سلام من مهدی24ساله داستانی که میخوام بگم واقعیته نه داستان ومال 2سال پیشه من یک مغازه دار دریک مجتمع تجاری هستم وحدودشش ساله کارمیکنم درمجتمع باخانومی 36ساله که شوهرو3تابچه داشت اشنا شدم من عاشق دختری بنام مرجانه بودم حدود ده سال عاشقش بودم واون خواهرزن داداشم بود و خیلی ادعای دوست داشتن من رو میکرد ومیگفت بدون من میمیره 2سال پیش بعد خواستگاری من ازاون که به خاطرخواهر بزرگترش که عروس نبود بهم جواب رد دادن بعدچند ماه بدون اینکه خواهرش عروس بشه ازدواج کرد بدون هیچ دلیلی ومن دیگه بعد ازدواجش ندیدمش که ازش سوال کنم فقط چرا ازدواج کرد وقتی مرجانه رو از دست دادم ضربه بزرگ روحی خوردم درهمین حین با مهین خانم همون زن مغازه ی کناریم اشنا شدم درهمان زمان فیلم یوزارسیف و ویکتوریا پخش میشد بهش میگفت مامان ازاینکه باهاش راحت بودم خیلی دوستم داشت و البته منم دوستش داشتم این دوست داشتن تنهایی منو پر کرده بود یکروز که ازفیلم ویکتوریا صحبت میکرد خیلی دوستداش مثل اون باشه بخودش خیلی میرسید من هم که خیلی دوستش داشتم به همه ی درد دلاش گوش میدادم فهمیدم دوستداره یکی رو داشته باشه و از شوهرش رضایت نداره یک روز فیلم یوزارسیف رو نشون میداد که گفت کاشکی منم یه دوست پسر به خوشکلی یوزارسیف داشتم من هم تا این حرف رو زد جواب سراستین گفتم چهره مهم نیست باید دل یوزارسف باشه بهم نگاه عمیقی کرد وگفت مگه هست هیچی نگفتمو ازمغازه اومدم بیرون وبهش یک پیام دادم نوشتم میدونی بدترین درد دنیا چیه عاشق یکی باشی ولی هیچ وقت بهش نرسی با این پیام اون جواب داد اگه رسیدی چی من نوشتم چطوری همین جوری پیامامون سرگرفت که باهم دوست صمیمی شدیم چند وقت گذشت که یک روز باهم وبچه ها همون فروشنده هامون رفتیم بیرون باماشین من وقتی برگشتیم بچه ها رو پیاده کردیم رفتم که اونوبرسونم یهو دستش به صورتم خورد وخیلی حس عجیبی بهم دست داد پیاده اش کردموبهم پیام داد که حس چقدر قشنگه من روانی شده بودم و عاشقش چندوقتی گذشت که پدرش سرطان داشت و دکترا جوابش کرده بودن شبا بیمارستان بود یه شب پیام داد مهدی من خیلی دلتنگم میای پیشم گفتم کجا گفت جلوبیمارستان اخر شب بود ماشینو برداشتم و رفتم اومد تو ماشین رفتیم یه جای خلوت وایستادیم ماشینو خاموش کردم که دستمو گرفت داغ شده بودم سرشو گذاشت روی پام من فقط نگاهش میکردم که اشک تو چشمام جاری شده بود واون با ارامش سرمرگرفت خم کردوشروع به اب گرفتن من شد خیلی حس عجیبی داشتم منم دیگه دوست نداشتم از لباش جدا بشم خیلی عاشق بودم بهم گفت مهدی خونتون کیه منم که تنها بودم ازخداخواسته گفتم تنهام گفت بریم خونه رفتم خونه تارسیدیم توی خونه شالشو دراورد خیلی زیبابود رفتیم توی اتاقم و روی تخت دراز کشید من رفتم یک ابمیوه بیارم در یخچال رو باز کردم داشتم ابمیوه جا میکردم که صدام زد سریع رفتم پیشش که دیدم لخت دراز کشیده منم بی کنترول رفتم کنارش ولیوان ابمیوه رو بهش دادم وسرمو گذاشتم روسینه هاش صدای قلبش میومد تندمیزد ابمیوه رو ریخت روسینش وگفت بخور مهدی من بی اختیار شروع به خوردن سینه هاش کردم خیلی مست شده بودم و دستموبردم لای پاش و تادستم به کسش خورد چشماش بسته شد و یک اه عمیقی کشید سرموگرفت که بیا بالا تارفتم روش شروع خوردن لبای من کرد یواش کیرمو گذاشتم لای پاش که خیلی لذت میبرد منم که دیونه شده بودم بی اختیار باهاش یواش لای پایی میزدم که بلندم کرد و کیرمو گرفت وشروع به خوردن بدنم کرد و یواش یهو کیرمو برد تو دهنش وشروع به خوردن کرد داشت ابم میومد که یهو دیدم ارضا شدم ابم درحین خوردنش ریخت روصورتش خیلی هردومون لذت بردیم بعد رفتیم حموم یه دوش گرفتیم دوباره اومدیم رو تخت برق خاموش بود ازش لب میگرفتم که گفت مهدی من نمیخوای منو ارضا کنی باشوق فراوان دوباره شروع به سکس کردیم ازجلو از عقب خیلی بهم حال میداد چندوقت میگذشت که همینطور سکس داشتیم بدجورعاشقش شده بودم از شدت عشقی که بهش داشتم گفتم من بدون تو نمیتونم زندگی کنم ومیخوام بمیرم باهام خیلی صحبت کردکه خیلی منو دوست داره وبهم پیشنهاد داد بیا فرار کنیم باورم نمیشد یه زن 36 ساله باسه تابچه بزرگ و کوچیک اینجور پیشنهادی بم بده من چون خیلی عاشقش شده بودم قبول کردم قرار شد به شوهرش پیشنهاد طلاق بده ولی وقتی این موضوع روفهمید شوهرش گفت که به هیچ عنوان طلاقش نمیده حتی میدونست بهش خیانتک رده اما حاضر به طلاق نشد من که خیلی دوستش داشتم به خاطر خیانت و زنا کردن کورشده بودم وقتی ماه رمضان شد یه حس عجیب خیانت وزناکاری بهم دست داد خیلی پشیمون شدم از کردارم وباعث شد ازش جدابشم و ترکش کنم الان نزدیک یک ساله ترکش کردم یه دلم پیششه ویه دلم ازخودم بخاطر زنا کاری بدم میاد الان هرروز اونو میبینم ولی نمیتونم توچشاش نگاه کنم دوستدارم دوباره باهاش باشم ولی از خدا میترسم ببخشید سرتونو درد اوردم کسی رو نداشتم درد دل کنم شما بگید چیکار کنم ممنونم نوشته
0 views
Date: August 5, 2018