فرشته انتقام ۲

0 views
0%

9 81 8 1 8 4 8 9 87 8 7 9 86 8 9 82 8 7 9 85 1 قسمت قبل نفس نفس میزدم بی حال خوابیده بودم خیره شده بودم به سقف سهیلا به پهلو کنارم خوابیده بود با دستش و به آرومی سینه ها و شکمم رو نوازش میداد هر دومون خیلی دیر ارضا شده بودیم اما عالی بود حالا مطمئن شده بودم که سهیلا اولین باری نیست که لز میکنه حتما اونم فهمیده که منم بار اولم نبود دستمو گذاشم رو پاش بهش فهموندم پاشو بذاره روی پاهام حالا کامل تو بغلش بودم کامل در اختیارش بودم چشامو بستم دلم آهنگ میخواست سرمو چرخوندم سمت سهیلا بهش گفتم آهنگ میخوام صورتشو آورد نزدیک لبامو بوسید بلند شد حالا اندام تمام لخت سهیلا رو از نمای دور میتونستم ببینم به اندازه من عرق نکرده بود اما همون قدر زیبایی برجستگی باسنتش و سینه هاش رو چندین برابر کرده بود با یه لپتاب برگشت هنوز چند ثانیه از آهنگ نگذشته بود که از خوشحالی میخواستم پرواز کنم خدایییی منننننن از کجا میدونست من عاشق انریکه هستم اونم آهنگ از هیجان بلند شدم رفتم جلوش وایستادم و نذاشتم برگرده رو تخت دستاشو گرفتم تا آخر موزیک با هم رقصیدیم حتی یک لحظه هم نگاهمون ازچشمای هم جدا نشد بدنامون رو به آرومی برای هم پیچ و تاپ میدادیم دستای همو ول نکردیم از چشمای سهیلا یه شادی بی نهایت میبارید میتونستم حس کنم همین وضعیتو چشمای منم داره با تموم شدن آهنگ سهیلا ازم جدا شد رفت سمت کاناپه تک نفره گوشه اتاق و نشست روش از کشوی میز کوچیک کنارش یه بسته سیگار و فندک و جاسیگاری درآورد پاکت سیگارو گرفت سمتم بهش گفتم سیگار نمیکشم پاشو انداخت رو پاش سیگارشو روشن کرد رفتم رو به روش نشستم رو زمین و تکیه دادم به پایین تخت با تماس باسنم با پرز نرم قالیچه کف اتاق بیشتر به لطیف بودنش پی بردم طرح شطرنجی جالبی هم داشت پاهامو جمع کردم و تیکه گاه دستام شد میخواستم از نزدیک ترین جای ممکن این نمای زیبا رو ببینم بدن لخت سهیلا که نشسته رو کاناپه حالا پاشو رو پاش انداخته و داره سیگار میکشه سینه های حدودا آویزون شدش تو این وضعیت نمای متفاوتی داشتن تماس لبای قرمزش با فیلتر سیگار انگار یه فیلم بود که تنها هنرپیشه اون سهیلا بود این سکانس جز بهترینا بود چند تا پک زد گفت اگه دوست داری ادامه بده نگاهمو از سمت بدنش بردم به سمت چشماش بهش لبخند زدم چند وقتی میشد که مجید بهم گیر داده بود چته چرا تو فکری بهش میگفتم با حلما دعوام شده یه بارم بهش گفتم که دیگه نمیخوام درس بخونم عصبانی شد سرم داد زد که غلط کردی باید بخونی باید خودتو از این وضع نجات بدی هر بار که بیشتر به حرفاش دقت میکردم بیشتر میفهمیدم که درست میگه و تنها راه نجات من درس خوندنه البته بیشتر هم میفهمیدم که چقدر براش مهم هستم از آزار و اذیت حسام خبری نبود فکر میکردم دیگه بی خیالم شده این مدت فقط به گذشته و پدر و مادرم فکر میکردم حالا پیکان کینه و ناراحتی من فقط سمت مادرم بود امتحانای خرداد رو دادم ضعیف ترین نمره های چند سال گذشته رو آوردم ظهر رفتم مغازه مجید با ترس و لرز بهش جریان نمره هامو گفتم وقتی فهمید نمره هام ضعیف شده خنده رو لباش خشک شد آچاری که تو دستش بود رو با همه زورش کوبید به در مغازه یه لحظه از ترس کاری که کرد تنم لرزید هیچی نگفت رفت روی صندلی کوچیک ته مغازه نشست یه شلوار کتون مشکی پاش بود یه پیرهن مشکی که دکمه هاش باز بود و زیرپوش رکابی مشکی زیرش مشخص بود وارد 17 سالگی شده بود داشت کم کم مرد میشد موهاش مثل خودم بود موج داشت و لخت نبود هیچ وقت درست حسابی شونش نمیزد اما از به هم ریختگیش خوشم میومد قیافه اش دیگه طراوت بچگی رو نداشت به خاطر سنش بود یا این همه کار تو مغازه نمیدونم تم عادی چهره اش خشن بود ابروهای اخمو چشمای جدی حالا وقتی که عصبانی هم میشد چندین برابر تاثیر داشت از نظر من که یه مرد کامل شده بود یه مردی که میتونستم ببینم پشت اون چهره خشن چه دل نازک و مهربونی داره باورم نمیشد از اینکه بفهمه من نمره هام ضعیف شده اینقدر ناراحت بشه رفتم طرفش دستای لرزونم رو گذاشتم رو شونه اش نوک انگشتام با قسمتی از کتفش که پیرهن روش نبود تماس پیدا کرد این اولین تماس لمسی منو مجید بود این همه سال با هم بودیم و یه جورایی با هم بزرگ شده بودیم این اولین تماس ما بود نوک انگشتامو بیشتر به اون سمت فشار دادم نمیدونم چرا اما انگار تماس این بدن سفت و محکم که برای مجید بود منو برای چند لحظه برد به بهشت دوست داشتم دستشو بذاره روی دستم اما اینکارو نکرد هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ازش جدا شدم و زدم بیرون راه میرفتم و لذت اون تماس رو توی ذهنم مزه مزه میکردم جهنم میتونه هر جایی باشه بهشت هم میتونه هر جایی باشه توی یک مکانیکی کثیف و قدیمی همراه با یک پسر خشن با قیافه خشن اما با یه دل مهربون با اون لباسای مشکی روغنی و کثیفش با اون دستای سیاه و کثیف شده آره بهشت میتونه هر جایی باشه اما فقط برای چند ثانیه کاش بلند میشد محکم بغلم میکرد محکم فشارم میداد با همه وجودم نیاز به یه آغوش مهربون و امن داشتم دایی حمید بلاخره رفته بود یه کولر آبی خریده بود دیگه شبا موقع خواب نمی پختم تازه یه ذره سردم هم میشد شبا وقت خواب روسریمو در میاوردم میذاشتم بالا سرم به حلما حسودیم میشد که راحت بدون روسری میگرده من تو خونه هم باید روسری سرم میذاشتم اکرم خیلی آدم مذهبی ای نبود یکی درمیون نماز میخوند فقط موقع هایی که حاج خانوم رو میدید جو گیر میشد و ادای آدمای مذهبی رو درمیارود و البته موقع هایی که یه ذره موی من بیرون بود خبر از کثافت کاری پسر بزرگش که اینقدر براش عزیز بود نداشت گاهی وقتا میتونستم حرص خوردن حلما از فرقایی که برای حسام میذاره ببینم حسین هم که عزیز دردونه بود اکرم یه مادر کاملا پسر دوست بود مطمئن بودم اگه دشمنی با من نبود و باعث اتحاد بینشون نمیشدم حلما چند تا جنگ حسابی باهاشون راه مینداخت خواب بودم که گرمی خاصی روی باسنم حس کردم به خودم که اودم حسام کنارم خوابیده بود دستش روی باسنم بود سریع به پهلو شدم و دستشو گرفتم ناخواسته و به آرومی بهش گفتم برو گمشو حسام حسین و حلما دو قدمی ما خوابیدن پس نگران اونایی اگه نبودن مشکلی نداشتی برو گمشو حسام الان جیغ میزنما اگه میخواستی جیغ بزنی همون اول که بیدار شدی میزدی دستشو از روی دامنم گذاشت رو کسم به آرومی سعی میکرد چنگ بزنه بهم گفت اگه جیغ هم بزنی کیه که حرف تو رو باور کنه بابام مثل سگ میندازت بیرون فرشته خودتم دلت میخواد وگرنه همون سری رو به همه میگفتی الانم کاریت ندارم برگرد مثل همون دفعه یکمی حال کنم کمی ترسیده بودم اما نه مثل سری قبل میتونستم صدامو ببرم بالا و بره گورشو گم کنه به بهونه ترسیدن و نتیجه نداشتن داد و بیداد پشتمو کردم و دمر شدم به آرومی دامنمو تا کمرم داد بالا شرتمو تا زانو آورد پایین خوابید روم فهمیدم خودشم شلوار و شرتشو تا زانو دراورده خیلی واضح تماس کیرش با کونم رو حس میکردم نفس کشیدنش مثل همون سری شد فقط سعی میکرد آروم تر باشه کیرشو فرو کرد تو شیار رون پام شروع کرد بالا و پایین شدن یه بار عمدی یا غیر عمدی نزدیک بود کیرش بره تو پشتم دردم اومد و خواستم برگردم بهم گفت حواسم نبود بابا آروم باش این دفعه خیسی و گرمی آبشو بین رونای پام حس کردم کارش که تموم شد در گوشم گفت مرسی فرشته جونم همچنان ازش متنفر بودم اما چرا گذاشتم کسی که همین چند ماه قبل اون بلا رو سرم آورده بود باز باهام حال کنه یعنی تا این حد ازش ترسیدم چم شده بود فرداش با سر درد از خواب بیدار شدم عذاب وجدان شدیدی همه وجودمو گرفته بود از طرفی داشتم عاشق یه پسر پاک که حتی به خودش اجازه نمیداد بهم دست بزنه میشدم از طرفی اجازه داده بودم که پسر داییم باهام حال کنه پیش خودم گفتم اگه سری بعد بیاد بالا سرم جیغ و داد میکنم روم نمیشد برم پیش مجید تصمیم گرفتم یه مدت نرم اون فکر میکنه به خاطر نمره هام ناراحتم چند شب دیگه حسام دوباره اومد سر وقتم بازم گذاشتم کارشو بکنه و اون قراری که با خودم گذاشته بودم رو انجامش ندادم و فرداش همون حس عذاب وجدان خفه کننده لعنتی چندین بار دیگه اومد و من هیچ اعتراضی نکردم همیشه چند دقیقه بعد رفتنش میرفتم دستشویی خودمو تمیز میکردم اما ایندفعه خسته بودم حالشو نداشتم فردا که میخواستم برم حموم ولش کن اومدم شورتمو بکشم بالا دستم خورد به آب لیز مانندی که بین رونای پام بود خواستم سریع دستمو با دامنم پاک کنم موقع بالا آوردن دستم کشیده شد به کسم تنم لرزید یه نفس عمیق ناخواسته کشیدم دستمو پاک نکردم دوباره بردم بین پام و بیشتر اون آب لیز مانند رو لمسش کردم دوباره بردم سمت کسم کشیدم روی شیار کسم و به چوچولم که رسیدم باز تنم لرزید چه حس خاص و عجیبی داشت مخلوطی از دلشوره و لذت و حس دستشویی داشتن به خودم گفتم داری چیکار میکنی سریع شرتمو پام کردم دامنمو دادم پایین سرمو تو بالشت فشار دادم که بخوابم اما چند دقیقه بعد به خودم اومدم دیدم شرتمو دادم پایین و دارم با کسم ور میرم چشامو بستم چرا یاد آوری اون روز که بهم تجاوز کرده بود تحریکمو بیشتر میکرد چرا یاد آوری اون کتک زدنش تحریکمو بیشتر میکرد و با شدت بیشتری شیار کسم و چوچولم رو میمالوندم چرا یاد آوری اولین شبی که کمی از ترس دمر شدم و گذاشتم باهام حال کنه لذت بخش بود برام چرا یادآوری همه اون شبایی که خودشو با من خالی میکرد اینقدر برام جذاب بود من چم شده عذاب وجدان لعنتی فرداش منو داشت میکشت تبدیل به یه دلشوره شدید شده بود تا حدی که دل درد گرفتم خود ارضایی که کرده بودم یه طرف اون اتفاقای وحشتناک که در اصل باید برام عذاب آور باشن و دیشب برام یاد آوریشون لذت بخش بود یه طرف به خودم گفتم دیگه اینکارو نمیکنم دیگه اجازه نمیدم اون آشغال باهام ور بره دیگه اجازه نمیدم فکر به اون اتفاقا تحریکم کنه دیگه تمومه اما چند شب بعد که اومد باز هیچی نگفتم ایندفعه دوست داشت از جلو باهام ور بره وقتی دستشو کشید روی کسم و نفس نا منظم منو حس کرد فهمید یه طوریم شد به آرومی گفت دیدی خودتم دوست داری شدت دست کشیدنشو بیشتر کرد لذت ور رفتن دست یکی دیگه خیلی بیشتر از ور رفتن خودم با خودم بود چشامو بستم کتک خوردن اون روز و لخت کردنم تجاوز کثیفش با این فکر ارضا شدم باید میرفتم دبیرستان یه سری هماهنگیا رو میکردم رفتن حواسم بود از مغازه مجید رد نشم اما برگشت یادم رفت به خودم که اومدم صدای مجید تو گوشم بود دلم از دیدنش هری ریخت رنگم پرید اومد سمتم خیلی سر حال بود با هم احوال پرسی کردیم بهم گفت آخر هفته جمعه عصر کلا تنهام حتما حتما یه سر بیا کار خیلی مهمی باهات دارم رسیدم خونه حسین داشت با ماشین اسباب بازی جدیدش بازی میکرد انگار وضع دایی داره بهتر میشه البته نه برای من رفتم تو اتاق که لباس عوض کنم حسام اومد تو منتظر بود شلوارمو جلوی اون عوض کنم برو بیرون حسام الان یکی پیداش میشه یا این حسین فضول میاد جون من فرشته اذیت نکن مثل آدم جلوی من تو روز روشن شلوارتو در بیار میخوام ببینم خفه شو حسام تو که بلدی به زور کارتو بکنی بیا مثل وحشیا شلوارمو دربیار خودم تا اینجایی درش نمیارم عه فرشته چته تو شبا یه آدم دیگه ای الان چرا قاط زدی باز حسام میگم اعصاب ندارم نذار شروع کنم جیغ زدن برو بیرونننننن باشه باشه میرم فقط یه چیزی بگم بعد میرم اون اتفاق هر چی بود گذشت اعصابم از دستت خورد بود این مدت هم جفتمون حال کردیم ببین من شنبه دارم اعزام میشم برای سربازی یه شب دیگه یه حال اساسی بهم بده معلوم نیست برم کی برگردم از حسام متنفر بودم متنفر بودم متنفر بودم این تضاد لعنتی این شب لذت بردنا و این عذاب وجدان لعنتی توی روز داشت منو از هم میپاشوند داشت منو نابود میکرد حتی با بودن مجید تو زندگیم که مطمئن بودم چقدر دوسم داره و چقدر بهم وفاداره اما احساس تنهایی داشت منو خفه میکرد دوست داشتم دوباره بزنم زیر قولم گریه کنم فریاد بزنم دوباره با خدا آشتی کنم و ازش کمک بخوام خدایا کمکم کن پنج شنبه شب بود حسام بهم اشاره کرد که امشب میاد سر وقتم خوابم نمیبرد چشامو بستم چرا منتظر بودم بیاد چرا منتظر بودم منظورش از حال اساسی چی بود تو همین فکرا بودم که اومد کنارم دراز کشید سریع دستشو گذاشت رو سینه هام بدنشم چسبونده بود به بدنم و حرکت میداد هر لحظه که بیشتر ور میرفت نفسش بیشتر شبیه سگای هار میشد نفس منم نا منظم تر و تند تر میشد گفت میخواد کامل لختم کنه مطمئن بودم اون دو تا حسابی خوابن انگار منم دوست داشتم کامل لختم کنه دوست داشتم اون تن کثافتش کامل بدن لختمو لمس کنه به آرومی گفت چرا کیرشو با دستم نمیگیرم دستمو برد سمت کیرش گذاشت تو مشتم از انگشت شصتش یکمی کلفت تر بود سفت بود چندش آور بود ولش کردم اما دوباره مجبورم کرد بگیرم بهش گفتم ولم کن حسام نمیخوام بگیرمش برم گردوند شروع کرد کیرشو به شکاف کونم مالوندن بهم گفت بذار بکنمش تو حواسم هست درد نداشته باشه هیچ جوابی بهش ندادم با تف کونمو خیس کرد شروع کرد فرو کردن درد داشت درد داشت اومدم نذارم اما محکم گرفته بودم بالشتو گاز میزدم با دستام به تشک چنگ زدم به خودم اومدم دیدم داره بالا و پایین میشه بعد چند لحظه تحمل درد شدید کیرشو توی کونم حس میکردم بالا و پایین شدنش تو کونم رو کامل حس میکردم درد هنوز بود تو همون وضعیت دستشو رسوند به کسم و شروع کرد ور رفتن اولش به خاطر درد هیچ لذتی نداشت اما اینقدر مالوند که لذت خفیف وارد تنم شد حالا کم کم داشتم مخلوطی از لذت و درد رو تجربه میکردم از نفس زدن تند ترش فهمیدم طاقت نیاورده و ارضا شده حالم خیلی گرفته شد دوست داشتم منم ارضا کنه منتظر موندم با ادامه ور رفتن ارضام کنه اما لباسشو تنش کردو رفت اعصابم خورد شددددد تازه داشتم یه ذره لذت میبردم که تمومش کرد و رفت نشون ندادم که عصبانی شدم از کارش لباسامو تنم کردم اما طاقت نیاوردم با حسرت اینکه چرا منو ارضا نکرده دستمو کردم تو شرتم خود ارضایی کردم ایندفعه دردی که توی پشتم بود انگیزه ارضا شدنم بود صبح شد عصبی تر از هر صبح دیگه بودم ای خدا همین دیشب باید اینکارو میکردم امروز قول دادم یه سر برم پیش مجید لعنت به من مثل اکثر ظهرای جمعه دیگه همشون رفتن خونه مادر اکرم فرصت میشد که برم پیش مجید نباید با این قیافه داغون برم دیگه شک میکنه و گیر میده که چه خبر شده باید خنده رو باشم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده وارد مغازه شدم کسی نبود صداش زدم از در ورودی وارد شد انگار بیرون بود یا عمدا منتظر بود که من بیام خوشحال بود سرحال بود بعد حال و احوال فهمیدم یه چیزی میخواد بگه اما روش نمیشه بهش گفتم کارتو بگو مجید مگه نگفتی باهام کار داری یکمی مکث کرد من و من میکرد رفت سمت صندلی کوچیک داغونش از زیرش یه پلاستیک سیاه برداشت از تو پلاستیک یه کادو درآورد گفت تولدت مبارک همیشه حواسم بود برات کادوی تولد بگیرم اما پیش خودم گفتم تا نتونم یه کادوی خوب تهیه کنم هیچی نگیرم بهتره تولدت مبارک فرشته غافلگیر شده بودم خیلی خیلی غافلگیر شده بودم حتی خودمم روز تولدم رو یادم نبود یه کادوی کوچیک بد رنگ که خیلی بی سلیقه کادو شده بود با لرزش خفیف ناخواسته دستام شروع کردم به باز کردنش یه جعبه کوچیک بود درشو برداشتم قلبم وایستاد انگار مغازه داشت دور سرم میچرخید نه همه دنیا داشت میچرخید یه پلاک طلا بود این اولین هدیه من تو کل عمرم بود تا حالا تجربه هدیه گرفتن نداشتم اونم طلا نفسم داشت بند میومد خدایا این منصفانه نیست عادلانه نیست الان و امروز باید این کادو رو میگرفتم اونم درست بعد کار دیشبم کارایی که کل این تابستون انجام داده بودم به خودم اومدم صدای مجید رو شنیدم که میگفت خوشت اومده چشام پر اشک شده بود بهش خیره شدم دیگه برام مهم نبود که بگه مگه قرار نبود گریه نکنی من رل یه آدم قوی رو بازی میکردم ولی هیچ وقت قوی نبودم و همش یه توهم بود بهش گفتم نباید اینکارو میکردی مجید این پولش خیلی شده نباید میگرفتیش مثل بچگیاش ذوق کرد گفت نگران پولش نباش این پس انداز دست مزد خودمه خیلی طول کشید تا جمعش کردم فقط بگو که خوشت اومده یا نه به چشماش نگاه کردم چشمای خاکستری پر رنگش معصومیت و مظلومیت از این چشما میباره به صورتش که کم کم داشت ریش در می آورد نگران اینه که من از این پلاک خوشم اومده یا نه الهی بمیرم من با صدای حدودا بغض کرده بهش گفتم خیلی قشنگه خیلی خوشم اومده مرسی مجید پلاکو گذاشتم تو جعبه گرفتم تو مشتم ازش خدافظی کردم دیگه تحمل وایستادن جلوشو نداشتم گور بابای شعار احمقانه مرد باش گریه نکن من یه دخترم یه موجود ضعیفم من حتی جلوی خودم ضعیفم من هیچی نیستم پلاک طلا رو گرفته بودم دستم جز گریه کردن چیکار میتونستم بکنم شب شد گوشه هال نشسته بودم هنوز تو فکر بودم هنوز غمگین بودم حلما بهم گفت بیا بریم دم در به دوستم یه توضیح درسی بده با بی حوصلگی بلند شدم دم در کسی نبود منو کشید اونور تر و چسبوند به دیوار با حرص این کارو کرد حالا تو این اوضاع دیوونه بازی این احمقو کم داشتم با عصبانیت به چشمام نگاه میکرد بهم گفت فکر میکنی من احمقم فکر میکنی خبر ندارم با بی حوصلگی بهش گفتم حوصله بحث ندارم حلما حرفتو بزن الکی منو آوردی اینجا که چی بشه لحن صداش عصبانی تر شد گفت من خبر دارم که چه کثافت کاری ای داری میکنی خودم همه چیزو دیشب دیدم همه وجودمو دلشوره شدیدی گرفت نفسم بند اومد ترسیدم مونده بودم چی باید بگم حلما همچنان عصبانی بود ادامه داد فرشته خوب گوش کن اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه از این کثافت کاریا بکنی خودم به بابا میگم اگه تا الانم نگفتم به خاطر حسام بود بار اولی که با هم دیدمتون گفتم حسام اومده سر وقت تو باهاش صحبت کردم بهم گفت که چجور مخشو زدی و فریبش دادی دیشب هم بهم ثابت شد الان حسام فردا هم حسین من واینمیستم با این کثافت کاریات زندگی ما رو خراب کنی کاری میکنم از خونه پرتت کنن بیرون حالم ازت به هم میخوره حلما همینجوری داشت رگباری بهم توهین میکرد و منو یه هرزه خطاب میکرد هیچ جوابی نداشتم بهش بدم فقط داشتم فکر میکردم اگه اینا رو دایی حمید بفهمه چی میشه حالا داشتم عواقب کارمو بیشتر حس میکردم بهم پناه داده بودن حالا من با پسر بزرگشون رابطه داشتم میتونستم بار دوم که اومد پیشم پسش بزنم به بهونه ترسیدن بهش اجازه دادم و هر بار که گذشت خودم بیشتر خواستم تو همین حین مجید رو دیدم که داشت از سر کارش برمیگشت فقط خدا رو شکر حلما داشت به آرومی حرف میزد و مجید نمیتونست بشنوه اما هم زمان فشار شنیدن این حرفا و دیدن مجید داشت منو از هم میپاشوند وقتی برگشتیم تو خونه قیافه حسام رو دیدم نمیدونستم تا چه حد باید ازش متنفر باشم خدایا چرا به من لعنتی کمک نمیکنی چرا اینجوری ولم کردی خدایا خیلی بی انصافی فرداش به بهونه سر زدن به دبیرستان زدم بیرون ایندفعه واقعا بی هدف راه میرفتم هیچ هدف غریزی ای منو به جایی نبرد انگار همه غمای دنیا تو دل منه دلشوره لعنتی هم ول کن نبود همیشه حلما رو موجود پایین تری میدیدم ازش بدم میومد اما دیشب منو تا میتونست تحقیر کرد از دست کثافت کاریام عصبانی بود تنها شانسی که آوردم این بود که به دایی چیزی نگفته بود حالا باید از حلما هم بترسم از نامردی های حسام هم بترسم شاید به زودی باید از حسین هم بترسم حتی حس میکنم از مجید هم میترسم اگه بفهمه چی من لیاقتشو ندارم من اگه لیاقت داشتم اولین هدیه عمرم رو تو 17 سالگی نمیگرفتم اونم تو همچین شرایطی من لیاقت دوست داشته شدن ندارم من لیاقت دوست داشتن مجید رو ندارم به خودم اومدم تو یه پارک بودم از بس راه رفته بودم پاهام درد میکرد رفتم نشستم رو نیمکت تو دنیای خودم بودم بعد چند دقیقه متوجه شدم کنارم یه میز شطرنجه یه پیرمرده و یه پسر جوون داشتن با هم شطرنج بازی میکردن بدون هدف و دلیل به میز شطرنج خیره شدم در حین بازی چند کلامی با هم حرف زدن اما من طلسم نگاه کردن به میز شطرنج شده بودم و دقت نمیکردم چی میگن نمیدونم چقدر تو این حالت بودم با صدایی به خودم اومدم پیرمرده بود که داشت منو صدا میزد دخترم دخترم دخترم حالت خوبه ب ب بله ببخشید حواسم نبود خوبم آره خوبم مطمئنی دخترم رنگت پریده ممنون حاج آقا خوبم چیزیم نیست بلند شدم که برم اما فشارم افتاده بود سرم گیج رفت دوباره نشستم اولا که من حاج آقا نیستم دوما بلند نشو حالت خوب نیست دختر سامان پاشو برو براش یه آب میوه بگیر سرم خیلی گیج میرفت از دیشب هیچی نخورده بودم امروز هم کلی راه رفته بودم سرمو انداختم پایین داشتم سنگ فرش کف پارک رو نگاه میکردم با صدای پسره به خودم اومدم نزدیک یه ساعته همینجوری ثابت داشتی بازی مارو نگاه میکردی فشارت افتاده این آب میوه کمک میکنه بهتر بشی بگیرش سرمو آوردم بالا نور آفتاب از پشت سرش میخورد بهم نمیذاشت خوب قیافشو ببینم وقتی هم که پشت میز شطرنج بود اصلا دقت نکرده بودم که چه شکلی هستش با دستای لرزونم آبمیوه رو ازش گرفتم چند قلپ خوردم جفتشون منتظر بودن یه چیزی بگم که بدونن حالم بهتر شده یا نه سرگیجه ام کم کم داشت خوب میشد گفتم بهترم مرسی تو همین حین یه آقای حدودا مسن دیگه اومد از احوال پرسی گرمی که با پیرمرده کرد معلوم بود مدتها همدیگه رو ندیده بودن با سامان هم احوال پرسی کرد در مورد منم سوال کرد که سامان براش توضیح داد جریان چیه با پیرمرده شروع کردن قدم زدن و از ما جدا شدن سامان نشست کنارم دوباره پرسید مطمئنی خوبی میخوایی ببرمت دکتر سرمو چرخوندم سمتش حالا میشد با دقت نگاش کنم حال من باعث شده اینجوری ببینم یا واقعا درست میبینم چقدر این پسره خوشگله صورت نه گرد نه کشیده عین خودم اما بر عکس موهای موج دار مشکی من چه موهای لخت خرمایی ای داره چه فرق قشنگی باز کرده پوست صورتش چقدر سفیده لبای قرمزش اولین بار بود فهمیدم که چقدر عاشق لبای قرمزم همه اینا به یه طرف چمشاش آره چشماش عسلیه نه خاکستریه نه ترکیب جفتشونه اصلا نمیشه دقیق تشخیص داد اما چقدر قشنگه چقدر این پسره خوشگله نگاهم طلسم قیافه سامان شده بود دوباره پرسید خوبی ایندفعه تن صداش بود که منو مسحور کرد خدای من چم شده من الان باید نگران و ناراحت چیزای دیگه ای باشم حالا اینجوری جذب ظاهر و تن صدای جادویی این پسره شدم م م ممنونم همین آبمیوه بهترم کرد بهتون زحمت دادم برم دیرم شده نه عجله نکن چند دقیقه دیگه بمون مشخصه فشارت افتاده بذار کامل خوب بشی بعد برو مرسی چشم صبر میکنم یکمی دیگه میرم نگاهش رو روی چادر و مانتو و شلوار کهنه و گشاد خودم حس کردم چقدر حس بدی بود مقایسه ظاهر اون با خودم یه شلوار جین خوش رنگ و پیرهن قرمز تنش بود که زیبایی تیپ و قیافه محشرش رو چندین برابر میکرد حتی شاید فکر کنه من یه گدام نا خواسته خودمو ورانداز کردم دیگه روم نمیشد نگاش کنم اونی که بهش گفتی حاج آقا بابامه خیل بدش میاد الکی بهش میگن حاج آقا امیدوارم ناراحت نشده باشی از اینکه اونجوری بهت گفت حاج آقا نیست نه اشتباه از من بود ناراحت نشدم خارج زندگی میکنه 6 ماه یه بار میاد ایران به کاراش رسیدگی کنه چند روز اولو دوست داره کلا وقتشو با من بگذرونه هر روز میاییم این پارک یکمی قدم میزنیم چند دست شطرنج بازی میکنیم اینجا دوستای قدیمیش هم میبینه تو خونه ات این اطرافه من من نه دوریم از اینجا من برم دیرم شده از باباتون تشکر کنین خدافظ دیگه نمی تونستم این همه راهی که پیاده اومده بودم رو همونجوری برگردم توی اتوبوس واحد چند لحظه قبل خیلی زود شبیه یه رویایی بود که شک داشتم دیدم یا نه هر چی بیشتر به خونه نزدیک میشدم بیشتر یاد مجید میفتادم بهم اولین هدیه زندگیمو داد با یه تشکر ساده و سریع ازش جدا شدم همه چی رو باید از ذهنم پاک کنم حسام که دیگه گورشو گم کرد سربازی باید تمرکز کنم به حرف مجید گوش کنم و درسمو خوب بخونم دیگه دوست ندارم ناراحتش کنم شب موقع خواب داشتم فکر میکردم چجور کار مجید رو جبران کنم وسط فکر کردن به مجید قیافه و صدای سامان مثل پیام بازرگانی از ذهنم رد میشد فکر کنم عمدا گفت هر روز میان پارک یعنی دوست داره بازم منو ببینه اصلا بهتره به هیچی فکر نکنم فقط بخوابم درگیر بیرون کردن فکر سامان از سرم بودم که حالا اسیر فکر کردن به کارام با حسام شدم همون یه ذره درد پشتم که هنوز حسش میکردم همراه یادآوری همه کارایی که باهام کرده بود چرا فکر کردن بهش ته دلمو میلرزونه چرا وقتی شب میشه و میام تو این تشک لعنتی اینجوری میشم فرداش بازم به یه بهونه زدم بیرون انگار هم اکرم و هم حلما بدشون نمیاد که من اکثرا بیرون باشم و دیگه مثل قدیم کاری باهام نداشتن که کجا میرم و چیکار میکنم حلما همچنان از دستم عصبانی بود با همه وجود کینه و عصبانیتش رو حس میکردم رفتم پیش مجید داداشش دیگه کاملا از دوستی ما خبر داشت سرسنگین صداش زد که بیا فرشته کارت داره سلام خسته نباشی خوبی سلام سلامت باشی عالیم تو چطوری منم عالیم کل دیروز و دیشب داشتم پلاک طلایی که برام گرفتی رو نگاش میکردم این اولین هدیه تو کل عمرم بود نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم مرسی مجید تو لیاقتت خیلی بیشتر از ایناست من هیچ کاری نکردم این اولشه اینقدر کادو بهت بدم که دیگه خسته بشی راستی کم کم داره مهر میشه ایندفعه باید قول بدی حسابی بخونی چشم ایندفعه قول میدم نمره پایین نگیرم برو سر کارت مجید داداشت کم کم داره عصبانی میشه راستی داری ریش در میاری خیلی بهت میاد با اون قیافه مردونه شدش خندید اومد یه چیزی بگه اما حرفشو خورد خداحافظی کردو برگشت سر کارش یعنی چی میخواست بگه میخواست بگه دوست دارم آره دوستم داره اما چرا نمیگه چرا برای یه بارم شده بغلم نمیکنه حاضر بودم اون هدیه رو هزار بار پس بدم اما به جاش بغلم کنه منم با حسرت ازش خدافظی کردم بعد خداحافظی از مجید خودمو تو اتوبوس واحد دیدم که به سمت پارکی که سامان و باباش رو دیده بودم حرکت میکرد مثل سری قبل بازم داشتن با هم شطرنج بازی میکردن اما ایندفعه کلی تماشاچی هم بود همشون سکوت کرده بودن و وایستاده نگاه میکردن یه دفعه شروع کردن خندیدن و حرف زدن از حرفاشون متوجه شدم که سامان به باباش باخته بعد چند دقیقه سامان متوجه من شد که روی همون نیمکت نشستم و دارم نگاش میکنم همشون حسابی گرم شوخی و خنده بودن با نگاه زوم شده روی من ازشون جدا شد و اومد سمتم سلام سلام امروز خیلی بهتری رنگ و روت باز شده مرسی ببخشید اون سری بهتون زحمت دادم داشتم رد میشدم گفتم بیام یکمی استراحت کنم لبخند خفیفی زد حالا که با دقت نگاه میکردم چقدر خوشگل تر و خوشتیپ تر از اونیه که اون دفعه دیدم یه شلوار کتون و یه تیشرت آبی تنش کرده بود موهاشم همون جور مثل سری قبل شونه زده بود چقدر مرتب دوست داری یه قدم ملایم بزنیم دور پارک قدم آهان آهان باشه نمیخوای خودتو معرفی کنی آهان آره چرا من اسمم فرشته است شما هم اسمتون سامانه باباتون صداتون زد متوجه شدم اسمت به قیافه شیطونت نمیخوره اما قشنگه چند سالته چرا به من گفت شیطون مگه قیافه من چشه تازه 17 سالم شده شما چی من 9 سال ازت بزرگترم متولد مردادی درسته وای واقعا اما خیلی خیلی جوون تر میخوره قیافتون اصلا نمیخوره 26 سالتون باشه آره من 2 مرداد به دنیا اومدم خب هر کسی یه جوره قیافه تو هم خیلی پخته تر و بزرگ تر از سنت میخوره به باباتون باختین آره حسابی هم باختم شطرنج بلدی فکر کنم مراعاتشو کردین نه اصلا بلد نیستم به هر حال بازی منصفانه ای نبود پدرم پیر شده دیگه اون هوش و حواس گذشته رو نداره خب اگه خارجه چرا شما هم نمیرین پیش پدرتون یه نیمکت خالی تو یه قسمت خلوت پارک گیر آوردیم نشستیم بعد این سوالم سکوت کرد قیافه حدودا شادش عوض شد و حسابی رفت تو فکر هیچی نگفت و فقط سکوت کرد منم ترجیح دادم دیگه سوال نپرسم همینقدر که باهام حرف زده بود کلی ذوق کردم بعد چند دقیقه سکوت گفت دوست داری بهت شطرنج یاد بدم درخواستش غافلگیرم کرد به من آخه من هیچی بلد نیستم شطرنج بازی فکریه و خیلی سخته بهت میخوره دختر باهوشی باشی اگه بخوای راحت یاد میگیری شطرنج فقط یه بازی فکری نیست بهت خیلی چیزای دیگه رو یاد میده بهت جنگیدن یاد میده دفاع کردن یاد میده صبور بودن یاد میده فکر کردن یاد میده هم یک نفری و هم یه ارتشی مهم تر از همه بهت باختن و بردن با برنامه یاد میده یعنی حتی اگه ببازی بازم یه چیزی یاد گرفتی چون با برنامه باختی مثل یک زندگی میمونه با هر حرکت چند تا نقطه ضعف تو پوزیشن مهره هات به وجود میاد اما چون هدف بزرگ تری داری انجامش میدی حتی گاهی وقتا یک یا چند مهره رو قربانی میدی برای یک هدف خیلی بزرگ تر با یاد گرفتنش میتونی درک بهتری از زندگیت داشته باشی محو حرفای جالب سامان شدم با اینکه دقیق متوجه نمیشدم چی میگه اما شنیدنش با این تن صدای جذاب منو به وجد آورد سرمو انداختم پایین بهش گفتم اینجوری که شما گفتی خیلی دوست دارم یاد بگیرم اما آخه مزاحمتون میشم بازم شروع کردم به نگاه کردن به تیپ و لباس مسخره و گشاد خودم این فاصله ای که بین خودم و سامان بود از نظر تیپ و ظاهر اصلا حس خوبی نداشت حسابی تو فکر بودم که صدام کرد اونم به اسم بهم گفت فرشته منو نگاه کن دو هفته دیگه جمعه قبل از ظهر اینجا باش تو راه برگشت به خونه یاد مجید افتادم خدای من چم شده مگه من فقط با مجید دوست نیستم پس چرا رفتم پیش سامان چرا پیشنهادشو قبول کردم آخه مگه میشه پیشنهاد همچین پسر با شخصیت و خوشگلی رو رد کرد اما مجید چی دارم با مجید چیکار میکنم اون از حسام اینم سامان اومدم خونه حلما مثل همیشه اصلا جواب سلام منم نداد اکرم هم اصلا نپرسید کجا بودی یا نبودی اینقدر نسبت بهم بی تفاوت شده بودن که مشخص بود ترجیح میدن من خونه نباشم این حس بی تفاوت بودن زجر آور تر از اذیت کردناشون بود مدرسه شروع شد باید مانتو و مقنعه پارسالم رو میپوشیدم هر سال که میگذشت خجالت این وضعیت بیشتر بهم فشار میاورد تو راه برگشت مجید رو میدیدم دیدنش ضربان قلبمو بالاتر میبرد برادرش دیگه کامل به دوستی ما عادت کرده بود حتی وقتایی که مجید نبود بهم میگفت بیا بشین تا بیاد انگاری رابطه شون بهتر شده روحیه مجید عالی بود از شروع درسا میپرسید و شرایط خودم از حسام هم فعلا خبری نبود اما خود ارضایی های شبانه من همچنان ادامه داشت دهنم خشک شده بود سهیلا سینی شراب رو گذاشته بود گوشه اتاق بلند شدم رفتم سمتش بعد پر کردن جام خودم خواستم جام سهیلا رو هم پر کنم که گفت برای من نریز یه آهنگ بذار صفحه لپتابش روی فولدر آهنگا بود کل آلبوم انریکه رو گذاشتم بخونه برگشتم بهش نگاه کردم همچنان پاش رو پاش بود و تکیه داد بود به کاناپه ایندفعه نمی تونستم از چشماش بخونم که چه حسی داره با لحن حدودا جدی گفت بیا جلوم وایستا به آرومی رفتم جلوش وایستادم نگاهش از چشام رفت به سمت پایین از سینه هام رفت سمت شیکمم و کسم و تا نوک انگشتای پاهام یه جرعه شراب خوردم ازم خواست آروم بچرخم لذت دیدن بدن لخت سهیلا به اون شکل روی کاناپه لذت بی نهایت داشت حالا اونم اینجوری از دیدن من داشت لذت میبرد حرکت بدنم رو با ریتم آهنگ تنظیم کردم شروع کردم به آرومی رقصیدن و چرخیدن بعد چند دقیقه گفت بسه بیا جلوم بشین با لبخند به چشماش خیره شدم رفتم جلوش زانو زدم یه جرعه دیگه شراب خوردم جامو ازم گرفت دقیقا از همون لبه ای از جام که خورده بودم شروع کرد به آرومی خوردن پاشو از رو پاش برداشت از هم بازشون کرد میدونستم چی میخواد به چشماش نگاه کردم عاشق این نگاه جدیش که حالا خمار شده بود بودم سرمو بردم بین پاش بعد بوسیدن آروم رونای پاش خیلی آروم شروع کردم لیس زدن کسش ته مونده شرابو تا ته سر کشید اصلا بهم دست نزد یه سیگار دیگه روشن کرد شروع کرد سیگار کشیدن زبونمو میکشیدم به شیار کسش دوست داشتم صدای ناله های شهوانیش رو دوباره بشنوم سعی کردم هم زمان با لیس زدن صورتشو نگاه کنم سرشو تیکه داده بود به کاناپه و چشاشو بسته بود با دود زیادی که از لباش میومد بیرون فهمیدم که چقدر عمیق پک میزنه شدت لیس زدنمو بیشتر کردم چند بار زبونمو تا جایی که میشد تو کسش کردم بعدش چوچولشو گرفتم بین لبام همزمان بین لبام فشارش میدادم و بهش زبون میزدم انگشتمو فرو کردم تو کسش جلو و عقب میکردم شدت مکیدن چوچولش رو بیشتر کردم بوی تند کسش هر لحظه بیشتر میشد من دیوونه این بو بودم تا همین چند وقت پیش رسیدن بهش برام یه رویا بود حالا اینجوری در اختیارش بودم شدت حرکاتمو بیشتر کردم با دستاش سرمو گرفت گفت بسه بسه سیگارش تموم شده بود از نفس کشیدنش معلوم بود که حسابی تحریک شده اما انگار دوست نداشت به این زودی ارضا بشه بهم گفت بلند شو دستاشو حلقه کرد دور باسنم پاهاشو به هم چسبوند منو کشوند سمت خودش بهم فهموند که بشینم رو پاهاش پاهامو از هم باز کردم دلم نیومد کامل وزنمو بندازم رو پاهاش حالت نیم خیز رو پاهاش نشستم تو این وضعیت سر من ازش بالا تر بود چشمای خمار جفتمون به هم گره خورده بود تحمل لب گرفتن آروم و رومانتیک نداشتم با همه زورم لباشو بین لبام فشار میدادم با دستم هم سینه هاشو چنگ میزدم انگشتاشو رو کسم حس کردم نمیدونم چند تاشو با هم کرد توش و بدون مقدمه و با شدت شروع کرد عقب و جلو کردن از آخرین ارضا شدنم همش دو ساعت میگذشت اما انگار صد سال گذشته حرکات انگشتاش تند تر شد صدای ناله ام بلند شد دیگه نمیتونستم رو پام وایستم حتی دیگه نمی تونستم سرمو نگه دارم دستامو دور گردنش حلقه کردم صورتمو گذاشتم رو گردنش و تکیه گاه سرم شد لبام ناخواسته شروع کرد مکیدن گردنش با شدت بیشتر انگشتشو تو کسم عقب و جلو میکرد با مکیدن گردنش صدای خفه شده ای ازم بیرون میومد نمیدونم چند دقیقه گذشت همه وجودم خالی شد نفسم داشت بند میومد دیگه توانایی اینکه وزنمو روش رها نکنم رو نداشتم کامل خودمو رها کردم رو پاهاش و تو بغلش فقط نفس نفس میزدم دستاشو حلقه کرد دور کمر و باسنم شروع کرد به آرومی نوازش کردن همزمان بوسه های ریز از گردنم کاش هیچ وقت این تموم نشه با همون یه ذره انرژیم بهش گفتم عاشقتم سهیلا چند لحظه طول کشید تا حالم جا بیاد از هم جدا شدیم سهیلا گفت نظرت چیه بریم حموم فهمیدم ارضا شدنش رو نگه داشته برای اونجا بهش لبخند زدم گفتم هر چی شما بگی استاد خندید رفت سمت کمد لباس دو تا حوله برداشت حموم همین طبقه بالا بود حتی حمومشون هم فضای هنری داشت کاشی های مشکی و قرمز کفپوش چوبی چند تا شمع بزرگ قرمز دور وان مشکی رنگ روشنون کرد هم زمان که داشت شیر وان حموم رو سرد و گرم میکرد بهم گفت هر چی بیشتر تعریف میکنی بیشتر غافلگیر میشم بیشتر مشتاق میشم بشنوم دوست ندارم تموم بشه مجید سامان حسام برای ذهن یه دختر 17 ساله خیلی زیاده دختری که تنها آرزوش یه آغوش محبت آمیزه اگه هیچ کدوم از سختیایی که کشیدی رو درک نکنم این قسمتو خوب درک میکنم که گاهی نیاز به یه آغوش گرم چه فشاری به آدم میاره وان حموم پر شد رفت نشست داخلش رفتم که بشینم رو به روش اما گفت برم کنارش کمی فشرده همو بغل کردیم پامو گذاشتم بین پاش و به آرومی با زانوی پام شروع کردم به مالوندن کسش 72 ساعت قبل همه چی رو مرور کردی آره هزار بار نگران نقشه ات نباش حواسم هست خراب نمیکنم من فقط نگران نقشه نیستم چیه میخوای بگی نگران منم هستی پارسا یعنی میخوای باور کنم اصلا توانایی نگران شدن برای کسی رو داری و تو این دنیا کسی برات مهمه فرشته تموم کن این بحثو من نبودم که به وحیده قول دادم تو بودی مسئولیتش هم با خودته چند بار بگم اصلا بودنش تو این جریان هیچ ضرورتی نداشت آره صد بار گفتی کر نیستم آره خودم بهش قول دادم بعد تموم شدن این خودم به قولی که دادم عمل میکنم حتی اگه شده بدون تو 9 81 8 1 8 4 8 9 87 8 7 9 86 8 9 82 8 7 9 85 3 ادامه نوشته

Date: November 8, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *