فتح کس فرخنده

0 views
0%

من از دختری خاطره مینویسم که خیلی دنبالش دویدم تا تونستم تو بغلم بگیرمش خانه دختره کنار یه بستنی فروشی بود من بخاطرش هر روز میرفتم بستنی فروشی بستنی میخوردم روزی 3 یا 4 بار میرفتم تا اون یبار ردبشه و من ببینمش واقعا ارزششو داشت که روزی10تومان بستنی بگیرم همینجور دنبالش بودم تا یه روز توی عروسی اونهم دعوت بود من بیرون ازعروسی داشتم با تلفن صحبت میکردم دیدم که فرخنده خانم عزیزدل من باشلوارلی تنگ سبزرنگ که باسنش جلوی چشم من میدرخشیدو مانتوی بنفش که فرم سینه هاش منو میکشت اومد بیرون تامنو دید روشو برگردوند تا این لحظه رو دیدم دیگه ناامید شدم به خودم گفتم بایداین ارزو رو بگور ببرم یهو دیدم که بمن نگاه کرد و بهم خندید تا خندید از خوشحالی داشتم میمردم که یهو از دهنم پریدو گفتم قربون خندت برم که داداشش فهمیدتا داداشش نگاشو برگردوند منم سریع گوشیم بردم درگوشم الکی با گوشی حرف میزدم واز خوشحالی ذوق میزدم دیگه تو همون عروسی شماره هامونو بهم دادیم وباهم انقدر خودمونی شده بودیم که یکی دوبار بهش اس داده بودم که اهل هستی یانه اما جواب درستی بهم نمیداد تا یک روز بابام اینا رفتند تهران تا18روزنبودند و من به فرخنده عزیزم خبردادم ولی اون بهونه دراورد که بابام نمیزاره بدون مامانم جایی برم همینجور بهونه کرد دوروز گذشت تا یه فکری زد به سرم فورآ زنگ زدم گفتم که به باباش بگه که میخواد بادوستاش برن گردش تا گفتم جا خورد دیگه نمیتونست بهونه بگیره قبول کرد چون من میدونستم که باباش میگذاره بادوستاش برن گردش باباش باخانواده ی دوستش هماهنگ کرده بود که دوتاشون باهم برن گردش دورزی میگذشت که بابام اینا رفته بودند تو خون نشسته بودم که زنگ زد بابام اجازه داده ادرس خونتونو بده بیام چندروزی زنو شوهر باشیم ببینم چجور شوهری هستی بدرد هم میخوریم یانه داشتم ازخوشحالی بال در میاوردم ادرسو کردم براش یه1ساعتی شد دیدم امد تا در باز کردم دیدم با دوستش اومدن دوستشم خیلی جذاب بود اما به زیبایی فرخنده جون نمیرسید اومدند داخل نشستند روی مبل رفتم 3تا چایی دبش ریختم اوردم داشتم میاوردم دیدم عزیز دلم روسریشودراورده چایی هارا گذاشتم روی مبل دست کشیدم تو موهای طلایی رنگش اونم شروع کرد به لب گرفتن چون زیاد دوستش داشتم دلم نمیومد بکنمش وقتی دوستش اومد کیرمو مالید کیرم که شق شد دیگه نتونستم جلوی خودم بگیرم همین جور که دست کردم به سینه هاش یه هالی بهم دست داد اولین مردی بودم که این دختر ها باهاش هال میکردند یواش یواش مانتو فرخنده رو در اوردم یه کرست قرمزی داشت شلوارو کرستشو در اوردم دوتایشون منو بردن تواتاق رفیقشوهم لخت کردم شروع کردم به لیس زدن کس عزیزم مالیدن کس دوستش دوستش سرمو گرفت برد در کس خودش وفرخنده هم شروع کرد به ساک زدن اولین بار بود که زن لوخت رواز جلو میبینم واناهم اولین هالی بود که میدادند دوستش دست کرد توکیفش یه دراوردوکیرموکرد داخلش بد منوانداخت روی تخت نشست روی من کیرمو کردتوکسش یهودیدم کیرم داغ شد بد یواش یواش بالا پایین میشد بلند بلند میگفت ااااااااااااخ ااااااااااااااخ ماله منه ماله منه منم داشتم هال میکردم دستام روسینه هاش بود مدتی شد دیدم شل افتاد روی تخت کسش پراز خون بود ترسیدم که فرخنده گفت نترس تقصیر خودشه تا کیر دید نفهمید چیکاربکنه خونریزی مال پلیشه پلمشه نوبت عزیزخودم شدخوابوندمش روی تخت از کون شروع کردم به تلمبه زدن بمن گفت بلند شو بلند شدم تاچرخید سینه هاشو گرفتم شروع کردم به مالیدن کیرمو گرفت کرد میون دوتا سینه هاش زیبایی چهرش باعث میشد بیشتر هال بده دیدم ابم نمیاد کاندمو دراوردم شروع کردم به سکل زدن بد ابموریختم روی کمرش هنوز اون سینه های تپلش یادم میاد کیرم شق میشه 15روز برام بهترین روز های زندگیم بود خیلی دلتون میخواد بدونید دخترا چطور شدند 20روزمونده بود به اخر خدمتم که بیام برم خاستگاری پسرعموم رفت خواستگاریش بابای فرخنده به اجباردادبه رضا پسر عموم دوستش هم به خاطر پلمش که باعثش من بودم توخونه مونده ولی دمش گرم هنوزکه هنوزه نگفته کار من بوده ولی من و همسرم رویا با هم خوش بختیم و داریم زندگیمونومیکنیم و داریم برای دختره شوهرپیدا میکنیم ولی رویا نمیدونه من پلم دختره رو باز کردم هنوز هم منو فرخنده برای هم میمیریم این خاطره مال راستی منو رویا یه پسرویه دختر 2قلوداریم فرخنده هم یه پسرداره امروزهم هست نوشته _

Date: May 22, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *