روز و شب فکرش از سرم بیرون نمی رفت دلم می خواست همیشه ببینمش واقعا عاشقش بودم ولی اون همون رفتاری را با من داشت بابا و مامانم خیلی مذهبی بودند و ما هم اینجوری تربیت شده بودیم و این مسئله کار را سخت می کرد چون باید حفظ ظاهر می کردم یه روز به بهونه امتحان ریاضی رفتم خونه خالم که با دختر خالم بهناز ریاضی بخونم ولی اونم امتحان داشت و گفت اگه اشکال داری از بهراد بپرس از خوشحالی داشتم می مردم و از بهناز خواستم که اون به بهراد بگه من و بهراد رفتیم تو اتاق بهراد که با هم درس بخونیم البته در اتاق نیمه باز بود طی درس خوندن چند باری با هم به خواسته من تماس بدنی داشتیم قصد داشتم تحریکش کنم و منتظر یه حرکت از طرف بهراد بودم ولی ظاهرا بهراد از من می ترسید اون روز گذشت و من با خاطراتش زندگی می کردم تا اینکه بابا مامانم رفتند مکه یه روز که نمی خواستم برم دانشگاه و تنها خونه یودم زنگ زدم به بهراد و ازش خواستم بیاد خونمون با من ریاضی کار کنه و اون هم بدون هیچ سئوالی قبول کرد وقتی اومد سلام کرد و پرسید کسی خونه نیست گفتم نه بچه ها مدرسه اند سراغ مامانم را گرفت که گفتم خوب مکه اس دیگه که جواب داد راست می گی اصلا یادم نبود کتاب و دفترم را آوردم و نشستیم برای درس خوندن این بار تماس های بدنی را بدون ترس و استرس بیشتر کردم و همین باعث شده بود بهراد هم با من تماس بدنی داشته باشه که یک دفعه چشم تو چشم شدیم و هر دو زدیم زیر خنده که تو همین حین بهراد منو بقل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بعد هم لب هامون تو هم گره خورد احساس فوق العاده ای داشتم بعد از لب گرفتن شروع کرد به مالیدن سینه هام و دستم را گرفت گذاشت روی کیرش و بعد از مدتی ازم خواست که بریم روی تخت و منو بقل کرد و به سمت اتاقم حرکت کرد منو خوابوند روی تخت بدون هیچ درخواست و سئوالی شرت و شلوارم را همزمان باهم از تنم خارج کرد منم با خجالت تمام دستم را روی کوسم گذاشتم و کاملا سرخ شدم که گفت لوس نشو دیگه و خودشم شروع کرد به لخت شدن و از منم هم خواست که کاملا لخت بشم حالا دیگه من وعشقم روی یک تخت تو آغوش هم بودیم و من به هیچی جز اون فکر نمی کردم شروع کرد کوسم را مالیدن و چوچولم را مکیدن داشتم آتیش می گرفتم از من خواست که براش ساک بزنم و کیرش را کرد تو دهنم نمنم شرو کردم به خوردن اول احساس خفگی داشتم ولی کم کم عادت کرم و خوشم اومده بود که یه لحظه احساس ترشیو بود بدی تو دهنم داشتم همه آبش را تو دهنم خارج کرده بود که منم بلند شدم دویدم به سمت دستشویی و توی دستشویی بالا آووردم وقتی از دستشویی اومدم بیرون بهراد پشت در بود و بقلم کرد و لب هام را بوسید و دوباره بردم روی تخت ازم خواست که به صورت سگی رود تخت بشینم و با آب کوسم و آب دهنش کونم را خیس کرد و یک دفعه احساس کردم آتیش گرفتم و جیغ زدم بهراد از ترس از روم پرید و گفت چی شد گفتم خیلی درد داشت بهراد گفت کرم بیار که خوب چربش کنم دردت نگیره می ترسیدم ولی باز هم تسلیم شده این بار حسابی با کرم شوراخ کونم را چرب کرد و بعد با آب دهنش هم خیسش کرد و این بار نسبت به قبل درد کمتری داشتم ولی بااین حال داشتم می مردم نفسم بالا نمی یومد و لی بهراد داشت تلمبه می زد تا این که بعد از یه مدت درد همراه با لذت داشتم و دیگه داشتم حال می کردم بهراد با دستش کوسم را می مالید با کیرش کونم را می کرد از اون روز به بعد منو و بهراد به مدت 4 سال حداقل هفته ای 1 سکس داشتیم و بهترین روز های عمرم را سپری می کردم 1 روز که با بهراد وعده کرده بودم نیومد موبایلش هم خاموش بود نگران و عصبانی برگشتم خونه مامانم داشت گریه می کرد و آماده شده بود از خونه بره بیرون و منتظر بابام بود ازش پرسیدم چی شده گفت بهراد گفتم بهراد چی گفت با موتور تصادف کرده حالا هم تو کماست دنیا دور سرم چرخید اشکم سر ریز شده بود و جیغ می زدم تو همین لحظه بابام رسید وقتی رسیدیم بیمارستان همه فامیل داشتن گریه می کردن آره همه چیز تموم شده بود و عشق من پرپر نوشته
0 views
Date: August 10, 2018