عشق یا اسارت

0 views
0%

سلام خدمت دوستان عزیز و درجه یک شهوانی دوستان امروز میخوام خاطره سکس با دوست دخترم رو براتون بگم لازم به ذکره دوستانی که مایل به خوندن این نوع داستان ها نیستن در بخش موضوع موضوع مورد نظر خودشونو پیدا کنن و ویترین شعورشونو به نمایش نگذارن اینخاطره واقعیه پس کس ننه دروغ گو من یه پسر ١٩ ساله اهل همدان قد ١٨٠وزن٨٠ هیکل نسبتا خوبی دارم تمام دبیرستان و راهنمایی رو در مدارس استعداد های درخشان با معدل بیست خوندم نسبتا مایه داریم و بالاشهر همدان میشینیم طرفی که میخوام ازش بگم اسمش شقایقه اهل تهران قد ١۶٠ وزن حدودای ۶٠ ٧٠ ممه حدودای ٧۵ با اینکه خیلی کوتاه و لاغر بود اما ممه و کون گنده ای داشت داستان از اونجایی شروع شد که من بخواطر یکسری سوالات و تحقیقات برای دانشگاه رفتم پیش عموم اخه استاددانشگاهه از قضا ایشون خونشون تو تهرانه و منم برای گرفتن اطلاعات مجبور بودم برم اونجا حدود سه ماه پیش از رجعت من بنده با دختر خانومی به اسم شقایق به صورت اتفاقی تو تله اشنا شدم کاملا باهاش مودبانه حرف میزدم تا اینکه یه روز بهم زنگ زد و گفت نمیخوای بیای دیدنم من که حسابی از شنیدن صداش دیوونه شده بودم با صدای لرزون بهش گفتم چرا که نه منتظر تماسم باش اون روز حسابی حالم بد شده بود نمیدونم تو صداش چه جادویی بود که منو محو خودش کرده بود یه جورایی با شنیدن صداش عاشقش شده بودم بیشتر برای دیدن اون میخواستم برم تا تحقیق روز موعود سوار اتوبوس شدم و به تهران رفتم با تماسی شقایقو مطلع کردم که تو راه تهرانم و بعد از شنیدن خبر تو یه کافه به اسم ایلیا در تهران پارس باهام قرار گذاشت برام خیلی عجیب بود که چرا یه دختر باید به یه پسر شهرستانی اعتماد بکنه و حتی بهش زنگ بزنه اما این فکر ها زود مثل برگ های پاییزی از ریشه افکارم کنده میشدند و حسی عجیب میگفت اون عاشقته پسر بعد از سه ساعت به تهران رسیدم و با مکافات تمام یه اژانس گرفتم و به خونه عموم رفتم فردای اون روز به کافه ایلیا رفتم ساعت حدودای شیش بود و خیابونا غلغله بودن نیم ساعت صبر کردم و دوتا چای تو این مدت خوردم فک کردم سرکارم میخواستم صورت حسابو حساب کنم که یه نفر با دست کوبید پشتم و گفت اقا سهراب من برگشتم چیزی که دیدم باور نکردم خیلی خیلی مبهوتش شدم و یه لحظه پاهام سست شد چشمانش به حدی زیبا بود که من از دیدنش سیز نمیشدم شاید ارایش خیلی معمولی داشت اما به حدی زیبا بود که هرکس بهش خیره میشد میخواست باهاش سکس کنه باهام تو کافه نشستیم و از هم گفتیم من انقدر مهوش شده بودم که میخواستم جلوش سجده کنم میخواستم مال خودم کنمش اما به سکس فکر نمیکردم این شرایط عجیب و دلهره اور یک طرف پر شدن مثانه به علت خوردن چای زیادی طرف دیگر دستو پامو گم کرده بودم اما جواب سوالاشو بادقت میدادم یهو بهم گفت اهل حالی _منظورتونو نمیفهمم ولی خوب میفهمیدم سکس دیگه _ولی من تورو بخواطر خودت میخوام نه واسه سکس اوهوم گفتم شاید دلت بخواد _من دلم فقط ترو میخواد عزیزمی نمیدونم چرا اون روز اون چرتو پرتارو گفتم و نمیدنم چرا اون اون چرتو پرتارو بهم گفت فرداش قرار گذاشتیم خونشون منم عموم رو به بهانه سر زدن به دوستان پیچوندم وقتی رسیدم یه خونه حیاط دار با چند تا درخت بسیار قدیمی دیدم خیلی زیبا بود اما شقایق زیبا تر وقتی رفتیم تو خونه در اغوشش گرفتم و پیشونیشو ماچ کردم بهم گفت تا اخر هفته کسی خونمون نمیاد همه رفتن شمال و منم به بهانه درس خوندن شمالو پیچوندم منم تاییدی کردمو چند تا ماچ کوچولو از گردنش کردم خیلی دوستش داشتم و حاضر بودم جونم رو براش بدم مثل یک بت میپرستیدمش با خودم میگفت شاید اون برخورد تصادفی تو تله یه حکمتی توش بوده باشه رفتیم یه جا نشستیم و شروع کردیم حرف زدن همه چیو بهش گفتم بهش گفتم که حاضرم برات جون بدم و دوست دارم بپرستمت همو بغل کردیم گرمای بدنش به شدت حشریم میکرد ناخوداگاه کیرم سیخ شد خیلی ناراحت بودم وقتی فهمیدم شقایق متوجه موضوع شده ازش عذر خواهی کردم و گفتم دست خودم که نیست اون گفت ایرادی نداره احساس کردم که شهوت اونم بالازده یه دامن گل گلی بنفش به یه پیرهن خاکستری و یه ساپورت سیاه پوشیده بود اون بیستو هفت سالش بود و سه سالی میشد از شوهرش طلاق گرفته بود علتشو ازش پرسیدم و گفت نازام رفت مقداری شراب ریخت و اورد من که تا حالا از این جور چیز ها نخورده بودم دست رد زدم اما با اسرارش قبول کردم بهم گفت مگه نگفتی حاضری بپرستیم پس چرا شروع نمیکنی من که از این حرفش تعجب کردم بودم گفتم یعنی میخوای بهت سجده کنم اونم گفت اوهوم بدون هیچ حرفی میز جلوی پامونو کنار زدم و رو پاهاش سجده کردم بوی پاهاش خیلی لذت بخش بود ساپورتشو داورد خیلی بدنش داغ بود من این داغی منو خیلی حشری میکرد وقتی پاهای زیبا و تراشیدشو دیدم بدون معطلی شروع کردم به لیسیدن پاهاش واقعا حس خوبی بود هر دستوری میداد انجام میدادم به نوعی اسیرش شده بودم بهم گفت پاشو لباسامو درار من گفتم عزیزم مطمینی میخوای این تجربرو با یه مرد غریبه داشته باشی بلند تر گفت درش بیار لباسشو دراوردم سوتین نداشت من با دیدن ممه هاش بدون وقفه شروع کردم به لیسیدن و خوردنشون در حالی که با بوسه های ریز هم شهوتیش میکردم اون دستشو روی سرم گذاشته بود و با تار تار موی هایم بازی میکرد یکم مور مورم میشد ولی حس لذت بخشی بود بهم گفت لباساتو درار منم بدون معطلی لباسمو دراوردمو دوباره بهش سجده کردم اون هم دامن بنفشو دراورد و به من گفت براش بخورم حس عشق مخلوط شده بود با اسارت من اسیر و برده اون شده بودم و تک تک دستوراتشو مو به مو انجام میدادم اخر سر بهم گفت بیا بریم رو تخت تو اتاق خواب ولی نگذاشت بلند بشم و عین حیوون خونگیش چاردستو پا رفتم تو اتا قش وقتی این خاطراتو مرور میکنم خودم از کارایی که کردم تعجب میکتم روی تخت هوابیدم اون شروع کرد به لیسیدن کیرر من و من به موهای بلوند و اندام زیبا و تراشیدش نگاه میکردم خوب ساک میزد بهم گفت که بگذارم کونش من که از کون کردن خوشم نمیومده بهش گفتم و اون گفت اونجا خودتو ارضا کن تا بتونی بیشتر تو کسم تلمبه بزنی واسه ارضا شدن بدون هیچ توضیحی محکم کردم تو کونش جوری که صدای جیغش لرزرو به تمام اندامم انداخت بدون هیچ توجهی ادامه دادم واقعا کون کردن لذت بخش تر از کس کردنه البته کون پاک بعد از ارضا شدنم پزیشنو عوض کردیم و من سلطان را در ملکه قرار دادم در حال سکس وقتی اون قیافه معصوم و زیبای شقایقو میدیدم انگیزم واسه سکس بیشتر میشد ادامه در قسمت بعدی لایک و دیسلایک هاتون برام مهمه دوستان قسمت بعدی خیلی قشنگ تره منتظر باشید نوشته

Date: May 9, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *