عشق یا رویای تلخ ۱

0 views
0%

سلام خدمت همه دوستان پیشاپیش عذرخواهم بابت کلمات رکیک ماجراو طولانی شدن داستان ولی خب چیزیه که بوده دیگه بگذریم من اسمم شاهینه الان27سالمه قدم تقریبا همون185ایناهاوزنمم بین85و90بالاپایین میشه 7ساله که بدنسازی کارمیکنم قیافمم تنهامزیتی که داره موهای بورم و چشای سبزمه پوستمم سفیده ولی نه خیلی توذوق معمولی ماجرابرمیگرده به 3سال پیش اون موقع البته همچنین الان پیش بابام مثلاکارمیکردمو حسابدارش بودم بابام گاوداری داره و بسازبفروشیم میکنه ازاونجایی که من تک فرزندم مامانم وبابام هزارویک آرزوی کسشعرتوسرشون برام داشتن و دارن من23سالم بودکه ازبابام خونه جداگانه خواستم و ادعاکردم میخوام مستقل باشم همش کسشعربود باو میخواستم ازشرگیرای الکی اونا خلاص بشم خلاصه با هزارویک تمناراضی شدن یه آپارتمان 75متری خریدن برام و من سال91 صاحب خونه شدم ازشما چه پنهون خیلیم خوشحال بودم خونم خونه نبودکه مکان برا بچ و خودم بودم همیشه میشد از توش کاندومو قرص پیدا کرد سال92بوددقیق همه چیزشویادمه جلوی آینه داشتم موهامودرست میکردم یه نگاه به کت شلوارمشکیم انداختم یه اتواساسی لازم داشت ولی خب گشادیوهزار دردسر خودمو ادکلن کش کردم آخه قراربود برم جشن عقددخترعموم میخواستم لااقل جلوفامیل یکم قیافه آدم داشته باشم براهمین همه رقمه به خودم رسیدم خب دیگه حاضرشده بودم یه نگاه به ماشینم که توپارکینگ بودکردم میخواستم سوارش بشم ولی نمیدونم چرا قصدکردم همینجوری برم رفتم سواراتوبوس شدم هواهم بدجورابری بودازاتوبوس که اومدم پایین بارون شروع به باریدن کرد خب منم زیربارون مث موش آب کشیده شدم تودلم هزارویک فحش به خودم میدادم یهوصدای ترمز یه ماشین شنیدم بعدش صدای برخوردش به جدولای کنارخیابون برگشتم تودلم گفتم مرتیکه کس دست صورتمو برگردوندم که راهموادامه بدم یهو صدای یه دخترو شنیدم که میگفت آخ آخ چرااینجوری شد ایندفه برگشتم باخودم گفتم جنده خانوم اینجوری نشد اینجوری کردیش باخودم گفتم تاکی جق بروشاهین ببینم چکارمیکنی رفتم جلوعجب چیزی بودیه دخترباقدتقریبا170وزنشم همون 60وخورده ای چشاشم لنزآبی انداخته بودموهام مشکی خیلی روصورتش آرایش داشت باخودم گفتم عجب جنده ایه رسیدم پیشش خیلی مثلا نگران گفتم خانوم چیزیتون شده اونم بایه لحنی تومایه های به توچه آخه لیسک گفت نه چیزیم نشده گفتم مطمعنین گفت اره باو رفت سوارماشین شدو گازشوگرفت رفت یه تعارفم نزد حداقل زیربارون نمونم باخودم گفتم خب آقاشاهین بازم خودتیو خایت بگیردستت برومهمونی رسیدم نزدیکای خونه عموم همون ماشینودیدم پارک شده اونجا رفتم توخونه وشلوغ بود اصن رواعصاب بود من دنبال این بودم ربط اون ماشینو به اینجا بفهمم دخترعمو کوچیکمو دیدم کشیدمش کنارگفتم اون ماشین بیرون مال کیه گفت فک کنم مال اقوام دامادباشه منکه چیزی ازمجلس نفهمیدم خلاصه وقتی مجلس تموم شد اومدم بیرون تونخ اون ماشین بودم مطمعن بودم دختره میاد بعله اومدسواربشه رفتم جلومثلا تصادفی گفتم اااا شماهم اینجایین گفت اره من دخترعمودامادم گفتم چه جالب عروسم دخترعمومنه یکم کسشعرگفتم باش اصن تحویل نگرفت دیگه منم کلیدنکردم انداختم که بیام خونه دیدم اومدکنارم گفت اگه وسیله ندارین برسونمتون بااینکه توکونم عروسی بود کلاس گذاشتم گفتم زحمتی نباشه براتون دیروقته ها اونم مث گاو گفت پس هیچی دیگه من برم بای وبازم موندیم من و سایم دوتاخایم البته چون شب بود سایم غیبت داشت هیچی دیگه اون شب که گذشت آدرس خونشونوباهزارویک بدبختی پیداکردم یه چندروزی تعقیبش میکردم که ببینم دوست پسرداره یانه تواین چندروز چیزای زیادی دستگیرم شد مثلا خانوم روزای زوج 9تا10وخورده ای باشگاه میرفت روزای فردم کلاس زبان داشت خلاصه میگذشت تایه روز رفت سمت یه کافی شاپ خیلیم به خودش رسیده بود مطمعن بودم بادوست پسرش قرار داره اعصابم خیلی خراب شد کنارم یه مغازه بودباخودم گفتم شاهین بگیرصابونو برو جقتوبزن بدبخت یه 206کنارکافی شاپ ترمز زد 3تا دختراومدن پایین رفتن توبعد حوالی نیم ساعت 4تادختراومدن بیرون خوشحال شدم اساسی فهمیدم بادوستاش قرارداشته خودمو انداختم روتختم باخودم میگفتم اینجوری نمیشه خواجه نیستی که پسر یه فکری بکن دیگه داشتم تخمامومیخاروندم و فکرمیکردم که یهویه چیزی زد به سرم خوده خودش بود دیگه تقریبا ساعت 5بعدازظهربود ساعتمو بستم و کتمو تنم کردم و زدم بیرون سوارماشینم شدم رفتم جلوآموزشگاه زبانش همونجا ول چرخیدم تاازدوردیدمش منم مثلاخیلی تصادفی رفتارکردم اون صورتو دقیق یادم بود همون چشای لنز دار موهای مشکی و یه رژ قرمز خیلی طبیعی برخوردکردم تارسیدجلوم یه نگاه کرد منم نگاهش کردم ایندفه اون اومد جلو باتعجب گفت شماهمون آقای فلان شب نیستین منم گفتم چراو باهم احوال پرسی کردیم گفت چرااومدین اینجا منم گفتم مدرک تافلمو گم کردم اومدم ببینم بایدچکارکنم جدیدبگیرم اونم تعجب زده گفت تافل داری واقعا گفتم آره باو ولی خودم خوب میدونستم دارم گوه میخورم یه چندتاترم کلاس زبان رفته بودم ول کرده بودم یه چندتاسوال پرسید فهمیدم ازاین کس لولاست چون اگه سخت تر می پرسیدم میموندم جوابشو چی بدم بهش گفتم تو هم میای اینجاکلاس زبان گفت آره خیلیم ضعیفم توزبان منم ازخداخواسته گفتم من میتونم کمکت کنم هاا اونم خوشحال شدگفت واقعا گفتم چراکه نه گفت وای مرسی واقعا شمارمودادم بهش و بعدیکم صحبت کردن ازهم جداشدیم سوارماشینم شدم و همه خوشحالیمو سرگازماشین خالی کردم ادامه دارد نوشته

Date: March 28, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *