اول دبیرستان بودم مادرم 35 ساله بود پدرم 10 سال بزرگتر و تریاک مصرف میکرد طبقه بالای ما دایی من زندگی میکرد و مجرد بود و 21 ساله بود همه فامیل چشم چرون بودنش را میدونستن و همین طور مادرم که معلم بود و هر وقت داییم میومد لباس پوشیده میپوشید با این حال اگر کوچکترین جایی پوشیده نبود نگاه میکرد و 1 بارم که مادرم خونه مادربزرگم حموم بوده تمام مدت از هواکش نگاه میکرده که بعدا خودش اعتراف کرد با همه این حرفا چون پدرم وضع مالیش خوب نبود و تریاک زیاد مصرف میکرد 1 جورایی داییم شده بود بزرگتر خونه ما و خیلی از وقتا به بابام پول جنسش میداد داییم کارمند بود عصرا هم مربی ورزش بود پدرم نه تنها مانع دید زدن نبود با مادرم سر اینکه چرا جلو داییم لباس بیشتر میپوشه بحث میکرد و مامانم میگفت بی غیرت یا 1 تیکه جنس زنت فروختی بابام منکر میشد ولی کامل مشخص بود که برا پول جنس حاضره حتی داییم هر چی زمان میگذشت داییم بیشتر خرج میکرد برا بابام و مدتی بود که به مامانم پیشنهاد داده بود 1 ماشین برا بابام بخره که کار کنه و قبول نمیکرد بابام هر روز دوا میکرد و میگفت اگر ماشین باشه همیشه پولداریم و قسطاشم میده خلاصه مامانم مجبور شد قبول کنه و 1 پیکان صفر داییم خرید و تحول بابام داد فقط 1 ماه قسط داد و یه مقدار به مامانم و از ماه دوم هر چی در میاورد میکشید ک داییم قسطا رو میداد حقوق مامانم برا خرج زندگی بود نمایشگاهی که دوست داییم بود برا دیر کرد قسطا انقد سود کشبد روش که از خود ماشینرون تر شد یابام اکثر شبا از ترس داییم و مامانم نمیومد خونه داییم هم هر شب میومد خونه ما و کم کم وضع لباس مامانم جلوش عوض شد و ظاهرا تسلیم هوس داییم و بی غیرتی بابام شده بود و میخواست بدهی بابام با نشون دادنش به داییم تسویه کنه هر چی زمان میگذشت لباسا بدتر میشد و دایبم دیگه بجای دید زدن میشست نزدیکش و خودش مچسبوند و با کاراش نشون میداد که دنبال تسخیر کامله مادرم هم با اینکه خیلی سنگین بود ولی میخواست از بابام انتقام بگیره حدود 3 ماه گذشت و 1 شب بعد از خوابیدن ساعت 2 شب صدای در اومد من فکر کردم بابامه و سر جام خوابیده بودم که صدای اهسته دایبم شنیدم اولین شبی بود که رو تخت مامان وبابام تا صبح تقریبا با مامانم بود و قبل ار ساعتی که من مدرسه میرفتم رفت از پیشمون سر میز صبحونه مامانم دیدم که برا اولین بار با لباس خواب نشسته بود و در عین خستگی و بی خوابی معلوم بود از رابطه لذت برده بعد از اون شب به بهانه های مختلف مامانم میرفت پیش داییم و میگفت ابگرم نداریم یا یا پدرت قهرم و نمیخوام ببینمش چند ماه گذشت و بابام که بدهیاش داده شده بود بوسیله داییم برگشت و مادرم تقاضای طلاق کرد تو همین حین دست به دامن داییم شد و به توافق میرسن که قانونا جدا نشن از هم ولی هیچ رابطه ای با هم نداشته باشن و در اصل صیغه داییم باشه ولی این موضوع رو از من پنهان کرده بودن بعدا علت اشتی ظاهری رو فهمیدم داییم و مادرم گه عاشق هم شده بودن تصمیم میگرن بچه دار شن و پدر بچه داییم باشه و بابام به کسی نگه بابام قبول کرد و احتمالا پول دیگه ای گرفت دو ماه بعد یروز به بابام گفت دیدی حواست نبود حامله شدم و بابام که انگار خوشحال بود گفت پس حامله شدی بعد از این بود که دیگه رابطشون زیاد شد و مادرم با من حرف زد و گفت مجبور برا حفظ ابروش طلاق نگیره ولی داییم در اصل شوهرش باشه 5 ماه بود که بچه افتاد و دیگه بچه دار نشدن داییم 3 سال بعد ازدواج کرد ولی هنوزم هفته ای یکی دوبار میاد و کامل کاراش میکنه و ترجیح میده جلو بابام این کارو کنه و بیشتر لذت ببره نوشته مانی
0 views
Date: August 23, 2018