عمه ام منو وسوسه کرد

0 views
0%

سلام خدمت دوستان این داستانی که مینویسم نه دروغه نه خیال این خاطره ای که میخوام براتون بگم از اتفاقاییه که واسم افتادنظر همتونم محترمه و اینم بگم شاید داستانم طولانی شه چون میخام از اول تا اخر این ماجرا رو تعریف کنم خب بریم سر اصل مطلب من یه جوون 20 ساله و دانشجو رشته کامپیوترم و ساکن تهران قدم 180 و وزنم 70 قیافمم عادیه ما مثل بقیه دوستان پولدار نیستیم و بچه پایین شهریم بعد اینکه دانشگام تموم شد و با کمی بد شانسی مشروط شدم ورودی بهمن بودم و حجم درسام زیاد بود تصیمیم گرفتم کلاس تابستونی برندارم و یکمی خوش باشم اولش رفتم شمال چون کل اقوام و دوستام شمالن جز یه عمم که کرج زندگی میکنه بقیه عمه هام شمال زندگی میکنن من 4تا عمه دارم که سنشون یکم بالا رفته اما معصومه عمه کوچیکم که کرج زندگی میکنه 30سالشه و نسبت به سنش واقعا جون تر نشون میده من تقریبا 10 روز شمال بودم و برگشتم تهران چند روزی نشد که برگشتم و تو خیابون داشتم با رفیقم صحبت میکردم که یه موتوری خیلی حرفه ای گوشیمو دزدید و من موندمو یه عصاب بهم ریخته وقتی برگشتم خونه موضوع رو گفتم و خانوادم ارومم میکردن چون واقعا کلی عکس هایی که شمال گرفته بودم داخلش بود و کلی مخاطب خلاصه یه هفته بدون گوشی بودم تا دیدم عمم زنگ زد و با مادرم صحبت میکرد من تو اتاق خوابیده بودم که با صدای مامانم که داشت بلند حرف میزد بیدار شدم عمم سراغ منو گرفته بود و به مادرم گفت که گوشیو بده بهم ولی مادرم گفت محمد تو اتاق خوابه بعد اینکه بیدار شدم مادرم گفت عمت زنگ زد و کارت داره گفت بیدار شدی بهش زنگ بزنی منم چون گوشی نداشتم شمارشو از گوشی مادرم برداشتم و از تلفن خونه زنگ زدم بهش بعد احوال پرسی گفتم جانم عمه کار داشتی گفت شنیدم دزد گوشیتو برده گفتم اره شانس منه گفت عیبی نداره و میتونی بیای کرج من گوشی اضافه دارم کسیم نیست که واست بیاره فعلا بیا با این گوشی سر کن تا گوشی بخری گفتم باشه اماده شم میام ساعت 5 بود حرکت کردم سمت خونه عمم و با ترافیک شدید بعد 3 ساعت رسیدم سلام کردم رفتم تو خونه کسی خونه نبود نه شوهر عمم نه پسر عمم پسر عمم 10سالشه و پایین داشت بازی میکرد شوهر عمم که سر کار بود رفتم رو مبل و شروع کردم به صحبت کردن با عمم اونم با یه لیوان شربت پرتغال اومد سراغم شربت رو نصفه خوردم عمم گفت خب اقای بی گوشی چیکار میکنی گفتم هیچی چیکار دارم بکنم گفت اخی دوست دخترات زنگ نمیزنن و پیام نمیدن ناراحتی گفتم دلت خوشه ها عمه دوست دختر کجا بود قبلا چرا ولی الان نه گفت اره جون عمت و جفتمون خندیدیم شب که شد شام خوردیم و با شوهر عمم صحبت کردیم شوهر عمم یه مرد 48 ساله بود که اصالتا واسه کرج بود و بعد کلی ماجرا و رابطه بازی با عمم اشنا شد و ازدواج و ثمره ازدواجشونم یه پسر 10 ساله بود شوهر عمم یه مرد خشک و بی احساسه که هرکسی تو اولین نگاهم متوجه میشه من از اول هم حتی به فکرمم نمیرسید بتونم با عمم کاری بکنم درسته راحت بودم باهاش خیلیم راحت بودم اما دلیل نمیشد فکر بد کنم خلاصه شب گوشیه رو گرفتم و چون خطم رو مخابرات سوزونده بودم باز با همون شماره یه خط گرفتم باهاش تلگراممو نصب کردم عمم گفت جاتو پهن میکنم تو اتاق گفتم باشه مزاحمتم شدیم گفت این چه حرفیه چون چند روزی قرار بود کرج بمونم چون واقعا خونه خسته کننده بود یکم با گوشیم ور رفتم تو رختخواب که خوابم برد فردا صبح با غر غر های عمم بیدار شدم که نق میزد آی بیشور پاشو لنگ ظهره تو هنوز خوابی یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت 9 گفتم کجا لنگ ظهره بزار بخوابم تازه سر صبحه که دیدم صدا پا داره میاد متوجه شدم داره میاد سمت اتاقم یهو پتو رو سرم رو کشید گفت بهت میگم پاشو یعنی پاشو گفتم باشه اووووف پاشدم یه اب زدم به دستو صورتم گفتم عمه گفت جانم گفتم امیر کو گفت با دوستاش تو کوچه س گفتم این موقع صبح گرمش نیس گفت اون مگه گرما حالیش میشه گفتم چی بگم والا اون داشت گاز رو تمیز میکرد و من رفتم که چایی بریزم واسه خودم جوری بود که باید اول عمم رو رد کنم بعد برم لیوان بردارم و چایی بریزم و چون میز نهار خوری تو آشپز خونه بود فضا خیلی تنگ بود یه لحضه اومدم رد شدم متوجه نشدم چجوری اما حس کردم بین میز و عمه گیر کردم امکان نداشت چون من اول دیدم فضا واسه رد شدنم هست اما چرا یهو گیر کردم که عمم بی حرکت مونده بود چند ثانیه تو این حالت بودیم که گفتم ببخشید عمه جا نبود گفت عیبی نداره خونه های کرجه دیگه اشپز خونه هاش اینجورین منم که به کل گیج شده بودم چایی رو خوردم و همش به بدن معصومه خیره بودم چون هیکلش عالی نبود اما بدم نبود تو اون تاپ و شلوارک جذب یکم که زیادی ضایع بازی دراوردم متوجه نگاهم شد و گفته چیه خیلی خشگلم منم که هول کرده بودم لال شدم و گفت چرا ساکتی یکم به خودم جرعت دادم گفتم خشگلی دردسر داره عمه خانوم خندید و رفت تو اتاق و مشغول کاراش شد منم یکم با گوشی ور رفتم تا پسر عمم اومد نهار خورد و چون بازی کرده بود خسته بود معصومه زودتر از ما نهارشو داد خورد وسط حال ولو شد خوابید معصومه که تو اتاق بود منم داشتم تلوزیون میدیدم یهو صدا کرد محمد گفتم جانم گفت بیا رفتم تو اتاق دیدم داره موهاشو اتو میکشه گفت میتونی واسم موهامو اتو کنی من دستم نمیرسه پشت موهامو اتو کنم گفتم تو این گرما اتو گفت بخدا کلافه ام از دست این موها هی فر میشن راستم میگفت موهاش خیلی فر بود شروع کردم اتو کشیدن ک هر از چند گاهی دستم به گردنش کشیده میشد اول توجهی نمیکردم و بعدش متوجه پوست نرم و صافش شدم ناخداگاه یه حس عجیبی بهم دس داد و کیرم شروع کرد سیخ شدن هرکاری کردم سیخ نشه نشد ک بشه داشتم اتو میکشیدم که فاصلم انقدر کم بود با پشتش که یهو انگار یکی از پشت هلم داد جلو و چسبیدم به کمرش هیچی نگفت ولی مطمعنم متوجه کیرم شده بود که چسبیده به پشتش بعد از چند دقیقه اتو کردن گفت بسه من کپ کرده بودم گفتم الان پاشم میبینه ابروم میره تا خاستم خودمو جمع و جور کنم یهو برگشت که اون لحضه بدترین لحضه عمرم بود دیدم معصومه خیره شده به کیرم و داره سر تکون میده بهم گفت واقعا تو خجالت نمیکشی سرم پایین بود و هیچی نمیگفتم گفت بدبخت تو جنبه نداری موهامو اتو کنپی پس فردا تو رابطه کم میاری سرمو اوردم بالا گفتم لطفا به کسی چیزی نگو کسی بفهمه ابروم میره گفت بهت قول نمیدم بی جنبه این کلمه رو که گفت اعصابم خورد شد و بهش گفتم معصومه خانوم اگه شما سردی دلیل نمیشه بقیه هم سرد باشن تا اومد حرفی بزنه دیدم پسر عمم بیدتر شده و داره صداش میکنه اون روز خاستم برگردم که با اصرار عمم که گفت بخاطر حرفام معذرت میخام الکی اومدنتو خراب نکن بمون شوهرعمتم فردا نیست من و آرش تنهاییم میترسم که موندم فردا شد و شوهر عمم عمه و بچه رو سپرد به من گفت من میرم تا بندرعباس جنس هارو قرار تحویل بگیرم چون مسؤلیتش این بود رفت ماهم نهار رو خوردیم و خوابیدیم یکم که البنته من همش فکر دیروز و ابرو ریزیش بودم که پسر عمم رفت پایین بازی کنه معصومه هم مشغول تمیز کردن بودن که یهو پاش پیچ خورد افتاد تو حال ولو شد منم که دیدم خورد زمین سریع رفتم گفتم چی شده که از درد داشت میپیچید به خودش از زیر بغلش گرفتم بردمش تو اتاق از بس درد داشت گفتم میخای ماساژ بدم که گفت نه نمیخواد خوب میشه گفتم درد داری گفت نه گفتم منم ناراحت شدم اومدم بیرون بعد چند دقیقه صدام کرد گفت محمد گفتم بله گفت بیا ماساژ بده من نمیتونم خیلی درد دارم دراز کشیده بود و یه دامن بلندم پاش بود گفتم روغن زیتون داری با صدای لرزون که درد و بغض قاطیش بود گفت تو یخچال هس سریع رفتم اوردم و شروع کرد مچ پاشو ماساژ دادن دیدم چشماشو بسته و زیر لب از درد ناله میکنه منم اروم داشتم ماساژ میدادم که حواسم به ساق خوش تراشش جلب شد داشتم اروم و با حوصله ماساژ میدادم که متوجه ریتم نفس های معصومه شدم که بهم ریخته بود و چشماشم بسته بود منم که دیدم اینجوریه اول تردید کردم اما بعد به خودم جرعت دادم برم بالا تر و ساق پاشو ماساژ بدم خیلی ترسیده بودم اما شهوتم بیشتر از ترس بود دیگه دستام از مغزم پیروی نمیکرد و داشت لحضه به لحضه بالا تر میرفت دیم معصومه بی حرکته و چشماشم بسته س هنوز منم کیرم عین سنگ شده بود و با خودم گفتم اگه ببینه دیگه واقعا سرویسم پس اگ قرار به بگا رفتن باشه فرقی نداره چه بخاطر سکس باهاش باشه چه بخاطر راست کردن دیگه خودمو راضی کرده بودم که خیلی جلو تر برم رسیدم به رون معصومه که اروم یه دست کشیدم روش که دیدم یه تکون خورد خیلی ترسیدم اما چشماشو باز نکرده بود داشتم محکم میمالیدم و همزمان دامنش به همراه دستم بالا میرفت و وقتی ب خودم اومدم دیدم دوتا رون سفید و گنده جلومه که دارم میمالمش باورم نمیشد من و معصومه تو این وضع دیگه به خودم جرعت دادمو دستمو گذاشتم رو کسش که از رو شرت قرمزش باد کرده بود که اروم گفت آه دیگه مطمعن شدم خودم میخاد منم امپرم زد بالا و بی توجه بی اینک و کیه و چیه شورتشو کشیدم پایین و دیدم یه کس تپل با یکم مو جلومه با اینکه از خوردن خوشم نمیاد اما با دیدن کسش بی اختیار رفتم پایین و معصومه چشمایه خمارشو باز کرده بود و داشت نگام میکرد منم با حرص داشتم کسشو میک میزدم که سر و صداش بلند شده بود گفتم عمه ارش نیاد اروم جواب داد نه حالا حالاها نمیاد خیالم راحت شد و شروع کردم لخت کردنش دامنشو که زده بودم بالا دراوردم و تاپ و سوتینشم دراوردم و رفتم سراغ لبش کیرمم یه تف زدم و گذاشتم رو کسش و اروم فرستادم توش که گفت اخ یواش تر کیرم تا نصف تو کسش بود کسش گشاد نبود و تنگ تنگم نبود داشتم تند تند تلمبه میزدم و صدای معصومه اتاق رو پر کرده بود یهو پشتمو چنگ زد و خودشو جمع کرد ارضا شد منم با چند تا تلمبه بعد آبم اومد و رو شکمش خالی کردم بعد بوسیدمش و گفتم مرسی بابت همه چی بعد اون بازم با عمه سکس داشتم اما با برنامه تر و بهتر و حرفه ای تر اینا همش عین حقیقته نه فکره ن خیال طولانی شد چون خاستم کامل گفته باشم باید ببخشین فضا سازیم از سکس زیاد خوب نبود نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *