فاطی و مهندس ۱

0 views
0%

سلام تو خونه بودم دکتر زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه ام گفت جایی کار میکنی یا وقتت آزاده گفتم آزادم گفت به این شماره زنگ بزن دامداری یکی از دوستامه مهندس میخواد زنگ زدم و قرار شد برم برای دیدن محل کارو قرار مدار حقوق و با کلی گشتن تو بیابون دامداری رو پیدا کردم زنگ و زدم یه خانوم با قدی بلند برای زنا قد بلند حساب میشه و لباس های معمولی در و باز کرد و گفتم فلانی هستم آقای فلانی هستند برای کار اومدم قبل از اینکه جوابی بده صدا اومد که بفرمایید تو ولی نگاه هم به نگاه اون زن پیوند خورد نمیتونستم دل بکنم ازش یه دامن پاش بود و هنگام راه رفتن متوجه شدم زیر دامن شلوار داره چون تا غوزک پاش و پوشونده بود ولی دامنش تنگ بود یعنی از قسمت باسن تنگ بود یه لباس استرج مندرس داشت ولی بخاطر جنسش چسبون بود دقت که کردم دیدم به زور سوتین یه سینه ای ردیف کرده برا خودش همه این اتفاقات و تجزیه تحلیل ها در کسری از دقیقه رخ داد همچنان که اون میرفت و گوشم دنبال تشخیص مکان صدای صاحب دامداری بود چشمم داشت از پشت براندازش میکرد کمر باریک باسن تراش خورده برای اون وزن و قد یکم به تصویر کشیدن برام سخته راحت تر بخواهم بگویم باسن برای اون هیکل ساخته شده بود نه جنیفری بود نه تخت تخت گرد و اندازه برای یک سکس مناسب نگاهم و چرخوندم و دنبال صدا رفتم از در تا دفتر چیزی حدود چهار متر بود در دفتر و زدم صاحب دامداری گفت بفرما مهندس گفتم داخل دفتر نمیام اگه زحمت نیست داخل محوطه صحبت ها رو انجام بدیم دلم میخواست یه جورایی بفهمم اون زن کی بود و از کدوم یکی از اون دو تا خونه اومد صاحب دامداری اومد زد رو شونم گفت به که چه مهندس حاضر بکاری لباس کار و چکمه نمیخواهیی گفتم چکمه چرا اما لباس کار زوده باید کار و ببینم رفتیم تو محوطه سرمو میچرخوندم که خونه رو پیدا کنم و ته توی کار اون زنو پیدا کنم صاحب کار گفت کنجکاوی ها مهندس معلومه به کارت واردی چون تو اون لحظه صورتم سمت تراکتور بود گفت تراکتور مدل ۸۶ فرگوسن چهار سیلندر حواسم اصلا به صاحب کار نبود سرم چرخیده بود سمت انبار که دیدم داره میگه ۶۰۰ متر سوله انبار خوراک با آسیاب و میکسر و خودم خندم گرفته بود چون حرفای اونو نصفه نیمه میفهمیدم سر میچرخوندم قدم میزدم اکن بخیالش من شنونده ام و چون دائم سر میچرخوندم این شده بود تکه کلامش شما خودتون واردین اما این خلاصه بجایی رسیدیم که یه دفعه گفت این دوتا هم خونه کارگری هامون هستند نیخکوب شدم خوب تیز به حرفاش گوش کردم این خونه مش قربون و دخترش هست که مش قربون کارگر شب گرده اون خونه هم خونه علی که همه کاره دامداریه سریع پریدم تو حرفش گفتم میشه داخل خونه هارو دید خدا خدا میکردم اون دختر مش قربون باشه چون احتمال میدادم دختر که با پدر هست احتمالا مجرد باشه رفتیم سمت خونه علی دیدم تا در زدیم از در اومد بیرون دنیا رو سرم خراب شد اصلا دوست نداشتم رو زن شوهر دار نظر داشته باشم خیلی میترسیدم و یه جورایی همون لحظه قید کار و زدم با صدای یا الله یا الله یه خودم اومدم فهمیدم غیر اون زن دیگه هم داخل هست داخل که شدیم امید وار شدم یه زن جوان اما در جوانی پیر شده فکر نمیکردم که سنش ۲۵ سال باشه چون چهره اش به ۴۰ ساله ها میخورد دیدم یه نوزاد تو بقلشه یه بچه ۱ یا دوساله تو ننو گهواره یه توله ۳ یا ۴ ساله وسط خونه دنبال توپ میدوید و یه دختر ۶ یا ۷ ساله داره نقاشی میکشه و یه بچه ۸ ساله پا تلوزیونه سرم سوت کشید تو یه خونه کوچیک بهتره بگم سوییت کوچیک سر جمع ۴۰ متر بود انقدر بچه اصلا علی دیوث چطوری وقت کاشتن اینا رو داشت از علی و اخلاقش و سنش و کارش و مسائل دخانیاتی و اعتیاد پرسیدم که خدا رو شکر بی مشکل بود علی بچه هرات بود و یه بچه کاری رفتیم و درب خانه مش قربون و زدیم مش قربون خواب بود و دخترش در و باز کرد از مش قربون پرسیدم اونم بچه هرات بود زنش مرده بود و تمام بچه ها به سامان و یک دختر ۱۸ ساله که هنوز مشتری خوبی براش پیدا نکرده بود افغان ها دخترانشان را میفروشند باز هم فهمیدن سن دختر مرا شوکه کرد چون به تیپ و قد و هیکلش یک دختر ۲۷ ساله میخورد از خانه ها امدیم بیرون و شروع کردم به سر هم کردن کس شعر هایی که وضعیت معیشت کارگرانم مهم بود و اینان هستند که کار را پیش میبرند و با توافق بر سر حقوق قرار شد که از شنبه برای کار بروم شنبه ۷ صبح درب دامداری را زدم با همان تیپ و همان لباس ها امده بود ایندفعه دقیق تر دید زدم و وای که راه رفتنش رعشه به اندامم می انداخت نمیدانم چرا دختری بدون آرایش در آن لباس ها چرا اینگونه مرا تحت تاثیر قرار داده بود منی که مدعی در سفت بودن دل نبستن بودم نمیدانم چرا با چند نگاه بدنم به لرزه افتاده بود نمیدانم چرا تن لخت زنان خیابانی چنان با من نمیکرد که بدن پوشیده این دختر با من کرده بود هزاران چرای دیگر به سراغم امد مشغول کار شدم دلم نمیخواست هوش و حواسم به جایی باشد اما مگر میشد لعنت به تو دختر با هر زور زحمت بود به خودم خوراندم برای دیدن هر روزه ان هم که شده باید سفت به کار بچسبم تا مبادا همان نگاه را هم از دست بدهم راستش مستاصل شده بودم این یکی واقعا فرق داشت نمیتوانستم ترمز بزنم و قیمتش را بپرسم برای ساعتی در اختیار داشته باشم اصلا عین آدم مخ زدن را از یاد برده بودم وقتی که میدیدمش دست پایم را گم میکردم چند ماهی سپری شد و صاحب دامداری از کانادا آمد و گزارش کار خواست راستش با رندی به او قبولاندم که از ناحیه شیر دوشی دچار مشکل هستیم و نیاز به نیروی کار هستیم و علی به تنهایی قادر به انجام کار نیست از من پیشنهاد خواست و من با رندی و منطق خاص به گفتم که اگر زن علی و دختر قربدن قبول کنند هم حقوق خانوادگیشان بالا می رود هم نیرو از بیرون وارد و خارج نمیشود به سرعت هر دو را خبر کرد پیشنهاد داد به هر کدام نصف حقوق سرپستشان را از شانس من هر دو قبول کردند و ظهر بنا بر آموزش آن ها را داشتیم ظهر او را در مانتو ی ساده کارگری دیدم چقدر شیرین تر شده بو بخصوص که با بستن روپوش ضد آبی که مانند روپوش های ظرف شویی مادرانمان هست بند روپوش که پشتش بسته بود زیبایی باسنش را چندین برابر کرده بود و از وضعیت سینه های تختش خنده ام گرفته بود ولی خوشحال بودم که روزانه یک ساعت و نیم بدون وقفه میبینمش راستش در کنار زن چاق و پستان گنده علی بسیار زیبا تر شده بود او که معصومانه به شوخی های من میخندید و من دیوانه وار سر به سرش می انداختم در این بین حرکات زننده زن علی آزارم میداد چون که هنگام آموزش بی دلیل دست هایم را لمس میکرد نه آنطور تابلو که فکرش را بکنید مثلا هنگام دست به دست کردن خرچنگی ها و اخر چرا زن علی اینکار را میکرد ولی او نه همین ماخوذ به حیا بودنش روانیم میکرد زن علی گاها هنگام اموزش شانه هایش را به ارنجم میمالید و یا هنگام نشان دادن پستان های گاو و بیماری هاش بیشتر دولا میشد و باسنش را نشانم میداد و یا برای اینکه متوجه حرفهایم شود خودش را نزدیکم میکرد و سینه هایش را به ارنجم میمالید من بی توجه پیش میرفتم در تابلو ترین حرکتش هنگامی که جلوی من راه میرفت به یک باره ایستادو در هنگام چرخش اش هم به باسن پهنش خوردم و هم بی اختیار بازوان را گرفتم تا مبادا بیوفتد راستش بد جور زن علی مرا قلقلک چرا که کیرم با دلم هم خوانی نداشت و ساز خودش را میزد با هر مصیبتی بود جلسه اول تمام شد و از دست زن علی در رفتم ولی چشمم به دنبال او بود خدا خدا میکردم فهمیده باشد که کرم از زن علی بوده من بی تقصیر بودم و نفرین ها به زن علی میکردم هنگام غروب برای سرکشی از کل مجموعه از جلوی درب خانه ان دو رد شدم یک باره دیدم که از حمام خانه زن او با چادر بیرن زد مرا دید و لبخند زد برای لحظه ای به طور معنی داری چادرش را باز کرد بدن عریانش بد نبود بعد چندین شکم زایش دچار افتادگی محسوسی نبود و چون شیر میداد سینه هایش سفت بود و نوکش به شدت قهوه ای رنگ و کس اش بی مو اما شرم کردم سرم را به زیر انداختم و ترس از عاقبت و عواقب زن شوهر دار م را به خود اورد ماه ها گذشت کرم ریختن های زن علی و عشوه های دختر قربون و خنده هایش مرا دیوانه کرده بود و از ان بد تر تعطیلات نوروز ندیدن آن سخت مرا آزرده بود تصمیم گرفتم نوروز در دام داری باشم مش قربون عزم مشهد کرد و علی زن بچه اش را همراه مش قربون به مشهد فرستاد ولی فاطمه با برادر زاده ۱۵ ساله اش و علی و من در دامداری بودیم برادر زاده اش شده بود نگهبان شب و نگهبان فاطی و علی هم طبق معمول مشغول به خر کاری راستش دلم برای زن علی و لش بازی هایش تنگ شده بود اما فاطی تنها با من در شیر دوشی چیز دیگری بود هی دل دل کردم که حرف دلم را به فاطمه بزنم اما نمیشد انگار اورا برای تمام عمر میخواستم لعنت به تمام فاصله های طبقاتی ای کاش من هم افغان بودم در ذهن دنبال راهکاری برای خواستگاری از او بودم که به یک باره چیزی ذهن مرا مشغول کرد رفتار فاطمه با علی خیلی راحت با برخورد میکرد اما با من انگونه نبود در رفتارشان ریز شدم مشغول چک کردن دوربین ها هنگام شب شدم خوشبختانه تا هنگام سحر رفت امدی نبود ولی هنگامی که برادر زاده فاطی برای خواب به خانه مش قربان رفت فاطی برای شیر دوشی صبح رفت دوربین شیر دوشی را چک کردم و دیدم که علی هم به انجا رفت و به کمک فاطمه شتافت اما در هنگام کار گویی که نتوجه دوربی بودند با احتیاط همدیگر را لمس میکردند شکم به یقیین تبدیل شد که فاطی عشق من با علی سر سری دارد بلافاصله به انبار وسایل رفتم و دوربین اپتیکال پلمپ را پیدا کردم و سریعا به یکی از دوستان نصابم تماس گرفتم و گفتم برای نصب بیاید وقتی ماجرای کارگرانم را شرح دادم از صندوق ماشینش دوربینی شبیه دوربین اپتیکال خودم اورد که قابلیت چرخش و زوم اپتیکال را داشت و گفت این را کار کن از او خواستم که جوری دوربین را تعویض کند که کسی متوجه او نشود در ضمن برایم میکروفن هم بگذارد هرچند بعدا فهمیدم که در میان سر و صدای دستگاه ها میکروفن چیز بیهوده ایست اما چون در ان لحظه حس کنجکاوی شکست عشقی تعصب را همزمان داشتم متوجه این خرج اضافه نبودم فاطمه و علی و برادر زاده فاطمه را صدا زدم و شرح دادم که امروز ساعتی را نیستم و بدون من گند کاری نکنند و این اطمینان را دادم که نیستم اما راستش هنوز چند قدم دور نشده بودم که حس بدی به من دست داد ماشین را متوقف کردم و گوشی ام را دست گرفتم نزدیک شیر دوشی ظهر بود برنامه دوربین ها را باز کردم فاطمه امد برادر زاده بی غیرتش خسته از کار شبانه به خواب رفته بود علی بی ناموس به شیر دوشی امد بی حیا تر از همیشه اما با احترام به دوربین لمس هایشان بیشتر شده بود فاطمه و علی با سرعت تر همیشه شیر دوشی را تمام کردند به خیال خود به نقطه کور دوربین رفتند غافل از آنکه دوربین میچرخید میکروفن را زدم اما لعنت به صدای وحشت ناک شیر سرد کن میکروفن را خاموش کردم مشغول تماشا شدم چه حس بدی بود دیدن لب بازی فاطی با علی چه راحت لبش را به لب علی قفل کرده بود علی بی محبا باسن فاطمه را چنگ میزد فاطمه وحشیانه کیر علی را با یک دست چنگ میزد و سر علی را با دست فشار میداد به سمت سرش گاهی دستش را از پشت سر علی بر میداشت و با ناخن های نداشته اش پشت علی را چنگ میزد لباس های همدیگر را به سرعت در اوردند و بدون مقدمه علی کیرش را به روی کس فاطمه گذاشت وایییی خدای من عشق من پرده نداشت من احمق با همه ادعایم نفهمیده بودن که هیکل فاطمه دخترانه نیست و زنانه است و بخاطر همین است که باسنش جا افتاده بود و دیگر مسایل ریز کارشناسی لاکردار عل ی با آن کیر کوچکش چه حالی به کس بی موی فاطمه میداد تلمبه پشت تلمبه انگار که با بست راه کمر او را بسته بودند بعد چیزی حدود ۱۰ دقیقه چه عرقی از هر دو در امده بود و دور کیر علی را چه مایع سفید رنگی گرفته بود گویی فاطمه روزها منتظر کس دادن بود صحنه های عشق بازی فاطمه و علی و گریه های من تراژدی وحشت ناکی را برای من رقم میزد حس انتقام در من موج میزدو بعد از چیزی حدود نیم ساعت علی از فاطمه بیرون کشید و ابش را روی شکم فاطمه ریخت سریعا لباس پوشیده و به سمت خانه هایشان رفتند یک لحظه به خودم امدم و و دو باره تصاویر فاطمه و بدن عریانش را در ذهن مرور کردم سینه های اناری کوچک و سفتش باسن خوش تراش کس کوچک او دیگر ارزش عشق و تصاحب همیشگی را نداشت باید اورا میکردم ول میکردم یاد شعری افتادم که میگفت خوب رویان عالم همه جای تنشان نرم است جز دلشان کس خوار مادرشان کاری نیست جز کردن و ول کردنشان کس سفید و بی مو بدون زائده های اضافی و قالب گرفته برای صحنه های شهوتانک پورن باسن خوشتراش زیبا ارزش یک کار مهندسی شده داشت به دارو خانه یکی از دوستان رفتم یک کیت تست اعتیاد و چند بسته قرص وگادول و یک کاندوم تاخیری گرفتم به دامداری برگشتم و علی را صدا زدم و از او گزارش کار گرفتم همرمان جوری که بویی از خبر داشتن من از ماجرا نبرد به او گفتم علی انگار معتاد شده ای رنگش پرید به تته پته افتاد و انکار کرد سریعا کیت را در اوردم گفتم کیت را همین جا بزن وگرنه پدرت را می آورم به گوشه اتاق رفت و چرخید و پشت به من از ترس کیت را زد و جوابش مثبت بود ترسیده بود که با لبخند من روبرو شد گویی که جرات گرفته باشد گفت مهندس صاحب کارمان و زنم نفهمند گفتم من راز دار تو هستم خندید گفت حالا چه کنم برایش نقش پدرانه بازی کردم نصیحتش کردم و گفتم بعد از تعطیلات عید هنگامی که زنت برگشت تو را به مرخصی میفرستم بجای رفتن به ددر دودور به کمپ میروی و خرجت را آنجا میدهم بدون اینکه به کسی چیزی بگویی خوراک یک ماه را از همین امروز شروع به اماده سازی کن تا بعد تعطیلات مش قربون کار های ترا در همان شب انجام دهد و روز ها نیز سایر کار ها را خودم میکنم سریعا تشکر کرد رفت از دوربین دیدم که فاطمه نگران از ورود علی به دفتر دم در منتظرش بود که علی پفیوز که انگار میفهمید چهار چشمی میبینمش بدون توجه به خانه اش رفت برای فردا هم باز همان نقشه را کشیدم و گفتم به بیرون میروم و برق را در چشمان فاطمه علی دیدم وای گفتم چشمان فاطمه توله سگ با انکه دادنش را به چشم دیده بودم اما انگار معصومیت جزوی از چهره اش بود انگار نه انگار جنده ای بود که همین دیروز به علی نیم ساعت داده بود اصلا چهره اش با تمام جنده ها فرق داشت باورم نمیشد او انقدر راحت به کسی داده است ادامه دارد نوشته

Date: April 13, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *