشو لمس کردم و هدفونو گذاشتم توی گوشم یه آهنگ عربی از نوال الزغبی پلی کرد به اسم القاسی و شروع کرد بیت به بیت واسم معنی کردن القاسی باين عليه الحب لكن قاسي بيبص في عيوني وعامل ناسي من وسط كل الكون لمس احساسي سنگ دل دستمو واسش تو عشق رو کردم اما سنگ دله تو چشام نگاه می کنه و خودشو به فراموشی می زنه تو همه ی دنیا فقط اونه که احساس منو میدونه بعد اشک تو چشمای قشنگش حلقه زد یه قطره ش آروم از چشم راستش سرازیر شد صورت زیباشو با دست سمت خودم گردوندم و آروم با شصتم اشکشو پاک کردم و بغلش کردم ادامه دارد نوشته

Date: May 12, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *