چادرمو سرم کردم و از در خونه بیرون زدم هی از سرم می افتاد هنوز بهش عادت نکرده بودم والا با این جماعت نمیشه حتی ادم لباسی که دلش می خواد بپوشه تازه اسباب کشی کرده بودیم و به خاطر شغل بابام جا به جا شده بودیم از کوچه ها رد شدم و به خیابون رسیدم ساعتمو چک کردم قرار داشتم باید زود تر می رسیدم دستمو بالا بردم یه ماشین در بست گرفتم جمعه بود و خیابونا خلوت تر بود زود به پارک شهر رسیدم دنبالش می گشتم کجاست پس تو این هوای گرم منو کاشته بود بهم گفته زیر آلاچیق کنار چراغ یهو صدای بوق یه اومد که پشت سر هم میزد سرمو چرخوندم زیر سایه یه درخت ماشینش بود از خوشحالی بال در اوردم از ماشین اومد پایین منم دوییدم سمتش تا به هم رسیدیم پریدیم بغل همو لب گرفتیم عشقم بود زندگیم بود عمرم بود کجا بودی آقایی گرم بود عزیزم اومدم تو ماشین رفتیم تو ماشین نشستیم بعد از دو هفته می دیدمش این چادر چیه رو سرت باخنده اینجا که تهرانمون که نیست مجبورم مردم چپ چپ نگاه می کنند بیخیال چشاتو ببند چادرمو از سرم در اوردم و چشامو بستم حالا وا کن واااااای علی یه گردنبند طلا به شکل مروارید بود گفتم حالا علی تو چشاتو ببند چشاشو که بست سرمو بردم سمت صورتش لبامو رو لباش گذاشتم اوووووووم زبونش رو به زبونم میزد دستشو گذاشت رو سینم از رو مانتو منو داشت میمالید گفتم بیخیال شو علی تو ماشین که نمیشه نقطه ضعفمو میدونست مالیدن کُصَم از رونم روی شلوار شروع کرد اومد بالا تا رسید بهش داشت دیووونم می کرد دستمو گذاشتم رو کیرش از رو شلوار لی بهش گفتم در بیارش به خودم که اومدم داشتم واسش ساک میزدم یهو یه جوری نگام کرد و گفت داره میاد منم سرعتمو بیشتر کردم تا اومد با یه دستمال پاکش کردم نوشته ندا
0 views
Date: June 18, 2019