فرشته انتقام ۴

0 views
0%

9 81 8 1 8 4 8 9 87 8 7 9 86 8 9 82 8 7 9 85 3 قسمت قبل سر کلاس کلا ذهنم مشغول بود با صدای پیامک گوشیم به خودم اومدم وحیده بود پیام داد که بعد کلاس بیا دفتر معاونت دانشگاه استاد سالاری کارتون داره پیامو رسمی نوشته یعنی تو دفتر سهیلا ست که این پیامو نوشته وارد دفتر شدم وحیده نشسته بود بهم یه سلام خیلی آروم و سرد کرد سهیلا سرش تو نوشتن بود بهش گفتم بفرمایید استاد با من کار داشتین سرشو آورد بالا چشمای اخم کرده و جدی با لحن جدی تر از قیافش گفت با مسئول خوابگاه صحبت کردم فعلا امکان جابجایی نیست مگه اینکه یه دلیل خیلی موجه داشته باشیم که البته داریم اما اگه بگم حتما برات یه دردسر جدی درست میشه اسم این دختر معصوم هم سر زبونا میفته همینجوری حالت عادی مادر این دختر همیشه با دانشگاه در تماسه و نگران شرایط روحی دخترشه خودشم راضی نیست استرس بیشتر به خانوادش و خودش وارد بشه این مدت تا پایان ترم رو صبر میکنم برای سال جدید میشه اتاقو جدا کرد فقط تا اون مدت بفهمم آزارت به این دختر رسیده دیگه ملاحظه نمی کنم معرفیت میکنم به حراست و تکلیفتو اونا روشن میکنن با شمام خانوم نصیری گوش دادی چی گفتم یا نه بله استاد متوجه شدم چی گفتین گرچه من هنوز نمی فهمم این بهتون چی گفته که صحبت از دردسر میکنین همه چی یه سو تفاهم بود این بچه ننه گنده اش کرده سهیلا از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت درست صحبت کنین خانوم نصیری جلوی من دارین اینجوری خطابش میکنین معلومه وقتی تنها میشین چه خبره این آخرین اخطاره جفتمون داشتیم از دفترش خارج میشدیم که صدام کرد برم کتابمو که سری قبل تو دفترش جا گذاشته بودم بردام موقع برداشتن کتاب یه برگه کوچیک دستش گرفته بود که کنار کتاب نگهش داشت نوشته بود بعد تعطیل شدن دانشگاه همون جای قبلی درست همون جای قبلی که چند میدون با دانشگاه فاصله داشت و حسابی هم شلوغ بود سوار ماشینش شدم متوجه دودی بودن شیشه های ماشین شدم همش هم بالا بود و یه بار که خواستم پایین بدم نذاشتو گفت سرده با ریموت در پارکینگ رو باز کردو وارد حیاط شدیم وارد ساختمون که شدیم مثل سری قبل شروع کردم به نگاه کردن به تابلوها واقعا جذاب و دیدنی بودن مثل یک نمایشگاه بود ببخشید که اونجوری تند باهات حرف زدم عزیزم از نظر منم اون دختره لوس و ننره ته دلم خوشم اومد وقتی که بهش گفتی بچه ننه لازم بود برای کنترلش و اینکه جای دیگه جار نزنه اعتمادشو با برخورد شدید با تو جلب کنم برگشتم به سمتش داشت مانتو و مقنعه شو در میاورد یه بلوز حدودا ضخیم نارنجی تنش بود با یه شلوار پارچه ای مشکی چقدر این شلوارای پارچه ای تو پاش خوش فرم بودن سعی کردم لحن صدامو نازک و کش دار کنم خواهش میکنم استاد خودم کامل متوجه منظور شما شدم اون بچه ننه به خاطر دو تا شوخی اینجوری شلوغش کرده خیلی خوشحالم که آدم فهمیده ای مثل شما متوجه شد کاش بتونم این لطفتونو جبران کنم در ضمن من عاشق اونجور جدی و محکم حرف زدن شمام استاد با شنیدن جمله آخرم چشاش برق زد لبخند خاصی رو لباش نشست نشست رو کاناپه پاشو انداخت رو پاش ازم خواست برم جلوش بشینم با گفتن چشم به حرفش گوش دادم تو این چند وقت اینقدر کنجکاو بودم که بقیه داستان زندگیتو بدونم که حد نداشت طاقت نیاوردمو خودم اقدام کردم وقتی گفتی که از اصفهان رفتی خیلی تعجب کردم که چرا پس برگشتی تعجبم اونجایی بیشتر شد که به صورت انتقالی برگشتی وقت و شرایطش نبود که از خودت بپرسم با دانشگاه تهران تماس گرفتم خیلی راحت سر نخ کسی که تو رو منتقل کرده اینجا گیر آوردم اینکه موفق شدی تا این حد خودتو به رئیس حراست دانشگاه نزدیک کنی تا جایی که واسطه اصلی برای انتقالیت بشه تعجب منو بیشتر کرد با اصرار زیاد به اینکه دلایل انتقالیت چی بوده برام توضیح داد بهم گفت که بار اول با صورت کبود شده رفتی پیشش بهش گفتی که اسیر دست یه مشت آدم بد شدی ازش کمک خواستی بهش گفتی که میخوایی برگردی به اصفهان جایی که چند تا فامیل داری نهایتا کمکت کرد و منتقل این دانشگاه شدی اینجا بود که به جواب سوالم رسیدم دختری که برای نجاتش به یه غریبه پناه میبره اما خدا میدونه که چه سو استفاده هایی ازش شده ترجیح میده برگرده به شهری که یه شناخت نسبی بهش داره و حداقل چند نفرو میشناسه راستشو بخوای از اونجایی که موقع تعریف کردن اسم محله زندگی داییت رو گفته بودی یه سر زدم با چند تا سوال خیلی زود همشون تو رو یادشون اومد دختری که غیب شد هر چی که گفته بودی درست بود زندایی اکرمت هیچ وقت به پلیس اطلاع نداد که ناپدید شدی یه بار اضافی رو دوشش بود که برداشته شد حالا همه چی رو دربارت میدونم فرشته متاسفانه قابل حدسه که سامان برای چی تو رو برد و قابل لمسه که چرا اینجایی پیش من یه خانوم و حالا درک میکنم چرا رفتی سمت وحیده خودت بهتر میدونی نیت و قصد تو چند تا شوخی ساده نبوده نمیخوام سرزنشت کنم اما انتخاب خوبی نبود و خیلی خوش شانس بودی که من اولین نفری بودم که متوجه این موضوع شدم حالا هم نگران نباش عزیزم از حالا به بعد میتونی به من تکیه کنی انتخاب درست منم گلم تو دلم غوغا بود با این که مطمئن بودم طراحی و اجرای نقشه ذره ای هم نقص نداره اما با هر جمله که جلو میرفت استرس همه وجودمو میگرفت مطمئن بودم که از قبل همه اینا رو درباره من میدونسته و تحقیقاتشو کرده حالا فقط وقتش بود که عنوانش کنه بعد شنیدن داستان از زبون خودم و تطبیقش با واقعیت حالا کاملا مطمئن بود که من یه دختر تنها و بی کس هستم حتی کار من رو برای گفتن ادامه داستانم که مجبور بودم دروغ بگم راحت کرد طمع پیدا کردن یه طعمه خالص کار خودشو کرده بود حالا من آماده بودم آماده بودم که لطف پارسا رو جبران کنم یا همون سامان باید اسمشو تو داستانم عوض میکردم وقتی قرار شد تو داستانم اسمشو سامان صدا کنم حس خوبی داشتم از این اسم خوشم اومد به نظرم از اسم اصلیش که پارسا هست بهتره این یه بازی شطرنج کامل بود که پارسا طراحیش کرده بود برای اجراش نیاز به یه ارتش داشت من ارتشش بودم برای ساختن من سه سال وقت صرف کرد حالا اینجا بودم که درس پس بدم با نزدیک شدن خیلی سریع به سهیلا اونم از طریق وحیده به پارسا فهموندم که منم شطرنج باز خوبی شدم حالا جلوی سهیلا نشسته بودم شروع بازی عالی بود و حالا وارد وسط بازی شده بودم از این همه اطلاعاتتون غافلگیر شدم استاد باورم نمیشه تا این حد دقیق بقیه ماجرا رو فهمیده باشین الان اینقدر شوکه شدم که نمیدونم چی باید بگم استاد نگران نشو عزیزم حالا که کامل میشناسمت حس میکنم خیلی خیلی بیشتر دوست دارم خوشحالم که سرنوشت من و تو رو سر راه هم قرار داد حاضرم پای درد و دلات بشینم هر چی دوست داری بگو حتی اگه تلخ تر از سری قبل باشه هر چی تو بخوای عزیزم فقط تنها کنجکاویم اینکه که تا حالا شده بعد برگشتنت بری به محله قدیمی مخصوصا برای دیدن مجید راستشو بخوایین استاد اون سری بعد رفتن از پیش شما به خاطر یاد آوری گذشته تا چند روز سر درد شدید داشتم حالا هم که خودتون متوجه شدین نتیجه اعتماد به یه غریبه چی شد میدونم که لازم نیست بگم اما خواهشا این راز منو که هیچ کس نمیدونه تا دم مرگتون حفظ کنین من با همه شرایط سختی که داشتم موفق شدم که دانشگاه قبول شم تنها نقطه امید من همین درسه استاد اگه عوامل دیگه دانشگاه بفهمن گذشته منو اخراجم میکنن در مورد مجید بگم چند بار وسوسه شدم برم استاد هنوز جراتشو پیدا نکردم نمیدونم اگه باهاش چشم تو چشم بشم چی میشه آخی عزیزم خودتو ناراحت نکن عشقم تو میتونی به من اعتماد کنی کما اینکه من بهت اعتماد کردم و دارم اگه نصیحت منو میخوای بهتره هیچ وقت نری هم برای خودت بهتره و هم برای اون حالا که تو سال سوم دانشگاه اینقدر پیشرفت کردی که کار ترجمه قبول میکنی همینو تقویت کن و ادامه بده تو توانایی مستقل زندگی کردنو داری منم هر کمکی از دستم بر بیاد برات انجام میدم زندگی گذشته تو رها کن فرشته به آینده فکر کن اصلا دیگه درد و دل کردن و ناراحتی بسه هوس نوشیدن یه شراب حسابی با فرشته جونو کردم با رفتنش به سمت آشپزخونه یه نفس عمیق کشیدم بلند شدمو مانتو و مقنعه مو درآوردم زیرش همون شلوار جین و همون تاپ قبلی رو پوشیده بودم ازم پرسید کجا دوست داری باشیم که من اتاق خوابو انتخاب کردم سعی کرد با بگو و بخند مثلا روحیه ناراحت منو شاد کنه تو همین حین خیلی شراب خوردم بدنم گرم شده بود سهیلا با لپتابش یه موزیک ملایم گذاشت نشست رو تخت ازم خواست که براش برقصم تو سبک استریپ براش رقصیدم اما خیلی ملایم چشماش هر لحظه خمار تر میشدن ازم خواست که در حین رقص لباسامو در بیارم بعد چند دقیقه ازم خواست که با خودم ور برم خود ارضایی کنم هر چی بیشتر میگذشت بیشتر لحنش شبیه یه استاد جدی میشد و من فقط میگفتم چشم خوردن شراب و این همه رقص و خود ارضایی باعث شد حسابی بی حال شم کمکم کرد که رو تخت دراز بکشم یه حالت خلسه نیمه هوشیار بودم آیدا با گوشی زنگ زد و بعد چند لحظه در باز شد ماشینو برد داخل موقع بسته شدن در متوجه شدم یه خانوم حدودا مسن درو باز کرده بود آیدا بهش گفت به به کبری خانوم اینورا خیلی وقت بود ندیده بودمت جواب نداد و خندید با دست یه سری اشاره ها کرد آیدا بهم گفت لاله مستخدم قدیمی این خونه است حتما سامان رفته دنبالش و آوردش با تعجب نگاهش کردم بهم لبخند زد و به منم سعی داشت با اشاره دست یه چیزایی بگه که اصلا متوجه نشدم وارد ساختمون شدیم سامان همراه یه پسره دیگه که میخورد سنش بالا تر از خودش باشه مشغول پایین اومدن از پله های دوبلکس خونه بودن قیافه پسره اخمو بود و ریش بلندی هم داشت ایدا با اونم خیلی گرم احوال پرسی کرد تو احوال پرسیشون متوجه شدم اسمش امیره تو بحر اون پسره بودم که با سلام سامان به خودم اومدم یه لحظه هول شدم منم بهش سلام کردم از خط نگاهش به سمت بدنم یادم اومد که چقدر تغییر کردم لبخند زدم بهش گفتم خوب شدم بهم گفت بچرخ چرخیدم میگی خوب شدی این چه سوالیه میپرسی مگه خودتو تو آینه ندیدی با سر بهش اشاره کردم آره دیدم آیدا اومد سمتمو شالمو کامل برداشت مانتومو درآورد رو به سامان گفت اینم تحویل شما ممنون آیدا خسته نباشی این مروارید خوشگلو از صدف درش آوردی از تعریفای سامان حسابی ذوق کرده بودم دیگه خبری از اون لباسای کهنه و گشاد و زشت نبود دیگه خبری از اون قیافه ای که حسرت یه رژلب ساده روش بود نبود از نگاه کردن به اندام خودم تو این لباس چسبون سیر نمیشدم برام اصلا مهم نبود یه پسر غیر سامان اینجا وایستاده و داره نگام میکنه من هیچ وقت به حجاب اعتقاد نداشتم همون موقع هم از خدام بود مجید بذاره روسریمو بردارم باورم نمیشد که خوشگل بودن این همه لذت داشته باشه امیر اومد سمت منو گفت سلام منم بهش سلام کردمو عذر خواستم که حواسم بهش نبوده آیدا بهش گفت که باهاش کارداره و بردش از ساختمون بیرون تو حیاط خیلی خسته بودم اومدم بشینم که سامان گفت نشین بیا کارت دارم منو برد طبقه بالا چند تا اتاق داشت در یکیشو باز کردو بهم تعارف کرد برم داخلش یه تخت یه نفره سفید با روتختی سفید یه کمد دیواری یه میز آرایش سفید رنگ یه میز کامپیوتر با یه لپتاب که روش بود پرده سفید اتاق عجین شده بود با رنگ سفید دیوار همه چی سفید بود سرم داشت میچرخید تو اتاق که بهم گفت از حالا به بعد اینجا اتاق تو هستش باورم نمیشد خدای من امشب هیچ وقت تموم نشه اون از تغییر خودم این از محل زندگی جدیدم به تته پته افتاده بودم رفت سمت کمد دیواری درشو باز کرد توش پر از لباس بود از لباسای خواب گرفته تا لباس شب و لباس تو خونه ای دیگه لازم نبود بگه اینا هم برای تو هستن دیگه تحمل نداشتم دیگه صبر نداشتم پریدم تو بغلش محکم فشارش دادم دستاشو پشت کتف و کمرم حس کردم اونم منو بغل کرد با یه فشار ملایم نفسم حبس شد این اولین بغل شدن تو کل عمرم بود اگه میدونستم بغل شدن اینقدر لذت داره به هر کی میرسیدم فریاد میزدم خواهش میکنم برای چند لحظه منو بغل کن چه عطر خاصی زده بود محشر بود خودمو بیشتر بهش فشار دادم روم نمیشد بهش بگم بیشتر فشارم بده اما انگار متوجه شد فشار دستاشو بیشتر کرد این قدر این آغوش بهم چسبیده بود که انگار تو فضا بودم چشامو بستم همه اینا یه رویا بود همش یه خواب بود امکان نداره چشامو باز کردم نه نه همش حقیقته من اینجام تو بغل سامان سرم رو شونش بود دوست داشتم همونجا بخوابم یه دستشو برد زیر پاهام و کامل از رو زمین بلندم کرد دستامو حلقه کردم دور گردنش که نیفتم فاصله چند قدمی تا تخت رو بردتم و آروم خوابوندم رو تخت بهم گفت استراحت کن خیلی خسته ای موقع رفتن چراغ اتاقو خاموش کردو درو بست خدایا نذار بخوابم نذار بخوابم میترسم وقتی بیدار شم همه اینا رویا باشه همه زورمو زدم که نخوابم اما از خستگی بیهوش شدم از خواب بیدار شدم تو صدم ثانیه سر جام نشستم یه نفس راحت کشیدم همون اتاقه آره همون اتاقه این همون تخته که سامان منو بغل کرده بود و گذاشت روش هیچ کدومش خواب نبود همش واقعی بود سریع رفتم جلوی میز آرایش همون شلوار جین کمرنگ و تیشرت صورتی تنم بود قیافه ام همون دختر خوشگل دیشب بود موهام همون موهای مش کرده دیشب بود فقط چون خوابیده بودم یکمی به هم ریخته بود به کمرمو پاهام دست کشیدم حالا دیگه مطمئن شدم همش واقعیه حقیقت داره در اتاقو به آرومی باز کردم میشد حدس زد نزدیکای ظهره داشتم با دقت بیشتر راهروی طبقه بالا رو نگاه میکردم که یه هو متوجه شدم پشت سرم یکی وایستاده از ترس نزدیک بود سکته کنم کبری بود که لبخند زنان سعی داشت بهم یه چیزی بگه آخرش موفق نشد اومد دستمو گرفت و چند قدم بردم عقب تر از اتاق خودم یه درو باز کرد که متوجه شدم سرویس دستشویی و حمومه تازه فهمیدم چی میخواست بگه ازش تشکر کردم بازم با دستاش یه سری اشاره کردو رفت وای چه سرویس تمیزی چقدر قشنگه انگار نه انگار که دستشویی و حمومه کاشی های ریز سفید و آبی چه بوی خوبی چه شیرآلات قشنگی یه دستشویی فرنگی قشنگ اونورترش یه رختکن حدودا بزرگ بعدش هم یه وان حموم یه دوش سورپرایز شدن من تمومی نداشت تنها مشکل اینجا بود که چجوری باید از این دستشویی فرنگی استفاده کنم ای خدا دستشویی دارم چه غلطی کنم آخه تنها کاری که به عقلم رسید این بود که مثل دستشویی های ایرانی برم لبه های دستشویی فرنگی بشینم به هر بدبختی ای بود جیش کردم آخرشم لباسمو به گند کشیدم ای وای چیکار کنم مونده بودم که چیکار کنم آخه با این وضع نمیشد که برم بیرون یه هو صدای سامان از پشت در اومد اینجایی فرشته آره اینجام تو برو الان میام کبری میگه نیم ساعته رفتی دستشویی چیزی شده حالت خوبه چیزی نشده خوبم تو برو من میام مطمئنی صدات یه چیز دیگه میگه ها مریض شدی فرشته اتفاقی افتاده درو باز کن فرشته نه نه خوبم سامان به خدا خوبم داشتم همینجوری میگفتم که در باز شد اصلا یادم رفته بود چفت قفل درو بندازم ناخواسته چند قدم رفتم عقب و دستمو گذاشتم قسمتای خیس شده و کثیف شده لباسم چند ثانیه نگاه و آنالیز برای سامان بس بود که بفهمه چه خبره شروع کرد خندیدن همینجوری از خجالت گند کاریم کلی روم فشار بود خندش باعث شد بیشتر عصبی بشم اینهمه صدات استرس داشت به خاطر این خب پیش میاد عزیزم اونایی که بلدن از دستشویی فرنگی استفاده کنن گاهی وقتا کثیف میشن چه برسه به تو اینقدر هم خجالت نکش قربون اون قیافه نگرانت بشم که خوشگل ترت میکنه لباساتو در بیار یه دوش حسابی بگیر به کبری میگم برات لباس بیاره اونا رو هم میشوره از خجالت آب شدم خیلی جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم حالا به ژینوس حق دادم که همش بهم میگفت دهاتی لخت شدم و رفتم زیر دوش حتی حس میکردم آبی که از این دوش میاد هم فرق داره و نرم و ملایم تره تو حس و حال خودم بودم که در باز شد سریع دستمو گرفتم جلوی سینه هام و جلوم کبری بود اصلا بهم نگاه نکرد یه حوله و شرت و سوتین برام آویزون کرد رو جالباسی لباسای کثیفم هم برداشتو رفت یه شرت و سوتین بفنش بود از صورتی دیشبی مدلش قشنگ تر بود با همون حوله سریع رفتم تو اتاقم شروع کردم گشتن تو لباسای تو خونه ای همش یا تنگ بود یا لختی یه ساپورت مشکی و یه تیشرت قرمز انتخاب کردم موهامو قشنگ خشک کردمو شونه زدم همچنان با خجالت از کاری که کرده بودم رفتم پایین وقتی وارد آشپزخونه شدم سفره رنگین و مفصل صبحونه کاملا از یادم برد که نیم ساعت پیش چه اتفاقی افتاده از خوردن زیاد داشتم میترکیدم تو عمرم همچین صبحونه مفصلی نخورده بودم سامان وارد آشپزخونه شد لباس بیرون تنش بود منو که دید باز خندش گرفت بهم گفت من جایی کار دارم میرم بیرون تو هم حسابی خونه رو بگرد و فقط استراحت کن تو این لباس خیلی خیلی خوشگل شدی کاری هم داشتی به کبری بگو بعد رفتن سامان کبری مشغول کارای آشپزخونه شد اومدم که کمک بدم اما نذاشت تصمیم گرفتم برم کل خونه رو بگردم چقدر بزرگ بود چند دست مبلمان و کاناپه چه گلدونای قشنگی چه لوستر محشری چه تزیینات زیبایی هر چی بیشتر گوشه و کنار خونه رو میگشتم بیشتر شبیه یه قصر بود تا خونه قسمت راست طبقه پایین یه راهرو داشت که داخلش دو تا اتاق بود و جلوش یه سرویس حموم و دستشویی وای خدای من اینجا دستشویی ایرانی داره نجات پیدا کردم همه اتاقا رو سرک می کشیدم یکی از اون اتاقای طبقه پایین تخت دو نفره داشت و شبیه اتاق خواب متاهلی بود رفتم تو حیاط وای چه بالکنی چه حیاطی انگار که پارکه یه تاب دو نفره گوشه حیاط بود جلوش یه حوضچه و دوطرفش باغچه پر از گل بود رو تاب نشستمو خودمو تاب میدادم شده بودم عین بچه ها از دیدن این خونه سیر نمیشدم بلاخره بعد یکی دو ساعت فضولی و وارسی تصمیم گرفتم برم یکمی استراحت کنم رفتم طبقه بالا قبل از اینکه برم تو اتاقم پیش خودم گفتم اینجا هم یه فضولی ای بکنم کبری تو سرویس حموم و دستشویی بود و داشت تمیزش میکرد دو تا اتاق دیگه غیر از اتاق من وجود داشت یکیشو باز کردم که حدودا خالی بود اون یکی رو اومدم باز کنم که قفل بود چند بار با دستگیره بازی کردم که شاید باز بشه که یه هو مچ دست کبری رو روی دستم دیدم برای ارتباط بر قرار کردن سعی میکرد دستاشو تکون بده اما این دفعه با یه حالت عصبانی و نگران یه صدایی هم ازش در میومد خلاصه فهمیدم اصلا طرف این اتاق نباید میومدم ازش عذرخواهی کردم برگشتم تو اتاقم دوست داشتم اون لپتابو روشن کنم اما چه فایده که هیچی از کامپیوتر سرم نمیشد یکمی اتاقمو وارسی کردمو از پنجره منظره بیرونو نگاه کردم حوصلم حسابی سر رفته بود رفتم تو تختمو دراز کشیدم که بازم خوابم برد هوشیاریم بهتر شده بود توقع داشتم که سهیلا هم لخت بشه و ازم بخواد که ارضاش کنم اما نشسته بود روی کاناپه تک نفره گوشه اتاق داشت سیگار میکشیدو منو نگاه میکرد اومد طرفمو نذاشت که بلند شم بهم گفت خسته ای گلم بگیر بخواب و استراحت کن اومدم بلند شم و بگم که حالم خوبه که لحنشو جدی کردو گفت میگم استراحت کن فرشته هنوز حالت خوب نیست خیلی شراب خوردی راست میگفت هنوز سرم سنگین بود دوباره ولو شدمو چشامو بستم دستای سهیلا رو روی سینه هام حس کردم هنوز خوابم میومد شب شده بود رو کاناپه هال نشسته بودم هر چی ور رفته بودم نفهمیدم این کنترل ها چجور کار میکنه نه میتونستم درست حسابی کانالای ماهواره رو عوض کنم نه ببرمش رو کانالای مسخره وطنی بلاخره سامان پیداش شد همراهش امیر و آیدا و اون دختره ژینوس هم بودن بلند شدمو بهشون سلام کردم از حرکات و حرفای ژینوس معلوم بود اونم بار اولشه میاد تو این خونه البته ندید پدید بازی های منو در نمی آورد سامان گفت ببخشید که تا الان تنهات گذاشتم از قیافت معلومه حسابی حوصلت سر رفته به قیافه خوشگلش نگاه کردمو خلاصه روزمو براش تعریف کردم لبخندای امیر و ژینوس موقع شنیدن حرفای من حسابی رو مخ بود سامان با دقت به همه حرفام گوش داد بعدش گفت از فردا صبح ژینوس میاد اینجا یه سری چیزا رو بهت توضیح میده یه سری چیزا رو بهت یاد میده هر چی میگه به حرفش گوش کن پیش دانشگاهی جدیدت هم همین نزدیکیاست کلاس کنکور هم لازم نیست دو تا استاد خصوصی برات میگیرم یکیشون مشاوره تست زدنه یکیش هم برای زبان انگلیسی اینم یه گوشی موبایل شماره های ضروری توش سیو شده هر وقت من در دسترس نبودم به امیر یا آیدا زنگ میزنی کار باهاشو ژینوس یادت میده از حرفای سامان میشد فهمید که ژینوس قراره بشه مربی زندگی جدید من حدسم درست بود چون فرداش اولین نکته ای که با خنده مسخرش شروع کرد یاد دادن دستشویی فرنگی بود بعدش از گوشیم یه چیزایی یادم داد برای کامپیوتر گفت هنوز زوده کلی هم حرف زد از اینکه چجوری باید حرف بزنم چجوری باید گوش بدم چجوری باید بشینم چجوری باید غذا بخورم رژیم غذایی رو باید رعایت کنم و خیلی چرت و پرت دیگه تنها آموزش مفیدش یاد دادن کار با این کنترل ماهواره و ال ای دی بود وقتی غروب شد که میخواست بره یه نفس راحت کشیدم چون دیگه مخم سوت کشیده بود شب سامان اومد طبق رژیم غذایی که ژینوس داده بود شبا باید سالاد بدون سس میخوردم سامان هم همون غذای منو خورد کبری خانوم کاراشو کرد و به سامان یه سری اشاره کردو حاضر شد و رفت از آموزشای مسخره ژینوس خسته شده بودم کلافه بودم روم نمیشد بگم بابا اونقدرام که فکر می کنین من دهاتی نیستم از پشت کوه نیومدم که همینجوری داشتم شبکه بالا و پایین میکردم که سامان اومد جلوم نشست بهم گفت حسابی خسته شدی آره بهش نگاه کردم یه زیرپوش آستین حلقه ای سفید تنش کرده بود با یه شلوار گرم کن اندامی مشکی تو لباس تو خونه ای هم محشر بود بهش گفتم عیبی نداره زودی راه میوفتم تقصیر خودمه که این همه سال شبیه منگلا زندگی کردم اومد کنارم نشست کنترلو از دستم گرفتو گذاشت کنار بهم گفت گذشته رو ول کن فرشته خودتو با زندگی جدیدت وفق بده میخوای یه دست شطرنج بازی کنیم تو چشمای عسلیش نگاه کردمو گفتم من که بهت می بازم اما باشه قبول بیا بازی کنیم دست اولو باختم وسط دست دوم بودیم شرایط جوری بود که دو تا حرکت خوب داشتم همین باعث شد یه هو یاد اون مثال سامان و نهایتا یاد مجید بیفتم تو این چند روز کلا فراموشش کرده بودم به خودم اومدم اشکام بود که سرازیر شدن دیگه نمی تونستم بازی کنم سامان بلند شد و اومد اینور میز دستمو گرفتو بلندم کرد بغلم کرد سرمو گذاشتم رو شونش صدای گریم رفت بالا اینقدر دلم گرفته بود که قلبم از قفسه سینم میخواست در بیاد لمس بدن سامان و استشمام بوی خوب تنش کمی آرومم کرد دستامو دور کمرش حلقه کردمو فشارش دادم من یه چیزی میخواستم اما نمیدونستم چی هر چی بخودم فشار میاوردم نمی دونستم چی میخوام دست سامان به آروموی داشت کمرمو مالش میداد چون قبلش رو صندلی نشسته بودم تیشرتم رفته بود بالا و قسمتی از کمرم لخت بود با لمس انگشتش با همون قسمت یه نفس عمیق کشیدم صورتمو از شونش جدا کردم به چشماش خیره شدم حالا فقط یه چیز میدیدم فقط سامانو میدیدم من بهش نیاز داشتم دیگه هیچی برام مهم نبود با همه وجودم میخواستمش وقتی لباشو به لبام چسبوند همه دنیا متوقف شد تماس اولین لب با لبای من نرمی و لطافت این لب چنان موج لذتی رو از درونم رد کرد که هیچ وقت تجربش نکرده بودم تو چند دقیقه سرم سنگین شد بدنم کرخت شد نمی تونستم درست نفس بکشم با تمام وجودم حس میکردم که روحم داره یه غذایی رو تغذیه میکنه که تو عمرش تجربه نکرده تماس دستای سامان با کمرم شدید تر و تند تر شد نفس عمیق بعدی موقعی بود که دستشو روی باسنم گذاشت این همه حسو چجوری تخلیه کنم نا خواسته لباشو گاز گرفتم اومدم ازش معذرت خواهی کنم که خندید و نذاشت دوباره لباشو چسبوند به لبام مثل دو شب قبل بغلم کرد منو برد تو همون اتاق طبقه پایین که تخت دو نفره داشت همه چی تحت کنترل اون بود من هر لحظه بی حال تر و بی حس تر میشدم این حس شبیه همون تحریک شدنام توسط حسام بود اما هزاران برابر قوی تر اصلا اسم اونا رو دیگه تحریک شدن نمیشد گذاشت به آرومی تیشرتمو و ساپورتمو درآورد شروع کرد بوسیدن گردنم مست این بوسیدنا و لمس شدنا شده بودم دستشو رسوند پشتم و گیره سوتینمو باز کرد تماس لباش با نوک سینه هام با اینکه حتی رمق کشیدن نفس عمیق هم نداشتم اما صدای آه از گلوم بلند شد با لمس بیشتر لباش با سینه هام صدای آه من طولانی تر و بیشتر میشد لباشو از روی سینه هام برداشت بوسه های ملایمشو روی شکمم حس میکردم وقتی متوجه شدم که میخواد شرتمو در بیاره سعی کردم با بالا آوردن باسنم بهش کمک بدم اما انگار انرژیشو نداشتم شورتمو به ارومی در آورد و صورتشو تا پایین پاهام برد پایین این دفعه از انگشتای پام شروع کرد بوسیدن داره با من چیکار میکنه دارم دیوونه میشم توان اینکه بهش بگم بس کن نداشتم ظرفیت و گنجایش این همه لذتی که داشت مثل امواج خروشان دریا به درونم حمله میکردو نداشتم وقتی بوسه هاش از ساق پاهام رسید به کشاله ران پام مطمئن بودم که از این همه لذت الانه که سکته کنم دیگه نمی تونستم نفس بکشم بوسه ها رسید به نزدیک کسم با اولین لمس اون لبای نرمش با شیار کسم شدت موج درون من جوری بود که بدنم هم مثل موج شروع کرد به پیچ و تاب خوردن حتی تو این اوضاع حس خجالت اینکه صورتش کجای بدنمه و داره کجامو میبینه درونم زنده شد مخلوطی از خجالت و لذت ترشح کسم اینقدر زیاد بود که متوجه نمی شدم لبش یا زبونشه که داره داخل شیار کسم حرکت میکنه چند دقیقه همین وضعیت بود که شبیه یه حمله عصبی بود نمی دونم اما یه هو همه چی سیاه شد چشام سیاهی رفت آخرین آه و قبل از اینکه بی حال بشم شنیدم به هوش که اومدم سامان نشسته بود لبه تخت یه لیوان دستش بود داد دستم بهم گفت بخور حالتو جا میاره نشستم یه دستم نا خواسته رفت رو سینه هام با یه دستم لیوانو گرفتم از خنده سامان متوجه کارم شدم دستمو برداشتمو منم خندم گرفت یه جور معجون بود و خیلی شیرین بود فقط مزه موز رو توش تشخیص دادم بهش گفتم که چقدر بی حال بودم همینجوری داشت منو نگاه میکرد گفت 5 دقیقه هم نشد اون معجون معجزه کرد و حالم خیلی بهتر شد لیوانو ازم گرفتو گذاشت رو پاتختی اومد کنارم دراز کشید ایندفعه من بغلش کردمو خودمو بهش چسبوندم دوست نداشتم این عشق بازی هیچ وقت تموم بشه دوست نداشتم این لذت هیچ وقت تموم بشه دستمو بردم زیر زیرپوش سامان جسارت پیدا کردم و میخواستم لباسشو در بیارم میخواستم تن لختش تن لخت منو لمس کنه با کمک من لخت شد ایندفعه بیشتر حس میکردم که چقدر دارم لذت میبرم از لمس بدن مردونش سیر نمی شدم برجستگی کیرش رو زیر شیکمم حس میکردم شروع کردم بوسه های ریز از گردنش دستمو به آرومی بردم بین جفتمون رسوندم به کیرش لمسش استرس خاصی داشت اما مثل لمس کیر حسام چندشم نشد خودمو کمی ازش جدا کردم که بهتر بتونم کیرشو لمس کنم لرزش خفیف دستم هر لحظه کمتر میشد برعکس کیر پر موی حسام این اصلا مو نداشت کاملا شیو شده بود هر چی بیشتر میگذشت بیشتر از لمسش لذت میبردم بعد چند دقیقه دستمو گرفتو آورد بالا سرم منو صاف خوابوند خودشو کشید روم پاهامو از هم باز کرد بعد یه نگاه به چشمام شروع کرد ازم لب گرفتن با دستاش و به آرومی سینه هامو چنگ زدن همون حس تحریک نیم ساعت قبل دوباره و با قدرت بیشتر برگشت تو وجودم کمی خودشو فاصله داد دستشو رسوند به کسم با لمسش انگشتاش با کسم فهمیدم که چقدر ترشحم زیاده بعد چند لحظه ور رفتن حالا کیرش بود که با کسم تماس داشت به شیارش میکشید متوجه شدم که کیرشو تو دستش گرفته و داره میماله به شیار کسم یه چیزایی شنیده بودم از اولین سکس البته بعد ازدواج و شب زفاف تو رویاهام هم نبود که اینجوری بخوام اولین سکس کاملمو تجربه کنم حس ترس دردی که شنیده بودم و استرس اینکه اصلا این کارم درست هست یا نه کمی از تحریکم کم کرد اما با حرکت تند کیرش رو کسم دوباره تحریکم اوج گرفت تحریک آمیخته با استرس و ترس از لحظه ای که شروع کرد فرو کردن کامل حسش کردم درد داشت اما نه اونجور که میگفتن با همه وجودم حس کردم که یه چیزی داره بهم فرو میره اوج دردش برای چند ثانیه منو اذیت کرد اما خیلی زود باهاش کنار اومدم خیلی زود برام تبدیل به لذت شد با شروع تلمبه زدن آرومش حالا معنی سکس واقعی رو فهمیدم امواج طوفانی لذت دوباره و با شدت چندین برابر به درونم حمله کردن دستامو حلقه کردم دور گردنش حس خفیف خجالت اجازه نمی داد که باهاش چشم تو چشم بشم دستاشو برد پشتم و کامل بغلم کرد شروع کرد ازم لب گرفتن سرعت ورود و خروج کیرش توی کسم بیشتر شد بلاخره چشامو باز کردم و شروع کردم به چشمای عسلیش خیره شدن دوست داشتم فریاد بزنم دوستت دارم سامان با شدت بیشتر تلمبه زدنش صدای آه من بلند شد آهی که هی تکرار میشد و نا منظم بود نمیدونم چند دقیقه طول کشید تا دوباره ارضا شدم چشامو بسته بودم اما همچنان دستام دور گردن سامان بود خروج کیرشو حس کردم و گرمی آبشو روی شیکمم گرمی آبو قبلا بین پاهام تجربه کرده بودم و میشناختمش وقتی رفتم حموم متوجه لکه های خون اطراف کسم شدم اما دیگه از درد خبری نبود وقتی از حموم برگشتم میخواستم برم پیش سامان که بهم گفت برو تو اتاق خودت بخواب من عادت دارم شبا تنها بخوابم یکمی تو ذوقم خورد رفتم تو اتاقم همینجوری با حوله دراز کشیدمو خودمو موچاله کردم سامان بهم تاکید کرده بود منو برای ازدواج نمیخواد تاکید کرده بود کاری میکنه که یه روزی بتونم مستقل و بدون نیاز به کسی زندگی کنم همه اینا یعنی من نمی تونم مالک سامان باشم اما بعد این سکس مطمئن بودم عاشقش شدم از مجید دل کنده بودم اما از سامان نمیتونم دل بکنم صبح فرداش ژینوس اومد آموزشای مسخره شروع شد چند بار بهم گفت که خیلی سرحالی شیطون جریان چیه روم نمیشد بهش بگم برای چی اینقدر سر حالم گفت حالا که سر حالی امروز آموزش رقص داریم رفتیم پایین یه آهنگ شاد گذاشت تو یه دستگاهی که بعدا فهمیدم اسمش سینمای خانواده هستش صدای آهنگ کر کننده بود اما چون کیفیت داشت اذیت نمی شدم شروع کرد رقصیدن ازم خواست منم اداشو در بیارمو برقصم اولش روم نمیشد اما اومد دستامو گرفتو مجبورم کرد برقصم چند دقیقه گذشت که فهمیدم چقدر از رقص خوشم میاد حرکت هم زمان با گوش دادن به آهنگ وای چه تجربه باحالی ژینوس وقتی هیجانو تو چشمای من دید شروع کرد جیغ زدن منم حسابی جوگیر شده بودم منم باهاش شروع کردم جیغ زدن از صبح روز بعدش قرار شد یه روز در میون رقص کار کنیم بهم گفت که باید همه مدل رقصی یاد بگیرم ژینوس هر بار تاکید میکرد که اگه چیزایی رو که میگه یاد نگیرم از دید همه یه دهاتی پشت کوهی ام یه روز تو اتاق من نشسته بودیم و داشت پاسور بازی کردن یادم میداد که اینم تاکید کرد جز موارد مهمه لپتاب منو روشن کرد یه فلش مموری بهش زد یه موزیک خارجی شروع کرد پخش شدن بهش گفتم وای چقدر صدای مرده قشنگه خیلی خوشم اومد نیشش باز شدو گفت آفرین به سلیقه منم عاشق انریکه ام اصلا مگه میشه صدای به این سکسی کسی خوشش نیاد بهش گفتم صدای سکسی یعنی چی خندش گرفتو گفت یعنی همینکه صداشو میشنوی یه حس خوبی داری مثل همون حسی که به قیافه خوشگل و سکسی سامان داری از حرفش تعجب کردم نمی دونستم باید ناراحت بشم یا نه ادامه داد ناراحت نشو بابا دروغ نمیگم که خودت تابلو بازی در میاری آیدا و امیر هم فهمیدن خب دوسش داری آدم نکشتی که راستی اینا رو بیخیال سری بعد برات یه عالمه آهنگ همراه اسم خواننده میارم باید با حوصله و دقت گوش کنی صداشونو بشناسی و اسمشونو یاد بگیری مدرسه ها شروع شد و اومدنای ژینوس یه روز درمیون شد چون یه روز در هفته مشاور تست کنکور داشتم دو روز هم استاد خصوصی زبان کلاسای زبان بد نبود اما تست کنکور به شدت خسته کننده تو آموزشای ژینوس یاد گرفتن کامپیوتر رو خیلی دوست داشتم جز بهترین آموزشا بود غروبا که ژینوس میرفت و شبا که کبری خانوم میفتادم به جون سامان هر چی بیشتر میگذشت بیشتر تشنه سکس با سامان میشدم جایی از خونه نبود که با هم سکس نداشته باشیم البته به غیر از اون اتاق همیشه قفل یه بار ازش پرسیدم مگه توش چیه که قفله جوابمو نداد پیش دانشگاهیم نزدیک بود نهایتا 5 دقیقه پیاده روی بعضی روزا میومد دنبالم بهم تاکید کرده بود که با کسی دوست نشم و از خودم هیچی نگم بهم گفت موارد مهم به مسئولین پیش دانشگاهی گفته شده و لازم نیست به کسی از شرایط زندگیم و خودم بگم تصمیم داشت که تو رشته مترجمی زبان قبول بشم از اونجایی که دیگه فهمیده بودم تا خودش نخواد چیزی رو نمیگه منم دیگه سوال نمی پرسیدم گرچه کنجکاو بودم که چرا میخواد من حتما زبان بخونم اولین عید با سامان گذشت آموزشای ژینوس دیگه قطع شد به قول خودش دیگه شبیه آدما شده بودم و از اون جنگلی بودن در اومده بودم چند بار برای آرایش آیدا میومد دنبالم و میبردم همون آرایشگاه که فهمیدم برای خودشه ژینوس یکی از شاگرداش بوده که حالا براش کار میکنه ژینوس پنج سال از من بزرگ تر بود خیلی باهام صمیمی شده بود دیگه باهام درد و دل میکرد و از زندگیش میگفت میونه اش اصلا با پدر و مادرش خوب نبود اکثر شبا تو آرایشگاه آیدا می خوابید فهمیدم برای آموزش من دستمزد خوبی هم میگیره کلی شماره از پسرا تو گوشیش بود هر ماه عاشق یه پسر بود و بعدش هم شکست عشقی یه هفته دپرس باز ماه بعد عاشق یکی دیگه میشد آیدا هم سن سامان بود خیلی تو دار بود خیلی وقتا نگاه سنگینش رو روی خودم حس میکردم هنوز نمی دونستم از من خوشش میاد یا نه امیر بر خلاف چهره معمولی و اون ریشای بلندش آدم مهربون و شوخی بود قابل اعتماد بود یه بار که مطمئن بودم که کسی خونه نیست بعد حموم با همون شرت و سوتین اومدم تو هال امیر اومده بود تو خونه و با سامان کار داشت منو که دید روشو برگردوند از این هیز نبودنش خوشم اومد گرچه هیچ وقت نگاه خاصی از سمتش روی خودم حس نکرده بودم اونم با اون لباسای لختی ای که ژینوس مجبورم میکرد بپوشم از آیدا شنیده بودم قدیمی ترین و بهترین دوست سامانه منم بهش اعتماد داشتم تاکید همیشگی سامان روی یاد گرفتن زبان بود و قبول شدن تو کنکور بعضی وقتا دو یا سه شب نمیومد خونه از دلتنگیش میخواستم سکته کنم وقتی برمیگشت میپریدم بغلشو مثل کنه بهش می چسبیدم همه چی داشت بدون حاشیه پیش میرفت رویایی و مثل یک دریاچه آروم اما خبر نداشتم که این آرامش موقتیه و زندگی من قرار نیست هیچ وقت عادی باشه مطمئنی خوبی فرشته چشمات قرمزه آره خوبم وحیده نگران نباش سرم یکمی درد میکنه که جدی نیست آخه چی شد چه اتفاقی افتاد هیچی نشد فقط خیلی شراب خوردم همین چیزیم نیست مطمئنی من خیلی نگرانتم حداقل برام تعریف کن چی شد وحیده میگم خوبم هیچ چیز خاصی نشد حدودا مثل سری قبل بود بهم گفت هفته بعد هم برم پیشش همین دیگه بیشتر از این حوصله حرف زدن با وحیده رو نداشتم خودشم فهمید رفت رو تختش و دراز کشید استرس و دلشوره خاصی درونم زنده شد این ترس چقدر شبیه اولین باری بود که اون روی پارسا رو دیدم کنکور تخصصی زبان رو با موفقیت دادم جوابش اومد و با رتبه بالا و مورد نظر استاد تستم قبول شده بودم همگی خوشحال بودیم به درخواست ژینوس یه پارتی 5 نفره گرفتیم منو ژینوس حسابی رقصیدیمو جیغ زدیم امیر هم خوشحال بود و بهم تبریک گفت آیدا حسابی تو فکر بود و اصلا بهم تبریک نگفت یه هو به ژینوس گفت پارتی بسه برو خونت امشب به مامانت قول دادم بری خونه ژینوس که حسابی تو ذوقش خورده بود غر غر زنان حاضر شدو رفت سامان نشسته بود رو کاناپه و پشت هم مشروب میخورد از بس تحرک داشتم حسابی عرق کرده بودم رفتم کنارش نشستم چند ماهی میشد که دیگه از بقیه خجالت نمی کشیدمو جلوشون سامانو بوس میکردم و حتی میرفتم تو بغلش خودمو بهش چسبوندمو گفتم خوشحال نیستی من قبول شدما بهم نگاه نکرد رو کرد به امیر و گفت برو بیارشون امیر کنترلو برداشتو صدای موزیک که پخش میشدو قطع کرد رو به سامان گفت مطمئنی سامان با اشاره سرش تایید کرد که آره نمیدونستم جریان چیه ازش سوال کردم چی شده سامان که جوابمو نداد آیدا نشسته بود و با عصبانیت داشت زمینو نگاه میکرد مونده بودم که این دو تا چشون شده از آیدا هم پرسیدم چی شده که جواب نداد حدود یه ساعت بین ما سه تا فقط سکوت بود تا اینکه امیر برگشت همراهش دوتا مرد گنده میانسال وارد خونه شدن قیافه های ترسناکو عجیبی داشتن سامان رو کرد بهمو گفت با این دو تا میری تو اتاق هر کاری خواستن میذاری باهات بکنن هیچ اعتراضی نمیکنی سامان چی داشت میگفت حتما زیادی خورده و حالش خوب نیست خندم گرفتو گفتم سامان حالت خوب نیست خیلی خوردی عزیزم بسه دیگه لحن صداش جدی تر و محکم تر شد گفت حالم خوبه فرشته اون کاری که بهت گفتم انجام بده من نمیفهمم چی داری میگی سامان یعنی چی با این دو تا برم تو اتاق میخوان چیکار کنن که من نباید اعتراض کنم نمی فهمم چی داری میگی یه هو صداشو برد بالا گفت خفه شو فرشته اونی که من میگمو انجامش بده بدون سوال از ترس داشتم زهره ترک میشدم هیچ وقت عصبانیت سامانو ندیده بودم چرا داشت اینکارو میکرد نمی تونستم درک کنم خیلی وقت بود گریه نکرده بودم هم ترسیده بودم و هم گریم گرفته بود جرات نداشتم بازم ازش بپرسم چرا داره اینکارو میکنه سامان تو رو خدا آخه خودت میفهمی چی داری میگی ایندفعه رو به امیر گفت بهشون بگو ببرنش تو اتاق آخر اون راه رو امیر تردید داشت که بهشون بگه یا نه سامان پاشد سر اون دو تا نعره زد مگه کرین بیایین اینو ببرینش اون اتاق خواب آخر راه رو همون کاری رو کنین که امیر گفته اومدن سمت من یکیشون بازومو گرفت از ترس داشتم سکته میکردم به سامان گفتم تو رو خدا بس کن سامان تو رو خدا بگو ولم کنن همینجوری گریه کنان داشتم به سامان التماس میکردم آیدا اومد سمتم دستمو گرفت و از اون مرده جدام کرد رو به سامان گفت حداقل حقشه بدونه که چرا داری سکتش میدی سامان حداقل بهش بگو چرا اینجاست بهش بگو چرا پروارش کردی و حالا قراره گوشت قربونی باشه سامان بلند شد وایستاد به آیدا گفت خودم به وقتش بهش میگم لازم نکرده دلسوزی کنی با گریه به سامان گفتم چی رو بعدا میگی چی رو سامان آیدا بازوهامو گرفتو فهموند که بهش نگاه کنم فکر کردی این همه مدت مفت و مجانی بهت پناه داده مفت و مجانی این همه حمایتت کرده مفت و مجانی تبدیلت کرده به این فرشته زیبا اونی که اونجا وایستاده یه روزی خوش قلب ترین پسر دنیا بود اما الان یه کوه یخ بیشتر نیست آدمی که داره خودشو از بین میبره قربانیش هم تو هستی نمی فهمیدم آیدا چی داره میگه سامان اومد سمتشو دستمو گرفت بهش گفت سخنرانی بسه گفتم که خودم به موقع براش همه چی رو میگم رو به اون دو تا گنده بک گفت ببرینش دستامو گرفتنو بردنم تو اتاق هر چی دست و پا زدمو به سامان التماس کردم فایده نداشت اتاقی که اولین سکسمو با سامان داشتم شبیه همون ترسی بود که با حسام تو خونه فریبا تجربه کرده بودم اما انگار سنم بالا تر رفته و بیشتر این ترسو حس میکنم وقتی شروع کردن به لخت شدن شدت شوک و ترسم بیشتر شد تنفسم سریع شده بود یکیشون اومد جلو جیغ زدم که طرفم نیاد هنوز امید داشتم که سامان بیاد کمک کنه با همه زورم اسم سامانو فریاد زدم منو گرفت دستشو گذاشت رو دهنم صدام خفه شد اون یکی هم اومد یه تاپ و شلوارک تنم بود تو تنم پارش کردن شرتو سوتین هم تو تنم پاره کردن نمی دونم یه ساعت بعد یا بیشتر هوشیاریم اینقدر بود که سامانو بالای سرم ببینم بازومو گرفت بلندم کرد نمی تونستم رو پاهام وایستم همه جای بدنم درد میکرد بدترین قسمت درد از پشتم بود به خاطر درد وحشتناکش از بس جیغ زده بودم صدام گرفته بود نمی تونستم حرف بزنم بردم حموم کبری خانوم رو صدا زد که بیاد کمک کنه و منو بشورن نیم ساعت بعدش روی تختم بودم و هیچ فرقی با یک جنازه نداشتم صبح بیدار شدم همه جونم درد میکرد ایدا رو دیدم که رو تختم نشسته اومدم نیم خیز بشم که سوزش پشتم باعث شد یه آخ بلند بگم آیدا کمک کردو نشستم بهم گفت برو یه دوش آب گرم دیگه بگیر برات حوله میارم همونجوری لخت پاشدم لرزش پاهام موقع راه رفتن عصبیم کرده بود به سختی دوش گرفتم برام حوله آورد کمک کرد خودمو خشک کنمو لباس تنم کنم کبری برام یه لیوان شیر عسل آورد به زور آیدا خوردم هنوز نمی تونستم اتفاقای دیشبو هضم کنم هنوز باورم نمی شد سامان همچین کاری باهام کرده بود آخه چرا گیج بودم منگ بودم سر در گم بودم آیدا گفت که اگه سرحال تری باید باهات حرف بزنم با صدای گرفته به خاطر جیغ زدنام بهش گفتم آره بهترم گفت پس بلند شو متوجه شدم داره میره سمت اتاق ممنوعه کلید انداختو درشو باز کرد بهم گفت بیا تو بعد داخل شدنم درو بست وارد اتاق شدم یه اتاق خواب تک نفره بود مثل مال خودم فرقش تو دکور و رنگش بود که همه چی قرمز بود همینجوری کلی سوال تو ذهنم بود که چرا سامان باهام اینکارو کرده حالا حس کنجکاوی برای علت قفل کردن یک اتاق خواب ساده رو نداشتم آیدا ازم خواست که بشینم رو تخت یه قاب عکس روی میز کامپیوتر بود برش داشتو داد دست من خودشم رفت نشست رو صندلی کامپیوتر عکس دو تا دختر خندون حدودا 18 ساله بود یکیشون به شدت زیبا و سفید بود از شباهتی که با سامان داشت مخصوصا تو چشمای عسلیش میشد حدس زد که خواهرشه اون یکی یه دختر گندم گون به زیبایی اون یکی نبود اما جذابیت خودشو داشت رو کردم به آیدا گفتم برای چی آوردیم اینجا که چی داری اینا رو نشونم میدی دستشو کشید پشت گردنش مثل اکثر وقتایی که عصبی میشد یه نفس عمیق کشید سمت راستیه اسمش پریسا سمت چپیه اسمش ارغوان پریسا خواهر پارسا ارغوان بهترین و نزدیک ترین دوست پریسا همین خونه کناری زندگی میکرد از بچگی با پریسا و با هم بزرگ شدن اگه زنده بودن الان جفتشون از تو سه سال بزرگ تر بودن پارسا یه پسر فوق العاده مهربون در عین حال جسور باهوش و با اعتماد به نفس با همه وجودش سعی می کرد نبود مادرشون که چند سال قبل فوت کرده بود رو برای پریسا جبران کنه همیشه دوسش داشتم و حتی عاشقش بودم اما همه می دونستن عشق اصلی پارسا ارغوانه این خونه ای که میبینی الان بیشتر شبیه خونه ارواح شده یه روزی برو بیایی داشت گرم و صمیمی بود پریسا از بس شاد و شلوغ بود نمی ذاشت حتی یه لحظه کسی به حال خودش باشه طبق قانون حسادت زنانه باید به ارغوان حسودیم میشد که چرا پارسا این همه عاشقشه اما اینقدر دختر معصوم و دوست داشتنی ای بود که به پارسا حق میدادم اینجور عاشقش بشه همه چی عالی بود همه چی سر جاش بود تنها دل مشغولی پارسا و پریسا این بود که پدرشون سفرای طولانی مدت خارج داشت دیگه مشکلی نبود پدر پارسا پیشنهاد داد که برای همیشه برن خارج زندگی کنن تو همین حین پریسا و ارغوان جفتشون دانشگاه اصفهان قبول شدن پریسا مخالف خارج رفتن بود و همه می دونستن به خاطر ارغوانه خانواده ارغوان با خارج رفتنش مخالف بودن باید تصمیم میگرفتن که چیکار کنن پارسا پیشنهاد داد که حداقل تا آخر دانشگاه صبر کنن و پریسا طبق خواسته اش درسشو همین ایران بخونه البته علت اصلی پیشنهاد پارسا دل خودش بود اونم دلش نمیومد که از ارغوان دل بکنه توی اصفهان یه خونه کامل با امکانات کامل کرایه کردن قرار شد همونجا زندگی کنن تا درسشون تموم بشه همه چی از اونجایی شروع شد که پدر پارسا بهش تو خارج برای یه سری کارا نیاز داشت بر خلاف میلش اما به خاطر دل پدرش همراهش رفت پریسا یه دختر پر انرژی بود دوست داشت یه مدت مستقل بودنو تجربه کنه پارسا که یه سری حرفاشو به عنوان یه دوست بهم میزد عقیده داشت که تجربه خوبیه و این حس مستقل بودنو بلاخره تجربه میکنه آخرین باری که پریسا رو دیده بودم درست همونجایی که نشستی نشسته بود قبل از شروع سال دوم دانشگاه حس میکردم که طراوت و شادابی گذشته رو نداره پیش خودم گفتم حتما درگیر روابط احساسی دوران تحصیل شده و طبیعیه چند ماه بعد توی یه روز سرد زمستونی بهم یه خبری رسید که هنوز باورش نمیکنم خبر خودکشی پریسا و ارغوان توی خونه خودشون نفهمیدم چطور خودمو به اصفهان رسوندم پارسا و پدرش کمتر از 24 ساعت خودشونو به اصفهان رسوندن جسدشون حدود یک هفته تو خونه بوده تا بلاخره خانواده ارغوان هر چی باهاش تماس میگیرن خبری ازش نمیشه و میفهمن که دانشگاه هم نرفته میان اصفهان و در خونه رو میشکونن از تیغایی که تو دستشون بود و جوری که رگای دست همو زده بودن واضح بود که خودکشی کردن البته من هیچ وقت جنازه هاشونو ندیدم فقط اینا رو شنیدم یه شوک بزرگ یه فاجعه بزرگ یه علامت سوال بزرگ خانواده ارغوان هم عین ما بودن فقط گریه و زاری از هیچی خبر نداشتن بعد مراسم چهل برای همیشه از اینجا رفتن بابای پارسا به یه شب شکست و صد برابر پیر شد خود پارسا شبیه یه جسد متحرک شده بود فقط امیر جرات داشت طرفش بره و کنترلش کنه که بلایی سر خودش نیاره بعد مراسم چهل منو امیر با پارسا رفتیم اصفهان که بلایی سر خودش نیاره پدرش هم به ناچار رفت خارج برای یه سری کارا بعد دو ماه پلیس تمام وسایل شخصی پریسا و ارغوان رو که برای تحقیق برده بود پس داد پرونده با اعلام محرز شدن خودکشی بسته شد یه سری تحقیقات برای دلایلش انجام شد که نتیجه ای نداشت وسایل پریسا و ارغوانو از جعبه در می آوردم و اشک میریختم میخواستم وسایل ارغوانو جدا کنم و برای خانوادش پست کنم چشمم به دفترچه خاطرات ارغوان افتاد کاش کور میشدمو چشمم بهش نمیفتاد از طریق پریسا در جریان بودم که ارغوان خاطراتشو خیلی خیلی رمزی می نویسه جوری که تا خودش رمز گشایی نکنه کسی نمی فهمه یه چند تا از ترفندای رمز گشاییشو به پریسا یاد داده بود یادمه پریسا یه بار داشت برام یه نمونه از رمزی نوشتن خاطرات ارغوان رو نشون میداد یادم اومد برای اینکار یه تیکه کاغذ از درز زیر میز کامپیوترش برداشت همه اینا مثل برق از سرم گذشت پارسا و امیر رو صداشون زدم همه اینا رو خلاصه وار بهشون گفتم رفتم سمت گوشی که به پلیس زنگ بزنم شاید اون چرت و پرتایی که اونا فکر میکردن یه دختر حدودا 20 ساله نوشته توضیح بده که چرا خودکشی کردن پارسا نذاشت گفت باید اول مطمئن بشیم هر چی اصرار کردیم فایده نداشت و همون شبونه راه افتاد به سمت تهران منو امیر همراهش رفتیم اون برگه هنوز اونجا بود از استرس زیادم سر جفتشون داد زدم که بذارین تمرکز کنم نه شبیه شعر بود نه نثر هیچ نظم و قانونی نداشت حتی یه صفحه مثل صفحه قبل نوشته نشده بود کلمات بی معنی که بعضی جاها وارونه و کج نوشته شده بود بعضی صفحه هارو دادم دست امیر و پارسا که شاید اونا یه چیزی ببینن هر چی بیشتر دقت می کردیم بیشتر گیج می شدیم برگه رمز گشای پریسا فایده نداشت کاش اون روز با حوصله تر به حرفاش گوش میدادم تو همین اتاق و رو زمین خوابم برد وقتی بیدار شدم انگار یه انرژی دوباره گرفتم دوباره شروع کردم به مرور کردن حرفای اون روز پریسا اینقدر به مغزم فشار آوردم تا یه چیزایی یادم اومد شروع کردم به نوشتن بلاخره موفق شدم چند صفحه آخر دفترچه خاطرات رو تا حدودی ترجمه کنم اشتباه ما این بود که فکر می کردیم باید کلمات رو کنار هم بچینیم یا معنیش رو بفهمیم و بعد کنار هم بچینیم اما در اصل هر کلمه به تنهایی یک حرف بود فقط باید حروف رو کنار هم میذاشتم به عبارتی هر صفحه به معنی یک کلمه یا چند کلمه ترکیبی بود به سختی تونستم بعضیاش رو متوجه بشم و شروع کردم کلمات ممکن رو ازش ساختن ترس شکنجه خیانت تابلوی نقاشی زمین شطرنجی قرمز سه تا مرد همه توانم استخراج همین چند تا کلمه بود پارسا و امیرو بیدار کردم و باهاشون در میون گذاشتم پارسا برگه رو از دستم گرفت هیچی نگفتو شروع کرد راه رفتن یک ساعت راه رفت منو امیر فقط نگاش می کردیم یه هو حمله کرد سمت تلفن با شروع احوال پرسیش و صدای واضح پشت گوشی فهمیدم پدرش پشت خطه از باباش پرسد مامور آگاهی دقیقا چی بهش گفته صدای باباش مشخص بود که گفت همونایی که بهت گفتم پسرم صدای پارسا لرزون شدو گفت روی بدنشون جای زخم و کبودی یا چیز شبیه اینا نبوده بابای پارسا کمی مکث کردو گفت من به اون مامور احمق تاکید کردم به تو چیزی نگه پارسا حرفشو قطع کردو گفت مامور بهم نگفته بابا فقط به من بگو چطور از همچین موردی گذشتی باباش پای تلفن گریش گرفت به سختی جواب داد که مامورا گفتن ثابت شده که هر کدومشون رگ اون یکی رو زده پس بیشترین احتمال اینه که اون کارو هم خودشون با خودشون کردن دستای پارسا از عصبانیت میلرزید با همه توانش فریاد زد چطور نفهمیدی که اون دوتا بی دلیل این کارو با خودشون نکردن و بی دلیل خودشونو نکشتن به هر کدومشون که فکر میکنم امکان همچین چیزی نیست لعنت به تو که فقط کارت برات مهمه لعنت به این مامورا که عرضه هیچی ندارنو برای راحتی کارشون راحت ترین و دم دست ترین نتیجه رو گرفتن شدت گریه بابای پارسا پای گوشی بیشتر شد گفت پسرم همه چی اونی که تو فکر میکنی نیست زیر تختشون و دقیقا همونجایی که خودشونو کشتن چند تا وسیله جنسی و مواد مخدر پیدا شده تو پزشک قانونی مشخص شده که جفتشون دختریشون رو از دست داده بودن با همون وسیله ها فقط اثر انگشت خودشون روی اون وسیله ها بوده بهشون ثابت شده که خودشون با هم اینکارو کردنو به هم صدمه زدن حتی پوست جفتشون زیر ناخون اون یکی بوده تو خون هردوتاشون موادمخدر بوده همه چی مشخصه پسرم علت خودکشی شون هم مشخصه من نمی خواستم اینا رو به تو بگم نمی خوام تو رو هم از دست بدم چشمای قرمز شده پارسا شروع کرد به لرزیدن گوشی تلفنو با همه زورش پرت کردو نعره زد همش دروغه هیچ کدومشو باور نمیکنمممممممممم منو امیر به سختی تونستیم آرومش کنیم چشماش کاسه خون شده بود مجبورمون کرد که به روح پریسا و ارغوان قسم بخوریم که از این چیزایی که فهمیدیم به هیچ کس مخصوصا باباش و پلیس چیزی نگیم رفت اصفهان که خودش شخصا تحقیق کنه امیر هم همراهش رفت که تنها نباشه بعد کلی تحقیق متوجه شد که نزدیک ترین کس به پریسا و ارغوان یه استاده خانومه به اسم سهیلا حتی متوجه شد که پلیس از اونم برای تحقیق سوالاتی کرده چندین بار با پریسا و ارغوان رستوران و کافی شاپ رفتن عنوان کرده بوده که شیوه تدریسش اینه که روحیات شاگرداش هم براش مهمه و ترجیح میده تو ساعات غیر درسی هم براشون وقت بذاره حس کرده بوده که شرایط روحی پریسا و ارغوان خوب نیست و میخواسته بهشون کمک کنه اما هیچی بهش نگفتن با خیلی از شاگردا این رابطه صمیمی رو داشت و همه از این استاد تعریف می کردن و حتی چند بار توی همایشای دانشگاه ازش تقدیر شده پلیس همه حرفاشو باور میکنه امیر و پارسا میرن خونه سهیلا و باهاش مستقیم حرف می زنن چقدر گریه کرده و تاسف خورده از این اتفاق تو صحبتای سهیلا چه به پلیس و چه به پارسا تاکید میکرد که فقط چند بار رستوران و کافه باهاشون رفته پارسا هم نا امیدانه حرفاشو باور کرد حتی ازش معذرت خواست که مزاحمش شده و تشکر کرد که همونقدر هوای خواهرشو داشته از خونه میزنن بیرون حرکت میکنن به سمت سر کوچه که ماشین پارک بوده تنها سرنخشون که شاید از مشکل پریسا و ارغوان خبر می داشت بی فایده بود پارسا به امیر میگه هیچ وقت نمی فهمیم که چی شده بریم این اطلاعاتو بدیم به همون پلیسای احمق موقعی که میخواستن سوار ماشین بشن یه پسر جوون دیوونه هی به عکس اعلامیه پریسا و ارغوان که پشت ماشین امیر چسبیده بود اشاره میکنه امیر میگفت هی اشاره میکردو یه چیزایی میگفت ما دقت نمی کردیم ماشینو زدم تو دنده و صد متری دور شدم یه هو پارسا گفت برگرد برگرد امیر خودشونو به دیوونه میرسونن پارسا سریع از ماشین پیاده میشه و به پسره میگه این عکسا رو میشناسی یا نه پسره با سر میگفت آره آره پارسا یه عمر با کبری سرو کله زده بود استاد شنیدن حرفای آدمای لال بود اینقدر از پسره سوال کرد تا متوجه شد پریسا و ارغوان مدتها اینجا میومدن متوجه شد که آخر شبا و تو سکوت میومدن و صبح میرفتن یه لحظه حرفای سهیلا که تاکید کرده بود تنها رابطه غیر دانشگاهیش با پریسا و ارغوان تو رستوران و کافه بوده و پشت بندش اون کلمات رمزی که هزاران بار بهشون فکر کرده بود براش تداعی شد تابلوی نقاشی زمین شطرنجی به امیر گفت خونش پر تابلوی نقاشی بود به ما دروغ گفت که فقط کافه و رستوران باهاشون رفته فقط زمین شطرنجی رو نمیدونم سه تا مرد هم نمیدونم دارم دیوونه میشم امیر امیر بهش میگه قالیچه های کوچیک بین مبلمان و کاناپه ها همه شطرنجی بود چطور ندیدی پارسا عصبانی میشه همون لحظه حرکت میکنه به سمت خونه سهیلا امیر جلوشو میگیره میخواسته بره خونه سهیلا امیر مجبور میشه باهاش درگیر بشه و چند تا حسابی همو میزنن امیر زورش بیشتره و موفق میشه کنترلش کنه بهش میگه اگه بری و لو بدی که چیا میدونیم دیگه هیچ وقت نمی فهمیم چی شده اگه علت خودکشی پریسا و ارغوان اون زن و اون خونه باشه بدون که با کتک زدنشو تهدیدش به جایی نمی رسیم که نتیجه معکوس میده و کاملا از دستمون لیز میخوره قطعا خواهر تو رو میشناخته که دختر یه آدم پولدار سرشناسه پس اگه کس دیگه ای هم پشت اون زن هست از بابای تو قوی تره پارسا که جرات کردن با پریسا کاری کنن که منجر به خودکشی بشه بیا بریم پارسا بیا بریم و خوب فکرامونو بکنیم اگه قراره به پلیس نگیم با احساسی برخورد کردن چیزی حل نمیشه تو از همه ما باهوش تری پارسا فقط لازمه تمرکز کنی اون شب امیر موفق میشه که پارسا رو ببره خونه حتی هفته بعدش بیارش تهران امیر با ترس و لرز بهم جریانو گفت از شنیدنش همه تنم لرزید اون پارسای عصبی و ناراحت توی این مدت یه هو خاموش شد شبانه روز سکوت می کرد فقط تو فکر بود اولین تابستون بعد فوت پریسا و ارغوان بود پدر پارسا بهش پیشنهاد میده چند روزی برن اصفهان که تکلیف اون خونه که برای یکی از دوستان قدیمیش بود رو روشن کنن یه چند مدت رو با هم تنها باشن بدون حضور اقوام و دوست و آشنا امیر به خواست من کلی به پارسا التماس و خواهش کرد که کار شتاب زده ای نکنه هر چی داستان آیدا بیشتر جلو میرفت بیشتر درد خودم و شرایط خودم یادم میرفت از شنیدن این همه اتفاق تو گذشته سامان شوکه شده بودم نمی دونستم باید چی بگم آیدا بلاخره اشکش در اومد چند دقیقه گریه کرد از تو کیفش یه دستمال برداشتو صورتشو خشک کرد از اینجا به بعدش رو فکر کنم خودت بهتر بدونی پارسا تو رو میبینه از نگاه اول حدس میزنه دختر بی کسی هستی ترغیبت میکنه به دیدن دوباره باهات بیشتر آشنا میشه اون نقشه و طرحی که با دیدنت تو ذهنش جرقه زده پر و بال میگیره تنها راه فهمیدن اینکه تو اون خونه لعنتی چه خبر بوده و چه اتفاقی افتاده و چه کسایی پشت پرده این ماجرا هستن یه شاهده یه طعمه یکی که بتونه بهشون نفوذ کنه کی بهتر از یه دختر بی کس و تنها و به این خوشگلی بهت پیشنهاد یه زندگی مستقل و آینده تامین شده میده شک نکن که دروغ هم نگفته و سر قولش هست اما باهات شرطایی میذاره که باید لطفشو جبران کنی تو بدون پرسیدن اینکه چجوری باید جبران کنی اون سفته ها رو امضا کردی با ذهنت بازی میکنه همونجور که مجید رو ول کردی اونم ول میکنی تو هم که فکر کردی همه پلای پشت سرت خراب شده تحت تاثیر قرار میگیری و امضا میکنی حالا یه اهرم فشار قوی روت داره که نمیتونی آزاد باشی تو به یه شطرنج باز قهار که هدف انتقام باعث قوی تر شدنش شده اعتماد کردی تو به یه آدم بی رحم و بی روح اعتماد کردی فرشته آدمی که تنها انگیزه نفس کشیدنش انتقامه تنها خوراک شبانه روزیش کینه و دشمنیه این یک سال لازم بود شرایط تو از نظر روحی عالی باشه که خوب درساتو بخونی برای مرحله اول نقشه باید کنکور دانشگاه تهران قبول بشی از نظر پارسا هنوز زوده که طعمه رو بفرسته تو دهن شیر میگه قطعا خودکشی پریسا و ارغوان ترسونده شون و به این زودی طرف مورد دیگه ای نمیرن تازه برای باور پذیری داستان باید مدتی تهران باشی و بعد برگردی به اصفهان پارسا عمدا گذاشت که باهاش این همه مدت عشق بازی کنی چون بهش نیاز داشتی چون اینجوری آروم میشدی و آرامش تو توی این مدت ضروری بود از همه اینا مهم تر تو باید آموزش ببینی یه سری آموزشای لازمو ژینوس بهت داد که اصلا هم در جریان ماجرا نیست و هیچی نمی دونه آموزش مهم تر اینکه باید آمادگی هر کاری رو داشته باشی باید آمادگی نقش بازی کردنو داشته باشی پارسا چندین و چند پیش بینی کرده در مورد سهیلا بلاخره یکیش باید درست باشه و تو باید آمادگی اجرای هر کدومش رو در هر زمان ممکن داشته باشی برای اینکار باید همه جور رابطه ای رو تجربه کنی فرشته از روابط رومانتیک گرفته تا خشن و خیلی های دیگه که روم نمیشه بگم و در انتظارته پارسا میخواد احساستو از بین ببره یه ربات جنگجو ازت بسازه باور کن اگه لازم باشه تو رو مجبور میکنه با کل شهر سکس کنی تا بلاخره اونی بشی که میخواد اون روی هوش و ذکاوت و زیبایی تو حساب کرده و حالا فقط میمونه که احساس درونتو از بین ببره پارسا با همه وجودش روی تو حساب کرده فرشته من هیچ کدوم از کاراشو تایید نمیکنم اما نمی تونست دیشب با عشق بگه عزیزم بیا برو با این دو تا یه سکس خشن و درد آور رو تمرین کن گلم ما بارها صحبتای تو رو که پارسا ضبط کرده بود گوش دادیم یه چیز مشخص بود تو هر چقدر که از تجاوزای حسام عصبی بودی اما با سکس مشکلی نداشتی مخصوصا سکس خشن تو بیشتر از هر دختر معمولی ای به سکس علاقه داری فرشته همه حدسای پارسا در مورد تو درست بود و انتخابش بی نظیر کلی بهش التماس کردم که بذاره من برات همه اینا رو بگم بعضی وقتا برای لحظاتی باورم میشد که تو جایگزین ارغوان شدی تو دل پارسا به اونم شطرنج یاد داده بود و باهاش بازی میکرد اما دیروز وقتی امیر بهم گفت که نقشه همچنان سر جاشه مطمئن شدم که اون پارسایی که میشناختم مرده این یه موجود بیگانه است که فقط به فکر انتقامه فرشته یا باید تو اولین فرصت فرار کنی و امیدوار باشی هیچ وقت گیر پارسا نیفتی یا دیگه هیچ راه نجاتی برای تو نیست و باید همونی بشی که پارسا میخواد 9 81 8 1 8 4 8 9 87 8 7 9 86 8 9 82 8 7 9 85 5 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه نوشته

Date: November 7, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *