سلام من 17 سالمه و این داستان 8 ماه پیش منه لطفا اگه بد بود حتما بنویسید کجاش تا اگه باز هم نوشتم دیگه این اشتباهو نکنم من هیچ وقت با یه دختر نگشته بودم و حتی حرف هم نزده بودم دخترای تو شهر ما خیلی خوشگلن مخصوصا دبیرستانی ها شون وای که چه کیفی میداد تو جاده که یه لحظه بهشون نگاه میکردم ولی چه فایده که اونا با پسرا نمیگشتن خیلی دلم می خواست با یکی از اونا دوست بشم ولی نمیدونستم چجوری یه روز تصمیم گرفتم برم کلاسای قلم چی البته نه برا درس بلکه برا دختر بازی آخه شنیده بودم دختر پسرا رو تو یه کلاس ازشون امتحان میگیرن وقتی رفتم دیدم دخترا رو تو یه کلاس و پسرا هم تو یه کلاس دیگه ازشون امتحان میگیرن دنیا بروم سیاه شد آخه مگه میشه بالاخره تو همون کلاس تا چند هفته میرفتم امتحان میدادم یه روز که داشتم میرفتم واسه امتحان یه دختر گوشیش از تو جیبش افتاد اونم داشت واسه امتحان میرفت رفتم گوشیرو برداشتم خودش هنوز متوجه نشده بود بعد تا چند متر بعد بهش رسیدم ولی نمیدونستم چی صداش بزنم هول شده بودم فقط گفتم این گوشی افتاد نگام کرد و با تعجب گوشی رو ازم گرفت دو تا دختر دیگه هم کنارش بود ازم تشکر کرد و رفت وقتی وارد مدرسه شدیم دختره متوجه من شد و گفت تو هم داری میری کانون گفتم آره بعد گفت خوبه و رفتیم موقه امتحان همش تو فکرش بودم وقتی میخواستم برگردم دوباره دیدمش داشت با مدیر آموزشگاه حرف میزد رفتم امتحانو تحویل مدیر دادم و دختره هم منو دید و لبخند زد باهام از آموزشگاه اومد بیرون و گفت امتحان خوب بود گفتم آره بد نبود گفت درست خوبه تقریبا میتونی تو چند تا درس بهم کمک کنی مخصوصا زبان انگلیسی اصلا باورم نمیشد و با صدای لرزون گفتم خب نمیدونم اگه میخوای زیاد اذیت نمیشی هر وقت خواستی بیا آخه خونوادت نه اونا سرکارن اگه بیان هم مشکلی نیست خب باشه ممنون میخوای همین الان بریم که خونه رو هم بفهمی کجاست اره خوبه رفتم خونشون خیلی هیجانی بودم بعد کتاباشو آورد پیشم گفت که تو اینا مشکل داره رفت خونه بعد یه ساعت و فکرم کلا مشغول دختره بود تو زبان انگلیسی خیلی مشکل داشت منم اون روز زبانو خیلی خوندم فرداش رفتم پیش دختره و کلی با هم زبان تمرین کردیم اسم دختره نیلوفر بود بعد چند روز خواستم بیشتر بهش نزدیک بشم و یه بار که رفتم خونشون گفتم هوا چقدر گرمه آره خیلی خب تو که دیگه خیلی لباسات کلفته تو خونه خودت راحت باش یه لبخند زد و رفت وقتی برگشت شیرینی و میوه آورده بود لباسش رو هم عوض کرده بود نازک تر پوشیده بود این یکی خوبه آره یه لباس توری کرده بود بعد تصمیم گرفتم لباسمو در بیارم وقتی رفت که ظرف شیرینی و میوه رو بزاره تو اشپزخونه من پیرهنمو دراوردم پیش خودم گفتم هر چی شد بعد نیلوفر اومد و منو دید تعجب کرد بهش گفتم گرمم بود عیب نداره بعد رفتم خونه روز بعدش که رفتم نیلوفر یه لباس راحت تر پوشیده بود زیرپیراهن و شلوار راحتیش روسری هم نکرده بود منم پیشش لخت شدم و فقط شرتمو در نیاوردم و رفتم پیشش نشستم که بدنامون هم با هم تماس داشت با هم حرف های احساسی زدیم خبری از درس نبود بعد رب ساعت بغلش کردم و لباشو بوسیدم تا یه دیقه ولش نمیکردم بعد که ول کردم تا چند دیقه هیچ نمیگفتیم تا این که من گفتم ببخشید یه لحظه نفهمیدم چی کار میکنم اشکال نداره تا حالا هیچ کس لبامو بوس نکرده بود میخوای یه کار لذت بخش کنی چی اگه اشکال نداره شلوارتو در بیار اونم در آورد بهش گفتم شرتشم در بیاره اونم درآورد پاهای سفیدش جلو چشمام بود منم رفتم تو پاهاش نشستم و کسشو خوردم اول لیس میزدم بعد گاز زدم اونم انگار خوشش میومد بعد ده دیقه بلند شدم و پرسیدم خوب بود آره عالی بود میشه پیرهنتم دربیاری باشه منم شرتمو در آوردم هردومون کامل لخت بودیم رفتم بوسش کردم و رفتم سراغ پستونش نوکشو گاز زدم و خوردم وای چه حالی میداد بعد که رفتم خونه پول بر داشتم و رفتم داروخونه خواستم کاندوم و ژل تاخیری بخرم سه بسته 5 تایی کاندوم و یه ژل خریدم کاندوم ها هم با هم فرق داشتن یکی خاردار یکی دیگه تاخیری یکی هم میوه ای بود روز بعد که رفتم اونجا کاندوم ها رو نشونش دادم و لخت شدیم اول ژل زدم و باید نیم ساعت منتظر میموندم اثر کنه بعد رفت رو تخت و بهش گفتم چطور بخوابه منم روش خوابیدم و کیرمو با کاندوم میوه ای بستم و کردم تو کونش اولش نمیرفت ولی بعد رو کنش نشستم و با دست کردم تو ک سش ولی هی که می خواببدم روش در میومد بعد بهش گفتم تو پاتو از تخت بیرن کن و با شکم رو تخت بخواب بعد من که سر پا بودم راحت تر میکردمش منم کیرمو کردم تو کونش و کردم اون اه میکشید و منم کیف میکردم بعد وارونش کردم و از جلو رو تخت خوابوندمش و کردمش بعد رب ساعت ول کردم و رفتم کنارش خیلی حال داد دو تا مون رو تخت دراز کشیدیم ژلی که زده بودم خیلی خوب بود تا خیلی اصلا آب نیومد کاندومو در آوردم و نبلوفرو بغل کردم با تمام وجود بوسش کردم بهم گفت بیا بریم حموم بعد رفتیم و آبمو هم همونجا ریختم بهش گفتم ما یه خونه داریم که همیشه خالیه میخوای امشب اونجا با هم بخوابیم اون قبول کرد و رفتیم اونجا تا صبح کنار هم خوابیدیم نوشته
0 views
Date: February 7, 2020