فرشته مرگ ۲

0 views
0%

9 81 8 1 8 4 8 9 87 9 85 8 1 1 قسمت قبل تصمیم مهمی گرفته بودم باید سامانو می دیدم و حضوری بهش می گفتم صبح که کلاس نداشتم زدم بیرون به امیر زنگ زدمو گفتم که میخوام بیام خونه مخالف بود اما بلاخره راضیش کردم سامان نبود مشغول فضولی و کنکاش تو خونه بودم که اومد یه کاپشن چرم قهوه ای تنش بود زیرش یه پلیور سفید و زرشکی با یه شلوار کتون قهوه ای موهاشو مثل همیشه شونه زده بود و همون عطر همیشگی بعد سلام کردن همینجور محو نگاه کردنش شده بودم یادم اومد بعد از آخرین سکس با حاجی دیگه سکس نداشتم گرچه تو همون سکس هایی که داشتم ارضا شدن واقعی ای در کار نبود من برای ارضا شدن واقعی به یه مرد واقعی نیاز داشتم خوب می دونستم اون مرد فقط سامانه تنها کسی که تو دنیا می تونست منو به وجد بیاره امیر گفت خب چیکار داری حرفتو بزن حس خوبی که از دیدن سامان داشتمو به هم زد حرصم گرفتو گفتم اصلا هیچ کاری ندارم دلم براتون تنگ شده خواستم بیام دلم وا شه رو کردم به سامان گفتم حال داری شطرنج بازی کنیم چند ثانیه بهم نگاه کردو پاشد کاپشنشو درآورد صفحه شطرنجو گذاشت رو میز عسلی مبل یه نفره ای که روش نشسته بود رو کشید جلو تر شروع کرد چیدن مهره ها منم به امیر نگاه کردمو لبخند ملیحی بهش زدم جدیدا از کارای من حرص می خورد و همچنان شاکی بود که چرا در مورد سهیلا جلو تر نرفتم مهره ها رو که چیده شد صفحه رو چرخوندم همیشه دوست داشتم سیاه باشم اما سفیدو گذاشتم رو به روم منتظر تعجب سامان بودم که اتفاقی نیفتاد تو دلم گفتم دارم برات با 4 بازی رو شروع کردم 5 جواب داد حرکت بعدیم 4 بود بلاخره چهره خونسردش متعجب شد بهم نگاه کرد لبخند خاصی زد امیر شطرنج بلد نبود و نمی دونست جریان چیه اما از حرکت سامان فهمید یه چیزی شده مثل منگلا چشاشو تنگ کردو شروع کرد نگاه کردن به صفحه فقط یه شطرنج باز حرفه ای می دونه کسی که یه عمر فقط دفاع فرانسه بازی کرده و حالا داره گامبی وزیر بازی می کنه یعنی چی یعنی دعوت حریف به یه چالش واقعی دعوت حریف به بازی ای که نه دفاعیه و نه حمله ای بازی های جناح وزیر همیشه پیچیده و سنگینن یعنی دادن قربانی یک پیاده در شروع بازی هیچ وقت اینو یادم نداده بود و مدتها خودم تمرین کردمو یاد گرفتم سرشو انداخت پایین هیچی نگفتو بازی رو ادامه داد آمادگی بالای من بود یا غافلگیر شدنش از تغییر 180 درجه ای سبک بازیم نمی دونم اما بر عکس همیشه که من فقط دفاع می کردمو امنیت شاهم تو اولویتم بود ایندفعه این من بودم که داشتم بهش حمله می کردم داشتم لهش می کردم این من بودم که مسلط بودم هر حرکتش دفاع حرکت من بود تو وسط بازی یه پیاده و یه سوار سبک ازش گرفته بودم چنان جهنمی براش درست کرده بودم که از لذت میخواستم جیغ بزنممممممم تیر خلاصو با انتقال همه نیروهام به جناح شاه ضعیف شدش زدم یه حرکت ناب انجام دادم که باید تاوان سنگینی براش میداد و نهایتا منجر به شکستش می شد بعد انجام حرکتم بلند شدمو وایستادم با غرور بهش گفتم خب عزیزم تا فکراتو بکنی من برم یه دوش بگیرم هوس یه حموم حسابیم کرده مانتمو درآوردم داشتم پلیورمو در می آوردم که امیر گفت حموم رخت کن داره بهش نگاه کردمو گفتم خودم می دونم اما اونجا لباسام بوی نم می گیره تو این خونه هم که لباس نیست بپوشم شلوارمو درآوردم شرت و سوتینمو هم درآوردم همه لباسامو گذاشتم جایی که نشسته بودم سامان همچنان داشت به صفحه نگاه می کرد و به جهنمی که توش بود فکر می کرد به امیر یه لبخند ملیح دلقک وار زدمو رفتم تو حموم از اینکه حال جفتشون رو گرفته بودم ذوق کردم موقع دوش گرفتن هم کلی صدامو بردم بالاو آواز خوندم آخرش هم امیر رو صدا زدم که برام حوله بیاره با حوله کوچیکی که برام آورده بود یکمی خودمو خشک کردم همونو پیچیدم دور تنمو برگشتم تو هال حدودا کل پاهام و بالای سینه ام لخت بود از دیدن چهره متفکر سامان روی صفحه شطرنج دوباره تو دلم غنج رفت چیزی به اولین شکستش نمونده بود نشستم رو مبل وقت خوبی بود که جریان قرمز پوش رو بلاخره بگم از همون بار اول که قرمز پوشو دیدم شروع کردم تا قراری که باهاش گذاشتم و نقشه ای که تو کلم بود آخر کار هم گفتم که بهش قول دادم جبران این لطفتشو بکنم و از اون آدمایی که این بلا رو سرش آوردن انتقام بگیرم گفتم که اونجوری که فهمیدم یکیشون خیلی آدم محکمیه درز مرز نداره از اون وفادارای حسابی بعد تموم شدن این باید بهم کمک کنین که طرفو همچین زمین بزنم که نفهمه از کجا خورده سامان همچنان سرش تو صفحه شطرنج بود امیر بلاخره از کوره در رفت با عصبانیت اومد سمت من بازوهامو محکم گرفتو از جام بلندم کرد جوری ناگهانی بلندم کرد که حوله ام افتاد تو غلط کردی تو بی جا کردی تو گه خوردی به چه اجازه ای یکی دیگه رو وارد جریان کردی سه سال طول کشید ما بهت اعتماد کنیم تو سه ماه به یکی اعتماد کردی فکر کردی با چند نفر خوابیدی خیلی زرنگ شدی سامان تاکید کرده بود تک و تنها این چه گهیه که الان خوردی بازوهام درد گرفته بود از اینکه داره مثل برده ها باهام حرف میزنه حرصم گرفته بود اعصابم خورد شد اومدم منم فحش کشش کنمو تلافی حرفاشو سرش خالی کنم که سامان گفت بیا بشین نوبت توعه بعدشم رو کرد به امیر و گفت اگه قرار بود ملاک فقط خوابیدنش با چند نفر باشه از اول می رفتم یه جنده خیابونی میاوردم امیر حسابی کم آورده بود به آرومی ولم کرد حوله رو برداشتمو دوباره دور خودم پیچیدم به حالت مسخره لبو دهنمو کش دادمو چشامو براش نازک کردم لباسامو انداختم اونور تر و نشستم سر جام هنوز داشتم امیرو با قیافم مسخره می کردم که نگاهم به صفحه شطرنج افتاد خنده مسخره رو لبام خشک شد چیزی رو که دیدم باورم نمیشد سامان حمله منو دفاع نکرده بود تو جواب به جناح شاه من حمله کرده بود چند دقیقه آنالیز کافی بود که متوجه بشم اگه جفتمون شروع کنیم من یه حرکت عقبم نهایتا من بازنده ام مطمئن بودم که برنده منم اما همه چی با یه حرکت عوض شد میخواستم سرش جیغ بزنم و بگم سامان لعنتیییییییییییییییی همینجوری مایوسانه داشتم صفحه شطرنج رو نگاه می کردم که گفت امیر درست میگه من تاکید کرده بودم تک و تنها اومدم جواب بدم که نذاشت و ادامه داد تو تنهایی هم از پسش بر میومدی فرشته اینکه اون دختره رو واردش کردی علتش چیز دیگه ای بوده نه نیاز به بودنش یکی مثل خودتو دیدی دلت براش سوخته خواستی اینجوری بهش کمک کنی اگه از اول بهم می گفتی با اومدنش مخالف بودم اما دیگه دیر شده نقشه ای هم که تو سرته خوبه ریسک کمی داره همینو انجام بده اما به من ربطی نداره که بعدش میخوای چیکار کنی قرار ما مشخصه تو دست سهیلا رو برای من رو میکنی و معمای مرگ پریسا و ارغوانو حل می کنی بعدشم سند خونه به نامت میشه و میری پی زندگیت نمی دونم علت باختنم بود یا این کوه یخی که جلوم نشسته بغض کرده بودم میخواستم گریه کنم از نظر اون همه چی یه قرار داد محض بود و بس هیچ احساسی در کار نبود من لعنتی من احمق چرا هنوز باید وقتی ببینمش ته دلم بلرزه یکی دو روز بعدش اعصابم کلا خورد بود قرمز پوش همچنان منتظر حرکت بعدی ای بود که من قرار بود بهش بگم بعد شام مسخره فهمیه همگی سرمون تو لاک خودمون بود یه کتاب گرفته بودم جلوم اما همه فکر و ذهنم سامان لعنتی بود نازنین یه هو صدام زد با بی حوصلگی بهش نگاه کردم چند روزی بود که کتابای مذهبی می خوند یه هو بی مقدمه و بدون پیش زمینه ازم پرسید فرشته تو به خدا اعتقاد داری فهمیه که مثل دیوونه ها بازم مشغول جابجایی وسایلش تو کمد بود و قرمز پوش که اونم سرش تو کتاب بود جفتشون برگشتن سمت من و اونا هم از این سوال ناگهانی تعجب کرده بودن و منتظر جواب من بودن حدود یه دقیقه به قیافه نازنین زل زدم بعدش گفتم نچ چنان نفس عمیقی از سر استرس به خاطر نه گفتن من کشید که انگار ننش مرده فهیمه هم از اون ور با تعجب گفت واقعا فرشته قرمز پوش فقط سکوت کرده بود و عکس العملی نداشت نازنین جوگیر شدو شروع کرد برای من درس خدا شناسی دادن انگار من همین دیروز صبح به دنیا اومدم و این حرفای تکراری رو تا حالا نشنیدم امان از دست این آدما امان د بابا یکی مخالف عقیده تونه حتما آیه نازل نشده تو سرش فرو کنین که چرا مخالفه حتما هم قرار نیست برای اثباتش سه ساعت بحث کنه دیگه از چرت و پرتای تکراری نازنین خسته شده بودم وسط حرفش پریدمو گفتم وجود یه احمق منگلی مثل تو بسه که ثابت بشه خدایی در کار نیست در ضمن تو به جای درس خدا شناسی و این حرفای تکراری که یه عمره تو گوشمون به زور فرو کردن یاد بگیر چجوری جلوی این همه مسخره کردن پسرا رو بگیری آمارتو دارم یکی در میون میزنن تو پرتو شدی نقل محفل خنده هاشون قیافه نازنین از جوابی که بهش داده بودم وا رفت چند ثانیه بیشتر طول نکشید که اشکاشم سرازیر شد فهمیه با غضب منو نگاه کردو رفت سمتشو مثلا می خواست دلداریش بده بهش گفتم تقصیر خودشه من که راه نیفتادم جار بزنم چی تو کلم میگذره سوال کرد جواب دادم بعدشم شروع کرد چرت و پرت گفتن قرمز پوش که همینجوری فقط داشت مارو نگاه می کرد یه هو پرسید پس به چی اعتقاد داری به چی ایمان داری حالا فقط قرمز پوش رو کم داشتم فکر سامان لعنتی یه طرف این بحث اعصاب خورد کن لعنتی تر یه طرف با حرص بلند شدم رفتم جلوی قرمز پوش با انگشتم اشاره کردم به کسم گفتم به این اعتقاد دارم اشاره کردم به سینه هام گفتم به این اعتقاد دارم اشاره کردم به لبام گفتم به این اعتقاد دارم اشاره کردم به سرم گفتم به این ایمان دارم رفتم از تو کیف تو کمدم هر چقدر پول بودو برداشتمو بهش نشون دادم گفتم اینم خدای من اینو می پرستم الان همگیتون با عقاید و خدای من آشنا شدین یا لازمه واضح تر توضیح بدم اون دوتا از تعجب دهنشون باز مونده بود نازنین شروع کرد به سکسکه کردن قرمز پوش همچنان حالتش طبیعی بود هیچ واکنشی نشون نداد عصر فرداش داشتم تو محوطه دانشگاه قدم میزدم باید از این وضع خودمو خارج کنم باید تمرکز کنمو نقشمو جلو ببرم قرمز پوش با قدمای سریع اومد کنارم بهم گفت نمیخوام بحث کنم فرشته دیشب متوجه شدم که چقدر عصبی شدی فقط یه آره یا نه واقعا هر چی که دیشب گفتی حرف دلت بود با صدای حدودا بی حالم بهش گفتم حرف دلم نبود حقیقت محض بود یه دسته دانشجوی دختر زیر آلاچیق بودن میگفتنو می خندیدن بهشون نگاه کردمو گفتم یه روزی همشون می فهمن که چقدر بدبختو ضعیفن یه روزی میفهمن که تنها چیزی رو که باید باور کنن اندام لختشون توی آینه است و تنها مورد قابل پرستش پوله بقیه همش دروغه میدونم یه عمره اعتقاد داشتن باعث میشه حرفای منو نپذیری و تازه از من بدت هم بیاد اما متاسفانه دیشب کنترل روی اعصابم ضعیف بود وگرنه از اولش جواب نازنین رو نمی دادم اما همینکه آدم ریا کاری نیستم برام کافیه همینکه جز آدمایی که اسم خدا و دین میاد وسط خودشنو از 16 جهت ممکن جر میدن اما ذره ای از انسانیت بویی نبردن نیستم برام کافیه آدمایی که میگن خدا را با اعمال انسان ها مقایسه نکنید مزخرف ترین و تکراری ترین جمله حال به هم زن این آدما همینه چون اعتقاد به خدا و دین باعث شده همینجوری بشن همون باعث شده شب تا صبح هزار تا گه کاری و خیانت کنن سر نماز صبح هم توبه فکر میکنی چی و چه عقیده ای به مردم اینقدر راحت اجازه قضاوت داده که تو و خانوادتو بی آبرو کننو اینقدر اذیت بشی کاملا مشخصه که مغز بیماری که از بچگی تو کلشون کردن باعث این شده دیگه طاقت این حرفا رو ندرام قرمز پوش دیگه ظرفیت شنیدن این دروغا رو ندارم دیگه ظرفیت شنیدن نصحیتهای مسخره و تکراری رو ندارم دیگه تحمل شنیدن چیزی که هیچ وقت وجود نداشته و نداره رو ندارم من فقط و فقط به اون چیزی باور دارم که تا الان دیدم و حسش کردمو لمس کردم همینجور قدم می زدیم قرمز پوش سکوت مطلق بود و داشت به حرفا یا درد و دلای من گوش میداد خیلی احساس سبکی می کردم یکی از آرامش بخش ترین وضعیت ها همینه که برای یکی از ته دلت درد و دل کنی و حرفای دلتو بزنی فقط سکوت کنه و شنونده باشه مثل احمقا شروع نکنه نصیحت کردنو توقع داشته باشه تفکری که از تجربه و گذشت کل زندگیت تو سلول و به سلول مغزت و بدنت رشد کرده رو با چهار تا جمله تکراری عوض کنه وقتش بود مراحل دقیق تر نقشه رو براش توضیح می دادم بهش پیشنهاد یه کافی شاپ دادم بازم دونگی که البته چون پول همراهم نبود اون باید حساب می کرد شروع نقشه رو با جزییات براش تشریح کردم اما همچنان اسم هدف رو بهش نگفتم یه بار پرسید که بهش گفتم به وقتش متوجه میشی فعلا فقط رو این چیزایی که گفتم تمرکز کن توی راه برگشت از کافی شاپ بهم گفت من از هیچ کدوم از حرفات ناراحت نشدم فرشته حالا دارم فرق یه آدمی که داره از ته دلش حرف میزنه رو با آدمی که داره نقش بازی میکنه رو می فهمم ازت خوشم اومده فرشته نازنین چون دختر کینه ای نبود و کلا توانایی آنالیز عمیق حرفایی که بهش زدمو نداشت خیلی زود باهام آشتی کردو منم سعی کردم از دلش در بیارم اما همچنان رو خبرچین بودنش حساب می کردم برای شروع لازم بود چند وقتی منو قرمز پوش حسابی با هم دوست بشیمو وانمود کنیم صمیمی شدیم لازم بود همیشه با هم باشیم مخصوصا تو اتاق و جلوی نازنین خیلی وقتا نازنین خیلی تابلو زیر پتو بیدار بودو خودشو به خواب میزد بهترین موقع بود برای شنیدن یه سری مکالمه ها چند وقت بود به بهونه کمک درسی به قرمز پوش اکثرا می رفتم پیشش مینشستم یه بار که مطمئن بودم فهیمه خوابه و نازنین خودشو به خواب زده به آرومی و حساس شروع کردم حرف زدن وحیده می تونم یه سوال ازت بپرسم آره بپرس چرا خجالت می کشی جلوی بقیه لباس عوض کنی همیشه میری اون گوشه که کسی نبینت ما همه دختریم آخه چرا خجالت می کشی آخه آخه اینجوری راحت ترم اتفاقا برعکس یعنی ناراحتی که داری اینکارو میکنی بذار کنار این اخلاقتو اینجوری همه میگن طرف به خودش شک داره راحت باش لباساتو جلوی ماها عوض کن شب بعد لازم بود نازنین دست منو که داره یه فشار آروم به رون پای قرمز پوش میده رو ببینه و خط چشمام که محو صورت قرمز پوش شده شب بعد نازنین باید شوخی کردنای منو با قرمز پوش ببینه شوخی هایی که من دارم قرمز پوش رو قلقلک میدم شبای دیگه هم باید همینجور این شرایط رو شدید تر ببینه حتی ببینه به بهونه شوخی کردن میخوابم رو قرمز پوش و حسابی سر به سرش میذارم چند روز بعد که قرمز پوش تو حموم بود منو صدام زد که شامپوشو که یادش رفته براش ببرم صدامو کشدار کردمو بهش گفتم عزیزم میخوایی بیام پشتتو بکشم تو جواب گفت آخه لباس زیر تنم نیست مرسی با همون صدای کش دار بهش گفتم خب تنت نباشه خجالت نداره که تو حین این مکالمه از آینه گوشه اتاق حواسم به نازنین بود که چطور داره بهم نگاه می کنه حرکات و رفتار سهیلا به شدت برام غیر قابل پیش بینی بود اما چیزی که مشخص بود حرکت بعدی رو اون باید انجام میداد من هر کاری که لازم بودو کرده بودم کلاس بعدی با سهیلا بودم که بلاخره اونم حرکت خودشو زد کلاس تموم شد و داشتم میرفتم که صدام زد بهم گفت بمونم تو کلاس کارم داره وقتی همه رفتن بهم گفت بشینم با بی حوصلگی کیفمو گذاشتم رو یکی از صندلی های ردیف اول خودمم نشستم رو یه صندلی دیگه پامو انداختم رو پامو شروع کردم تکون دادنش خط نگاهمم به تخته وایت بورد رو به روم بود این روال تا کی ادامه داره خانوم نصیری کدوم روال استاد خودتون میدونید منظورم چیه لطفا بدون حاشیه فقط جواب بدید سرمو چرخوندم سمت صورتش به چشماش که از پشت عینک بدجور بهم خیره شده بود نگاه کردم با یه لبخند مسخره بهش گفتم من نمی دونم منظورتون چیه استاد یه نفس عمیق کشید گفت برخوردتون خانوم نصیری هیچ کدوم از اساتید از برخوردتون راضی نیستن باید با وقار تر و متین تر از این حرفا باشید فکر نکنید چون دانجشوی زرنگ و درس خونی هستید می تونید هر رفتار و هر کاری انجام بدید بعد تموم شدن حرفش پوزخند زدمو گفتم من رفتار بدی توی خودم نمی بینم اگه منظورتون اینه که منم بشم مثل اون بچه سوسولایی که میان دور برتون متاسفم من اهل این قرتی بازیا نیستم اگه کاری ندارین برم کیفشو برداشتو وایستاد نمی شد تشخیص داد که الان چی تو سرش میگذره اومد جلومو گفت میتونی بری با بی محلی تموم بلند شدم که کیفمو بردارم خانوم نصیری من یه عمره با انواع و اقسام دانشجو سر و کله زدم رام کردن دانشجوی سرکشی مثل شما کار سختی نیست به خودتون بیایین لطفا دوباره بهش پوزخند زدمو گفتم براتون آروزی موفقیت دارم جلسه بعدی مثل همیشه سرم تو کتاب بود که اسم منو صدا زد ازم خواست که برم پای تخته یه متن بهم داد و خواست که با تشریح کامل ترجمه کنم اولین بار بود که منو می برد و تو جمع ازم سوال می پرسید کاغذو ازش گرفتم متن خیلی سختی بود اما امثال این متن رو بارها و بارها با استاد خصوصیم کار کرده بودم شروع کردم همون کاری که ازم خواستو انجام دادن دهن همه باز مونده بود از این همه تسلط من برگه رو به سهیلا برگردوندم رو کرد به کلاسو گفت اگه از هیجاناتش کم کنه یه دانشجوی نمونه است براش دست بزنین براوو همه کلاس برام دست زدنو تشویقم کردن خود سهیلا هم همینطور این حرکتش چه معنی ای می تونست داشته باشه میگن آدمای بی انظباتو با تحویل گرفتنو هندونه زیر بغلشون دادن میشه کنترل کرد شاید هدفش همینه سهیلا یه استاد جدی و در عین حال با دانشجوها صمیمیه اهل برخورد جدی و خراب کردن دانشجوها نیست به هر حال هر معنی ای که داشت برای من یه حرکت محسوب می شد حالا نوبت حرکت من بود صبح جمعه قرمز پوش رو بیدار کردم برای شرح مرحله بعدی لازم بود بریم بیرون گرچه کم کم داشتم به وجودش و بودن و حرف زدن باهاش عادت می کردم سامان لعنتی درست حدس زده بود من یه احساسی به قرمز پوش پیدا کرده بودم انگار دوست داشتم کنارم باشه به هر بهونه ای رفتیم نقش جهان اولین بار بود که قرمز پوش میومد اینجا دهنش باز مونده بود میگفت باورم نمیشه که اینقدر قشنگ باشه براش بستنی گرفتم واضح بود که اونم کم کم داره از با من بودن لذت می بره و دیگه اون دختر غمگین چند وقت پیش نیست یه پیاده روی کامل دور میدون نقش جهان کردیم یه دورم سوار کالسکه اسبا شدیم کلی براش مسخره بازی هایی که از ژینوس یاد گرفته بودمو درآوردم حسابی خندوندمش خسته شده بودیم رفتیم روی یکی از نیمکتای سنگی کنار یکی از حوضهای بزرگ نقش جهان نشستیم قرمز پوش بهم گفت اون دو تا پسره رو می بینی حسابی تو نخ مان نگاه کردمو دیدم راست میگه دوتاشون اونور نشستنو میخ ما شدن فرشته چند وقته توی دانشگاه پسرا خیلی گیر میدن عصبیم کردن نمی دونم چیکار کنم آره از نازنین شنیدم که کلی طرفدار داری حالا مگه بده آره بده چون عصبیم میکنه از همشون بدم میاد از هر چی مرده بدم میاد من مثل ویدا اینقدر ضعیف نیستم به هر قیمتی تن به هر خفتی بدم اسیر شهوت این موجودات بی روح بشم اینجوریا هم که میگی نیست قرمز پوش در ضمن طبق گفته خودت خوش شانس بودی که نجاتت دادن وگرنه اتفاقا اونقدر ضعیف بودی که سعید یه حال اساسی باهات بکنه ما ضعیفیم قرمز پوش چه قبول کنیم چه نکنیم ضعیفیم میدونی معنی مونث یعنی چی یعنی جنس دوم ما فقط موقعی می تونیم از خودمون دفاع کنیم که ضعفای خودمونو بپذیریم پسرا رو هیچ وقت نه دست بالا بگیر نه دست پایین دست بالا بگیری باد میکنن اینقدر باد میکننو مغرور و متوقع میشن که دیگه جای نفس کشیدن برات نمیذارن دست پایین بگیری و بخوای تحقیرشون کنی باهات دشمن میشن کینه میکننو اون وقته که از جنس اول بودنشون برای له کردنت استفاده میکنن به هر قیمتی شده آرامشتو می گیرن حتی شده آبروتو می برن برات حرف در میارن حتی اگه یه جا گیرت بندازن بلایی نیست که سرت نیارن بدترین حالت ممکن میدونی چیه قرمز پوش اونجایی که دلت اسیر یکی از اینا بشه این یعنی تیر خلاص تو مغز یعنی فاتحه تنها پیشنهادم بهت اینه که باهاشون عادی و نرمال باش اگه اومدن طرفت گارد نگیر شرایطو پیچیده نکن فوقش میان یکمی در مورد مسائل درسی و این قرتی بازیا باهات حرف میزنن و یه ذره لاس میزننو میرن دیگه نمی خورنت که البته یکمی هم بهشون حق بده خیلیاشون نه پول ازدواج دارن و نه حتی پول و شرایط بودن با این جنده های خیابونی اعتدالو رعایت کن ضعفتو نشون بدی بدتر میشه و خودتو بیشتر اذیت میکنی تو چطور اینهمه از پسرا میدونی از این سوالش حسابی رفتم تو فکر بعد اون روزا که برای سامان درد و دل می کردم دیگه پیش نیومده بود تو این چند سال برای کسی حرفای دلمو بزنم حس کردم حالا این منم که دارم خفه میشم حس کردم که دیگه ظرفیتم پر شده برای چند لحظه یادم اومدم که منم یه آدمم برای این اینهمه در موردشون میدونم چون به اندازه موهای سرم باهاشون خوابیدم با انواع و اقسامشون باهاشون زندگی کردم از یک روز بگیر تا ده روز با همه مدلی از پسر 17 ساله بگیر تا مرد 55 ساله حرفاشونو شنیدم درد و دلاشونو شنیدم سلیقه هاشونو میدونم روحیاتشونو می شناسم حتی خیلی راحت میتونم اکثرشون رو پیش بینی کنم نمیدونم الان بعد شنیدن این چه فکری دربارم میکنی شاید منو هم یه هرزه مثل اون خواهرت یا اون الهه مکار بدونی فقط بدون به خواست خودم نبوده پولشم تو جیب کس دیگه ای میرفته یا شایدم به خواست خودم بوده برای یه لقمه نون برای یه سرپناه برای ترس از آواره شدن برای ترس از تنهایی هر چی که بوده من الان اینجام قرمز پوش اینجام که همه این بغض و کینه خودمو سر یه شیاد کثیف که باعث مرگ دو تا دختر هم سن تو شده خالی کنم کاری رو انجام بدم که سه سال براش زحمت کشیدم سه سال براش سختی کشیدم اینجام تا حقمو از این دنیا بگیرم اون آدم کثیف که حالا مطمئن شدم تنش میخواره استاد سالاریه من مطمئنم نازنین هر چی که شنیده و دیده رفته گذاشته کف دستش مطمئنم که نازنین الان کاملا تحت کنترلشه وگرنه تا الان باید صد بار تو صد جا جواب این حرکاتمو پس میدادم یا حداقل تو رو میخواست و با تو حرف میزد حالا برای مطمئن شدن نهایی مرحله دوم نقشه مون کافیه دیگه چیزی نمونده قرمز پوش چیزی نمونده که من بشم بهترین و ناب ترین هدف عمرش قیافه قرمز پوش بدجور درهم رفت بدجور رفت تو فکر مطمئن بودم کسی که اون تجربه رو با الهه داره از شنیدن اسم یک استاد زن مکار خیلی تعجب نمی کنه اما قطعا داشت به سرگذشت من فکر می کرد داشت آنالیز می کرد اونم داشت برای خودش داستانای مختلف رو می ساختو حدس می زد که واقعا چه اتفاقایی برای من افتاده بلاخره بعد یک ساعت سکوت و فکر کردن شروع کردم مرحله بعدی رو دقیق و واضح شرح دادن وقتی که حرفام تموم شد قرمز پوش رو کرد بهمو گفت مطمئنی فرشته ایندفعه اگه اشتباه کرده باشی حتما اخراجت می کنن اگه هم راست گفته باشی و این آدم تا این حد خطرناک باشه تو یه خطر بزرگ داری میفتی دستشو گرفتمو گذاشتم بین دو تا دستم بهش گفتم خیالت راحت قرمز پوش همه چی تحت کنترلمه تو این مسیر من خیلی هم تنها نیستم بعدا کامل برات توضیح میدم درسته که فکر کردن به خیلی از داستانای احتمالی منو هم می ترسونه اما مهم نیست من باید قوی باشم ما باید قوی باشیم باید از پسش بر بیاییم به هر قیمتی شده من باید اینو تمومش کنم همه زندگیم و آینده ام به این بستگی داره موقع برگشتن تو اتوبوس واحد دستمو گرفتو باهام صورت به صورت شد گفت با شنیدن این حرفا نظرم دربارت عوض نشده و هیچ فکری نمی کنم مگه نگفتی فقط چیزایی رو باور کنم که می بینم من الان خوب میدونم که دارم چی می بینم منم دستشو فشار دادمو بهش لبخند زدم بهش گفتم یه بار دیگه بهت قول میدم بعد تموم شدن این پوست تک تک تکشونو برات بکنم به جون خودم قسم میخورم هر چی که دارنو ازشون بگیرم قرمز پوش با چشمایی که اشک توشون جمع شده بود بهم خیره شد مطمئن بودم اگه تو اتوبوس کسی نبود منو محکم بغل می کرد به امتحانای ترم نزدیک می شدیم حالا بعد یه مدت صمیمیت و شوخی ها و لاس زدنای غیر مستقیم وقتش بود سو استفاده های من از قرمز پوش شروع بشه عصری رو انتخاب کردیم که فهمیه کلاس داشت و فقط نازنین تو اتاق بود مثل همیشه مشغول چرت زدنای الکی بودو سرش زیر پتو جدیدا هم این خودشو به خواب زدناش بیشتر شده بود وسوسه اینکه چیزای بیشتری از ما ببینه و بدونه بهترین سکانس ممکنو برای قرمز پوش انتخاب کرده بودم سکانسی که میدونستم دیگه لازم نیست فیلم آنچنانی ای بازی کنه یاد آوریش بس بود که همون عکس العملی رو نشون بده که من میخوام در کمدشو باز کرد یه پلاستیک از کمدش افتاد بیرون بهش گفتم اینا چیه عه لباس نو خریدی شیطون چرا به من نگفتی پلاستیکو برداشتم توش یه شلوار و بلوز آستین بلند بود بهش گیر دادم که باید تنت کنی من ببینم به آرومی گفت آروم تر نازنین خوابه الان بیدارش می کنی منم صدامو آروم کردمو گفتم خب بپوش دیگه میخوام ببینم تو تنت چجوریه اینقدر ناز نکن دیگه چشمای قرمز پوش یه جوری شد اون کینه و خشمی که بارها تو چشماش دیدم هویدا شد فهمیدم من براش یه بازسازی کامل از الهه شدم گرچه تو حرف هماهنگیا شده بود اما همه چی تو عمل یه چیز دیگست یکمی مکث کردو به خودش مسلط شد گفت باشه می پوشم خواست بره همون جای همیشگی که نذاشتم مچ دستشو گرفتمو گفتم باید جلوی من عوض کنی چیه از دوستت خجالت می کشی فشاری که هر لحظه داشت بیشتر روش میومد رو حس می کردم مثل یک محفظه احتراق که دمای بیش از حد ظرفیتش داره بهش وارد میشه چند بار دیگه بهش اصرار کردم و بلاخره راضی شد جلوی من لباس عوض کنه این فقط یه نمایش خالی نبود حالا داشتم بیشتر مطمئن می شدم که سر این طفلک چه بلایی آوردن وقتی که داشت با دستای لرزونش شلوارش و بلوزشو در می اورد با اون چشمایی که مخلوطی از تنفر و ترس بودن تا حدودی درک کردم که چه فشارایی رو تحمل کرده بوده ته دلم کباب شد از دیدن این وضعیتش اما چاره ای نبود باید ادامه می دادیم وقتی که شلوارو بلوزشون درآورد و فقط لباس زیر تنش بود رفتم طرفش میدونستم تو زاویه ای هستیم که نازنین می تونه یواشکی نگاه کنه لباس جدیدشو دستش گرفته بود که بپوشه رو از دستش قاپیدم بهم گفت داری چیکار میکنی صدامو مرموز و خاص کردم بهش گفتم چرا خجالت می کشی هان چرا مگه الان که من این اندام خوشگلو دیدم چی شد چی ازت کم شد اینقدر رفتم جلوش تا اینکه دیگه جایی برای فرار نداشت دستمو از روی شرت گذاشتم روی کسش سوالمو دوباره تکرار کردم به نفس نفس افتاده بود هر لحظه احتمال می دادم که منفجر بشه همه انرژیشو به کار گرفته بود که بتونه به خودش مسلط باشه دستتو بردار فرشته دستتو از جلوم بردار جلوم مگه اسم نداره نکنه اسمشم روت نمیشه بگی اسمشو بگو تا بردارم خجالت نکش ازت خواهش میکنم فرشته دستتو بردارو ازم جدا شو برو اونور بذار لباسمو بپوشم یه دست دیگمو گذاشتم رو سینه اش این اشکایی که از چشماش سرازیر شده بودن فیلم نبود از حقیقت هم حقیقت تر بود صداش به لرزش افتادو بغض کرده بود گفت تو رو خدا فرشته الان نازنین بیدار میشه میبینه به جون هر کی دوست داری ولم کن بس کن فرشته دیگه بس بود نازنین اون چیزی رو که باید میدید دیده بود کافی بود با همین هیجانی که دیده منتقلش کنه به سهیلا ازش جدا شدمو بهش گفتم بچه ننه رفتم رو تختم دراز کشیدم تو دلم خون بود بعد اون بلایی که سعید سرش آورده بوده اولین بار بود که جلوی کسی لخت می شد لباسشو با لرزش چند برابر شده دستاش پوشید پناه برد به تختش نتونست جلوی گریه کردنشو بگیره انگار حس نفرت منم از اون الهه کثافت که این بلا رو سر قرمز پوش آورده فعال شده بود از اون خواهر هرزه و مغرور و سنگ دلش که خواهر کوچک ترشو تو همچین جهنمی و بین این آدما وارد کرده بود حس کردم قیافه منم داره عصبی میشه ظرفیت منم حدی داشت پشتمو کردم که یه وقت نازنین اگه بلند شد چهره منو نبینه طبق برنامه همیشگی سهیلا قبل از وارد شدن به ناهار خوری از دستشویی عمومی دخترانه دانشجوها برای شستن دستاش استفاده می کرد موردی که دقیق و همیشه چکش کردم مسیری که از دستشویی به سمت ناهار خوری میره یک راه رو حدودا باریک خیلی خلوت وجود داره هم وقت ناهاره هم دخترا اکثرا از سالن بالایی برای رفتو آمد استفاده میکنن این راه رو یا اصلا هیچ کس داخلش نیست یا نهایتا یکی دو نفر مرحله بعدی اینجا باید انجام می شد قرمز پوش رو چسبونده بودم به دیوار اونم داشت گریه می کرد صدامو یکمی برده بودم بالا و داشتم بهش فحش و دری بری می گفتم تو همین وضعیت بودیم که با صدای سهیلا به خودمون اومدیم اینجا چه خبره هیچی استاد خبری نیس یه مکالمه دوستانه بود خودمون حلش می کنیم نگاهشو از سمت من برد به سمت قرمز پوش که همچنان داشت گریه می کرد دیگه سوالی نپرسید برگشتو گفت بیایید تو دفتر من جفتتون اولین بار بود که وارد دفترش می شدم از چیدمان دفترش مشخص بود آدم منظم و دقیقیه رفت نشست پشت میزش ازمون دوباره پرسید جریان چی بوده من بازم داشتم طفره می رفتمو قرمز پوش همچنان داشت گریه می کرد رو کرد به منو گفت برو بیرون پشت در وایستا تا خبرت کنم اومدم اعتراض کنم اینقدر جدی تکرار کرد که درجوابش گفتم چشم استاد استرس داشتم این قسمت از نقشه کاملا دست قرمز پوش بود سهیلا قطعا از طریق نازنین در جریان همه چی بود ذهنش آمادگی کاملو داشت منو بدون اینکه مثلا خودم بدونم دقیق می شناخت اما حالا وقتش بود که همه چی علنی بشه از زبون قرمز پوش بشنوه که من باهاش صمیمی شدمو حالا دارم اذیتش می کنم وقتش بود قرمز پوش از اون ترس واقعی درونش استفاده کنه و جریان دیروزو که مجابش کردم جلوم لخت بشه رو تعریف کنه دیگه وقتش بود که سهیلا انتخاب کنه هر استاد یا معاون سالمی قطعا این مشکل رو باید بفرسته برای حراست که در این صورت یا من موفق نشده بودم که برای طعمه بودن مجابش کنم یا واقعا همه این مدت سامان در مورد سهیلا اشتباه می کرده دقیقه ها کند می گذشتن دل تو دلم نبود اون تو چه خبره یعنی قرمز پوش یه وقت خراب نکنه برای یه لحظه یاد حرفای امیر افتادم که گفت غلط کردی که آدم دیگه ای رو وارد کردی واییییی راست میگفت آره راست می گفت آخه چه کاری بود که من کردم اگه قرمز پوش از پسش بر نیاد چی اگه کلا بترسه و حقیقتو بگه چی همینجوری راه میرفتمو این ریسک بزرگی که کرده بودم بیشتر همه وجودمو می ترسوند در دفتر باز شد سهیلا تقریبا قرمز پوش رو بغلش کرده بود داشت بهش دلداری می دادو آرومش می کرد بهش گفت آروم باش دخترم فعلا شروع امتحانای ترمه رو امتحانات تمرکز کن همه سعی خودمو می کنم که بعد امتحانا اتاقتو عوض کنم الانم برو زودتر غذاتو بخور ضعف کردی گلم دیگه گریه نکن برو عزیزم قرمز پوش با گریه گفت چشم بدون اینکه به من نگاه کنه رفت سهیلا رو کرد به منو گفت بیا تو رفتم داخلو درو بستم چرا ترسیدی م م من استاد نه چرا بترسم مگه کاری کردم که بترسم پوزخند زد گفت بگیر بشین اون دختر شجاع و قهرمان حالا که اینقدر ترسیده حتما کاری کرده م م من نمی دونم اون چی بهتون گفته استاد ه ه هر چی بوده یه سو تفاهم بوده که تموم شده فرشته میدونی الان باید تحویل حراست دانشگاه بدم تو رو هنوز مطمئن نبودم که منظور واقعی سهیلا چیه یعنی قرمز پوش نقشو گند زده و لو رفتم یا بر عکس چیزی برای از دست دادن ندارم فرضو بر این میذارم که قرمز پوش دقیقا همونایی رو گفته که باید می گفته استرسی که از این وضعیت داشتمو منتقل دادم به ظاهرم چون در هر صورت من یه گندی زده بودم که الان باید بترسم سهیلا باید میدید که منم یه آدمم یه آدم ضعیف استاد ل ل لطفا اینکارو نکنین خ خ خواهش می کنم بین ما فقط یه سو تفاهم پیش اومده اون دختر لوس و ننریه ه ه هم اتاقیام حاضرن شهادت بدن خواهش می کنم منو به حراست تحویل ندین لبخند رضایتی رو لباش نشست بلند شدو قدم زنان از کنارم رد شد از پنجره در اتاقش بیرونو چک کرد یه کرکره کوچیک داشت که کشید رفت سمت پنجره پشت میزش کرکره اونم کشید دوباره نشستو گفت تنها شرطی که تو رو تحویل حراست ندم اینه که دیگه دست از سر اون دختر برداری ولش کن به حال خودش کلی باهاش صحبت کردم که جای دیگه حرفی نزنه و اگه مشکلی پیش اومد بیاد پیش خودم فرصت دیگه ای نداری فرشته این آخرین باری بود که ازت می گذرم که البته توقع جبران هم دارم از جام بلند شدم سعی کردم خودمو خوشحال بگیرم اما همچنان اون استرس تو وجودم باشه ممنون استاد ممنون چشم همه زندگی و آینده من این دانشگاه و این مدرکه چشم هر جور بخوایین من براتون جبران می کنم قلدر ترین و ادعا ترین آدما وقتی که یه جرمی مرتکب میشن که باعث میشه پا رو نقطه ضعفشون گذاشته بشه کم میارن تبدیل به یه موش ترسوی فاضلاب میشن من یه کوه نقطه ضعف بودم که میشد یه لیست کامل ازشون نوشت جرم من لحظاتی پیش توسط قرمز پوش و به صورت علنی برای سهیلا گفته شده بود حالا فقط باید نقش موش ترسوی فاضلابو بازی کنم گفتی که حاضری همه جوره جبران کنی ب ب بله استاد هر کاری بگین میکنم ف ف فقط پای منو به حراست باز نکنین لذت خاصی رو توی چشماش می دیدم لذت به دام انداختن لذت ریاست واقعی یه نفس عمیق کشیدو گفت از این به بعد سر کلاس دختر خوبی میشی چون استعدادت تو یادگیری عالیه ازت میخوام که حتی به من کمک هم بکنی باید کاملا مطمئن بشم که تحت کنترلی و دیگه شر درست نمی کنی به اون دختر هم سپردم که اگه بازم رفتی طرفش بیاد و سریع به من اطلاع بده این آخرین مهلته فرشته از این به بعد دقیق به حرفای من گوش میدی و همون کاری که من گفتمو انجام میدی متوجه حرفام شدی بله استاد چشم متوجه شدم دقیق متوجه شدم چهارشنبه بعد ناهار میایی دفتر من امروز هم که وقت ناهار منو گرفتی برو حداقل خودت یه چیزی بخور چشم استاد چشم مرسی که اینقدر خانومی کردین مرسی از دفتر سهیلا زدم بیرون با سرعت خودمو به محوطه رسوندم احتیاج به هوا داشتم نیاز به تنفس داشتم قرمز پوش نقششو عالی بازی کرده بود بدون نقص از همه مهم تر نگاه سهیلا رو بعد بستن کرکره ها رو کل بدنم حس کردم این زن یه جای کارش میلنگه حسابی هم میلنگه سامان درست فکر می کرد بلاخره از پسش بر اومدم بلاخره موفق شدم وارد اتاق که شدم نازنین و فهیمه حسابی از دستم شاکی بودن گیر داده بودن که چرا با قرمز پوش دعوام شده فهمیه گفت تو خودت مارو تهدید کردی که کسی کس دیگه رو اذیت نکنه اما حالا زدی زیر حرف خودتو داری رئیس بازی در میاری قرمز پوش مثل ساعت نقشه رو اجرا کرده بود میخواستم بغلش کنمو فشارش بدمممممم شروع کردم پالتومو در آوردن رو به قرمز پوش که رو تختش بود و با چشمای قرمز شدش داشت پتوشو نگاه می کرد اشاره کردمو گفتم این بچه ننه گندش کرد جنبه دو تا شوخی رو نداشت الانم به درک فدای سرم دیگه کار به کارش ندارم از این به بعد هم آزاد هر کسی هر غلطی دلش خواست بکنه به من چه اصلا هر کی عرضه داره از خودش دفاع کنه از فرداش سعی کردم دل نازنین رو به دست بیارمو باهاش مهربون باشم نمی تونستم همه رو دشمن خودم کنم به یه نفر که حدودا سمت من باشه نیاز بود درسته خبرچین بود اما هنوز لازمش داشتم رو نداشتن قدرت آنالیزش برای چیزایی که دیده بودو فقط روتین بار برای سهیلا گفته بود حساب کردم یه قسمتی از نازنین اینقدر ساده دل بود که راحت گول خوردو باهام آشتی کرد یه قسمت دیگه همچنان بدش نمیومد که از من چیزای جدید ببینه و به سهیلا گزارش بده در زدمو وارد دفتر سهیلا شدم اولین نکته ای که به چشمم اومد بسته بودن کرکره ها بود ازم خواست که بشینم جلوم سه تا کتاب گذاشت گفت جاهایی که خط کشیدمو معنی میکنی و رو این برگه می نویسی اسمشو بذار کمک به پیشرفت سطح آموزش در دانشگاه کتاب اولو برداشتم و شروع کردم ترجمه کردن خودش رفتو نشست رو صندلی و زل زده بود به من به کتاب سوم که رسیدم بلند شدمو مانتومو کامل دادم بالا رو بهش گفتم ببخشید دیگه داشت اذیتم میکرد حالا تو وضعیتی بودم که انگار با یه بلوز و شلوار جین جلوش نشستم به سختی اما موفق شدم زیر چشمی خط نگاهشو روی پاهام ببینم کتاب سوم تموم شد ازم تشکر کردو گفت که میتونم برم موقع رفتن گفت فرشته مانتوتو بده پایین در ضمن از هفته دیگه امتحانات شروع میشه به غیر از روزای قبل امتحان و روز امتحان بقیه روزا همین موقع که امروز اومدی میایی دفتر من مانتومو دادم پایینو بهش گفتم چشم صبر نداشتم که هر چی زودتر با قرمز پوش تنها بشم همینکه اون دو تا مزاحم رفتنو مطمئن شدم حمله کردم بهش بغلش کردمو اینقدر فشارش دادم که داشت خفه میشد ازش یه عالمه تشکر کردم برای این بازی بی نظیرش برای اینکه بهم اعتماد کردو دقیق همه کارایی که بهش گفتمو انجام داد تو چشمای خوشگلش خیره شدمو گفتم قرمز پوش جون از بابت اون روز که مجبور شدی جلوی من لخت بشی معذرت میخوام نمیدونی چقدر به خودم سخت گذشت منو ببخش عزیزم لبخند آرامش بخشی زدو گفت لازم نیست معذرت بخوای همون موقع از چشمات فهمیدم که تو هم از دیدن حالو روز من تحت فشاری اما چیزی که نگرانم کرده اینه که حرف تو در مورد استاد سالاری درسته با اون چیزایی که من براش گفتم هر کی بود تا حالا ده بار اخراج شده بود تازه برعکس عمل کرد بهم گفت که دارم بزرگش میکنمو مسئله جدی ای نیست گفت دوست نداره دانشجوهاش دچار حاشیه بشن درگیر حراستو اینجور جاها بشن گفت قول میده دیگه نذاره تو طرف من بیایی و تو رو کنترل کنه فرشته فکر کنم موفق شدی به اون هدفی که میخواستی رسیدی استاد سالاری بدجور روی تو زوم کرده و میخوادت آخرش چی میخواد بشه فرشته دیگه وقتش بود اینقدر بهش اعتماد داشتم که وقتش بود که همه چی رو براش تعریف کنم از داستان پرسیا و ارغوان و اینکه من اینجام تا هویت واقعی سهیلا رو فاش کنم تا بلکه علت واقعی مرگ پرسیا و ارغوان مشخص بشه قرمز پوش چشماش هر لحظه عصبانی ترو خشمگین تر شد بعد تموم شدن حرفام گفت به هر قیمتی شده کمکت میکنم فرشته این کثافت فرق زیادی با اون الهه عوضی نداره با همه وجودم کمکت میکنم دستشو رو کنی جلسات رفتن من پیش سهیلا بیشتر و بیشتر شد کارم همین ترجمه کردن بخشایی از کتابایی بود که بهم میداد البته فهمیدم فقط من نیستم که به دفتر سهیلا میرم خیلی از بادمجون دور قاب چینای دیگه هستن که علاقه شدیدی به اینجور کمکا دارن اما جلسات منو ساعتی تنظیم کرده بود که تنها باشم مطمئن بودم همچنان داره منو آنالیز می کنه یه دختر تنها بی کس بدون پشتوانه با گذشته ای پر از بدبختی و از همه مهم تر شیطون و خوشگل این دختر جلوی سهیلا نشسته بود این ثمره مدتها نقشه و تمرین بود که داشت جواب داد هر از گاهی منم بهش نگاه می کردمو لبخند میزدم سعی می کردم هر بار که باهام مهربون باشه سو استفاده کنم و هر بار که جدی و محکم باشه مطیع بشمو سرم تو کارم باشه حس رئیس بودنو توی وجودش دیدم حس لذت از دیدن این مطیع بودن و چشم گفتنای من آخه چرا این لذتو ازش دریغ کنم مگه دیوونم امتحانا تموم شد فقط یه بار تونسته بودم با امیر ملاقات کنمو گزارش بدم از اهمیت و تلاش قرمز پوش گفتم ازش خواستم به سامان بگه ازش خواستم سامان رو راضی کنه که باید به قرمز پوش کمک کنیم اما امیر قاطعانه گفت برای سامان آینده اون دختره مهم نیست تو دفتر سهیلا بودمو داشتم یه کتابو ترجمه میکردم فرقش با بقیه کتابا تو قدیمی بودنش بود درسته که تمیز نگه داشته بودنش اما به هر حال کهنه و قدیمی بود رو کردم به سهیلا استاد این کتاب چقدر قدیمیه هیچ وقت مثل این ندیدم اون کتاب برای استادم بود روحش شاد الان دیگه زنده نیست یادگاری از دوران تحصیلش در آمریکا است برام جالب شد با رغبت بیشتری شروع کردم به ترجمه کردن یه کتاب آموزش زبان بود رسیدم به یه جایی که تمرین داده بود باید متن تمرین رو ترجمه می کردم تو تمرین گفته بود دوست دارید برای قرار آخر هفته با معشوقه یا دوست صمیمی خودتون چه نوع لباسی بپوشه و با هم کجاها برید جواب این تمرین باید به انگلیسی نوشته میشد خوب دقت کردمو دیدم زیرش این تمرین حل شده نزدیک به نصف صفحه توضیح داده شده یه هو رو کردم به سهیلا و گفتم استاد اینو شما حل کردین کتابو ازم گرفتو با دقت نگاه کرد گفت یادش بخیر آره من حلش کردم چطور مگه هیچی استاد همینجوری کتابو ازش گرفتمو شروع کردم بقیه جملات خط کشیده شده رو ترجمه کردن وارد خوابگاه که شدم سریع لباس بیرونی پوشیدمو زدم بیرون سهیلا حرکت خودشو زده بود حالا نوبت من بود فقط باید با حوصله تو خیابونا می گشتم و پیداش می کردم وارد دفترش شدم یه شلوار جین سرمه ای یه مانتوی مشکی بالای زانو روی مانتو یه سوییشرت سرمه ای کمرنگ کفشای سفید و سرمه ای ظاهر من دقیقا همونی بود که سهیلا نوشته بود نمی دونم مخصوص من نوشته بود یا واقعا همون قدیم یه دوست صمیمی داشته یا شاید یک معشوقه دختر به هر حال مهم نبود مهم قیافه خاص سهیلا بعد دیدن من تو دفترش بود قیافشو همچنان جدی گرفتو به روی خودش نیاورد یه کتاب بیشتر برای ترجمه نداد موقع رفتن بهم گفت پنج شنبه شب هفته دیگه بعد از ظهر میدون دروازه شیراز باش رو به روی ایستگاه اتوبوس بهارستان بریم با هم یه دوری بزنیم بهش لبخند زدمو گفتم چشم استاد به امیر خبر دادم که باید بیام خونه و ببینمتون سه روز قبل از قرار ملاقاتم با سهیلا با رعایت امنیت کامل و کلی گشت و گذار تو خیابونا و مطمئن شدن از اینکه کسی تعقیبم نمی کنه رفتم خونه برای سامان همه چی رو توضیح دادم بلاخره سرباز جنگیش موفق شده بود بلاخره به هدف مورد نظر رسیده بود اما همچنان از این کوه یخ بودن سامان عصبی بودم فکر می کردم خوشحال میشه و حداقل برای چند ثانیه منو بغل می کنه اما نشسته بود حسابی رفته بود تو فکر امیر برام چایی آورد با بی حوصلگی مشغول خوردن چایی بودم که سامان رو کرد بهم همه چی رو مرور کردی آره هزار بار نگران نقشه ات نباش حواسم هست خراب نمیکنم من فقط نگران نقشه نیستم چیه میخوای بگی نگران منم هستی پارسا یعنی میخوای باور کنم اصلا توانایی نگران شدن برای کسی رو داری و تو این دنیا کسی برات مهمه فرشته تموم کن این بحثو من نبودم که به قرمز پوش قول دادم تو بودی مسئولیتش هم با خودته چند بار بگم اصلا بودنش تو این جریان هیچ ضرورتی نداشت آره صد بار گفتی کر نیستم آره خودم بهش قول دادم بعد تموم شدن این خودم به قولی که دادم عمل میکنم حتی اگه شده بدون تو بازم بعد دیدن سامان به هم ریخته بودم اما الان وقت به هم ریختگی نبود باید تمرکز می کردم باید رو اولین قرار ملاقاتم با سهیلا تمرکز می کردم وقتی که داشتم حاضر میشدم قرمز پوش حسابی نگران بود بهش گفتم نگران نباش عزیزم هیچی نمیشه ازش خدافظی کردمو رفتم سر قرار شلوغ ترین جای ممکنو برای قرار انتخاب کرده بود کی میخواد تو این جمعیت دقت کنه که من کی هستم و قراره سوار چه ماشینی بشم با صدای سهیلا به خودم اومدم یه ماشین خارجی مدل بالا شیشه های دودی که اصلا داخلش مشخص نبود خب کجا بریم هر جا شما بگید استاد خب خیابون گردی دوست داری کافه یا رستوران دوست داری به خاطر تو اومدیم بیرون باور کنید استاد برام فرقی نداره همینکه افتخار بیرون اومدن با شما رو دارم بسه برام خب نظرت چیه بریم خونه من کسی نیست می تونیم آزاد و راحت یه گپ حسابی بزنیم بهش نگاه کردمو خندیدم گفتم من عاشق آزادی ام استاد موافقم بریم با ریموت در پارگینگ رو زد وارد حیاط شدیم بعد پیاده شدن وارد ساختمون شدیم اولین چیزی که تو خونشون به چشمم خورد وجود این همه تابلو بود این یکی از همه عجیب تر بود چند تا سگ دور یه میز جمع شدن دارن پاسور بازی میکنن حسابی تو بحرش بودم صدای سهیلا رو شنیدم که گفت اسم تابلوش بلوف شجاعانه است 9 81 8 1 8 4 8 9 87 9 85 8 1 3 ادامه نوشته

Date: October 14, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *