غروب تابستان

0 views
0%

ساعت نزدیک به 7 00بعد از ظهر بود من از شب قبل بیقراری نداشتم چون قرار بود به خونه دوست دخترم که جدیدا باهاش آشما شده بودم برم مقدمه نحوه آشنایی حدود دو شب قبل از این قرار که باهم گذاشته بودیم داشتم تو گوشیم با چت میکردم تو یه چت روم بودم یه آیدی به چشمم خورد که نوشته بود خلاصه ادش کردم چون دیدم ساکته و هیچ حرفی نمیزنه سلام کردم و دادم گفت که چرا نوشتی زیر آیدیت عشق پر زده منم گفتم یه داشتم خیلی دوستش داشتم ولی رابطه مون یک ماه بیشتر طول نکشید و فوت کرد اونم گفت که با یه پسری به اسم محمد دوست بوده و بعده سه سال پسره بهش خیانت کرده من گفتم چه جالب ما دو تا خیلی بهم نزدیک هستیم اگه موافق باشین با هم دوس بشیم گفت نه من شرایط دوس پسر داشتن رو ندارم من خیلی اصرار کردم راستشو بخواین ازش خوشم اومده بود ساعت نزدیکای 6صبح بود بالا اومدن آفتاب رو قشنگ حس میکردم من از ساعت 5 30صبح داشتم باهاش چت میکردم بهم گفت من نمیخوام دوس پسر داشته باشم منم گفتم التماست میکنم قبول کن اونم بالاخره قبول کرد گفت شمارمو بهت میدم ولی خاموشه ظهر ساعت3به بعد روشنش میکنم منم قبول کردم ساعت حدودا3 30بود که با صدای ویبره گوشیم بیدار شدم دیدم خودشه رفتم تو اطاق خواهرم بیچاره خواب بود داشتم میحرفیدم باهاش که گفت من خونه مون قلان جاست گفتم من یه دوستی دارم خونشون اونجاست بعد گفت اسمش چیه گفتم امیر گفت فامیلش گفتم زاهدی بعد گفت اگه بهت بگم پسر عمومه چی میگی من فقط میخندیدم خلاصه دوستی ما خیلی صمیمی شد یه شب تو نیمباز بهش گفتم من بوس میخوام گفت بیا گفتم دوس داری به غیر از لپت کجاتو ببوسم گفت نمیدونم گفتم بگو دیگه گفت شیطون حتما میخوای لبامو ببوسی گفتم تو دوس داری گفت آره گفتم دوست داری گردنتو ببوسم گفت آره منم دیدم اینجور میگه گفتم چی تور کردم گفتم دوس داری سینه هاتو ببوسم گفت آره بعد گفت که روز یکشنبه مامانش خواهر 12سالشو میبره کلاس زبان بیا خونمون کسی نیست منم گفتم باشه میام روز موعود قرار ملاقات اول ساعت نزدیک به 7 00بعد از ظهر بود من از شب قبل آروم و قرار نداشتم بهش اس دادم گفتم بیام گفت میترسم کسی بیاد گفتم میخوای نیام گفت نه بیا رسیدم دره خونه درو واسه باز کرد خیس عرق شده بودم از ترس داشتم میمردم میخواستم چپ کنم راهم رو بگیرم برم ولی گفتم چیزی نمیشه رفتم بالا درو بازکرد یه دختر چاق که حدود 95 98کیلو وزن که شکمش و پهلو هاش آویزون بودن از کنار با سینه های گنده و بی ریخت که خودش گفت سایزش 80میشه ولی بیشتر به نظر میومد با باسن گنده و بی ریخت و بدون فرم با موهای صاف مشکی بلند که اتو کشیده بود و یه رژ قرمز پررنگ که واقعا آرایش نمیکرد بهتر بود رفتم تو خونه یه خونه نو ساز که حتی مبل نداشت و چند تا فرش نه چندان قشنگ رفتیم تو اتاقش که نزدیک پذیرایی بود نشستیم رو زمین کنار هم حتی تخت نداشت گفتم خوب چیکار کنم گفت تو باید بگی شروع کردیم به لب گرفتن از هم رفتم جلو لباشو بوس کردم همه رژ لبش رفت تو دهنم دهنمو با کف دستم پاک کردم بعد خودش رژ لبش رو پاک کرد بعد دوباره لب گرفتیم زبونشو میکرد تو دهنم منم همین کارو میکردم رفتم سراغ سینه هاش سرم رو گذاشتم لاش زبون میزدم لاشو بعد پیرهنشو زدم بالا سینه هاشو آوردم بیرون خوردم یکی از سینه هاشو وقتی خوردم نوکشو گاز گرفتم که خیلی قرمز شد بعد رفتم اون یکی رو خوردم سینه هاشو خیلی محکم فشار دادم که خودش گفت آی یواش تر قلبش از ترس محکم میزد قلب من بیشتر دیگه سوتینو پیرهنشو پوشید بهش گفتم میخوای مال منو ببینی گفت نه من دوست ندارم کارمون به اونجا بکشه منم بلند شدم رفتم ولی نزدیک بود سکته کنم از ترس خودش میگفت که هیچ حسی نداشته چون بار اولش بوده یا من بد کار میکردم از اونروز به بعد رابطه مون خیلی کمرنگ و کمرنگ و کمرنگ تر شد در حدی که ورق زندگی اون رو ناپدید کرد با احترام تقدیم به شما نوشته عشق پر

Date: August 5, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *