من مریم21سالمه این داستان هم عشق هم خیانت فقط میدونم ازخودم بدم میادچون عشق پاکموباهوس ب لجن کشیدم باعشم که اسمش فرهاده عاشقش بودم عاشقم بوداماچون هم فرقه نبودیم خانوادم راضی ب ازدواجمون نشدن خانواده اونم مجبورش کردن بادخترعموش نامزدکنه امابااین وجودنبریدیم ازهم خوشگل نبوداما یه سال نشدکه منم ب اسرارخانواده بای نفرازسطح خودمون نامزدکردم بی میل عرض یک ماه عقدکردیم بعدش فهمیدم چکاری کردم اشتباه بزرگ زندگی سر لج بازی فرهاد منم ک یک سال نامزدبودعقدکرد چندماه گذشت ومن فهمیدباشوهرم ب جای نمیرسم تصمیم ب جدایی گرفتم وقطع رابطه کردیم نمیخواستم تازمانی ک شوهرمه بهش خیانت کنم اماتنهام گذاشتومجبورم کردبه عشق اولم پناه ببرم اونم عاجزانه فرهادم داشت جدابشه خوشحال بودیم ک اینبارازدواج میکنیم اما عشق مااتیی ترازگذشته شدناخواسته شیطان واردرابطه پرعشق ماشد رفتیم خونش که مدارک برادادگاهش برداره بزورگف بشین چایی بخوریم اومدنشست پیشم لمسم کردلباموبوسیدتنم لرزیدخیانت ب شوهرم نع خودموتسلیمش کردم وکمکم عریان شدیم روم خوابیدالتشوبردتوواژنم تاارضاشد امامن احساس گناهم نزاشت حتی لحظی ازاینکه باعشقم یکی شدم لذت ببرم نابودشدم رفتم خونه سوره توبه خوندم ودیگ جواب تلفناشوندادم اماعشقش تووجودم موندحتی تاالان من بخاطراینکه شوهرم قبل سکس باعشقم بزورباکرگیموگرفت بود تانتونم جداشم باهاش اشتی کردم چندماه بعدعروسی کردیم امارابطمون بدترشد فرهادم بدترازمن بودزندگیش بزورعروسی کردبانامزدش الان دوسال ازاون ماجرامیگذره ومنم بچه دارشدم اونم زمانی که میخواسم ازشوهرم جدابشم اماحالاشوهرمودوسش دارم رابطمون بهترنشده امابدترم نشده میخوام فرهادوفراموش کنم اما نمیش ناراحتم ازخیانتم کمرم شکسه ببخشیداگه داستانم قسمت سکسی نداشت اماواقعامیخواسم حرف دلمویجابزنم راحت شم خدامنوببخشه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018