عشق و حس عجیب من به دوست صمیمیم

0 views
0%

با سلام خدمت همگی اولا اینکه من قبل از اینکه خاطرمو واستون تعریف کنم باید بگم من گی نیستم و نبودم ینی مثه اغلب شماها از اینکار بدم میومد و اینو غیر طبیعی میدونستم ولی خودم درگیر این حس عجیب شدم این حسی ک نباید باشه اما هست پس لطفا درک کنید و زود قضاوت نکید این داستان کاملا حقیقته پس لطفا تا اخر بخونید و سعی کنید کمکم کنید داستان مربوط میشه به من و دوست صمیمیم حمید ما دانشجو هستیم و حدود سه سال بیش با حمید توی دانشگاه دوست شدیم اکیپ ما پنج نفر بودیم که بیشتر اوقات بین کلاسها باهم بودیم و بیرون میرفتیم ما دو سال باهم گذروندیم تا اینکه سه نفر دوستام فارغ التحصیل شدن و از این دانشگاه رفتن خرداد پارسال من موندم و دوستم حمید ما ترم چهار بودیم و تصمیم گرفتیم بریم کلاس تابستونی ک نهایت پنج ترم تموم کنیم بریم از بعد ماه رمضون که کلاسا ما شروع شد من و حمید بیشتر اوقات باهم بودیم و کلاس میرفتیم کم کم ما باهم صمیمی شدیمو هر شب تا ساعت یک باهم بیرون بودیم از اواسط مرداد همون سال من و حمید شدید باهم صمیمی و وابسته شدیم به اصطلاح داداشی هم شدیم طوری که ما روزی چند بار حال همو میپرسیدم هر شب بیرون میرفتیم و بعدش تا صبح اس ام اس بازی میکردیم طوری شده بود که صحبت ها و پیامک های ما تم عاشقانه گرفته بود و قربون و صدقه هم میرفتیم حمید بهم میگفت خیلی دوستم داره و از موقعی ک وارد زندگیش شدم دنیاش تغییر کرده این روزا گذشت تا به شبی رسیدیم که رابطه ما از حالات عادی خرج شد ساعت یک شب بود ما از بیرون برمیگشتیم دم خونمون توی ماشین بودیم که یهو به ذهنمون رسید لب بگیریم شوخی شوخی یک دو سه گفتیم و لبا رو چسبوندیم بهم و یک بوس کوچولو کردیم شدید خجالت کشیدیم سریع از هم جدا شدیم صورتمون جفت قرمز شده بود و سریع خدافظی کردیم رفتیم خونه اون شب موقع خواب هر دو بهم اس دادیم و خیلی از اینکار خوشمون اومده بود و حال کرده بودیم طوری که گفتیم دفعه بعد طولانی تر میگیریم اما بدور از این شیطونی ها اون شب من تا صبح خوابم نبرد یه حس سرخوشی داشتم میخندیدم حسم خیلی عجیب و خوب بود اون شب من فهمیدم دارم عاشق حمید میشم و شدم مرداد و گذشت و ما هر دفعه که میرفتیم بیرون موقع خداحافظی لب میگرفتیم و با خنده از هم جدا میشدیم تا اینکه اواخر شهریور بود که حمید اومد خونمون اون روز هیچکس خونه ما نبود و من برای اولین بار از حمید خواستم بیاد خونمون که تا عصر باهم باشیم حمید اومد و اون روز شد بهترین روز زندگیم اون روز ناهار ک خوردیم حمید اومد توی اتاقم و باهم پای اینترنت بودیم و گپ میزدیم ک یهویی لب گرفتیم من دستمو بردم روی کیرش و براش مالیدم خندید گفتم میخوام کیرتو ببینم خجالت کشید و مقاومت کرد ولی من به زور شلوارشو کشیدم پائین دیدمش اونم سریع شلوارشو کشید بالا نشستیم روی تختم دوباره لب گرفتیم افتادم روش و لباسشو در اوردم منم لباس نداشتم جفت لخت همو بغل کردیم و هی لب میگرفتیم البته شلوار پامون بود اونجا بودذکه گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت تا ده دقیقه دیگه میرسه خونه اونجا بود ک همه چی تموم شد وقتی که داشت شروع میشد بعد از رفتن حمید زنگ زدم که بابت اتفاقی ک پیش اومد عذرخواهی کنم اما اون گفت اشکال نداره و گفت خیلی بهش خوش گذشته من فکر کردم از کارایی ک کردیم هم خوشش اومده اما انگار بعد از او روز روابط ما سرد شد فقط شاید دوبار بعد اون روز لب گرفتیم و دیگه هیچ من حتی یه شب خونشون بودم اما فقط با یه بوس کوچولو و شب بخیر به صبح رسید کم کم فهمیده بودم که حمید از این رابطه و از این کارا خوشش نمیاد و از اون طرف شدیدا منو دوست داره و بهم وابسته هست بله متوجه شدم که حمید قبلا رابطه داشته و تجربه داره اون بهم گفت که خودش حدود چهار سال پیش با چند نفر از دوستاش رابطه جنسی داشه و خیلی هم بهش حال میداده ولی الان ترک کرده و پشیمونه چون به نظر خودش این کار اشتباهه و ازش ضربه خورده گذشت تا بهمن ماه یه شب ک خیلی خوشحال بودم داشتیم بهم پیام دادم باهم خندیدیم من به طور مستقیم ازش درخواست سکس دوطرفه کردم من عاشقش بودم و عاشقانه دوست داشتم باهش رابطه جنسی داشته باشم دوس داشتمم بغلش کنم ازش لب بگیرم حسم عجیب بود وقتی کنارش بودم بهم آرامش میداد و آروم بودم اما اون درک نکرد و فکر بدی در موردم کرد فکر کرد من باهش دوست شدم تا ازش سواستفاده کنم و بکنمش ولی درخواست من رابطه دو طرفه بود حمید از این درخواستم جا خورد فکر کرد شوخی میکنم خندید گفت دیوونه اما وقتی فهمید جدی میگم ناراحت شد همه چی بهم ریخت اون شب یه دعوای حسابی کردیم طوری که حمید گفت اگه منو واسه این کارا میخوای دیگه نمیتونم و خدافظ خیلی تحقیرم کرد و گفت تو مشکل روحی داری اما انگار خودش مشکل داشت من فقط عاشق بودم عشقی که یهویی اومد توی زندگیم و حسی که دیوونم میکرد و عشقی که باعث شد بهش حس جنسی شدید پیدا کنم روز بعد دعوا ما کلاس داشتیم دانشگاه همو دیدیم فقط بهم یه سلام کردیم و هیچی نگفتیم یه هفته قهر بودیم و ورابطتمون شدید سرد بود تا اسفند گذشته اسفند رابطمون بهتر شد بیرون رفتانمون شروع شد بعد عید حمید گفت از اون دعوایی ک کرده پشیمونه و بدون من نمیتونه زندگی کنه و خیلی دوستم داره از فروردین تا الان رابطمون خیلی خیلی داره صمیمی میشه دوباره بهم داداشی میگیم قربون صدقه میریم عاشقانه صحبت میکنیم و داریم هی بهم نزدیک میشیم و منم دوباره عشقم جرقه زده و داغ شده نمیدونم اینبار هم به لب گرفتن و رابطه فرا تر میرسه یانه و اگه این اتفاق بیوفته چی میشه این دفعه تا اخر باهم میمونه یا نه دوباره جدایی به نظرتون عشق بر حمید غلبه میکنه و باهم رابطه جنسی برقرار میکنیم یا نه به نظرتون حمید با توجه به گذشتش عشق بدون شهوت میخواد یا داره وسوسه میشه ایا از اینکه دوباره بامن مثه قدیم شده و پشیمونه دوباره تمایل به رابطه خاص داره چیکار کنم حمید خواستار رابطه جنسی با من باشه و دیوونم بشه چیکار کنم مقاومتش بشکنه و تا آخر باهم باشه ازتون خواهش میکنم بدون قضاوت و صادقانه کمکم کنید بگین چیکار کنم درکم کنید من دارم دیوونه میشم و عاشقانه حمیدو دوست دارم همین امروز اینقد قربون صدقم شد و منو نازو نوازش کرد که دیوونه شدم گفت عاشقمه و من براش تکمممم در ضمن من و حمید خیلی شبیه هم هسیم جفت خوشگل و جذاب و سکسی با ظاهری سنگین و ورزشی هسیم طوری که اگه ما رو بیرون ببینین فکر میکنید عشق دختریم ولی منتظر نظرات و کمکتون هسم نوشته

Date: April 9, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *