سلام به همی دوستان اهل تعریف کردن از خودم سایزو اینا نیستم فقط در همین حد که اسمم کامیار و اهل اصفهانم نمی دونم افرادی که این نوع داستانها را تو سایت مینوسیند ایا واقعیت داره یا نه اما من میخونمشون چون اوقات فراقتم این جوری پر میشه به هر حال بعد گذشت یه مدتی که از خوندن ای داستانها گذشت اثراتش را تو خودم هس میکردم که همیشه یه دختر با موهای بلند واندامی مناسب را تو ذهنم تداعی میکردم خوشبختانه یا کارم به استمناء نکشید ولی خوب همیشه این ذهنیت را با خودم داشتم شروع داستان از روزی بود که تو محل کارم از شیفت روز به شیفت شب منتقل شدم کارم توی یکی از پارکینگ های شهرمونه چندشب اول را همونطور که گفتم با خوندن داستان ها گذشت تا اینکه از اینجا به بعدشو اصفانی مینویسم _مهردادی ساعت ۳ شد او یه نفر نَیمِد بِرد بیرون _خوب چد هس حالا _حوصلمه سر رفت شالا بر میگشتیم همون شیفتی روز چه وزشس سلام آقا ببخشیندا یه سوال دارم اِگه کارت پارکینگو گم کردباشیم باید چیکار کونیم _بیا اقا مهرداد تحویل بیگیر اینم از مشتری آخر شبمون هیچی خانوم کارت خودی ماشینو بدیند تا بیبینم کی اومدین بفرما دادا اینم کارت ماشین طی مراحل قانونی کاراشا انجام دادیم رفت اون خانومه آره مهرداد خره این دختره عجب کُسیه بزار شمارشو بزنم تو تلگرام بیبینم تلگرام دارد یا نه داردا اما از این دختراس که عکسی گل ُ بلبل گذاشتس تو پروفایلش خره مهردادی همین خوبس من باید با این بریزم روهم آ رفیق شم هههه بیبینیم تعریف کنیم بعد گذشت مدت طولانی با هر طرفندی که شد ما با این خانوم رفیق شدیم دانشجو بود سنش یه دوسالی ازمن کوچیکتر بود تقریبا هر روز نیمی از وقتمون را با هم میگذروندیم به هر حال دوستی ما لحظه به لحظه صمیمی تر میشد تا موقعی که رسید و شد فصل امتحانات هرروز باهم تا دانشگاه میرفتیم منتظر میشدم امتحانشو بده بر میگشتیم این شده تقریبا کار هروز ما یکی از درس های ۳ واحدی که بایید پاس میکرد درس مدارهای الکتریکی بود از من کمک خواست با شرایطی که من داشتم فقط میشد بری خونه درس بخونی خوب خونه ما که نمیشد اصولیش تو پارکم سرد بود نتیجه گرفتیم بریم خونه اونا خوب اونجا شرایطی خیلی خاص بود با مادرش زندگی میکرد دو دلی را میشد تو چشماش دید وقتی توی دوراهی امتحان و رفتن من به خونش گیر افتاده بود خوب میدونید عقاید اهالی شهرمون هنوز خوبه مادرش معلوم بود که موافقت نمیکرد به هر حال دلو زدن به دریا کار سختی و اون این کارو کرد قرار شد بریم خونه ولی نه خونه اونا بلکه خونه دانشجویی هم کلاسیاش اوناهم واقعا خواسته یا نا خواسته شرایط را فراهم کردند بالاخره روزی که قرار گذاشته بودیم رسیدو رفتیم اونجا هیشکی نبود شروع کردیم به درس خوندن نمیدونم شاید شما اعتقاد نداشته باشید ولی همه شرایط جوری رغم میخورد که باورش برا همه سخته بخاری اینقدر زیاد بود که تو نیم ساعت اتاق شده بود سُنا هر کاری کردیم که این لامصب کم شه نشد پنجره اینقدر کوچیک بود که باز یا بسته بودنش تاثیری نداشت ادامه دادیم میترا میشه پیراهنمو در بیارم خوب اگه راحت نیستی در بیار والا نه که ناراحت نیستم از خدامس گرما دارم میمیرم کامیار یه چیزی بگم بگو تا حالا با یه دختر تنها بودی تو یه اتاق نه والا معلومه از قیافت اینقدر معذب بودن مال این گرمای بخاری نیستا خوب راستش میتونم یه چیزی بگم من دوست داشتم همیشه یه ماچ آبدار ازت بگیرم ولی خوب شرایطش محیا نشده حالا هم یبار شیطون میگه بگیر یبار فرشته خوبه میگه نگیر _خوب خودت کودمشونو دوست داری _راستش نمیدونم خوب مختاری به یکیشون گوش کنی میگما ادم با یه ماچ حامله نمیشه مگه نه _با یه ماچ نه ولی با بقیه کاراش چرا اقا همینطور که این حرفها زدمیشد دل زدم به دریا و بغلش کردم شروع کردم به لب گرفتن اونم خیلی تقلا کرد ولی خوب دیگه آروم آروم شروع کرد به همکاری کم کم مقنعشو برداشتم تا نگاه کردم یه دختر جلوم بود با موهای بلند واندامی مناسب سکس چند دقیقه ای فقط نگاهش میکردم _هان چی شد کامیار کجایی پس چته تو نه به ۲دقیقه پیشت نه بحالات چته تو _هیچی آروم دوباره شروع کردم به لب گرفتن و دستهامو تو موهاش میکشوندم لبسهامو اون دراورد بهش گفتم میدونی داری چیکار میکونی _اره میدونم تو باید مواظب باشی چون دخترم خوب دیگه منم به قول قدیمیا پشگل تو تفنگم نبود که شروع کردم به در آوردن لباسهاش یه ست صورتی خوشگل تنش بود شروع کردم به خوردن سینهاش البته اینقدر میترسیدیم که ترس به شهوت غلبه داشت همین مدل 69خوابیدیم شروع کردیم به خوردن هر چند ثانیه همدیگه را نگاه میکردیم و از ترسی که حاکم بود خندمون میگرفت تو این داستانها خونده بودم که با یه دختر چه جوری میشه حال کرد که هم تو ارضا شی هم اون شروع کردم کیرم رو میمالوندم روی کسش خوب بودصدای مواظب باش مواظب باش اونم عوض شده بود بیشتر دیگه ناله میکرد فکر کنم کلا ۱۰ دقیقه ای بیشتر طول نکشید همه کارهامون اونم اینقدر فرش را چنگ زده بود که فکر کنم داشت کنده میشد یبارم ولش رو زمین ارضا شده بود بی حال بود ولی خوب من نه خوابوندمش رو به شکمو گذاشتم بین پاهش شروع کردم به تلمبه زدن اینقدر لذت بخش بود که من نفهمیدم کی آب اومد ریختم رو کمرش با یه دستمال کمروشو پاک کردمو بغلش کردم یه لب ازش گرفتم لباسها را پوشیدیم آروم آروم از اونجا رفتیم بله فردای اون روز رفت امتحان دادو خانوم و برگشت تو اعلام نتایج نمره این درس شده بود ۸ تمام تر زده بود خانم از الان بگم ایشون ۲سالی هست که همسر بنده هستند خیلی معذرت میخوام طولانی شد مرسی که وقت گذاشتید نوشته
0 views
Date: March 12, 2019