داستانی رو که براتون مینویسم کاملا واقعی هست که تشخیصش به عهده ی شماست من یه عمه دارم که اسمش فریبا هست و38سال سنش هست درست 20ساله که ازدواج کرده وبچه دار نمیشه ومنم 19سالم هست ورشته ی عمران میخونم وبه خاطرهمین هم شوهر عمه فریبا یه زن دیگه نیاورد اما خیلیا میگن که میره دنبال دخترها خلاصه داستان منم ازجایی شروع میشه که من تو خواب میدیدم که من و عمه فریبا با هم سکس داشتیم منم میخواستم که بهش بگم که اونم همچین خوابایی میبینه چون که اون یه خیاط ماهری هست سرش همیشه شلوغ هست من خیلی دوستش دارم وبه خاطر همین اصلا به اندام وهیکلش نگاه نکردم چون که اصلا اهل این کارا نیست درست 6ماه بود که من این خوابا رو میدیدمدیگه منم انقدر رفتم خونشون تا یه بار سرش خلوت بود میخواستم بهش بگم که خودش شروع کرد بهم گفت که تو این چند وقته خیلی میام میرم حتما یه چیز مهمی هست منم گفتم که هست ولی نمیتونم چطوری شروع کنم گفت هرجور راحتی منم با خجالت تمام داستان رو بهش گفتم اونم خیلی جا خورده بود ولی قبول کرد که راست میگم گفت دیگه چی منم گفتم هیچی باعصبانیت بهم گفت که دیگه نیام خونشون ودرباره ی این چیزای پوچ حرف بزنم یه هفته ای ازاین موضوع گذشت وخبری ازعمه فریبا نبودتا این که یه بار دیدم عمه فریبا بهم زنگ زد اصلا عادی نبود چون فقط توی موقعیت های ضروری زنگ میزدکه جواب دادم بهم گفت که دیگه نمیام نمیرم منم گفتم که خودت گفتی نیام دیگه گغت اون وقت عصبانی بودم یه چیزی گفتم تو جدی نگیر بهم گفت که فردا نهار برم خونشون چون که شوهرش تو تاکسی تلغنی کارمیکرد زیاد خونه نبود منم قبول کردم که برم وقتی رسیدم یکم زود بود وبهم گفت که الان شوهرش میاد داد وبیداد میزنه که چرا نهار حاضر نیستمنم رفتم تو اشبز خونه که کمکش کنم وقتی میومدم تو اصلا به لباساش نگاه نکردم وقتی که رفتم تو اشپزخونه دیدم اینبار لباساش غیر عادی بود چون هیچ وقت پیش من اینجور لباس نمی پوشید خلاصه وقتی که رفتم کمکش کنم خیلی بهم نزدیک میشد یا جلوی من خم وراست میشدلباسش یه جوری بود که ممه های بزرگش یه جوری خود نمایی میکرد که اصلا باور نمی کردم که اینجورممه های داشته باشه کونش که اصلا قابل توصیف نبود خلاصه یه جوری شده بود که بالباس ادم رو حشری میکرد منم که اصلا کمکش نمیکردم غقط تو کف ممه هاش بودم که بهم نگاه کرد گفت چیکار میکنی شیطون به کجا نگاه میکنی منم که به خودم اومدم سرخ شدموقتی که شوهرش اومد گفت که میره لباساش رو عوض کنه وقتی اومد بیرون یه جور لباس پوشیده بود که اصلا فکر نمیکردی که صاحب اون ممه و کون این باشه خلاصه نهار رو جمعی خوردیم شوهرعمه فریبا هم گفت کارداره باید زود بره منم که دیگه خیلی خوشحال شدم چون دیگه موقعیت محیا بود که خوابم رو به حقیقت تبدیل کنم وقتی نهار تموم شد و شوهر عمه فریبا رفت عمه فریبا بهم گفت که کمکش کنم جون کمرش درد میکنه وقتی کمکش کردم دیدم باز رفت همون لباسای چسبون رو پوشید منم که دیگه از حال میرفتم از اون به بعد عمه فریبا پیش من لباسای چسپون می پوشید تا اینکه یه شب به خونمون زنگ زد گفت که شوهرش مسافر داره و نمیتونه تنها بمونه خونه به مامانم گفت که شب رو برم خونشون منم که دیگه سرازپا نمیشناختم وقتی توراه میرفتم باخودم فکر میکردم امشب چی میشه که وقتی رسیدم خونه بازم دیدم همون لبا سها روپوشید هبا رنگ های متفاوت تا وقت خواب چیز مهمی اتفاق نیفتاد وقت خواب جای من روپهن کرد تو حال خودش تو اتاق خوابید دیگه مطمئن شدم که چیزی نمیشه ساعت نزدیکای 2شب بود که دیدم فریبا بالای سرم ایستاده ترسیده بود ازم خواهش کرد که برم پیشش بخوابم اول جاخوردم اونم گفت که اشکالی نداره من عمه ی توهستم خلاصه وقتی رفتم پیشش دیدم همه ی لبساش به جز شورت وسینه بند که رنگش سیاه بود وتمام موهای بدنش رو زده بود کم موند هبود همون جا ارضا بشم که دیدم چراغ رو خاموش کرد واومد تر رخت خواب بهم گفت اگه میخوام راحت باشم لباسام رو دربیارم منم از خدا خواسته تموم لباسام رو دراوردم فقط شورت مونده بود خلاصه وقت عملیات فرا رسیده بوداولش اصلا بهم نزدیک نشد منم کیرم راست شده بود که تو تموم عمرم یه همچین کیری ندیده بودم چون هوا گرم بود مجبور بودم که پتوی روی خودم رو بزارم کنار که دیدم یهو فریبا چشمش به کیرم خورد گفت ای چیه منم دیگه طاقت نیاوردم گفتم دسته بیل هست اونم خندش گرفت گفت میتونی دربیاری بهش نگاه کنم منم گفتم به روی چشم تو یه چشم به هم زدن شورتم رو دراوردم کیرم رو گرفت تو دستش و هی بالا پایین میکرد که بهش گفتم می تونی بذاری تو دهنت قبول نکرد گفتم تمیزه بعداز چند بار اصرار قبول کرد خیلی خوب ساک میزداصلا باورم نمیشد یه زن 38ساله کیرم روبخوره ازش پرسیدم که چطور انقدر حرفیه ساک میزنی حتما برای شوهرت هم ساک میزنی گفت نه اصلا شوهرش بهش حال نمیده گفت که تو فیلمای سوپر که ازماهواره پخش میکنه یاد گرفته خلاصه دیگه داشت ابم میومد که بهش گفتم بسه نوبته منه که گفتمن در اختیار توهستم هرکاری میخوای بکن اول شروع کردم ازممه هاش که سینه بندش روباز کردم که مثل دو تا توپ پریدن بیرون خیلی نرم بودن اولین بار بود که دست به ممه میزدم ومیخوردم اروم اومدم پایین تر بهم گفت که خودم شورتش روبیارم پایین وقتی شورتش رو دراوردم به زور اومد بیرون چون کونش به قدری بزرگ بود که تو شورت جانمیشد دیگه نوبت اون اصلیه بود که دیدم مپل اینه تمیز وسفید بود یکم لیسیدم خیلی حال میداد ولی زیاد دوست نداشتم که بهم گفت که پاشم وقتی پاشدم لبم رو گرفت وکرد تو دهنش یه جوری میخورد درست مثل افریقایی های گرسنهمنم همراهی میکردم که خیلی حال میداد که بهم گفتانگشتم رو بکنم تو کسش وقتی انگشتم رو کردم تو کسش خیلی گرم بود ونرمدیگه ابش میومد وانگشتم راحت میرفت تو که یهو دیدم دستم رو گرفت وتا ته انگشتم روکرد توش وگفت بذار اینطوری بمونه فهمیدم ارضا شده بعده چند دقیقه گفتم الان نوبت منه اونم گفت چطوری میخای منم که عاشق این بودم از پشت بکنمش اونم قبول کرداول یکم ساک زد بعد دستاش رو گذاشت روی میز ارایش و گفت که بیام اصلا باورم نمیشد که یه زن بهم میگه بیا منو بکن رفتم نزدیک شروع کردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش وچند بار بالا پایین کردم که گفت تو رو خدازود باش منو بکن که دیدم خودش کیرم رو گرفتو تا اخرش کرد تو کسش وای که چقدر حال میداددیگه داشتم روون تلمبه میزدم که احساس کردم که شیلنگ اب اتش نشانی بازشده وبهش گفتم واونم گفت که همش رو بریزم تو کسش وقتی برای اولین بار ریختم تو کسش خیلی حال میداد تااینکه ازحال رفتم ووقتی حالم خوب شد دیدم عمه فریبا با کیرم بازی میکنه و قربون صدقه ی کیرم میرفت بهش گفتم اینبار میخوام کونت رو پاره کنم اول قبول نکرد ولی بعدش راضی شدتو همون حالت کیرم رو گذاشتم رو کونش که بهم التماس میکرد اروم بکنمش واقعا هم کی بود میترسید چون کیرم خیلی بزرگ بود اروم اروم سر کیرم رو کردم توش والتماساش بیشتر شد منم اروم تاته کردم توش واونم فریاد میزد میگفت تو رو خدا دربیار منو پاره کردی خلاصه تا وقتی که دیگه فریاد نمیزد واه وناله میکرد ومیگفت زود باش منو پاره کن زود باش منو جر بده منم نامردی نکردم و تند تر تلمبه میزدم که داشت ابم میومد بهش گفتم بذار خالی کنم تو کونت قبول نکرد و گفت میخام تمام ابت رو بخورم منم کیرم رو در اوردم وتمام ابم رو ریختم تو دهنش اونم همش رو خورد ساعت تقریبا 3 5شب بود که رفتیم تو حموم هردوتا سرمون رو شستیم اومدیم که بخوابیم صبح که بیدار شدم دیدم یه صبحونه ی مقوی گذاشته وگفت که این رو برای شوهرش درست کرده منم گفتم که کو شوهرت گفت احمق با توم دیگه ازاون وقت به بعد هفته ای یه بار دوبار میرمخونشون و سکس با حال میکنم و میام ممنون که افتخار دادید این رو خوندید لطفا نظر بدید نوشته
0 views
Date: August 3, 2018