فاجعه زیبا ۱

0 views
0%

سالها با زهرا همکار و هم اتاقی بودم در بخش پشتیبانی یکی از شرکتهای خدمات اینترنتی روزهای زوج شیفت روزانه بودیم و روزهای فرد شیفت شب زهرا یکی دو سال از من بزرگتر بود و حالا دیگر با هم دوست شده بودیم اما با اینکه خیلی راحت بودیم و هیچکدام مان مذهبی نبودیم حرفهایی هم برای نگفتن داشتیم چند بار که گرمش شده بود و روسری اش را انداخته بود روی شانه اش توانسته بودم بهتر ببینمش و بعد از این همه سال بارها دیده بودم که چه پستانهای خوشدست و اروتیکی دارد همیشه میدانستم که نمیخواهم با همکارم رابطه جنسی داشته باشم اما این باعث نمیشد از دیدنش و آرام دید زدنش لذت نبرم و به دنبال فرصت نباشم که یک روز یقه اش بیشتر باز باشد تا بتوانم چاک پستانهای شیرینش را تماشا کنم او هم کم و بیش میدید که من حواسم به لنگ و پاچه اش هست و خوشش هم می آمد اما هیچوقت زیاده روی نمیکرد حتی پیش می آمد که شبهایی که به خاطر شرکت در یک عروسی سر کار نمی آمد در اولین فرصتی که می آمد سر کار ازش میپرسیدم خوش گذشت او هم خیلی راحت عکسهای لختی اش را بهم نشان میداد و ازم نظر میخواست و من هم درباره لباسها و آرایشش نظر می دادم در همین عکسها خواهرش زیبا را دیده بودم که چقدر هم زیبا و سکسی بود و همیشه منتظر بودم زهرا برود عروسی تا بهانه ای پیدا کنم که در کنار لذت بردن از عکسهای لختی خودش از دیدن ژستهای سکسی زیبا لذت ببرم زیبا سن کمتری از زهرا داشت و لباسهایی که در عروسی میپوشید هم خیلی لختی تر بودند کم کم وسط تعریفهایم از خوشگلی زهرا و نظر دادن درباره رنگ لباسهایش حرف را به زیبا کشاندم و ازش تعریف کردم و در یک فرصت مناسب پرسیدم که دوست پسر دارد یا نه زهرا یک لحظه انگار شوکه شده باشد سکوت کرد اما زود حواسش جمع شد و لبخند زد و گفت چشت دنبالشه و وقتی اشتیاق مرا دید خودش ادامه داد اگه دوس پسر داشته باشه هم باید ولش کنه بیاد با تو بهش گفتم تعارف تیکه پاره نکن و اگه راست میگی بهش بگو تا همدیگه رو ببینیم فرداشبش زهرا آمد و یک عکس با مایو دو تیکه از زیبا بهم نشان داد که کفم برید و همان جا راست کردم و زهرا هم حواسش به شلوار و کیرم بود که یهو باد کرد اما چیزی نگفت گفت با زیبا حرف زدم و قرار شده فرداشب به بهانه اینکه من یهو سردرد شدید گرفته ام و نمیتوانم سر کار بروم به جای من شیفت بایستد من همان جا بی اختیار پریدم و زهرا را بغل کردم و برای اولین بار پستانهایش را به خوبی حس کردم که چقدر سفت و لذتبخش بودند او هم ابایی نداشت و عجله ای برای بیرون آمدن از بغلم نداشت مشغول کار شدیم اما هیجان از من جدا نمیشد و نمیتوانستم درست کارها را انجام بدهم و در تماسهایی که جواب میدادم گیج میزدم برای اولین شیفت شب ثانیه شماری میکردم و منتظر لحظه ای بودم که زیبا را از نزدیک میبینم و مطمئن بودم که از نزدیک حتی از آن چیزی که توی عکس بود هم سکسی تر و جذاب تر است فرداشب زیبا با یک مانتوی قرمز و شال و شلوار سفید آمد کفم بریده بود از این همه زیبایی و سکسی بودنش زهرا کمی چاق بود اما زیبا نه مثل سوپرمدلهای لاغر و قلمی بود و نه مثل زهرا پستانهایی کمی کوچکتر و باسنی خوش سر و شکل تر بی ذره ای شکم وقتی حرف میزد و به من نگاه میکرد فقط با حرکات دست و صورتش میتوانست کیرم را راست کند من هم چشم ازش برنمیداشتم و به تکانهای پستانهایش وقتی حرف میزد و دست و بدنش را حرکت میداد توجه میکردم و لذت میبردم از این دافی که قرار بود دوست دخترم شود همه چیز خیلی خوب پیش رفت بهتر از چیزی که فکرش را میکردم زیبا بعد از آن حداقل هفته ای یک شب به جای خواهرش می آمد سر کار تا خیلی راحت همدیگر را ببینیم در همان اتاق بود که اولین بار لبهایش را بوسیدم دستم را بردم زیر لباسش و پستانهایش را فشار دادم و کیرم را ساک زد و بارها و بارها آبم لای پستانهایش ریخت و حتی چند بار ازم خواهش کرد که از کس بکنم من هم روز به روز بیشتر عاشقش میشدم و روز به روز بیشتر میفهمیدم که این همان کسی است که باید زن من باشد عکس مادر زهرا و زیبا را هم توی عکسهای عروسیها دیده بودم اما همیشه در گوشه و کنار نشسته بود و خیلی واضح معلوم نبود شب خواستگاری برای اولین بار مهناز را دیدم که در زیبایی و سکسی بودن دست کمی از دخترهایش نداشت و من حالا علاوه بر زیبا که میتوانستم هر جور لذتی ازش ببرم دو زن دیگر هم میدیدم که نمیتوانستم چشم از پستان و کون و حتی صورتشان بردارم مهناز پستانهای بزرگتری داشت و چاک پستانهایش خیلی راحت تر دیده میشدند هر چه به عروسی نزدیکتر میشدیم لذت بیشتری از بودن با خانواده زیبا میبردم دوستی دور و دراز من با زهرا باعث شده بود خیلی با او مشورت کنم و درباره چیزهایی باهاش حرف بزنم که قبل از آن خط قرمز بود یک شب همان اوایل بعد از عقد زیبا حال خوبی نداشت و هر چه تلاش میکردم نمیتوانستم بفهمم مشکل چیست زهرا در یک فرصت مناسب بهم اسمس داد و نوشت امروز تازه پریود شده اذیتش نکن بذار تو حال خودش باشه این اولین بار بود که بین من و زهرا حرف از پریود میشد چند روز بعد دلم میخواست یک کادو برای زیبا بگیرم و خوشحالش کنم از زهرا پرسیدم به نظرت چی براش کادو بگیرم که هم سورپرایز بشه و هم ساده باشه ابرویی بالا انداخت و با حسی که معلوم بود پیشنهادش کمی عجیب است گفت واقعا بگم گفتم آره دیگه پس برای چی دارم از تو میپرسم گفت ست لباس زیر براش بگیر عاشق این چیزاست من کف کرده بودم و پر از شهوت شده بودم و زهرا هم خیلی راحت متوجه حالم میشد من تا آن روز بارها و بارها پستانهای زیبا را چلانده بودم و کیرم را لای پستانهایش فرو کرده بودم اما دقیق نمیدانستم که سایز پستانهایش ۷۰ است یا ۷۵ با خجالت از زهرا پرسیدم حالا که انقد میخوای کمکم کنی میشه بگی سایزش چیه او هم با کمی خجالت گفت ۷۵ من هم ضربان قلبم در بالاترین حد بود و همزمان داشتم لذت جنسی میبردم از اینکه زهرا خودش سر شوخی را باز کرده است اما زهرا ول کن نبود گفت میخوای خودم برات بگیرم و بهت بدم من هم که بدم نمی آمد این داستان ادامه پیدا کند با تکان دادن سر موافقت کردم فرداشب زهرا با یک ست شورت و سوتین قرمز توری آمد و آن دو تکه را جلو من باز کرد و گفت چطوره من هم که حالا دیگر به این رابطه جدید با زهرا عادت کرده بودم با لذت و ذوق گفتم عالیه به خودم اجازه پررویی بیشتری دادم و گفتم نکنه مال خودتم از همیناست اخمهایش توی هم نرفت اما معلوم بود دلش نمیخواهد من درباره خودش از این حرفها بزنم من هم ازش تشکر کردم و وقتی به زیبا کادو دادم زیبا از تعجب و شادی داشت سکته میکرد نمیدانستم با آن حرفی که آن شب زده بودم و زهرا خوشش نیامده بود باید برایش تعریف کنم که زیبا از شورت و سوتین خوشش آمده یا نه اما دل به دریا زدم و برایش گفتم و باز هم ازش تشکر کردم که پیشنهاد داده و خودش هم رفته خریده بر خلاف انتظارم کلی خوشحال شد و حتی بغلم کرد و گفت بازم اگه کمک میخواستی به خودم بگو من هم از فرصت استفاده کردم و بیشتر به خودم فشارش دادم و پستانهایش را خوب حس کردم بعد گفت حالا اندازش بود با این حرفش دوباره شهوتم زد بالا و گفتم مگه میشه تو یه چیزی بگیری و اندازه نباشه همه چیز گذشت ما عروسی کردیم و در این چهار ماه بعد از عروسی همه چیز بهتر از قبل بود بارها توانستم بدن مادرزن و خواهرزنم را لخت یا نیمه لخت ببینم و از دیدن آن همه زیبایی و سکسی بودن لذت ببرم و با کردن کس و کون زیبا و ریختن آبم توی دهنش خودم را خالی کنم بارها در فرصتهای مختلف مادرزنم را بغل میکردم و هر بار حواسم بود که حتما پستانهایش را خوب حس کنم زهرا هم همین طور حسم بهم میگفت که هر دو شان میفهمند که چسبیدن بهشان و حس کردن پستانهایشان را دوست دارم و مشکلی با این ندارند همه چیز به خوبی پیش میرفت و حتی بعضی وقتها با اینکه مهناز و زهرا توی خانه پیشمان بودند لبهای زیبا را میبوسیدم و حتی چند بار پیش می آمد که از خود بیخود میشدیم و من پستانهایش را میمالیدم یا زیبا دستش را میبرد و به کیر من میرساند واکنش مهناز و زهرا در همچین وقتهایی باعث لذت بیشتر من میشد آنها وقتی ما را در این حال میدیدند به همدیگر نگاه میکردند و لبخند میزدند و به اتاق دیگر میرفتند تا ما راحت باشیم این اتفاقها باعث شده بود حس جنسی عمیقتری به مهناز و زهرا پیدا کنم اما هیچوقت کاری نکنم که بترسند یک چیز دیگر هم که نمیگذاشت به فکر کس و کون مهناز باشم این بود که رابطه اش با شوهرش خیلی خوب بود و رضا شوهرش عاشقش بود و ابایی از این نداشتند که جلو ما همدیگر را ببوسند شبهایی که میرفتیم خانه شان اگر میخواستیم با زهرا و زیبا بیدار بمانیم رضا دست مهناز را میگرفت و میبرد اتاق خواب و همه ما میدانستیم که میخواهند بروند تا کس مهناز جر بخورد یک شب زهرا خواست همه ما را دعوت کند به یک رستوران شیک تا دور هم غذای ایتالیایی بخوریم آن شب هر سه زنها لباسهای تنگ و سکسی پوشیده بودند و من نمیدانستم چشمم دنبال چاک پستانهای مهناز باشد یا ساپورت و رانهای زهرا یا مانتوی نازک و بدن نمای زیبا که با هر تکانی که میخورد پستانهایش هم تکان میخوردند در راه برگشت پدرزنم رضا از زیبا خواست حالا که چند ماهی است گواهینامه گرفته و میتواند رانندگی کند در این شب که کلی هم خوش گذرانده ایم تا خانه رانندگی کند تا بیشتر خوش باشیم و کمی هم مسخره اش کنیم اما همه چیز خراب شد تصادف شدیدی کردیم و از پشت به یک کامیون زدیم و رضا و زیبا که جلو نشسته بودند در همان لحظه جان دادند ادامه دارد نوشته الیاس

Date: December 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *