عشق پوشالی

0 views
0%

مامان توروخدا دست از سرم بردار چرا همش بچه اینواونو به رخم میکشی بابا به چه زبونی بگم از درس خوندن خوشم نمیاد چرا خوشت نمیاد تمام بچه های فامیل با درس خوندن دکتر مهندس شدن بغض توی گلوش رو قورت داد و گفت من شانس ندارم اون از دختر و پسرم که دیپلم رو گرفتن و دیگه ادامه ندادن اینم ازتو دلم سوخت خیلی پدر و مادرم رو دوست داشتم واسه پول توجیبی دادن هزارتا بهونه میاوردن ولی خداییش کم نمیذاشتن پدرم که به قول خودش ستاره تو آسمون بود از خونه میرفت بیرون ستاره تو آسمون بود میامد خونه مادرم هم از وقتی یادم میاد مریض بود کمر و پاهاش بعضی وقتا اشکشو درمیاوردن تصمیم گرفتم هرطور شده برم دانشگاه برای کنکور سراسری ثبت نام کردم و از سرکارم اومدم بیرون صبح ها با یکی دوتا از دوستان دوران هنرستان میرفتیم کتابخونه و غروب برمی گشتیم وقتی میدیدم مادرم از درس خوندنم خوشحاله کلی کیف میکردم همش میگفت آرش طفلی صبح زود میره غروب خسته و کوفته برمی گرده باهزار ذوق و شوق روزنامه نتایج کنکور رو گرفتم هزارتا آرش توش بود اما آرش یکتا جایی نبود تمام دوستان دوران هنرستان که کتابخونه میدیدمشون قبول شده بودن اما افسوس اونروز تا شب همش قدم میزدم و به پدر و مادرم فکر می کردم چهره مادرم جلوی چشمم بود که یکسره به خانمای همسایه و فک و فامیل میگه معلوم نیست این چند ماه به بهانه کتابخونه کجا ول میگشته بچه های مردم همشون قبول شدن و با بغض میگفت من شانس ندارم سعی میکردم این ابر سیاه و سنگین رو از بالای سرم دور کنم اما باز حرفهای مادرم اون ابر رو سیاه تر و سنگین تر میکرد دلمو زدم به دریا رفتم خونه سرتونو در نیارم تمام اون ابر سیاه بارید روی سرم یک ماهی گذشت تا اینکه فهمیدم دانشگاه آزاد با شرط معدل دیپلوم دانشجو می خواد سریع دفترچه رو گرفتم و ارسال کردم یادم نیست چه قدر گذشت تا جوابش آمد و در یکی از شهرهای اصفهان قبول شده بودم با اینکه خوشحالیه دانشگاه سراسری رو نداشت ولی بازم دانشگاه بود ترم اول و دوم گذشت به همین راحتی که گفتم گذشت چون رشته ام معماری بود و ترم اول و دوم درسهای عملی برنداشته بودم خیلی کم حرف بودم تعریف از خود نباشه چهره خوبی داشتم و سعی می کردم خوش تیپ باشم جلوی موهامو صاف بطرف بالا میزدم و معمولا منو با مدل موهام به همدیگه معرفی میکردن مثلن دخترای همکلاسیم می گفتند اون پسر تهرونیه که موهاش سیخه نیومده من آخر کلاس میشستم و حرفاشونو می شنیدم وسطای ترم سوم با چند تا از بچه های اصفهان و شاهین شهر آشنا شدم و گاهی وقتا میرفتم خونه ای که اجاره کرده بودند کم کم با هم صمیمی شده بودیم یه روز امیر به من گفت اون دختر رو دیدی که همش با پسرا میگرده و نیشش یکسره بازه گفتم خودت میدونی من زیاد تو نخ دخترای اصفهانی نیستم تو اون دانشگاه از هر صد تا پسر دوتا از تهران و از هر صد تا دختر یکی از تهران بود بقیه از اصفهان و شهرهای اطرافش بودن کم کم با سپیده همون دختری که به نگاه بقیه پسرا میخوارید و خودشو به پسرا میچسبوند آشنا شدم دختر قدکوتاه و سبزه ای بود که لنز چشماشو خوشگلتر کرده بود لبهای درشت و گوشتی داشت و من عاشق لبهاش شده بودم ترم سوم هم گذشت تا اینکه تو یکی از واحد های درس های عملی با هم همکلاسی شدیم و قرار شد یک تیم پنج نفره تشکیل بدیم و روی یک پروژه کار کنیم طبق معمول آخر کلاس نشسته بودم تا بچه ها یارکشی کنند و من تنها یک پروژه بردارم سپیده اومد پیشم و گفت آقای یکتا ما یک نفر کم داریم شما افتخار میدید گفتم اختیار دارید خانم خادم هنوز چند تا از بچه ها موندن گفت یگانه و نسرین قبول نمی کنند کس دیگه ای بیاد من شما رو معرفی کردم و قبول کردن گفتم خب میشیم چهار نفر گفت دوست پسر یگانه هم هست خلاصه قبول کردم طی اون پروژه بیشتر با سپیده آشنا شدم اخلاقش کاملن با دختر های دیگه فرق می کرد همش سمت پسرا بود واسش فرقی نمی کرد دربارش چی میگن حتی شنیده بودم تو خونه چندتا از پسرا هم رفت و آمد داره این اخلاق و کارهاش اصلا برام جالب نبود و چون پسر غیرتی ای بودم قیدشو زدم تا اینکه یک روز امیر به من گفت از خانوم خادم چه خبر گفتم چه خبری میخواد باشه پیش پسرای دیگه اس امیر گفت خیلی دوست دارم باهاش دوست بشم گفتم اینکه کاری نداره کافیه بری پیشش خودش سر حرفو بازمیکنه گفت این رابطه رو که با همه پسرای معماری داره منظورم رابطه بیشتره گفتم تو هم تو کف لباش هستی گفت اون باسن گوشتی رو ندیدی سینه هایی که حتی از روی کرست نوکش پیداست رو ندیدی گفتم چقدر روی دخترا دقیقی گفت آرش میخوامش نمیدونم چرا بهم برخورد چند هفته ای گذشت که برگشتم تهران و یکی از بچه ها دوست دخترش ترکش کرده بود و خیلی تولک بود محسن خیلی پسر خوبی بود تو یکی از شهرهای شمالی درس میخوند و با یکی از همکلاسی هاش قرار ازدواج گذاشته بود که دختره طبق معمول با چرب زبانی خامش کرده بود محسن پسره ساده و خوشگلی بود برعکس من هم خوب حرف می زد هم خوش خنده بود اون شب تا صبح با محسن حرف زدم با اینکه این حال و هوا رو قبلا هم تجربه کرده بود ولی اصلن گوشش بدهکار نبود هوا که روشن شد محسن رفت خونه منم برگشتم خونه و خوابیدم خواب بودم که گوشیم زنگ خورد تو خواب و بیداری جواب دادم سلام آقای یکتا آخ ببخشید خواب بودین توروخدا ببخشید قصد مزاحمت نداشتم خدایا چقدر این صدا آشناس ببخشید شما خادم هستم خواب از سرم پرید خوب خوبین خانم خادم چه وقته خوابه آقای یکتا ساعت رو نگاه کردم ساعت نزدیک به دو بعدازظهر بود ظهر بخیر آرش خان خوبین بازم عذر میخوام بیدارتون کردم نه خواهش میکنم این چه حرفیه دیشب تا صبح بیدار بودم تازه ساعت هفت خوابیدم امروز سر کلاس نبودین از بچه ها سراغتون رو گرفتم گفتن خبری ازتون ندارن بله یکی از دوستان یه مشکلی واسش پیش اومده بود نمیتونستم تنهاش بذارم هفته دیگه حتما میام دانشگاه اتفاقی افتاده آرش نه خانم خادم چیزی نیست گفتم شاید بتونم کمکی بکنم ممنون لطف دارین خب خیالم راحت شد که حالتون خوبه دیگه مزاحم نمیشم خواهش میکنم مراحمین بوق پشت خطی رو شنیدم به گوشی نگاه کردم دیدم محسن پشت خطه ببخشید خانم خادم پشت خطی دارم خودم باهاتون تماس میگیرم انگار ناراحت شد گفت نه خواهش میکنم خدانگهدار الوووو آرش باکی حرف میزدی یکی از بچه های دانشگاه بود آرش تو دلم آشوبه تو خونه بند نمیشم بیام پیشت بیا یک ساعت گذشت تا محسن آمد پیشم و تا شب با من بود حالش خیلی خراب بود یک دفعه به ذهنم رسید مشروب بگیرم و بیارم بخوره شاید از این حال در بیاد محسن مشروب میخوری آره داری ندارم بریم بگیریم کلی گشتیم تا مشروب پیدا کردیم تا چندتا چیپس و پفک و ماست موسیر و یکم میوه برای مزه بگیرم ساعت شد یازده برگشتیم خونه خونه ما دو طبقه است طبقه پایین پدر و مادرم زندگی می کنند و طبقه بالا من و داداش کوچیکم تقریبا زندگی می کنیم با محسن رفتیم تو اتاق من بساطو جور کردم نمیدونم بگم جاتون خالی یا نه حین خوردن حرف عشق و عاشقی پیش اومد محسن گفت آرش چرا با کسی نیستی گفتم تو که منو میشناسی خوشم نمیاد دنبال دخترا راه بیفتم بهشون شماره بدم آیا تماس بگیرن یا نه گفت یعنی از کسی هم خوشت نمیاد گفتم چرا یه سپیده نامی هست تو دانشگاه اما متاسفانه اونجوری که من میخوام نیست نگاهم به سپیده عوض شده بود دیگه وقتی نگاهش میکردم لب ها و سینه هاش منو تحریک نمی کرد نمیدونم چرا وقتی با پسرها می دیدمش اعصابم می ریخت به هم و دوست داشتم دستشو بگیرم بهش بگم فقط مال منی دوست ندارم با پسرهای دیگه بگی و بخندی محسن گفت مگه چجوریه گفتم تمام وقتش رو با پسرها می گرده و اصلن اخلاقش دخترونه نیست گفت با کسی هست گفتم اگر بود که اینقدر با پسرها نمی گشت گفت خوب چرا بهش نمیگی گفتم چی بگم چجوری بگم گفت سرحرف رو باز کن کم کم بهش بگو شمارشو داری گفتم آره گفت همین الان بهش زنگ بزن گفتم ساعت دوازده شبه گفت خب پیام بده سلام خانم خادم آرش هستم بابت امروز معذرت میخوام مجبور شدم تماستون رو قطع کنم امیدوارم منو ببخشید نیمساعتی گذشت اما جوابی نداد محسن گفت دوباره پیام بده داشتم مینوشتم حتما دلخور شدید که جواب نمیدید ولی اگر داستان رو بدونید یک پیام اومد سریع باز کردم خانم خادم جواب داده بود خلاصه از اون شب اس ام اس بازی من با سپیده شروع شد طبق نصیحت محسن چون از کلمات رسمی استفاده نمی کردم خیلی زود خودمونی شدیم چند روزی گذشت و همینطور با هم پیام می دادیم و حرف میزدیم همش بهش می گفتم برام دعا کنه آخر سپیده پرسید چرا دعا کنم گفتم دعا کن که خدا اون چیزی رو که میخوام به من بده گفت چی میخوای روم نمیشد بهش بگم ولی انقدر گیر داد تا آخر گفتم خودت رو میخوام انگار جا خورده باشه گفت شوخی می کنی من گفتم آره خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی روم نمیشد گفت باشه فعلاً خداحافظ به همین راحتی خدافطی کرد هرچی فحش بلد بودم به خودم و محسن دادم با محسن تماس گرفتم و قضیه رو بهش گفتم خیلی عادی برخورد کرد و گفت حداقل دیگه به خودت بدهکار نیستی چند وقت دیگه به خودت میگفتی چرا بهش نگفتم دوستش دارم دیگه بهش زنگ نزن و پیام هم نده تو دانشگاه هر وقت می دیدمش فرار می کردم که منو نبینه روم نمیشد نگاهش کنم بالاخره روزی که باهاش کلاس داشتم رسید خیلی زود رفتم سرکلاس که باهاش چشم تو چشم نشم اومد تو کلاس به من نگاه کرد و با اشاره سر سلام کرد منم با سر جوابشو دادم رفت کنار دخترای دیگه نشست تا وسطای کلاس سرمون تو کار خودمون بود تا اینکه استاد چند دقیقه ای رو استراحت داد دستام رو توهم گره کردم گذاشتم روی میز و سرمو گذاشتم روی دستام چشمامو بستم و به سپیده فکر می کردم به اینکه کار درستی کردم یانه صدای کشیده شدن پایه صندلی رو روی زمین کنارم شنیدم سرمو بالا آوردم و دیدم سپیده داره یک صندلی رو می کشه کنار میز من بلند شدم کمکش کردم نشست کنارم و گفت خوبین آقای یکتا از اینکه دیگه آرش صدام نمی کرد مطمئن شدم از دستم ناراحت شده گفتم ممنون شما خوبین گفت خوبم تا همین الان داشتم به پیشنهاد شما فکر می کردم گفتم کدوم پیشنهاد گفت به همین زودی فراموش کردی گفتم یعنی شما از دست من ناراحت نشدی گفت نه چرا باید ناراحت بشم هیچ میدونی چند تا از دخترهای دانشگاه تو کف بودن با شما هستن گفتم حالا جوابتون چیه گفت یک مدت امتحانی با هم میمونیم اگر اخلاق و معیارهامون یکی بود ادامه میدیم منم خوشحال و شنگول قبول کردم سپیده دختری بود که هر پسری دوست داشت حداقل باهاش حرف بزنه زود جوش و تو دل برو و خندون تنها عیبی که داشت و اون هم از نظر من عیب بود این بود که خیلی زود با همه جور میشد مخصوصا پسرها یک مدت از دوستی با سپیده گذشت تو این مدت فقط شب ها تا دیر وقت با هم حرف میزدیم وضع مالی خانواده سپیده خوب بود به خاطر همین مشکلی نداشت و هر چقدر می خواست با موبایل حرف می زد بعد از سه ماه سپیده برنامه یک مسافرت به شیراز رو ریخت و به خانواده اش گفته بود که از طرف دانشگاه میریم شیراز و با یکی از اقوامشون در شیراز هماهنگ کرده بود رفتیم شیراز خونه اقوام سپیده سعید یک پسر جوون و همسن خودمون بود خیلی زود با هم جور شدیم و سپیده هم مثل پسرای دیگه باهاش شوخی می کرد بهش دست میزد و خیلی راحت بود همراه سعید و سپیده ۴ روز شیراز رو گشتیم تو این چهار روز کاملن سپیده رو شناختم و فهمیدم اصلن نمی تونم با این اخلاقش کنار بیام بهش می گفتم تو منو دوست داری می گفت آره ازت خوشم میاد گفتم پس چرا اونجوری که من میخوام رفتار نمی کنی می گفت غیرتتو دوست دارم ولی چند دقیقه طول نمی کشید دوباره همون سپیده قبلی می شد پیش خودم فکر کردم سپیده تو یک خانواده ی سطح بالا و با وضع مالی خوب بزرگ شده هر کاری خواسته کرده هرچیزی خواسته براش مهیا بوده چرا باید به خاطر من عوض بشه خانواده شون هم همین طوری راحت بودن بدون حجاب و راحت راحت از شیراز که برگشتیم تصمیم گرفتیم جدا بشیم وااای چه روزی بود احساس می کردم درونم یک آتشفشانه همش به گوشی نگاه میکردم شاید سپیده زنگ بزنه یاد محسن افتادم و فهمیدم چی میکشیده و همین طور یاد حرفهایی افتادم که بهش میگفتم اینکه ارزش داره خودتو بخاطره یه دختری که نه الان نه هیچوقت دیگه به تو فکر نمی کنه داغون کنی اینکه اون داره خوش میگذرونه تو چرا خوش نگذرونی و محسن میگفت چه جوری خوش بگذرونم یک لحظه از فکرش فارغ نمیشم میگفتم خودتو سرگرم کن با گوشی بازی کن فیلم اکشن و ترسناک ببین وبگو گور بابای عشق و عاشقی ولی واقعاً به این راحتی نبود صداش تو گوشم بود گرمای دستاشو هنوز حس می کردم و به این فکر می کردم که چرا من واسه سپیده عوض نشم آرشی که گوشیش پر بود از شماره دخترایی که به آب و آتیش می زدن تا شمارشو پیدا کنند آرشی که با داد و بیداد خانواده گوشی رو قطع می کرد و چند ساعتی رو در خدمت خانواده بود آرشی که همش در حال نصیحت این دختر و اون پسر بود که دنیا ارزش سر همدیگرو کلاه گذاشتن و زرنگ بازی رو نداره با هم خوب باشین و اگر واقعاً از هم سیر شدین و نمیتونین ادامه بدین منطقی برخورد کنید تا هیچکدام ضربه نخورید این آرش خطشو بعد از چراغ سبز سپیده عوض کرد تافقط برای سپیده باشه اگر می پرسید چرا این چیزها رو همون اول نگفتم به خاطر اینکه فکر می کنم تعریف از خود می شه الان هم گفتم تا بدونید سپیده به خاطر من هیچ کاری نکرد روز دوم سپیده تماس گرفت سلام خوبی آرش ممنون شما خوبین خوبم چه خبر سلامتی خبری نیست میخواستم حالتو بپرسم خداروشکر که خوبی واسه چی میخواستی حالمو بپرسی ما که نذاشت ادامه بدم و گفت خب همکلاسی که هستیم گفتم حال همه ی همکلاسیهاتو می پرسی گفت تو یکم فرق داری گفتم من هیچ فرقی با پسر هایی که همش بینشون می لولی ندارم انگار ناراحت شد گفت ببخشید مزاحم شدم گفتم بازم از اینکارا بکن و خداحافظی کرد اونجام عروسی بود سپیده منو فراموش نکرده حتما بهم فکر میکرده که تماس گرفته این جور فکر ها تا شب تو ذهنم بود تا تماس گرفت و گفت داستان شیراز و غیرتی شدن منو واسه خواهرش و دخترخالش تعریف کرده و اون ها بهش گفتن خاک بر سرت همه ی دخترا دنبال پسری هستند که روشون غیرت داشته باشه و این جوری دوستش داشته باشه بعد تو لگد زدی به بختت مدتها گذشت ترم پنجم بودیم تا اینکه برنامه یک مسافرت به شمال رو ریختم و با سپیده رفتیم ساری محسن اونجا خونه دانشجویی داشت با خود محسن رفتیم ساری دو روز پیش مابود و برگشت تهران و من و سپیده تنها شدیم کارمون گفتن و خندیدن و خوابیدن بود هنوز حتی لبای سپیده هم نبوسیده بودم اصلا تو این فکرها نبود از ساری برگشتیم احساس می کردم سپیده بهم وابسته شده و من هم خیلی بیشتر از قبل عاشق شده بودم بعد از مسافرت شمال عشق بازی و بغل و بوسه شروع شد اصلا به این فکر نمی کردم که خیلی زود برسیم سر اصل مطلب سپیده هم همش میگفت هنوز زوده یک روز خونه ای که اجاره کرده بودم خالی شد منظورم اینه که صاحب خونه رفته بود مسافرت چند روزی تنها بودم بعد از دانشگاه با سپیده می رفتیم خونه آشپزی می کرد فیلم میدیدیم شب هم تو بغل هم می خوابیدیم خیلی روزهای قشنگی بود همین روزها و خاطرات باعث شد فراموش کردنش بعداز رفتنش خیلی برام سخت باشه شب دوم سپیده گفت آرش تو هیچ احساسی نسبت به من نداری گفتم من دیوونتم گفت منظورم نسبت به جسم منه گفتم چه عجب فکر میکردم تو اصلا هورمون شهوت نداری گفت بیا روم بخواب اونشب برای اولین بار سپیده منو از روی لباس ارضا کرد خیلی سخت و وحشتناک بود ولی به بوسیدن اون لبهای شیرین و برجسته می ارزید از اونشب سکس من با سپیده کم کم شروع شد روی پهلو کنار هم خوابیده بودیم دست چپ من زیرسر سپیده و دست راست سپیده زیر سر من بود دست راستم رو دور کمرش حلقه کردمو چسبیدم بهش پاهامو گذاشتم لای پاهاش زانومو خم کردم و فشار دادم لای پاهاش لبام روی لباش بود میخورد و میخوردمو میلیسیدمو میمکیدم لب بالا لب پایین و گاهی کل دهانش توی دهانم بود زبونم روی لب هاش به طرف راست و چپ می چرخید گاهی نوک زبانمو گوشه لبهاش فشار میدادم زیاد وارد نبود بهش گفتم سپیده زبونت کو زبونشو آورد بیرون سریع دهنمو گذاشتم روی لباش و زبونشو مکیدم نفس عمیقی کشید و انگار تازه تحریک شده بود خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد دست چپش که دور کمرم بود رو از زیر رکابی روی کمرم بالا و پایین می آورد وقتی دستش روی کمرم بسمت پایین می اومد تا زیر کشبافت شرتکم میبرد احساس میکردم دستشو میخواد ببره زیر شرتکم ولی باز دستشو بطرف بالا روی کمرم میکشید زبونشو از تو دهنم کشید بیرون و گفت آرش زبونت کو زبونمو آوردم بیرون واااای اون لبای شیرین و عسلی رو که هیچوقت از خوردنو بوسیدنش سیر نمیشدم رو چسبوند به لبهام و زبونمو محکم مکید توی دهنش انقدر محکم مکید که دردم اومد و زود زبونمو از دهانش کشیدم بیرون و گفتم آرومتر اعتنایی نکرد دوباره لبهاشو گذاشت روی لبهام و لب پایینمو مکید و کسشو چسبوند به کیرم ازاینجا ببعد باید یکم خودمونی بشم کسشو به کیرم فشار میداد و آروم ناله میکرد کیرم درحال انفجار بود احساس میکردم اگر جا داشت از این هم بزرگتر میشد هبجده سانته تقریبا سفیده بیشتر وقتها موهاشو میزنم و تمیزه وقتی ناله های سپیده شروع شد روی کمر خوابوندمش و خوابیدم روش یک تی شرت مشکی پوشیده بود که با پولکهای رنگی عکس یک خرس رو روش درست کرده بودن و آستین های خیلی کوتاهی داشت سپیده بدن توپری داشت باسنش بزرگ و گوشتی بود رونای درشت و سفید و سفت پاهای زیبا و بدون مو فقط قد کوتاهش روی هیکلش تاثیر گذاشته بودند و روناش و باسنش رو بزرگتر نشون میداد تا اونشب حتی دستام به سینه های سپیده هم نخورده بود تی شرت سپیده رو درآوردم یه سوتین مشکی پوشیده بود دوباره دراز کشیدم روش و شروع کردم به خوردن لبهاش کم کم اومدم سمت گوشش گوشش رو با زبونم نوازش میکردم و لاله گوشش رو میمکیدم از زیر گوشش با زبونم نوازش کردم و به طرف گردنش می اومدم پایین وقتی نوک زبونمو زیر گلوش میکشیدم خودشو جمع می کرد و منو به خودش فشار میداد از روی گردنش به سمت سینش اومدم پایین گودی زیر گردنش رو بوسیدم و لبامو غنچه می کردم روی سینه اش و ریز می بوسیدمش از روی شونه هاش شروع کردم و نزدیک بند سوتینش زبونمو میکشیدم روی سینه اش دستشو روی شونه هام گذاشته بود و منو به سمت پایین فشار میداد دستامو گذاشتم روی سینه هاش واااااای سینه های هشتاد که از روی سوتین کاملن برجسته بودن چاک بین سینه هاش دیوونم میکرد از روی سوتین شروع کردم به بوسیدن سینه هاش توی دستام فشارش میدادم و با هر فشار سپیده ناله ای سر می داد که داغی نفسهاش میخورد به صورتم و بیشتر حشریم میکرد همینطور که مشغول خوردن اون سینه های بزرگ و خوشمزه بودم دستشو به زور وارد شرتکم کرد و کیر منو مالید و همانطور از روی شورت میمالید به کسش داشتم اذیت میشدم ولی چیزی نگفتم تا لذت ببره خودش بلند شد گفت سوتینشو باز کنم وقتی قفل سوتینش باز شد و آروم شروع کرد به در آوردن سوتینش اون سینه ها نمایان شد و واااای باور کنید نمیدونم چجوری بازگو کنم خیلی سینه های خوشگلی داشت اصلا نمیتونستم ایرادی بگیرم کاملا ایستاده با اینکه سوتینو باز کرده بود ولی هنوز سینه هاش به هم نزدیک بودن و خط بین سینه هاش بیشتر دیوونم میکرد قرمزی دور نوک سینه هاش زیاد بزرگ نبود و اون جوش های ریزی که روی اون قسمت قرمز هست اصلا وجود نداشت و کاملن صاف بود نوک نه چندان بزرگ ولی خوشمزه و لذیذ دیگه ناله های سپیده به داد و بیداد تبدیل شده بود بهم گفت آرش نمی خوای بری پایین گفتم هنوز زوده انقدر شیرینی که از خوردنت سیر نمیشم گفت خواهش می کنم کافیه برو پایین دارم روانی میشم دیگه نمیتونم تحمل کنم سینه هاش رو با دستم به طرف بالا آوردم و زبونمو میکشیدم زیر سینه هاش این کارو که کردم داد زد و گفت لعنتی برو پایین خط زیر سینه هاش یک مقدار مزه عرق تنشو میداد ولی حتی اون هم برام شیرین بود شروع به لیسیدن شکمش کردم یه مقدارشکم داشت از روی لباس معلوم نبود شکم داره وقتی نوک زبونمو دور نافش میچرخوندم پاهاشو جمع میکرد و به هم فشارشون میداد زبونمو داخل نافش عقب و جلو می کردم و سپیده کسش رو بالا می آورد و به کیرم فشار میداد کم کم به بالای کسش نزدیک شدم از روی بدنش بلند شدم و بهش گفتم شلوارک سفیدی که پوشیده بود رو دربیاره بدون کمترین مکثی سریع شلوارک رو بیرون آورد شرتس کاملن خیس بود زانوهاشو خم کردم بین پاهاش نشستم و صورتمو به کسش نزدیک کردم وااای چه بویی می داد چاک کسش از روی شورتش پیدا بود بلافاصله زبونمو از روی شورت کشیدم روی چاک کسش یک نفس عمیق کشید و یکم خودشو جمع کرد یکم شورتشو بطرف پایین دادم و بالای کسشو خوردم محکم میمکیدم و سپیده ناله میکرد یکدفعه سرمو از روی بدنش بلند کرد کمرشو بالا برد و خودش شورتشو دراورد منو کشید روی خودش و دستشو برد زیر بدنم شلوارک و شورتمو با هم تا جایی که دستش رسید کشید پایین دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش فشرد و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و کاملا کسشو به کیرم فشار داد چون کسش خیس بود و من هم آب عشق از کیرم زده بود بیرون دیگه لازم نبود کاری کنی وکیرم کاملا روی چاک کس سپیده خوابیده بود و سپیده خودش کمرشو تکون میداد و کیرم روی کسش بازی می کرد و سپیده هم ناله می کرد و لبامو میخورد من روی آسمونا بودم بعداز هشت ماه داشتم با سپیده سکس میکردم بالاخره خودش با رضایت کامل بدنشو در اختیارم گذاشته بود واقعاً داشتم لذت میبردم از روی سپیده بلند شدم لباسامو کامل در آوردم و دوباره نشستم بین پاهای سپیده پاهاشو از هم باز کردم و دهنمو گذاشتم روی کسش از پایین زبونمو روی کسش بطرف بالا میکشیدم و وقتی به چوچولش میرسیدم زبونمو روش فشار میدادم سپیده خیلی تند نفس نفس می زد و با لکنت اسممو صدا میکرد نمیتونست بگه کافیه و دستاش توانی نداشت تا سرمو از روی کسش بلند کنه لبهای نسبتا بزرگ کسشو به نوبت میمکیدم و بین لبهام نگهشون میداشتم و میکشیدم که با اینکار سپیده کسشو بالا می آورد تا لبهای کسش کشیده نشه بالای کسشو گاز میگرفتم کسش رو باز کردم و زبونمو داخل کسش عقب و جلو میکردم کس سپیده کاملا خیس بود و با هر بوسه ای که به کسش میزدم دور لبهام خیس می شد پاهاشو به طرف بالا فشار دادم طوری که کف پاهاش از روی زمین فاصله پیدا کرد و زانو هاش به سینه اش نزدیک شده بود با اینکار سوراخ کونش پیدا شد چاک کونش کاملاً سیاه بود اون سوراخ تنگ و قرمز به سختی پیدا بود زبونمو روی چاک کونش بالا و پایین می اوردم سپیده دیگه فقط نفس نفس میزد و حتی حال ناله کردن نداشت لوپ های کونشو کاملن لیس میزدم و میبوسیدم زبونم روی چاک کونش بالا و پایین می رفت و گاهی تا بالای کسش ادامه می دادم و وقتی به بالای کسش میرسیدم دوباره گازش میگرفتم زبونمو تو سوراخ کونش میچرخوندم و گاهی فشار میدادم روی سوراخش ولی خیلی تنگ بود دیگه طاقت خودم هم سر اومده بود پاهای سپیده رو درازکردم و خوابیدم روش کیرم رو روی کسش بقدری بالا و پایین کرد وسینه هاشو میمالیدم و می خوردم تا بلاخره نزدیک به ارگاسم شدم آبم پاشید روی شکم سپییده بی حال روی سپیده افتاده بودمو سپیده کمرمو میمالید و قربون صدقم میرفت با اینکه دخولی صورت نگرفته بود ولی کاملاً از این رابطه راضی بودم و لذت بردم به سپیده گفتم من دیگه جون ندارم چیکار کنم تو هم ارضا بشی گفت وای آرش تو رو خدا کافیه چند بار ارضا بشم گفتم مگه ارضا شدی گفت دوبار واسم جالب بود چون با اینکه زیاد کسشو خورده بودم ولی آب سفیدی ندیدم بعد از نیم ساعت استراحت با هم رفتیم حموم اونجا هم تو بغل هم بودیم و همدیگرو شستیم واقعاً جون نداشتم که یک بار دیگه ارضا بشم این اولین سکس من با سپیده بود البته نمیدونم اسمش سکس هست یا نه نزدیک به یک سال با سپیده بودم یک روز در حین همین سکس هامون سپیده کیرمو گرفت و آروم داخل کسش کرد تموم دنیایی که توی رویام با سپیده ساخته بودم روی سرم خراب شد با اینکه بار اول بود داخل کس رو حس می کردم ولی انگار نه انگار دارم سکس میکنم کیرم داخل کوس سپیده خوابید سپیده رو از روم بلند کردم و خودم هم لباسامو پوشیدمو بهش گفتم چرا تا حالا بهم نگفته بودی اشکهاش جاری شد و گفت آرش باورکن مادرزادیه اونروز بدترین روز زندگی من بود اون داشت با من بازی می کرد حالا چیکار کنم چطور تحمل کنم و خیلی حرفای دیگه که ذهنم رو پر کرده بود کلی تحقیق کردم و از چندتا دکترزنان پرسیدم که آیا ممکن دختری به صورت مادرزاد بدون پرده بکارت به دنیا بیاد دکتر ها با تعجب به من نگاه میکردن و با لبخند تمسخرآمیزی میگفتن همچین چیزی امکان نداره با سپیده صحبت کردم ولی به هیچ عنوان نگفت چجوری بکارتشو ازدست داده از هم جدا شدیم با اینکه چند واحدی تا فارغ التحصیلی نمونده بود از دانشگاه انصراف دادم چند بار باهام تماس گرفت تا اینکه مجبور شدم خطمو عوض کنم این داستان رو برای حشری شدن ننوشتم خواستم اینجوری یکم خودمو خالی کنم الان ۵ ساله که خبری ازش ندارم ولی مطمئنم با خوندن این داستان کاملا متوجه بشه داستان خودمونه امیدوارم خوشتون اومده باشه آرش نوشته

Date: June 25, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *