فانتزی سکس در قطار

0 views
0%

سلام به همه ی دوستان شهوانی امروز میخوام براتون راجب یکی از فانتزی هام بنویسم و تمام تلاشم رو میکنم که بدون غلط املایی براتون تایپ کنم اول از هرچیزی باید راجب ویژگی های ظاهریم بگم اسمم ساراست و بیست سالمه وزنم 50 کیلو و قدم 155 هست و پوستمم سفیده سینه های سایز 80 دارم که البته سینه های بزرگم به خاطر مسائل ژنتیکیه چون همه ی زنای خانواده مادریم سینه های بزرگی دارن راستی داشت یادم میرفت نوک سینه هامم قهوه ایه حالا میخوام راجب باسنم بهتون بگم باسنم خیلی معمولیه و بزرگ نیست همیشه آرزو داشتم که ای کاش به جای سینه های بزرگم باسن بزرگی داشتم ولی خب دیگه ندارم حالا بریم سراغ داستان داستانی که واستون مینویسم واقعیت نداره و ساخته ی ذهنمه پس اگه دوس ندارید مجبور نیستید بخونید ماجرا از جایی شروع شد که میخواستم از مشهد برای انجام کاری برم تهران و برای اینکه توی هزینه هام صرفه جویی کنم تصمیم گرفتم که با قطار سفر کنم موقع تهیه ی بلیط حواسم نبود کوپه ی خواهران رو انتخاب کنم وسیستم به طور خودکار برام کوپه ی عادی رو انتخاب کرد خلاصه اینکه به خودم فوقش اگه از هم کوپه ای هام ناراضی بودم به مسئول واگن میگم که جامو عوض کنه روزی که حرکت داشتم از راه رسید با یه چمدون صورتی راهی راه آهن شدم و بعد از 1 ساعت انتظار سوار قطار شدم شماره بلیطم برای واگن 5 و کوپه ی 6 بود وقتی داخل کوپه شدم در کمال تعجب دیدم که 3 تا مسافر دیگه مرد هستن پیش خودم گفتم حتما کوپمو عوض میکنم رفتم نشستم روی صندلی که کنار پنجره خالی مونده بود 3 تا مرده منو هی چپ چپ نگاه میکردن و منم سعی میکردم بهشون بی توجهی کنم و خودمو خیلی جدی بگیرم که نخوان باهام صمیمی بشن یه نیم ساعتی گذشت تا مدیر قطار برای چک کردن بلیط ها به کوپه ی ما رسید به محض اینکه فهمید توی کوپمون 3 تا مرد و 1 خانم هستیم به مهماندار واگن گفت که این خانم رو باید ببریم به کوپه ی خواهران و شروع کردن باهم به حرف زدن و معلوم بود اون 3 تا مرده حالشون گرفته شده بود و لابد نقشه داشتن شب 3 نفری ترتیبمو بدن که خب ناکام موندن اگه بخوام صادق باشم منم بدم نمیومد توی کوپشون باشم ولی از اینکه بخوام توی یه کوپه با 3 تا مرد بخوابم وحشت داشتم چون معلوم نبود شب واسم چه نقشه ای میریختن خلاصه بعد از چند دقیقه مدیر قطار از من خواست که موقتا برم توی کوپه ی دیگه ای که فعلا مسافری نداشت و خالی بود منم با کمک مهماندار واگن چمدون و وسایلم رو برم به کوپه ی شماره ی 8 توی کوپه ی شماره ی 8 هیچکسی نبود خیلی تعجب کردم آخه خیلی کم پیش میاد که کوپه ای خالی بمونه خلاصه من همینجور نشسته بودم و داشتم آهنگ گوش میدادم که یه دفه دیدم یکی داره به در کوپه میزنه بلند شدم و در و باز کردم دیدم مهمانداره کوپست گفتم بفرمایید کاری داشتید مهمانداره گفت آره براتون ملافه هاتونو آوردم ملافه هارو گرفتم و در کوپه رو بستم حوصلم سر رفته بود نه از اول بار که توی یه کوپه بودم که سه تا مرد جوون و خوش فرم کنارم بودن و هر ثانیه براندازم میکردن نه از الان که افتاده ام توی کوپه ای که فقط خودم هستم و خودم تو همین فکر و خیالا بودم که باز دیدم یکی داره میرنه به در دوباره بلند شدم و در و باز کردم و دیدم همون مهماندارست گفتم بفرمایید کاری داشتین گفت میخواستم ببینم برای شام نمیخوایین چیزی سفارش ببدید گفتم نه مرسی ساندویچ همراهم آوردم میخواستم در و ببندم که دوباره گفت چرا اینقدر عجله داری حالا شما که توی کوپه تنهایی لااقل بذار من بیام بشینم کنارت و یکم باهم حرف بزنیم هنوز میخواستم دهنمو باز کنم و بگم که نه مرسی من میخوام استراحت کنم دیدم در و باز کرد و اومد داخل نشست گفتم ببخشیدا اما من میخواستم استراحت کنم گفت منم زیاد وقتتونو نمیگیرم فقط دیدم شما تنهایی و منم تنهایی گفتم بیام اینجا پیشتون تا باهم یکم آشنا بشیم منم که حوصلم سر رفته بود از خدا خواسته قبول کردم و در کوپه رو بستم و نشستم روبروش راستششو بخوایین اصلا فکر نمیکردم بخواد بلایی سرم بیاره و فک میکردم که میخواد مخمو بزنه و باهام دوست بشه خلاصه نشستیمو شروع کردیم به حرف زدن از زندگی شخصیم سوال پرسید و اینکه چرا میرم تهرون و دوس پسر دارم یا ندارم و ازین سوالایی که توی ذهن همه میاد راستی داشت یادم میرفت اسم مهمانداره مهران بود قدش حدودا 180 بود و یه هیکل معمولی داشت نه چاق بود و نه لاغر پوستشم تقریبا سبزه بود و صورتشم مردونه و خوب بود به نظرم روی هم رفته خوب و جذاب بود همینجوری که داشتیم حرف میزدیم یه دفه یادم اومد که در کوپه رو قفل نکردم پیش خودم گفتم چقدر بیهوشی سارا اگه یهو یکی در و باز میکرد و تورو با مهران میدید که آبروت میرفت و هزار تا فکر راجبت میکردن خلاصه بلند شدم که در و ببندم که یه دفه مهران گفت چی شده کجا میخوای بری منم گفتم هیچی بابا یادم رفت درو قفل کنم و میترسم یکی بیاد مارو ببینه و پیش خودش فکرای بدی بکنه مهرانم گفت آره کار خوبی میکنی منم الان پرده های کوپه رو میکشم که اگه قطار ایستگاهی وایساد از بیرون کسی داخل کوپه رو نبینه راستی یادم رفت بگم که چی پوشیده بودم من همیشه لباسای تنگ و چسبون میپوشم آخه خیلی خوشم میاد مردا زیرچشمی نگام کنن و براندازم کنن اون روزم مثل همیشه یه شلوار مشکی فیت پوشیده بودم و یه مانتوی جلو باز که زیرش یه تاپ داشتم موهامو هم که حدودا تا روی کتفم هستن رو باز گذاشته بودم روی شونه هام بااینکه سینه های بزرگی دارم ولی عادت دارم سوتین اسفنجی بپوشم اون روزم یه سوتین اسفنجی بنفش و یه شورت خوشگل بنفش پوشیده بودم بلند شدم و همینطور که پشتم به مهران بود سعی کردم که قفل در کوپه رو ببندم اولش قدم نمیرسید واسه ی همین مجبور شدم برم روی صندلی وایسم وقتی که روی صندلی بودم حس میکردم که مهران داره منو برانداز میکنه و منم چون خوشم میومد بیشتر حیرون کردم که ای کاش اینکارو نمیکردم قفل درو بستم و اومدم نشستم سر جام به مهران گفتم تو الان نیم ساعتی میشه اینجایی واست مشکل پیش نمیاد همکارات نمیگین کجا رفتی مسافرا چیزی بخوان کسی نیست بهشون چیزی بده مهرانم گفت نه خیالت راحت به دوستم امیر گفتم رفیقای دوران سربازیمو دیدم و واسه همین میرم کوپشون که باهم حرف بزنیم اینو که گفت خیالم راحت شد گفتم تخمه میخوری از تو کیف دستیم واست بیارم اونم گفت اره مرسی منم دوباره بلند شدم و خواستم از توی کیف دستیم که روی تخت بالایی بود تخمه هارو در بیارم که یه دفه دیدم مهران از پشت چسبید بهم و دست گذاشت جلوی دهنم و آروم توی گوشم گفت آروم باش سارا جون اگه دختر خوبی باشی قول میدم زیاد درد نکشی اما اگه بخوای جیغ و داد راه بندازی بلایی سرت میارم که تا عمر داری فراموش نکنی منم از ترس جرات تکون خوردن نداشتم میخواستم جیغ بزنم اما به خودم میگفتم سارا الان جیغ بزنی همه میریزن اینجا و اول به خودت گیر میدن که چرا یه مرد غریبه رو راه دادی توی کوپت و همه هم فکر میکنن که تو خودت کرم داشتی و میخواستی وقتی مهران دید من هیچی نمیگم منو آروم برگردوند سمت خودش و گفت آفرین میبینم که دختر عاقلی هستی حالا بدو برو روی صندلی روبرو بشین و لباساتو در بیار و فقط شورت و سوتینتو نگه دار نمیدونستم میخواد باهام چیکار کنه واسه ی همین بیشتر از قبل ترسیدم اما چیزی نگفتم و همون کارایی که گفته بود رو انجام دادم مهرانم کامل لخت شد حتی شورتش رو هم در آورد نشست روبروم و بهم گفت جنده کوچولو بیا جلو و واسم ساک بزن منم رفتم سمتش و شروع کردم ساک زدن توی ساک زدن حرفه ایم آخه عاشق ساک زدنم بعد از 10 دقیقه که داشتم واسش ساک میزدم بهم گفت که بسه و برگرد سر جات منم برگشتم روی همون صندلی که بودم کلفتیه کیرش خیلی بود و اندازشم فکر کنم 18 سانتی بود بعد از دیدن کلفتیه کیرش ترس و استرسم بیشتر شد میدونستم میخواد بگام بده مهران گفت شورتتو در بیار و بده من منم درش آوردم و دادم دستش مهرانم بدون هیچ حرفی شورتمو مچاله کرد و کرد تا ته حلقم حس میکردم الانه که خفه شم و سعی میکردم با چشمامو و حرکت سرم بهش بفهمونم که دارم اذیت میشم ولی اون اصلا توجهی نمیکرد وقتی دیدم کاری نمیکنه خودم دست بکار شدم و خواستم که از تو دهنم درش بیارم که مهران بلند شد و محکم یکی خوابوند تو گوشم و گفت جنده خانم اگه یبار دیگه دستتو بیاری سمت دهنت جوری میگامت که حتی نتونی از جات بلند شی مهران اومد سمتم و افتاد به جونم مثه وحشیا بود انگاری صد ساله کسی رو نکرده افتاد به جون گردنم و هی لیس میزد و میمکید برام این کارش خیلی لذت بخش بود و واقعا ازینکه گردنمو میخورد داشتم لذت میبوردمو خیس خیس شده بودم بعد از گردنم اومد سراغ سینه هامو سرشونو گاز میگرفت و میمکید و لیسشون میزد داشتم دیوونه میدشم از شهوت خیس خیس شده بودم و مهرانم فهمیده بود یه لحظه نگام افتاد به مهران دیدم هم داره سینه های منو میخوره و هم کیر خودشو میمالونه که سیخ سیخ بمونه بعد از چند دقیقه ای که سینه هامو خورد و کبودشون کرد گفت حالا وقت اینه که بذارمت تو خماری اولش منظورشو نفهمیدم ولی بعدش که شروع کرد کیرشو مالیدن به کسم فهمیدم که منظورش چی بوده خیلی خیلی شهوتی شده بودمو دوس داشتم بکنتم اما لعنتی فقط کیرشو میمالید روی کسم و نمیکردش توش منم فقط با چشام التماسش میکردم که کیرشو بکنه توی کسم ولی اون هیچ توجهی به من نمیکردم دوباره افتاد به جون گردنمو و از اول شروع کرد به خودنش حس میکردم بیشتر جاهای بدنمو که خورده بود کبود شدن اما کاری ازم ساخته نبود تو همین فکر بودم که یه دفه حس کردم کیرشو گذاشته در سوراخ کسم من سکس از جلو قبلش داشتم ولی گشاد نبودم و همین باعث ترسم شده بود آخه کیر مهران هم کلفت بود و هم نسبتا بزرگ یه دفه حس کردم تمام کسم داره آتیش میگیره به خودم که اومدم دیدم مهران کیرشو تا ته کرده توی کسم و داره مثه وحشیا تلمبه میزنه دهنم که بسته بود و توانایی داد زدن نداشتم فقط با دستام سعی میکردم هولش بدم عقب بلکه آروم تر تلمبه بزنه واقعا داشتم اذیت میشدم و درد میکشیدم اما اون اصلا براش مهم نبود و فقط مثه وحشیا منو میکرد تلمبه زدناش یه رب ساعتی طول کشید تا بالاخره ارضا شد و تمام آب کیرشو با فشار ریخت توی کسم لحظه ای که آبشو ریخت تو کسم هم لذت بردم و هم عصبانی شدم لذت بردم چون اولین بارم بود که تجربش میکردم و واقعا لذت بخش بود اما عصبانی شدم چون میترسیدم که حامله شم مهرانم معلوم بود عصبانیتمو فهمیده بعد از اینکه کیرشو از توی کسم درآورد رو کرد بهمو گفت نگران نباش جنده جون من قرص همرامه و بهت میدم بخوری که یه وقت حامله نشی و بخوای خودتو بندازی بهم میخواستم از جام بلند شم که گفت کجا هنوز باهات کار دارم اینو که گفت دیگه اشک اومد توی چشام و زدم زیر گریه آخه واقعا دیگه توانشو نداشتم بیشعور یه جوری توی کسم تلمبه زده بود که مطمئن بودم تا چند وقت اصلا دوس ندارم به سکس فکر کنم چه برسه بخوام سکس کنم تو همین حال و هوا بودم که اومد سمتم و منم فکر کردم که حتما میخواد دوباره بکنه تو کسم اما دیدم نه شورتمو از دهنم درآورد و زد تو صورتمو گفت پاشو شورتتو بپوش نزدیکای ایستگاهیم و الانه که مسافر جدید بیارن توی کوپه خودشم لباساشو پوشیدو بدون هیچ حرفی از کوپه رفت بیرون دوستان این یه داستان ساخت ذهن خودم بود و اصلا واقعیت نداشت و ببخشید اگه بد بود و یا کمی و کاستی داشت آخه دفه اولی بود که داستان مینوشتم به هر حال امیدوارم لذت برده باشید و لطفا اگه هم دوس نداشتید فحش ندید و بی احترامی نکنید و اگه این سبک داستان رو پسندیدید بگید که ادامه بدم نوشته سارا

Date: May 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *