این خاطره مربوط به تابستون هست وقتی که عموم از سفر برگشته بود و دوسه روزی همه خونه ی پدربزرگ بودیم چون عموم ازدواج نکرده روز دوم بود بعد از ناهارمن رفتم خونه راستشو بگم من یکی از عمه هام رو از نظر سکس و هیکل خیلی دوست دارم هرکی دیگه جای من بود همین نظر راداشت موهاشوهمیشه رنگ میکرد آرایشش ترک نمیشد بااینکه مذهبی بود اندامش هم که دیگه منو کشته بود به خصوص سینه ها وکونش ماهر به چندوقت همو میدیدیم خلاصه بگذریم وقتی از خونه برگشتم دیدم لباسای عمه روبنده تو حیاط ساعت بود رفتم تو دیدم بعد ناهار اونایی که اونجابودن خوابن غیر از عمه که نبود تو حیاط خونه یه سوئیت کوچیک هس رفتم دیدم صدای دوش حموم میاد مطمئن شدم که عمه جونم داره دوش میگیره درم از پشت بسته بود چند دقیقه پشت در حمام ایستادم از هیجا نمیشد دید زد قلبم تندتند میزد پیش خودم گفتم الان میادبیرون یه حال حسابی ازش میبرم دوش بسه شد از پشت شیشه یه کم معلوم بود داشت خودشو خشک میکرد درو که باز کرد یهو جاخورد گفت تویی وای چه صحنه ای میدیم شاید براتون جالب نباشه ولی من اولین بار بود اینطور میدیدمش یه تاپ دورنگ مشکی وقرمز راه راه افقی کیرم مثل بادکنک داشت باد میشد میخاسم کم کم شروع کنم بازوهاشو گرفتم باخودم گفتم بعد نوبت سینه هاشه که یهو رفت کنار فهمیدم میخاد بره شهوت من یه طرفه بود چون هیج عکس العملی نشون نداد معلوم بود چون شوهرش خوب بهش رسیده بود آخه چون او همیشه برخلاف سنش که سال داشت مثل تازه عروسا بود فهمیدم کارم بی فایده هست اما قبلش خوب نگاش کردم ولی چه فایده حتی سینشو لمس نکردم اینم بگم که اونا مذهبی بودن بماند من هیز بودم خلاصه چادر سرش کردورفت منم یه جق حسابی زدم حیف این آ ب که هدر رفت خلاصه من اون روز موق نبودم این داستان را به این خاطر نوشتم که نویسنده دراین داستان موفق نبود بر خلاف همه ی داستانهایی که به راحتی به سرانجام میرسه امیدوارم خوشتون امده باشه نوشته
0 views
Date: July 15, 2018