عشق یعنی عرفان ۱

0 views
0%

سلام داستانی که براتون مینویسم همیشه هم اذیتم کرده هم وقتی بهش فکر میکنم همیشه تپش قلبم زیاد میشه و فکرمیکنم که اگه همچین خاطراتی نداشتم چی میشد یعنی اشتباه کردم ولی اگر هم اشتباه بود اشتباه شیرین و فراموش نشدنی بود دوازده سیزده ماه خدمت بودم توی یکی از پادگانهای استان کرمانشاه به واسطه دیپلمی که داشتم ارشد گروهان شده بودم و خدمت سربازیمو میکردم قد172 بوکسور و عصبی بودم چون ارشد گروهان بزرگی بودم خودمو میگرفتم دوس نداشتم با کسی رفاقت بکنم اهل یکی از شهرهای آذربایجان بخاطر همین خیلی دیر به دیر مرخصی میرفتم طوری که فرمانده بزور راهیم میکرد چون نگه داشتن زیادی سرباز مسعولیت زیادی داشت خلاصه همیشه تنها بودم با اینکه بچه ها بخاطر ارشد بودنم بهم میرسیدن ولی هیچکدوم جای خونواده رو نمیداد یه روز زمستونی داخل آسایشگاه سرد شده بود و بخاری نفتی جواب نمیداد بچه ها اعتراض میکردن و منم دلم سوخت و چندتا از پتوهای خودم و کادری های گروهان رو بدون اجازه دلدم بهشون این وسط یکی از سربازا که اسمش عرفان بود دورتر از بخاری بود و پتو بهش نرسید اومد سمتم و بهم گفت یاران جان منم سردمه تازه از بخاریم دورتر هستم نمیشه یه پتو هم بمن بدی منم با یه حالت شرمندگی گفتم که تموم شده شرمنده و دیدم با یه حالت ناراحت که بروی خودش نمیورد رفت و خوابید عرفان یه پسره تپل و خوش خنده ای بود که همیشه از کار فرار میکرد بخاطر همین کادری ها زیاد دله خوشی ازش نداشتن هم قد خودم بود و اهل اهواز از لرهای بختیاری خوزستان بود هفت هشت ماه خدمت بود ولی بواسطه آشنایی که داشت پیک گروهان بود و کارش راحتتر از بقیه سربازا بود بخاطر همین من هم زیادی ازش خوشم نمیومد ولی همیشه وقتی میخندید یه جوری میشدم من تا اونموقع تجربه ای از گی نداشتم و اصلا هم خوشم نمیومد ولی نمیدونم چه جادویی تو خنده اش بود با این حال هیچوقت نمیتونستم حتی فکرسکس با جنس موافق رو بکنم اونشب خیلی ناراحت شدم و بخاطر همین رفتم پیشه عرفان رو تخت نشستم اون دراز کشیده بود و من لبه تخت نشسته بود خواستم از دلش در بیارم شروع کردم به شوخی کردن باهاش که بابا اهوازی شما که همیشه تو جهنم میسوزین حالا یه چند ماهی هم خنک شو بزار دلت حال بیاد اونم شروع کرد به شوخی که تو چه میدونی فلافل یعنی چی تو چه میدونی اهواز یعنی چی منم بهش میگفتم کیر کلفتای خر همون بهت که بسوزین عرفانم برگشت گفت با این که ترک خرین ولی عجب دخترای سفیدی دارین که من الکی اخم کردمو گفتم اگه امشب نزاشتم پست پارک موتوری سگ لرزه بزنی بعدش دوتایی خندیدیم هنوزم سردش بود که رفتم زیره پتو پیشش دراز کشیدم یکم دردودل و شوخی کردیم تا خاموشی یه ربع مونده بود پشتمو کردم بهش تا ازتخت پایین بیام و به کارای آمار و زدن خاموشی برسم ولی یه لحظه دیدم وقتی پشتم به جلوش خورد یه چیز سفتی رو کونم حس کردم برگشتم و خودمو زدم به پررویی و به شوخی کیرشو که سفت شده بود از رو شلوار گرفتم و خنده کنان بهش گفتم بیمعرفت آدم رو رفیقش راست میکنه که دیدم سرخه سرخ شد و از خجالت پتورو کشید رو خودش و تند تند میگفت نخیر راست نیست منم بازم تکرار میکردم و اونم از زیره پتو بیرون نمیومد دیگه پاشدم و رفتم خاموشی آسایشگاه رو زدم ولی تو دلم یه آتشی بپا شده بود که نمیدونستم چیه قسمت بعدی رو که اصل ماجرا شروع میشه چند روز دیگه با همین اسم میذارم ممنون نوشته

Date: February 15, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *