با سلام من عماد هستم و 39 سالمه همسرم فرزانه 32 سالشه در مورد فرزانه بگم که زنی سفید پوست وچشای روشن قدی 180 سانتی هیکلی تو پر ورزشکاری رونای پر و باسن بزرگ و سفت وزنشم 75 کیلو و مربی شنا هم هست فرزانه از یه خانواده پولدار وسطح بالاست حسابی به تیپ ظاهریش میرسه و همیشه هم بوی خوبی میده چون ادکلن های مارک میخره حتی برا لباس زیرش منم که از یه خانواده متوسط بودم بعد اشنایی با فرزانه تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم بریم سر اصل داستان من یه عمو دارم که نزدیک ب 60 سال سن داره و راننده وانته و همسرشم یه دو سالی هست بر اثر بیماری فوت کرده بود عموم منو خیلی دوس داشت و فرزانه رو هم همینطور وعاشق پر و پاچه بودو همیشه بهم میگه ک برد کردی فرزانه رو بردی واقعا خوش سلیقه ای منم هی اذیتش میکردمو در مورد سکسم با فرازانه به خنده تعریف میکردم متوجه میشدم که بد جور میره تو کف حرفای من و هیکل فرزانه عموم ماهی یه بار میومد خونمون و زمانی هم که میومد حسابی خانوم مارو دید میزد و خود فرزانه هم متوجه میشد ک عمو جان ما تو نخ اون هیکل ورزشکاریشه بهم مبگفت عموت با نگاش میخواد ادمو بخوره و سوراخ کنه اگه بگم سوراخم کن چیکار میکنه منم گفتم ایرادی نداره بنده خدا دوساله حرکتی نزده خلاصه یه شب تصمیم گرفتیم که یه حالی به عموعه بدیم و یه صبح به فرزانه گفتم که امشب عمو شام میاد خونمون حسابی تیپ بزنو بزار حال کنه طفلکی دوساله هیچ کاری نکرده مرد از بس جقید شب شد و عموی ما هم اومد حسابی هم درب و داغون خسته بود گفتم عمو جان برو یه دوش بگیر خستگیت در بره سبک شی خلاصه ب ا کلی اصرار رفت حموم و خودشو شست و تمیز کرد اومد بیرون فرزانه هم تازه از یه سمینار اومده بودو با عمو سلام علیک کردو رفت لباساشو عوض کنه و بره سر وقت شام منم با عمو گرم صحبت بودیمو عمو هم حسابی از فرزانه تعریف میکردو میگفت یه روز فرزانه منو بیرون دیده و سوار ماشینش کرده و رسوندتش تعمیرگاه در صورتی ک خیلی سر و وضعمم کثیف بوده ولی بازم اصرار کرد که منو برسونه که کلی خجالت کشیدم اخه با این وضع تو شاسی بلند کل همکارام مونده بودن ک این کیه منو سوار کرده خلاصه کلی از فرزانه تشکر کرده وبهم میگفت زنت درسته از یه خونواده پولداره ولی خیلی خاکی و اصن خودشو نمیگیره خلاصه گرم صحبت ک بودیم فرزانه اومدو با یه تیپ خفن یه تاپ ادیداس سیاه و یه ساپورت مشکی که تن نما بودو پاهاش دیده میشدوحتی شورت سفیدش از زیر ساپورت معلوم بود فرزانه سینه هاش زیاد بزرگ نیست و سایزش ولی کونش جبران همه چیو کرده بود و عموی ما هم حسابی تو شوک بود تو همون لحظه اول سیخ کرد خلاصه وقت شام شد عموی ما هی ب کون فرزانه و اون شورت زیر ساپورتش نیگا میکردو مونده بود تو خماری بعد شام فرزانه برگشت گفت عماد من امپول تقویتیمو یادم رفته که بزنم فردا کلاس شنا دارم جون تو تنم نی منم گفتم مشکلی نی عمو تزیقات بلده اخه زن عمو مریض بوده عمو دیگه مجبور بود برا کاهش هزینه خودش بره یاد بگیره و به فرزانه هم چشمک زدم که بهترین فرصته که عمو یه دید حسابی بزنش فرزانه با یه عشوه خاصی رو به عمو کرد که عمو جان میتونی تزیق کنی یا یادت رفته عمو بعد اینکه شنید فرزانه دوس داره ک عموم امپولشو بزنه حسابی تو کونش عروسی شدو گفت اره عمو هنو بلدم بلند شدو منم به بهونه ظرف شستن از دور میپاییدمشون فرزانه اومد کنار عمو سرنگو اوردو امپول و داد به عمو بعد اینکه امپول اماده شد عمو به فرزانه گفت دراز بکشه و اماده بشه فرزانه دراز کشیدو کونش قمبل کرد سمت عمو عمو دستش میلرزیدو فرزانه هم با دیدن حال و اوضای عمو خندش گرفته بود عمو اروم ساپورت و شورت فرزانه رو با هم کشید پایین ولی ساپورت لیز خوردو دوباره برگشت بالا فرزانه گفت عمو بزار من کمکت کنم که دید فرزانه یه طرف ساپورتو تا لپ کونش کشید پایین وطرف دیگه تا نصف کونش معلوم شد و همینجورساپورتو نگه داشت عمو با دیدن کون سفید فرزانه قفل کردو حرکتی نمیکرد فقط نیگاه میکرد بعد فرزانه با تیکه بهش گفت عمو کجایی نمیخوای امپولو بزنی که عمو به ارومی زیر لب گفته ح یف این باسن نی امپول بره توش فرزانه خندش گرفته و عمومم امپولو تزریق کرد و وقتی تموم شد حسابی کون فرزانه رو میمالونه وموقع بالا کشیدن ساپورت هم میخواسته کس و کون فرزانه رو دید بزنه ک نتونسته انگاری ادامه نوشته
0 views
Date: June 25, 2020