عکاس باشی

0 views
0%

سلام امروزداشتم داستان 9 84 8 2 9 85 9 86 8 8 8 7 8 9 88 8 3 8 9 85 9 8 1 8 8 3 8 7 لز من با دوستم پریسا را می خوندم هوس کردم این اتفاق جالب را برایتان بنویسم من نویسنده نیستم و همیشه هم تو انشا نمره بد می گرفتم ولی خوب باید اینو بنویسم دستان مال سالها پیشه مال زمان اون خدا بیامرز زمانیکه من 17 سال داشتم از خودم بگم خیلی معمولی بودم قدم حدود 165 سانت بود و وزنم حدود 48 کیلو لباس و ظاهرم معمولی بود بطوری که هیچ وقت مورد توجه هیچ دختری قرار نمی گرفتم و از رفتن دنبال دختر ها به هوای بتونم دوست بشم را قیدش را زده بودم و چون احتیاج به خالی کردن خودم را داشتم از دوستان چه پنهان دست به جق می شدم یا اینکه هر وقت پول دستم می امد میرفتم شهر نو و کارم را می کردم ولی داستان که می خوام تعریف کنم ربطی به این جرفها نداره تابستان اونسال که دبیرستان تعطیل شده بود برای اینکه بیکار نباشم رفتم مغازه عکاسی یکی از دوستام توعباس اباد و هم می خواستم یک حرفه ای هم یا بگیرم چند روزی گذشته بود و من مشغوا به کار بودم تا ینکه یک روز صبح کار داشتم و سرکار نرفتم وبعد از ظهرکه رسیدم به دیدم دوستم مسعود میگه امروز صبح تو نبودی یک خانم امد گفت می خوام عکس بگیرم من هم فرستادم تو که حاضر بشه معمولا خانمها یا اقا زود تر میرفتن تو تا جلوی اینه بخودشون برسن و آماده عکس گرفتن بشن و بعد تعریف کرد که بعد از چند دقیقه رفتم با کلیشه که عکس بگیرم جات خالی دیدم لخت مادرزاد نشسته رو صندلی و میگه امدی بیا زود تو تعرف کرد که خوب از خجالتش درامده و قراره امروز بعد از ظهر هم گذاشتم که تو هم باشی و حال کنی من که باور نمی کردم روی این حساب هم زیاد اهمیت نمی دادم تا اینکه نزدیک ساعت چهار رفتم بیرون قدم بزنم و سیگار بخرم تا پکی زده باشم بعد از نیم ساعت برگشتم و مسعود را دیدم که چشاش برق میزد مشغول کار روتوش شدم دیدم مشسعود میگه مراقب باش کسی تو نیاد میرم عکس بگیرم بیام و بعد از ده دقیقه امد بیرون دیدم قیافه اش درست مثل ادم های تصادفی شده گفتم چی شده گفت برو خودت ببین جا دوستان خالی پردرو زدم کنار که برنم تو دیدم یک زن حدود 30 ساله لخت رو صندی پا هاشو واز کرده و داره بهم لبخند میزنه یک لحظه یک مرتبه دوزاریم افتاد وارد شدم سلام کردم همانطوری نشتم جلوی کسش و شروع کردم به نگاه کردن به کس اون خانم کفت اسمش نازیه و منم گفتم اسم احمده است و با دستهاش سرم به کسش نزدیک کرد من هم از خدا خواسته شروع کردم به خورد وچوچولش که کمی بزرگ شده بود میک می زدم بعد از 5 دقیقه دیدم ابش امد خودشو جمع کردو یه اهی کشید منهم بلند شدم وایسادم چشش به کیرم افتاد که راست کرده بودم پیراهنم را در اورد وشلوارم را کند حالا با شورت که کیرم داشت انو پاره می کرد جلوش ایستاده بودم دستشو کرد تو شورتم و کیم را گرفت تو دستش راستشو بخواهین کیرم زیاد بزرگ نبود و کلفت هم نیست شروع کرد به مالیدن اون بعد کرد تو دهنش چه ساکی برام زد بعد از یک دقیقه من هم شروع کردم ور رفتن با کسش دو باره اهش بلند شده بود که کفت احمد جون بکن تو کسم کور از خدا چی می خواد دو تا چشم منهم درست مثا اون سریع گذاشتم دم کسش بقدری کیز شده بود که احتیاج به فشار زیاد نبود یک راست رفت تو و من هم مشغول تلمبه زدن بعد از چندقیقه دیدم دذوباره لرزید و با دیدن لرزش نازی من هم حس کردم دارم میام کشیدم بیرون و خالی کردم روی کسش و با کیرم می مالیدم دوی کسش کارم که تموم شد خودموپاک کردم دیدم نازی داره لباس میپوشه و امد یک لب درست و حسابی ازم گرفت و شماره تلفنش بهم داد راستش چندماهی میرفتم پیششتا اینکه ماجرا های دیگه اتفاق افتاد که بعدا میگم خداحافظ امیدوارم لذت برده باشین نوشته

Date: September 24, 2023

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *