فاطی کس طلا ۲

0 views
0%

9 81 8 7 8 7 8 9 8 3 8 7 9 84 8 7 1 قسمت قبل شروع کردیم به جمع کردن وسایل فردا صبح باید میرفتیم رفیقم سیا هم وانت رو اماده کرده بود همه چی داشت خوب پیش میرفت ننه گفت که برم تا شب نشده پارچه چادری که داده بود به خیاط رو ازش بگیرم ادرس خیاط خونرو داد و من راهی شدم به سمت خیاط خونه رسیدم دم خیاط خونه یه در کرم رنگ داغون با یه تابلو کوچیک که روش نوشته بود خیاطی فاطی اسم خیاطی یکم عجیب بود واسم اما برام مهم نبود در زدم یه خانومی اومد دم در با یه چادر گل دار سفید یه دختر زیبا و مشتی بله بفرمایید اسی ابجی سلام اومدم امانتی رو بگیرم فاطی چه امانتی اقا من پسر عفت خانوم هستم یه پارچه داده بود برای چادر فاطی بله خوب هستین مادر خوبن اسی ننه هم خوبه ابجی میشه امانتی رو بدین باست بریم کلی کار دارم ابجی با لحن بدی بهش گفتم فکر کنم بهش بر خورد فاطی اوش داش پیاده شو با هم بریم بعدشم ابجی مابجی نریم اسمم فاطیه حالیته ابجیتم نیستم گرفتی شکه شدم راستش حال کردم که اینجوری جوابم رو داد فهمیدم از این دختر هاست که حسابی جنم داره اسی باشه بابااااا حالا چادر رو میدی ما بریم فاطی نه حاضر نیست برو فردا بیا اسی باشه در رو بست من حاج و واج داشتم به دری که رو صورتم بسته شده بود نگاه میکردم برگشتم سمت خونه کفری بودم از اینکه چادر ننه حاضر نشده و من هم کلی کار داشتم تو راه با خودم میگفتم عجب سلیطه بود این دخیه از یه طرف هم از پررو بودنش خوشم اومده بود رسیدم خونه ننه داشت غذا درست میکرد رفتم اشپزخونه ننه رفتم پیش این فاطی خانوم گفت اماده نیست باشه واسه فردا عفت باشه ننه جون فردا یه زحمت بکش برو بگیر ازش رفتم تو اتاق لباسم رو عوض کردم و شروع کردم به جمع کردن بقیه وسایل اتاق داشتم کار میکردم که سرو صدا کل حیاط رو پر کرد سریع پریدم تو حیاط دیدم ای دل غافل بابام اومده و ننم رو گرفته به باد کتک این حروم زاده نمیدونم از کجا باز بو کشیده بود پیداش شده بود مثل سگ بو میکشه واسه اولین بار پریدم وسط حیاط و شروع کردم به جدا کردن بابا ول کن ننرو چی کارش داری اسم پدرم عباس بود عباس خفه شو پدر سگ پف یوز تو و اون ننه جندت کدوم گوری میخواین برین مگه این خونه بی صاحب مونده برا اولین بار تو زندگیم با پدرم دعوا کردم اومد سمتم زد تو گوشم که پدر سگ بی غیرت ننتو کجا داری میبری بابا من بی غیرتم دیوس صبح تاشب خونه نمیای هیچ وقت خونه نیستی خرج زندگی که نمیدی مواد که میزنی مفنگی مشروب که میخوری جاکش بعد به من میگی بی غیرت تاحالا شده بگی زنو بچم از کجا دارن میارن میخورن من بی پدر جور توی مفنگی رو هم دارم میکشم هی میری از کاسبای محل پول دستی میگیری فکر کردی تاحالا کی پول بدهیات رو میده پول موادتو کی داره میده من گردن شکسته من مگه چند سالمه زندگیمونو به کثافت کشیدی من الان وقت درس خوندمه وقت جوانی کردنمه اما همه چی هستم جز یه پسر جوان وقت عاشق شدنمه الان که جوان هستم باید لذت ببرم کثافت به جای لذت از زندگی نکبت اوردی برامون گوه زدی به زندگیمون چی از جونمون میخوای عباس خفه شو بی پدر به به اقا اسی زبون باز کردی کجا بودی تا حالا پیاده شو با هم بریم تا وقتی که زیر این سقف داری زندگی میکنی قانون منه که حاکمه خونست نمیتونی گومشو میتونی گورتو گم کنی اسی شاشیدم به خودتو اون قانونت هم من هم مامان جفتمون داریم میریم گورمونم گم میکنم تو بمون تواین خونه خرابه منو بابا در حال دعوا ننه بیچاره یه گوشه نشسته بود گریه میکرد اوضاع افتضاحی بود اون شب از سر صدای ما همسایه ها سرو کلشون پیدا شد در خونه ما هم که باز بود همه ریخته بودن تو خونه خلاصه همسایه ها اومدن تو به جدا کردن و اروم کردن جو محیط بعد کلی کش مکش بابام بی خیال شدو گذاشت رفت اما قبل رفتن برگشت به مامانم گفت عفت یه بار میگم واسه همیشه اگه پاتو از این خونه بیرون بذاری و گمو گور بشی هم تورو میکشم هم اون پسر عوضی رو شب سختی بود تا اخر شب داشتم ننه رو اروم میکردم حسابی ننه ترسیده بود و میگفت من فردا نمیام و اینکه خودم باید تنها برم به ننه گفتم ننه من تنها بخوام برم قبول نمیکنن من مجردم منو قبول نمیکنن اما ننه راضی نمیشد حقم داشت بیشتر از اینکه به فکر خودش باشه نگران من بود هی من میگفتم ننه اون مفنگی رو چه به ادم کشی اگه یه روز مواد بهش نرسه میوفته یه گوشه خلاصه شب بدی بود شب موقع خواب جامو پهن کردم و به فکر فردا بودم که چی کار کنم ناراحت بودم از اینکه شاید نتونم از این محله از این خونه و از این زندگی نکبتی فرار کنم نمیتونستم ننه رو تنها بذارم و تصمیم گرفتم فردا صبح بمونم و نرم با ناراحتی و خستگی خوابم برد صبح ساعت 8 صبح ننه منو بیدار کرد اسی پسرم عزیزم قربون هیکلت بلند شو مگه نمیخوای بری اسی ننه بیخیال بذار بخوابم خیلی خسته ام بعدم ننه نمیشه نمیرم حسش نیست عفت بلند شو ننه صبحانه حاضر کردم واست شاهانه نگران نباش همه چی درست میشه رومو برگردوندم و با چشمای ناراحت و پر از نا امیدی گفتم ننه خدا بهمون یه نیگا انداخته این بهترین فرصته از این اشغال دونی بزنیم بیرون یه زندگی جدید پیش رومونه و ما داریم بهش لگد میزنیم ننه من نوکرتم تا اخر عمرم غلامتم میدونی که تنهات نمیذارم تو الان باید استراحت کنی نه اینکه بری لباس چرکای مردمو بشوری به دستات نکاه کن هیچی از ظرافت و نرمی دست یه زن توی دستات میبینی خسته نشدی ننه بغض گلومو گرفته بود ننه هم چشماش پر اشک شده بود و مثل قطره بارون از روی گونه هاش سرازیر بود با دستام صورتشو گرفته بودم تو دستام و اشکاهاشو پاک میکردم ننه گریه نکن کل عمرت رو گریه کردی چی داریم تو زندگی نکبت مصیبت بد بختی اینا هیچی نیستن هیچی ننه هیچی نیستن میفهمی ننه من ارزو دارم دلم میخواد زندگی کنم تو هم باید زندگی کنی اما حقمون این نیست حق هیچ ادمی اینجور زندگی کردن نیست عفت میدونم پسرم اما درست میشه امروز بهترین روز زندگیته اینو ننه بهت قول میده حالا پاشو پسرم بیا صبحانتو بخور بعدم برو چادر منو از خیاطی بگیر نگران نباش وقتی اوضاع اروم شد منم میام پیشت پسرم بهت قول میدم باشه بالاخره ننه منو راضی کردکه برم اما تو این فکر بودم اخه چطوری منه مجرد رو تو اون ساختمان راه میدن ننه هم که نمیومد پس چطوری انقدر با اطمینان حرف میزد ننه تو راه خیاطی همش داشتم فکر میکردم که امروز چی پیش میاد رسیدم دم در خیاطی در زدم دختره فاطی درو باز کرد سلام کردم فاطی سلام بیا تو کمکم کن ساکمو بیارم اسی کمک باشه ابجی جایی میری به سلامتی فاطی با یه نگاه خشمگین برگشت گفت نکبتی یه بار دیگه بگی ابجی سرویست میکنما اسی با تعجب نگاش کردم گفتم بابا چه خبره چه قدر دهنت لقی تو باشه با با سرویس کردی کجاست ساکت بعدشم چادر ننمو بده میخوام برم بابا کارو زندگی دارما تو هم گرفتی مارو فاطی عجله داری یکم صبر کمی با هم میریم دیگه اسی با هم چت زدی اول صبحی انگاری یه نگاه بهم کردو گفت چت عمت زده ننت مگه نگفته اسی ننه گفته چی میگی بابا سرویس کردی مارو هرچی گوه شانسیه نصیب ما میشه تو هم که یه تختت کمه ساکو داد دستمو گفت میخوای راه بیوفتی یا باست حولت بدم اقا اسی با خنده گفت البته اگه اقا شده باشی تو دلم میگفتم امروز از اون روزاست این دختره هم که چتی از اب در اومده فاطی یالا دیگه راه بیوفت اینم چادر ننت بگیر راه بیوفت دیگه دیر میشه اسی کجا راه بیوفتم عجب گیری کردیما ببین فاطی خانوم میشه دستتو از تومخ ما در بیاری بخدا کارو زندگی دارم هر جا تو میخوای بری برو فقط از من بکش بیرون ببین با زبون خوش دارم میگما به اندازه کافی بد بختی دارم فاطی راه بیوفت اقا بریم خونتون ننت توضیح میده اسی دم خونمون میخوای بیای خونه ما چی کار ای بابا عجب گرفتاری شدیما بفرما میخوای بیای خونه ما اصلا به من چه هر گوری میخوای بری برو تو راه رفتن به سمت خونه مخم درگیر بود که این خونه ما میخواد بیاد چی کار تو این گیرو دار با ننم چی کار داره نکنه در مورد بابامه خلاصه رسیدیم جلو در خونه درو باز کردم و رفتم توحیاط ننه ننه از پنجره سرش رو بیرون اورد جانم پسرم ننه مهمون داریم این خانوم خیاطه اومده الان دم دره باها کار داره اواه ننه چرا دعوتش نکردی بیاد تو زشته جلو در مهمون حبیب خداست رفتم جلو در فاطی خانوم بفرماید داخل فاطی مرسی میزاشتی دو ساعت دیگه دعوت میکردی چمن سبز شد زیر پام اسی ای بابا اصلا 5 دقیقه شده که واستادی خدا به داد او شوهر بدبختت برسه چقدر گیر میدی شما تو دلم داشتم چپ و راست فوهش میدادم اومد تو مادرمم اومد تو حیاط تا همو دیدن پریدن بغل هم عفت وای فاطی جون خوش اومدی عزیزم واقعا خوشحالم کردی همش دلشوره داشتم که نکنه نیای فاطی فدات عفت خانوم ایشالا زنده باشین بعدشم واسه چی نیام نیکی و پرسش چی از این بهتر عفت اسی بیا جلو ببینم اومدم جلو بله ننه جان عفت ننه جون یادته دیشب بهت چی گفتم گفتم نگران نباش گفتم که همه چی درست میشه اینم از فاطی خانوم دختر گلم ماشالاه مثل ماه میمونه از هر انگشتش هزار تا هنر میریزه دیگه چی بهتر از این میخوای منو میگی حاجو واج مونده بودم که ننه چی داره میگه انقدر فکرم درگیر بود که اصلا به ذهنم نمیرسید که منظور ننه چیه و چه خوابی واسه من دیده عفت اسی جان عزیزم خجالت نکش از امروز به امید خدا و سنت پیغمبر این خانوم خوشگله میشه همسرت عزیزم منو میگی چهار شاخ بریده بودم حسابی قفل کرده بودم نمیدونستم چی بگم چند ثانیه ای گذشت تا زبونم باز شد اسی ننه چی داری میگی زن کدومه گرفتی مارو من خودم هشتم گروی نهمه دهنم بو شیر میده هزارتا مصیبت داریم ما ننه توکه خودت بهتر میدونی بعد واسه پسرت لقمه میگیری اونم این فاطی خانوم ما اصلا نمیشناسیم همو بعدم این خانوم دهنش لغه لاته واسه خودش عمرا ابمون توی یه جوف نمیره ننه مثل خودمه بعدا بابا من از این خانوم خوشم نمیاد ننه چی کار داری میکنی امروز کلی کار داریم شوخیت گرفته همینجور در حال حرف زدن بودم مخم همچین هنگ کرده بود که ورو ورحرف میزدم عفت اسی واستا پسرم چه خبرته چرا انقدر حرف میزنی یکم اروم بگیر پسر بهت توضیح میدم فعلا حرفم نباشه عفت فاطی جون بیا عزیزم بشین تا واست چایی بیارم شما دوتا هم یکم با هم خلوت کنین حرف بزنین تا من بیام فاطی چشم مامان جان هرچی شما بگین مامان رفت تو خونه مثلا چایی بیاره ما دوتا رو هم تنها گذاشت که با هم حرف بزنیم فاطی نشست رو صندلی حیاط تا ننه رفت تو شروع کردم مامان جان از کی تاحالا ننه من واس شما شده مامان جان نه افرین باریکلا خوشم اومد ازت خوب بلدی چی کار کنی ولی اشتپ زدی باز هنات واس ما رنگی نداره افتاد دوزاریت یا باست برات بندازمش ببین فاطی خانوم من نمیدونم ننم از دیشب تاحالا چش شده ولی اشتپ اومدی اینو من زن من بگیر نیستم دویومن من از شما خوشم نمیاد نمیدونم چی به ننم گفتی که مخشو زدی ولی زدی به کاه دون اینجا هیچ خبری نیست دیدم فاطی یه لبخندی زده و هیچی نمیگه واسم عجیب بود زنی که تا حرف میزدم میخواست جرم بده چی شده که انقدر ساکته و حرفی نمیزنه فاطی حرفات تموم شده اقا اسی اسی نه بابا دمت گرم یهو چی شد ما شدیم اقا بلند شو جم کن بساطت رو کم بود جن و پری یکیم از پنجره پرید بکش بیرون از ما بازم داشت لبخند میزد بیشتر کفری شده بودم که این یهو چش شده 180 درجه یهو اخلاقش عوض شده فاطی ببین اقا اسی مادرت دیشب شبونه وقتی شما خواب بودی اومد در منزل ما خوب ماجراتونو واسم تعریف کرد و منو هم خواستگاری کرد واسه شما تمام شرایط رو هم واسم توضیح داد بعدش هم اینم مادرت گفت که خیلی وقته منو زیر نظر داشته واسه شما البته خوب منم که دفعه اول دیروز دیدمتون شناختی هم ندارم ازتون مخلص کلام اینه ببین اقا اسی ازدواج منو شما یجوری مثل قرار داده دلتم صابون نزن شما دنبال کار میگردی که از این اوضاع در بیای شایدم میخوای از این خراب شده بزنی بیرون منم میخوام بزنم از اینجا بیرون خسته شدم پس این ازدواج واسه جفتمون دوسر سوده حالیته یا نه نوشته

Date: April 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *