نمی دونم از كجا شروع كنم … هنوز هوا تاریك نشده بود….. تو حال و هوای خودم بودم … نمی دونستم كاری كه كردم درست بود یا نه ؟ … من با این همه مثبت بودنم … چرا باید این كار ور می كردم … مثلا بچه مثبت كلاس بودم … بچه مثبت …. مدرسه بودم …. اخه چرا من ؟ همه چیز از اون كلاس لعنتی شروع شد …. توی اون كلاس ها من معلم بودم … جوون ترین معلم …… برای دخترها و پسر های ۱۵ و ۱۶ ساله درس می دادم … خوب درسم خیلی خوب بود و به خاطر اینكه مخ ریاضیات شهر به حساب می اومدم از من دعوت كرده بودند كه درس هم بدم . توی كلاس ها خیلی از دختر ها از من خوششون اومده بود … خوب طبیعی بود … یه پسر ۱۸ ساله بیاد درس ریاضیات دانشگاهی رو براشون تشریح كنه خیلی زیاد بود . اما این وسط یه دختره بود كه بیشتر با من قاطی می شد …… اسمش فرانوش بود …. یك موضوع تحقیق داده بودم … این فرانوشه تركونده بود .
خلاصه كلاس ها بعد از یك ماه تموم شد … اما بد بدختی من تازه شروع شده بود …. تعدادی از این دخترها كه مثلا می خواستن با من تریپ لاو بذارند گیر دادن كه شماره بده ما اشكال داشتیم بهت زنگ بزنیم … من تا اون وقت از نزدیك این طوری با دخترا بر خورد نداشتم … خوشم نمی یومد … ادم تو داری بودم … ساكت و گوشه گیر …. خلاصه اینا نمی دونم از كجا شماره موبایل من رو گیر اوردن … من كه بهشون ندادم … ولی عجب مارمولك هایی بودند …
روز ها می گذشت و مدام زنگ ، اقای … من سر این مسئله مشكل دارم . بعد از این كه توضیح می دادم شروع می كردن عشوه و ناز تصاعد كردن تا یه جوری با من رابطه برقرار كنند . اما این فرانوش چیز دیگه ای بود …. وقتی اون زنگ می زد خیلی راحت تر باهاش بودم … یه دختر ۱۶ ساله با یك پسر ۱۸ ساله …. خوب هر دوی ما خیلی حساس و عاطفی بودیم
خلاصه روز ها می گذشت … تلفن های ما ، به دیدار حضوری تبدیل شده بود … گاهی اوقات هم من رو دعوت می كرد خونشون تا براش رفع اشكال كنم . به مامانش هم گفته بود، به خاطر همین تو خونه با من راحت بود …
كم كم وقتی خودكار رو می خواست از من بگیره از روی عمد دستش رو به دست من می زد …. اولین بار كه دستش به دستم خورد كیرم احساس وجود كرد و یك مرتبه سرش رو اورد بالا ببینه چه خبره . عاشقش نبودم … اخه من یكی دیگه رو دوست داشتم …. دختر عمه نازم رو … ولی فرانوش عاشقم بود ، برام می مرد . هنوز هدیه هاش رو تو كمدم دارم . كم كم خودكار رابطه دست تو دست ما شد و به هر بهونه ای دستش تو دست من بود . چهارشنبه بود … تو خونشون …. كنار هم نشسته بودیم
ف : سیاوش………… می خوام دستم تو دستت باشه
من سرخ شدم، ولی خوب چاره چی بود. تو مدتی كه دستش تو دستم بود، كیرم تمام قد ایستاده بود تا ببینه آخرش چی می شه .
منم وسط درس كلی سوتی دادم، اما اون نفهمید . اصلا حواسش به درس نبود … داشتم براش قصه شاه پریون می گفتم …
اون روز گذشت … اما من به خاطر این ماجرا تا چند هفته به بهانه های مختلف نمی رفتم پیشش ….. وقتی هم كه تلفن می زد … گوشیم رو می دادم دوستام جواب بدن … بگن نیست . چهارشنبه عصر بود كه زنگ زد … اما از بیرون تا من نفهمم اونه … وقتی سلام كردم فهمیدم خودشه، نمی خواستم جواب بدم …. اما دیر شده بود …. فكر كنم فهمیده بود نمی خوام جوابش رو بدم
…. ف: سلام سیاوش جان . من فردا عصر امتحان دارم ….. هر جوری هست بیا من كلی اشكال دارم .
س: اخه نمی تونم …. كار دارم ( و كلی بهانه )
ولی می دونید كه وقتی یه دختر ناز و عشوه متصاعد می كنه …
س: باشه فردا ۱۲ ظهر اونجا هستم .
بعد از اینكه قطع كرد با خودم گفتم این كه امتحان نداره … اونم عصر !!!! … یعنی چی …. تا خود فرداش این فكرها خوره جونم بود .
جلوی خونشون بودم … اخه من همیشه ادم وقت شناسی هستم. ۱۲ زنگ زدم … یه حوری در رو باز كرد …. یه لحظه جا خوردم … این چرا اینقدر به خودش رسیده …ابروهاش رو گرفته بود . تا می تونست خودش رو زیبا كرده بود … واقعا قشنگ شده بود. قیافش معمولی بود … ولی وقتی به خودش می رسید واقعا زیبا می شد …. هیكل خوبی هم داشت … سینه های درشت … كپل های جا افتاده و مانكنی …. قد كوتاه …. دستانی ظریف …. و پوستی واقعا سفید . رفتم تو … كیرم همچین قد كشیده بود كه از پشت شلوارم معلوم بود … با اینكه پیرهنم رو شلوار بود اما این كیر گنده ما باز هم چراق می زد … (گفتم الان مامانش من رو ببینه ضایع می شم … اما از مامانش خبری نبود …. ) بعدا گفت كه رفتن مسافرت . بعد از یه پذیرایی مفصل نسشت رو به روی من.
ف : سیاوش می خوام یه چیزی بهت بگم ، اما …. ( سرخ شده بود )
س : بگو …. راحت باش … من آدم ركی هستم … راحت حرفت رو بزن .
ف : آخه …. ( و بعد از كلی ناز) من تو رو دوست دارم ….. می خوام با تو باشم … برای همیشه …. ( لحن
صداش عوض شده بود) من من می خوام تو پیشم باشی …. ( داشت اشك از گوشه چشمش می یومد ) من تو رو می خوام برای همیشه من من من عاشقتم . كیر من كه تا اون موقع تمام قد ایستاده بود فوری عقب نشینی كرد …. سرخ شده بودم …. قلبم ضربانش تند شده بود .
س: ببین فرانوش …. من و تو هنوز بچه هستیم … اگر منطقی باشیم می بینیم كه برای ما خیلی زوده كه در مورد این چیزا بحث كنیم …. ( و كلی چرت و پرت دیگه) …. ببین اصلا شاید من یكی دیگه رو بخوام …. خوب اون وقت چی … عشق كه نمی تونه یك طرفه باشه ( چشم هاش گرد شد و شروع كرد به گریه كردن ).
دلم براش سوخت … رفتم كنارش نشستم …… سرش رو از بین زانو هاش بیرون كشیدم ….. یه لحظه تو چشم هام یه نگاه كرد … نگاه عمیق و بعد خودش رو پرت كرد تو بغلم
ف: من عاشقتم …. من بدون تو نمی تونم باشم ….. (داشت گریه می كرد) … سیاوش من بدون تو می میرم ….
بغلش كرده بودم و سرش رو كه روی شونم بود نوازش می دادم …. تو همین لحظات یه فكر به ذهنم رسید … كثیف ترین فكری كه می تونستم بكنم ….
س: من با تو می مونم …. اما یه شرطی داره
سرش رو بلند كرد …. در حالی كه اشك هاش رو پاك می كرد گفت چه شرطی ؟
دستم رو گذاشتم رو سینش و لبم رو چسبوندم به لبش ….. جا خورد …. خودش رو كشید عقب ….. لحظاتی سكوت مرگ باری حكم فرما شد …
ف: تو … تو كه خیلی پاكی … چرا می خوای این كار رو بكنی ؟
دیگه عقلم نبود كه حكم می كرد …. كیرم دستور می داد !!!
س: ببین شاید من ادم پاكی باشم … اما من یه مشكل دارم …. حس شهوت من از ادم های معمولی خیلی بیشتره … از نظر علمی …. ( و كلی چرند دیگه )
دوباره گریه اش گرفته بود … خودش سرش رو اورد جلو و دستش رو گذاشت روی كیر من …. زبونم تو دهنش بود و دستم رو سینه هاش …. زبونم رو بد جور می خورد …. حس می كردم اصلا لذت نمی بره و فقط به من حال می ده … منم حالم خوب نبود … داشتم لذت می بردم … اما همراه با یك ترس وحشت ناك …. از كاری كه می خواستم بكنم وحشت داشتم …. یه لحظه تصمیم گرفتم كنار بكشم … حتی این كار رو هم كردم … بلندش كردم و رفتم به طرف در خروجی . اما اون اومد و از پشت بغلم كرد …. كیرم دوباره عقلم رو مقلوب كرد … خوابوندمش و افتادم روش …. خودم رو محكم بهش می مالوندم و اونم من رو محكم بغل كرده بود …. رفتیم روی تختش … اولین بارم بود و هیچ چیزی هم بلد نبودم ….. فقط تو فیلم دیده بودم … اونم خیلی كم لختش كردم ….. تیشرت چسبونش رو كه در اوردم كیرم دچار یه انفجار شد… همچین باد كرده بود كه دردش اشكم رو در آورده بود …. عجب سینه های …. كرستش رو در اوردم …. راست … ایستاده …. نوك برجسته … یه حاله خیلی كوچیك قهوه ای …. افتادم به جون سینه هاش …. انقدر خوردم كه دادش در اومد ….. تو همین فاصله كه می خوردم شلوارم رو هم در اورده بودم می خواستم شلوارش رو در بیارم كه كمی مانع شد … اما هیچی نمی تونست بگه …. وقتی كامل لخت شدیم ، اونم تازه سر حال اومده بود و دیگه داشت لذت می برد …. كیرم رو فرستادم لای پاش و خوابیدم روش …. لب هاموم تو هم بود و كیر من هم وسط پاش و رو كسش بالا پایین می رفت … انقدر خودش رو خیس كرده بود که كیرم راحت سر می خورد .
من علاقه زیادی به سكس خشن داشتم و از همون اولش یه جوری خشن برخورد می كردم …. از روش بلند شدم …. خوابیدم زیر و اون نشسته بود … بهش گفتم بخور … گفت نه خوشم نمی یاد … سرش داد كشیدم یالا بخورش … فوری شروع كرد به خوردن … اول مدام عوق می زد … اما نمی دونم چی شد كه یه هویی خوشش اومد و با وله تمام شروع كرد به خوردن ….. میك می زد … كل كیرم رو لیس می زد … تخم هام رو هم می كرد تو دهنش … پام رو داد بالا و رفت روی كونم ….. لای پام و حتی روی سوراخ كونم رو می خورد … دوباره سرش رو اورد بالا و كیرم رو كرد تو دهنش …. من واقعا تو خماری بودم …..بعد از ۱۵ دقیقه ای بلندش كردم ….. به پشت خوابوندمش و خودم خوابیدم روش …. كیرم لای پاش بود و سینه هاش رو محكم فشار می دادم …. گفتم می خوام بكنم تو كونت … گفت بكن …. اما خبر نداشت درد داره … از روش بلند شدم …. اول با انگشتم با سوراخش ور رفتم … واقعا تنگ بود …. همین كه سر انگشتم رو كردم تو خودش رو جمع كرد .
ف : درد داره … نكن … می سوزه …
س : هنوز كه نكردم … انگشتم بود …
ف : اون كیر كلفتت رو بكنی من می میرم …. تو رو خدا سیاوش نكن …. ( راست می گفت … كیر من نسبت به سنم خیلی كلفت و دراز بود )
س : گفتم بخواب … هیچی نگو ……….. . كم كم انگشتم رو كردم توش و سوراخش یه مقدار باز شد …. انگشت دوم رو كه كردم جیغش در اومد … می خواست بلند بشه كه من نذاشتم . بعد از یه ده دقیقه ای انگشتم رو در اوردم …. كونش تمیز بود ….. كیرم رو حسابی خیس كردم و سرش رو آروم فشار دادم . دادش رفته بود بالا … من محكم چسبیده بودمش …. كم كم كیرم رو فشار دادم … خیلی تنگ بود به كیرم فشار می یومد … داش جیغ می زد … با دستم جلوی دهنش رو گرفتم … و محكم فشار دادم …. نمی تونست بلند بشه . هیكل من درشت بود …. دستم رو گاز گرفت … مجبور شدم دستم رو بردارم … فریاد می كشید …. سرش رو محكم روی بالشت فشار دادم تا صداش در نیاد ….. بد جوری تلبه می زدم …. یه مقدار كه گذشت آروم شد …. سرش رو كه برداشتم دیدم از گریه تمام بالشت خیسه … هنوز داشت گریه می كرد …. دلم سوخت …. ولی دیگه عادت كرده بود …. شروع كردم قربون صدقش رفتن … همین طور كه تلبه می زدم نازش می كردم …. اونم چیزی نمی گفت … احساس كردم داره كم كم ابم می یاد … به شدت شروع كردم به تلبه زدن …. اون داشت دوباره داد می كشید و این منو بیشتر حشری می كرد …. انچنان می كوبیدم بهش كه صدای تخت هم در اومده بود …. خودش رو جمع كرد … ابم رو تا اخرین قطره تو كونش خالی كردم ….. یه چند دقیقه ای روش بودم …. حال نداشتم بلند بشم … اونم داشت گریه می كرد خودم رو غلت دادم كنارش و شروع به نوازشش كردم .
س: خیلی دوست دارم فرانوش … معذرت می خوام …. دست خودم نبود …. هیچی نمی فهمیدم …
ولی اون داشت فقط گریه می كرد .
خلاصه به هر صورتی بود ماجرا تموم شد …. اخرش كه می خواستم برم دوباره اومد تو بغلم … درست نمی تونست راه بره .
ف: خیلی عاشقتم سیاوش …. من دیوونه تو هستم …. دوستت دارم .
س : منم دوست دارم فرانوش .
از در اومدم بیرون … عصر بود … هوا هنوز تاریك نشده بود …. تو حال و هوای خودم بودم … نمی دونستم كاری كه كردم درست بود یا نه ؟
من با این همه مثبت بودنم … چرا باید این كار ور می كردم … مثلا بچه مثبت كلاس بودم … بچه مثبت مدرسه بودم …. اخه چرا من ؟ باید چیكار می كردم … حالا چطوری قضیه رو درست می كردم …