فرشته مرگ ۳

0 views
0%

9 81 8 1 8 4 8 9 87 9 85 8 1 2 قسمت قبل نشسته بودم پتو رو محکم دور خودم پیچیده بودم با استرس داشتم به مراحل درست کردن گیاه دارویی ای که فهیمه از مادرش یاد گرفته بود نگاه می کردم تجربه چندین دل درد از غذاهای معمولی شو داشتم حالا این که دارو بود زیر چشمی متوجه وحیده شدم که چطور داره جلوی خودشو میگیره از نخندیدن به این وضعیت من یه جورایی دمنوش بود ترسون و لرزون شروع کردم به نوشیدنش تموم که شد طبق تجویز بعدی فهمیه باید چند تا پتو مینداختم رو خودمو تا صبح جم نمی خوردم خودمم باورم نمی شد که خودمو به فهمیه سپردم صبح بیدار شدم واووووو باورم نمیشه من هنوز زنده ام فقط زنده نیستم حالم کاملا خوب شده دیگه خبری از تب و لرز و بدن درد نیست عالیمممم سریع پریدم تو حموم خوب شدن بعد یه مریضی سخت یکی دیگه از حسای خوب دنیا توی حموم بدنمو خشک کردمو شرت و سوتین تمیز تنم کردم برگشتمو داشتم موهامو خشک می کردم فهمیه که از سر و صدای من از خواب بیدار شده بود گفت خوب شدی فرشته رفتم سمتشو یه ماچ حسابی از لپ کک مکیش کردم گفتم آره عالیم مرسی عزیزممممم تو مدتی که همگی داشتیم حاضر می شدیم برای رفتن به دانشگاه نگاه متعجب وحیده و نازنین روی من بود فهمیه هم حسابی بادی به غبغب انداخته بود که موفق شده منو بعد یه هفته درمان کنه نمیدونم چم شده بود نه تنها خوب شده بودم بلکه یه عالمه انرژی هم داشتم اولین پسری که از کنارم رد شد و عطر تنش به مشامم رسید همه تنم لرزید یه نفس عمیق کشیدمو خودمو کنترل کردم چم شده بود آخه کل روز همون حس تو وجودم بود لعنت به من مریضیم یه درده خوب شدنم یه درد حالا باید نیاز به سکس لعنتی تو وجودم شعله بکشه شب رفتم رو تختم چراغا که خاموش شد تنها کاری که ازم بر میومد بغل کردن بالشتم بود با همه وجودم یکی رو میخواستم که منو بغل کنه آغوش محکم و قوی یه مرد رو می خواستم من پارسا رو می خواستم اینقدر فشار این نیاز زیاد بود که اشکام ناخواسته از گونه هام سرازیر شدن فرداش با یه روحیه حدودا پایین وارد کلاس سهیلا شدم سهیلا چند ثانیه بعد وارد شدن به کلاس نگاهش به سمت من بود خانوم نصیری قیافتون نشون میده خیلی بهتر شدین شرایطت تون خیلی نگران کننده بود ممنون استاد بله خیلی بهترم از حالا به بعد لازم نبود براش نقش بازی کنم کافی بود خودم باشم خودم بودن بس بود برای پیش رفتن نقشه بعد کلاس ازم خواست که وایستمو بهم گفت وقت ناهار برم دفترش نکته جالبی که در موردش متوجه شدم این بود که با اینکه شماره موبایل منو داشت اما هیچ وقت پیامکی و یا با تماس باهام قرار نمی ذاشت همیشه قرار بعدیشو حضوری می گفت وارد دفترش شدم درو بستم کرکره ها هم مثل همیشه پایین بود حسابی ازم استقبال کردو خوشحال بود از اینکه مریضیمو پشت سر گذاشتم اما متوجه روحیه پایینم شد ازم پرسید که چی شده چرا حالت بده هیچی نیست استاد چیزی نشده غمگین بودن جز یکی از اجتناب ناپذیرای منه از جاش بلند شد اومد سمتم نگاه به شدت خاص و پر جذبه ای داشت بغلم کرد و یکمی فشارم داد بهم گفت من اون فرشته شیطونو دوست دارم اینجوری نباش وروجک من دستشو برد پایین مانتومو داد بالا گذاشت روی کسم شلوار جین پام بود و لمس دستشو خیلی حس نمی کردم دکمه های شلوارمو باز کرد دستشو برد زیر شرتم حالا تماس مستقیم دستش با شیار کسمو کاملا حس کردم مطمئنم این نفس عمیق و بسته شدن چشام و گاز گرفتن لبام فیلم نبود چشامو به آرومی باز کردم از نگاهش و لبخندش کاملا میشد فهمید که الان چی تو فکرشه با گذاشتن لبام رو لباش مهر تایید زدم به اون چیزی که تو سرش میگذره آخر هفته بود سوار تاکسی شدم که برم سر قرار همیشگی از پخش تاکسی صدای طناز و دوست داشتنی خسرو شکیبایی بود که داشت از فروغ می گفت در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی ست دل من که به اندازه ی یک عشق است به بهانه ساده ی خوشبختی خود می نگرد به روال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند آه سهم من این است سهم من این است کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد کوچه ای هست که قلب من آن را از محله های کودکیم دزدیده ست اشکام سرازیر شدن قلبم داشت از غصه و ناراحتی می ترکید به خودم که اومدم دست راننده تاکسی یه دستمال کاغذی بود بدون هیچ صحبتی منم بدون هیچ صحبتی ازش گرفتم اما کنجکاو شدم به قیافش دقت کنم یه مرد میانسال معمولی با یه قیافه معمولی مشغول رانندگی بود و نگاهش به جلو از آینه به چشماش نگاه کردم تو چشمای اونم جز غم و ناراحتی چیزی ندیدم میخواستم با همه وجودم فریاد بزنم که ای کاش همه آدما مثل تو بودن آقای راننده کاش همه آدما وقتی یک دخترک غمگین و گریون رو می دیدند به دادن یک دستمال کاغذی اونم در سکوت قناعت می کردن کاش با هر بار نزدیک شدن به بهونه ها و دروغ های واهی که از پشت چشم همه شون میشه خوند که هدف نهاییشون چیه قلب دخترک رو تیکه تیکه نمی کردن دختری که با یه ظاهر مغرور و شر وارد میشه کم کم لو میره که این دختر یه ریگی به کفششه و یه شیطونی هایی داره از ترس فاش شدن گذشته اش و از دست دادن درس و دانشگاه دیگه از اون غرور خبری نیست حالا ذات واقعیشو نشون میده یه دختر تنها و غمگین چه طعمه ای از این بهتر برای اکثر آدمای بی معرفت و بی انصاف چه طعمه ای بهتر از یه موجود تنها و غمگین دخترا تو ناراحتی و غم ضعیف ترین حالت ممکنشون رو دارن مثل یک موش صحرایی مریض و تنها که تو بیابون و بدون سرپناه گیر کرده دور و برش پر از خطر و دشمنه از موجودات مخوف استتار شده داخل خاک گرفته تا مارهای زنگی تا عقاب های تو آسمون چرا بخوام زور بزنم و ظاهرمو بر خلاف باطنم نشون بدم بذار ببینه که شکارش ضعیف شده یا ضعیف بوده و حالا داره خود واقعی شو نشون میده از لحظه ای که سوار ماشینش شدم تا خونه فقط گریه کردم چند بار ازم خواست آروم باشم اما نمی تونستم فقط گریه کردم کمکم کرد رفتیم داخل بردم طبقه بالا و تو اتاق خواب خودش رفت که لباسشو عوض کنه من همونجوری رو تخت خودمو موچاله کردمو اشک می ریختم یه بلوز نخی طرح خفاشی آبی نفتی تنش کرده بود با یه شلوار گشاد نخی به همون رنگ اومد کنارم دراز کشیدو گفت چته عزیزم حرف بزن با من حداقل درد و دل کن برگشتمو به چشماش خیره شدم هنوز داشتم فش فش می کردم خسته ام استاد خسته ام از این زندگی خسته ام از خودم خسته ام از این دنیا خسته ام از این تنهایی لعنتی خسته ام دیگه کم آوردم تا کی می تونم نقش بازی کنمو خودمو یه آدم شاد نشون بدم تا کی قراره نقش بازی کنم استاد آخه تا کی بغلم کرد و شروع کرد نوازش موهام الان دیگه برام مهم نبود که بغل کی هستم برام مهم نبود که کی داره نوازشم میکنه اصلا زنه یا مرد دوسته یا دشمن هر جنسی هستو هر باطنی که داره به درک من این نوازشو لازم دارم من این محبتو نیاز دارم با هر بار نوازش دستش خودمو بیشتر بهش می چسبونم نفسم عمیق تر میشد مثل یک آدم گرسنه که دیگه براش مهم نیست چه غذایی جلوش گذاشتن فقط با حرص و ولع غذایی که جلوشه میخوره صورتمو با دستش از سینه اش جدا کرد شروع کرد نگاه کردن به چشمای خیسم لباشو آورد نزدیک تماس لبای نرمش با لبای من تو دلم گفتم به درک که تو کی هستی به درک که زنی یا مرد به درک که چه هدفی داری همه چی به درک بعد چند دقیقه لب گرفتن ملایم طاقت نیاوردم مثل وحشیا شروع کردم به مکیدن لباش مثل وحشیا چنگ میزدم به کمرش پامو بین پاش بالا و پایین می کردم مثل کسی که انگار بار اولشه داره سکس میکنه خودمو تو بغلش پیچ و تاب می دادم انگار تنها مرهم این غم لعنتی همینه آره همینه با حرص هم خودمو لخت کردم و هم سهیلا رو نگاهش مخلوطی از رضایت و تعجب بود تو اون لحظه معنی نگاهش برام مهم بود جفتمون مثل دو تا مار توی هم پیچ و تاب می خوردیم به نفس نفس افتاده بودم صاف خوابیدم و سهیلا رو مسلط کردم روی خودم دستشو گذاشتم روی کسم خودم دستشو می مالوندم به کسم گفت آروم باش گلم آروم باش تو عمرم چشمای به این خماری ندیدم تو عمرم ندیدم که یه دختر از تحریک اینقدر سینه هاش بزرگ بشن تو عمرم دختری مثل تو ندیدم تو عمرم همچین حرارتی رو ندیدم برای ارضا شدن عجله نکن عزیزم از دیدن این منظره بی نظیر منو محروم نکن هیچ جوابی بهش ندادم از موهاش گرفتمو سرشو آوردم نزدیک و شروع کردم به مکیدن لباش با دست دیگم هم همچنان داشتم دستشو به کسم میمالوندم خودشو از من جدا کرد خیلی جدی گفت دارم میگم عجله ممنوع میفهمی یا نه جمله محکم و دستوریش منو متوقف کرد یه نفس عمیق کشیدمو گفتم بله استاد با همون لحن جدی گفت حالا شدی دختر خوب آفرین بلند شد وایستاد رفت سمت دراور آخرین کشو رو باز کرد چند ثانیه توش کنکاش کردو یه چیزی برداشت برگشت سمت من میدونستم اونی که تو دستشه چیه یکی از مشتری های خانومم از اینا داشت یه کیر مصنوعی بود قرمز رنگ اما خیلی کلفت تر و بزرگ تر از اونی بود که دیده بودم اومد کنارم نشست کیر مصنوعی رو جلوی چشمام نگه داشتو با همون لحن جدی گفت میدونی این چیه با سرم اشاره کردم که آره سرشو به آرومی مالوند به لبام گفت اگه میدونی چیه پس باید بدونی که الان باید چیکار کنی به چشماش خیره شده بودم لحنشو جدی تر کردو گفت با توام فرشته هم زمان که به چشماش نگاه می کردم به آرومی سر کیر مصنوعی رو گذاشتم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن هم زمان با ساک زدن تو دهنم بالا و پایینش می کرد البته نهایتا فقط چند سانت اولش تو دهنم جا میشد با یه لبخند خیلی خاص که روی لباش نشست به چشمای مطیع من نگاه می کرد بعد چند دقیقه از تو دهنم درش آورد آروم شروع کرد به مالوندن به چونه امو و گردنمو بعدشم سینه هام یه لحظه به چشمام نگاه می کرد یه لحظه به سینه هام و بدنم ازم پرسید دوسش داری خوشت اومد با سرم تایید کردم لبخندش هر لحظه رضایتمند تر و چشمای اونم تازه داشت کم کم خمار می شد کیر مصنوعی رو روی شیکم و نافم حس کردم بعدشم بین پاهام و روی کسم می دونستم وارد شدن چیز به این کلفتی وارد کسم خیلی دردآوره اونم برای کسی که خیلی وقته هیچی توش نرفته با این حال پاهامو از هم باز کردمو زانوهامو تا کردم که کاملا در دسترسش باشه چند دقیقه ای مالوندش به شیار کسم و ترشحم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد نگاهشو از کسم چرخوند به سمت صورتم به آرومی شروع کرد فرو کردن میمیک صورتم و حالت چشمام مخلوطی از شهوت و درد شد نا خواسته کمی خودمو عقب کشیدم که سهیلا با اخم گفت تکون نخور دستورای سهیلا مثل این بود که انگار ده تا مرد قوی هیکل منو نگهم داشتن که تکون نخورم و این دردو تحمل کنم فقط با دستام رو تختی رو چنگ میزدم این همه سکس داشتم اما هیچ وقت از جلو احساس جر خوردگی نداشتم هر چی بیشتر فرو میکرد انگار یه سیم داغ تو مغزم دارن میچرخونن نفسام سریع تر شدن همیشه فکر میکردم بدترین درد تو سکس از عقبه اما حالا فهمیدم اگه یه چیزی فراتر از گنجایش کس هر کسی واردش بشه دردش چقدر وحشتناک تره چشمای سهیلا خمار خمار شده بود جوری به قیافه من زل زده بود که حتی پلک هم نمی زد ازم پرسید دردت اومد چند بار تند و سریع سرمو به علامت تایید تکون دادم پرسید دردشو دوست داری دوباره تایید کردم کیر مصنوعی رو کامل درش آورد این دفعه همشو با شدت کرد داخل دردش چندین برابر شد چشامو بستم نمیخواستم از درد داد بزنم شروع کرد تو کسم جلو و عقب کردنش مخلوطی از درد و لذت با یه نفس خیلی عمیق خودمو باهاش همراه کردم ناله هام بلند شد حالا میخواستم داد بزنم صدای آه و ناله مو تا جایی که حنجره ام توان داشت بالا بردم خودمو پیچ و تاب میدادم سرعت عقب و جلو بردنش زیادتر شد دوست داشتم یه چیزی رو گاز بزنم از حرص و لذت میخواستم یه چیزی رو با همه زورم گاز بزنم کنارم بلوز نخی سهیلا بود برش داشتمو گوشه شو گذاشتم تو دهنم سهیلا یه هو گفت اون نه از دهنم کشید بیرون دستشو برد پایین تر و شرت خودشو برداشت موچاله کردو گذاشت تو دهنم با همه زورم گاز میزدمممم سرعت داخل شدن و خارج شدن کیر مصنوعی تو کسم هر لحظه بیشتر میشد چون شرت سهیلا تو دهنم بود صدام به حالت خفه بیرون میومد اینقدر به رو تختی چنگ زدمو خودمو پیچ و تاب دادم که یه هو همه چی سیاه شد نیاز شدیدم به سکس بود یا هنرمندی سهیلا نمیدونم هر چی بود که حس کردم بعد مدتها یه ارضای حسابی داشتم حس نشاط و سرحالی خاصی تو وجودم پیدا شد دوست نداشتم برم خوابگاه از راننده آژانس خواستم منو سر خیابون پیاده کنه می خواستم بقیه راه رو قدم بزنم توی راه به یه نکته دیگه دقت کردم سهیلا همیشه با گوشی خودم به آژانس زنگ می زد بهونه میاورد که حال نداره بره پای تلفن یا اینکه گوشی شو از کیفش برداره نکته بعدی اینکه آدرس رو تا سر کوچه میداد من باید تا سر کوچه رو پیاده می رفتم تا سوار آژانس بشم نکته دیگه این بود که همیشه ساعت 2 به بعد منو راهی می کرد همه نکات امنیتی برای دیده نشدن من رو انجام میداد همیشه دقت می کردم که شاید اون پسر دیوونه ای که شنیده بودم رو ببینم اما یا کلا دیگه نبود یا اینکه لحظه رفتن من اونجا نبود وارد اتاق که شدم وحیده خواب بود گوشی دیگمو از زیر تخت برداشتم به پارسا پیام دادم از پیش سهیلا میام همه چی اوکیه دراز کشیدمو لحظات خودمو با سهیلا مرور کردم پوزخند دلچسبی رو لبام نشست واقعا هم همه چی اوکی بود حتی اگه خود خدا هم بود دیگه کارش تموم بود و تو دام من میفتاد دیگه چیزی به عید نمونده بود آخرین دیدار منو سهیلا تو خونشون بود ایام عید رو تصمیم داشت با شوهرش برن سفر خارج برام آلبوم عکسای مخصوص دانشگاهشو آورده بود خودشم نشسته بود رو کاناپه تک نفره مخصوصش و داشت سیگار می کشید نشسته بودم رو تخت داشتم عکسا رو نگاه می کردم خیلی زیاد بودن از سال اولی که سهیلا استاد شده بود شروع میشد تا چند تا عکس از همین امسال همینجور ورق می زدم که چشمم به یه چهره آشنا افتاد رو کردم به سهیلا و گفتم استاد میشه لطفا جای شراب رو بهم بگین خیلی هوسم کرده بهم لبخند زدو گفت خودم برات میارم عزیزم همینکه رفت با دقت شروع کردم نگاه کردن حدسم درست بود یه عکس دسته جمعی بود و اونی که کنار سهیلا وایستاده بود پریسا بود آره خودشه گشتم دنبال ارغوان که دیدم آخرین نفر وایستاده چهره جفتشون تو عکس خندون بود هیچی نمی شد حدس زد متوجه شدم عکسای بعدی هم شامل همون سال تحصیلی میشه تو چندتاشون پریسا و ارغوان بودن لازم داشتم با دقت بیشتری به عکسا نگاه کنم با صدای پای سهیلا به خودم اومدم خیلی عادی شروع کردم به نگاه کردنشون تو همون سینی چوبی یه بطری شراب بود همراه یه جام باریک ازش تشکر کردمو جامو پر شراب کردم به آرومی شروع کردم نوشیدن و همزمان به عکسا نگاه کردن بعد چند دقیقه رومو کردم به سمت سهیلا که مثل یک تابلوی نقاشی داشت منو نگاه می کرد استاد یادتونه ازم پرسیدین که با استادای دیگه هم دوست هستم یا نه حالا که عکس این همه از شاگرداتونو دیدم برای منم این سوال پیش اومده شروع کرد خندیدن گفت آره یکی بود سال دومی بود که تدریس می کردم با یکی از شاگردام که داستانش مفصله دوست شدم دوستی ما تا پایان تحصیلش ادامه داشت دیگه بعد اون مورد دیگه ای نبود البته همچنان باهاش در حد تماس و خبر گرفتن در ارتباطم دوستی ما خیلی عمیق بود مرسی استاد که به من اعتماد کردین و گفتین یعنی رابطه ما هم به همون عمیقی میشه تا جایی که بعد پایان تحصیلم بازم با شما در ارتباط باشم آره عزیزم چرا که نه من بهت قول دادم ازت حمایت کنم و پشتت باشم تو لیاقت بهترینا رو داری اگه بین خودمون بمونه و به کسی نگی حس می کنم از اون دوستم بیشتر دوست دارم با خوشحالی دوباره جاممو پر شراب کردمو دوباره شروع کردم به نگاه کردن عکسا سهیلا بهم گفت تا مشغول عکسا هستی من برم یه تلفن بزنم بهترین موقع بود که حالا با دقت بیشتر به عکسای پریسا و ارغوان نگاه کنم از لباسایی که تنشون بود میشد فصلی که عکس گرفتنو فهمید نگاه می کردمو نگاه می کردم تونستم ترتیب زمانی عکسا رو بفهمم از سال اول تحصیل تا سال دوم یه عکس از سال دوم بود پالتو تنشون بود آره آره این عکس خیلی نزدیک به مرگشونه توی یه کافه گرفته شده دسته جمعی هستن آره آره قیافه پریسا درهمه کنار سهیلا نیست با ناراحتی داره دوربین رو نگاه میکنه ارغوان تو عکس نیست نه نیست هر چی گشتم متوجه شدم این آخرین عکس ازشونه اعصابم خورد شد هیچ چیز مفیدی تو عکسا پیدا نکردم اما نا امید نشدم و از اول شروع کردم به مرور کردن دوباره مرور کردم و چیزی ندیدم برای بار سوم شروع کردم مرور کردن آره آره خودشه یه چیزی دیدم ایندفعه یه چیزی دیدم یه دختر یه دختره هست همیشه کنار ارغوانه آره درست متوجه شدم تو اکثر عکسا کنار هم هستن و دستشون دور گردن همه احتمالا ارغوان به غیر از پریسا با یکی دیگه هم دوست بوده سهیلا ازم پرسید ایام عید رو چیکار می کنی مخصوصا 4 روز اول که خوابگاه تعطیله لبخند شیطنت آمیزی زدمو گفتم 4 روز اولو نگران نباشین بی جا نمی مونم بقیش هم که خوابگاه باز میشه از جوابم خندش گرفت اون شب یه بار دیگه با اون کیر مصنوعی منو کرد این دفعه خشن تر و جدی تر منم مطیع تر طاقت نداشتم وارد خوابگاه که شدم سریع گوشیمو از زیر تخت برداشتمو به پارسا زنگ زدم از این موقع زنگ زدن من تعجب کرد قرار بود تا کار خیلی جدی و اضطراری نباشه تماس نداشته باشیم پارسا ارغوان به غیر از پریسا دوست صمیمی دیگه ای هم داشته که تو یا خانوادش خبر داشته باشین نه نداشته چطور مگه خوب فکر کن پارسا این خیلی مهمه شاید تو در جریان نباشی از خانوادش بپرس مطمئنم فرشته اگه میداشت خبر داشتم من خیلی تحقیق کردم با همه هم کلاسیاش حرف زدم هیچ کدومشون نگفتن که با ارغوان صمیمی هستن تو اگه اینجور مطمئن همه چی رو در موردش میدونستی یه هو جنازشو کف دستت نمیذاشتن با خانوادش تماس بگیر پارسا این مورد خیلی مهمه یه نفس عمیق کشید قطعا این جمله من براش خیلی سنگین بود اما هیچ جوابی براش نداشت اوکی من خیلی وقته باهاشون در تماس نیستم اما سعی میکنم با خواهر بزرگترش تماس بگیرم پارسا یه لیست کامل از هم کلاسی های ارغوان و پریسا میخوام همراه با عکساشون برای چی میخوای فرشته تهیه همچین چیزی خیلی سخته میدونم سخته اسامی و عکساشون فقط تو پرونده های بایگانی موجوده اما این ضروریه پارسا بعدا برات توضیح میدم بهم اعتماد کن پارسا هر جور شده برام تهیه اش کن این فقط کار خودته من دیگه تو شرایطی نیستم که بتونم اینکارو کنم پارسا بدجور سکوت کرد داشت فکر میکرد گفت فردا منتظر تماسم باش وحیده از خواب بیدار شده بود گفت چی شده فرشته اتفاقی افتاده بهش گفتم چیزی نشده بگیر بخواب عزیزم بعدا برات توضیح میدم از صبح که از خواب بیدار شدم فکر و ذهنم معطوف به اون دختره بود یعنی میشد اون یه چیزایی بدونه که به درد بخوره تا عصر خبری از پارسا نشد داشتم تو محوطه قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد خواهر ارغوان هم میگه غیر پریسا با کس دیگه ای دوست نبوده اما اون موردی که گفتی رو می تونم جورش کنم یه فکری تو سرم هست اما به یه نفر نیاز دارم به کی وحیده اون وکیلی که رفت مدارکتو از دبیرستان گرفت یادته اون دانشجوی همون دانشگاه بوده کافیه وحیده بره اونو به عنوان دوست پدرش معرفی کنه و از طرفش بخواد که یه فتوکپی از پرونده بایگانی بهش بدن اونا زنگ میزنن بهش و چون خودش اصفهان نیست و نمیتونه بیاد خواست وحیده رو تایید میکنه اینجا وحیده باید واینسته که پرونده رو براش پیدا کنن از مسئول بایگانی بخواد که خودش بگرده و پیدا کنه پرونده رو چون دانشجوی همون دانشگاه ست احتمال زیاد قبول میکنه وارد بایگانی که شد سریع میره سر وقت سال تحصیلی پرسیا و ارغوان از روی اسامی استادا به راحتی میتونه هم کلاسی های جفتشون رو پیدا کنه و از صفحه اولشون عکس بگیره کی وحیده یعنی چی پارسا حواسم هست فرشته فقط کافیه وحیده با من هماهنگ باشه و مو به مو انجامش بده اوکی قبول اما این همون وحیده است که ذره ای برات اهمیت نداشت همون کسیه که قبول کرد وارد این بازی بشه و تو به من گفتی که آینده اش برات مهم نیست فکرامو کردم فرشته بعد تموم شدن این بهش کمک می کنیم لبخند زدمو بهش گفتم آفرین حالا شدی پسر خوب منتظر خبرای حساس باش نکته مثبت این بود که سهیلا دیگه نبود و تا آخر تعطیلات عید پیداش نمی شد با یه تحقیق خیلی ساده متوجه شدم مسئول بایگانی یه پیر مرده وحیده خیلی راحت از معاونت اداری اجازه این کارو گرفت برگه ای که دستور معاونت اداری داده شده بود رو برد بایگانی بازم خیلی راحت تر تونست راضیش کنه که خودش بره و بگرده پیرمرده تازه کلی دعاش کرد که زحمت اینکارو قراره خودش بکشه حالا میموند خریدن زمان برای وحیده به هر حال این کار زمان بر بود بعد چند دقیقه خودمو به پیرمرده رسوندم یه کاغذ دستم بود بهش گفتم سلام حاج آقا میشه یه کمک بهم بکنین آخه از اونجایی که لهجه غلیظ اصفهانی دارین مشخصه از مردم اصیل این شهر هستین منم دارم یه مقاله انگلیسی در مورد فرهنگ و سنت های اصفهان می نویسم حس میکنم می تونین خیلی بهم کمک کنین مشخصه خیلی بهتر از این جوونا اطلاعات دارین میشه چند دقیقه مزاحمتون بشم چشمای پیرمرد برق زد از خوشحالی گفت باشه دخترم در خدمتم به همین بهونه بردمش توی محوطه که ازش سوالامو بپرسم از بس ذوق کرده بود که من این همه تحویلش گرفتم وحیده رو کلا یادش رفت وقتی هم که برگشت وحیده اونجا نبود و قطعا فکر می کرد که کارش تموم شده و رفته شروع کردم دیدن عکسا همون صفحه ای که لازم بودو عکس گرفته بود صفحه اول مشخصات کامل دانشجو همراه یه عکس سه در چهار که اون گوشه بالا سمت چپ بود بلاخره پیداش کردم وحیده قرار بود فرداش بره دیگه تنها میشدم آخرین شبی بود که قبل از سال جدید با هم بودیم به پیشنهاد وحیده قرار شد بریم همبرگر بخوریم البته از هر کدوم مون جداگونه از خوابگاه خارج شدیم فرشته فکر نمی کنی تماس با این دختره اشتباه باشه یه وقت همدست سهیلا نباشه آخه آره به فکر خودمم رسیده خودم باهاش تماس نمی گیرم میدم امیر صحبت کنه در ضمن بهش نمی گیم که چطوری کشفش کردیم که گرچه احتمالش خیلی کمه چون سهیلا نمیتونه که با همه شاگرداش همدست بوده باشه اینقدر بی احتیاطی تا حالا ده بار گیر افتاده بود اما اگه یک درصد هم طرف سهیلا باشه به من یکی عمرا شک کنه بعد جواب من وحیده سکوت کردو سرش رفت تو گوشیش فضولیم گل کرد که چی تو گوشیشه که اینجوری میخش شده سرمو کج کردمو دیدم یه سری عکسه علائم عجیب و غریب اینا چیه داری می بینی اینا علامتای ماه تولد و این چیزاست حال و حوصله داریا علامت بازی دوست داری آره آره سرگرمی خوبیه میخوای علامتا و شکلای ماه تولدتو بهت نشون بدم نه بابا من حوصله این چیزا رو ندارم وحیده تو راه برگشت بودیم یه هو یه چیزی تو سرم جرقه زد وحیده این ایام عیدی که بیکاری حال و حوصله داری یه دفتر چه خاطرات مرموز و رمزی رو وارسی کنی آخه انگاری حوصلت به این قرتی بازیا میره شاید مخ تو کشید همشو معنی کردی آره چرا که نه من عاشق این چیزاممممممم به هر حال قراره خودمو تو اتاقم حبس کنم اینجوری سرم گرم میشه فرداش قرار شد قبل از رفتن به ترمینال صفه وحیده رو ببرم خونه پیش پارسا هم اینکه پارسا رو حضوری مجبور به تشکر از این همکاری های وحیده کنم هم اینکه از تو وسایلم که دست پارسا بود دفترچه خاطراتو بهش بدم وحیده خیلی هجیان داشت از اینکه قراره همدستای منو ببینه اسم پارسا و امیر و آیدا رو گذاشته بود همدستای مرمزو بر خلاف تصورم هم امیر و هم پارسا نسبتا با وحیده خوب رفتار کردن وقتی که نشستیم من همه جریان اینکه چرا شک کردم این دختره احتمال داره با ارغوان یه دوستی ای داشته باشه رو گفتم بازم بر خلاف تصورم امیر هیچ مخالفتی با دلایل و حرفام نکرد اومدم بهش بگم چی شده بلاخره فهمیدی مخ من از تو بیشتر کار میکنه که دیدم وحیده نشسته و زشته اگه بگم دفترچه خاطراتو همراه برگه رمز گشاییش برای وحیده آوردم و اون چند صفحه ای که آیدا ترجمه کرده بودم دادم به دستش یه نگاه ساده بهشون انداختو گفت سعی خودمو می کنم به وحیده گفتم پارسا هم قول داده بعد تموم شدن این جریان برای گرفتن حق تو بهمون کمک کنه وحیده رو کرد به پارسا و گفت مرسی آقا پارسا فرشته بی دلیل شبانه روز از شما تعریف نمی کنه یه لحظه اومدم به وحیده بگم آخه من کی از پارسا تعریف کردم که دیدم داره لبخند خاصی بهم میزنه یعنی اینقدر بعد دیدن پارسا تابلو میشم که حتی وحیده بعد دیدن ما فهمید تو دلم گفتم لعنت به تو پارسا لعنت امیر وحیده رو رسوند ترمینال که راهی تهران بشه من و پارسا هم در سکوت مطلق داشتیم به هم نگاه می کردیم اون شب همونجا خوابیدم از استرس زیاد نتونستم صبحونه بخورم امیدوار بودم شماره تماس مژده همون باشه و جواب بده البته شماره یک خونه بود تو همین اصفهان گوشی رو روی آیفون گذاشتیم که همگی بشنویم بعد چند تا بوق یه خانوم جواب داد بله منزل خانوم مژده عزیزی بله بفرمایید شما من امیر کامروا هستم اگه میشه گوشی رو بدین به خود مژده خانوم لازمه حتی علت تماسم رو هم به خودشون بگم خانوم پشت خط کمی مکث کردو گفت گوشی خدمتتون الان صداش می زنم یه نفس راحت کشیدم که شماره درست بود و طرفو پیداش کردیم بفرمایید با من کار داشتین مژده خانوم خودتون هستین بله بفرمایید خودم هستم اگه میشه میخواستم چند تا سوال در مورد دوست نزدیک دوران دانشگاهتون بپرسم کدوم دوست نزدیک ارغوان مژده کلا سکوت محض شد وقتی اسم ارغوانو شنید ساکت شد امیر چند بار الو گفت ا ا ارغوان م م ما با هم همکلاسی بودیم د د دوستی ن ن نزدیکی نداشتیم ا ا اصلا شما کی هستین همگی مون متوجه هول شدن مژده شدیم پارسا با دستش به امیر اشاره کرد که دیگه حرف نزنه من پارسا هستم برادر پریسا نامزد ارغوان حتما منو یادتونه من با همه هم کلاسی های پریسا و ارغوان صحبت کردم همشون عنوان کردن که فقط باهاشون هم کلاسی بودن و دوستی خاصی نداشتن اما چند وقت پیش توی دفترچه خاطرات ارغوان از شما به عنوان یکی از دوستان نزدیکش یاد کرده نمی دونم چرا و به چه علت اینو دارین مخفی می کنین من هنوز دنبال علت اصلی خودکشی اون دو تا هستم اگه هر چیزی هست که کمک میکنه به من بگید خواهش میکنم مژده خانوم صدای گریه مژده اومد قطع کرد محو صورت و لبای لرزون پارسا شدم تو شوک خواهشی که از مژده کرد رفتم یاد حرف آیدا افتادم که گفت تنها دلیل نفس کشیدن پارسا کشف این جریانه پارسای واقعی مرده دلم براش سوخت خیلی دلم براش سوخت میخواستم بغلش کنمو دلداریش بدم اما خوب می دونستم این مرد تنها تر از اونیه که آغوش یه جنده ای مثل من بخواد بهش آرامش بده با صدای امیر به خودم اومدم که گفت نظرت چیه فرشته هان آهان خب رفت تو شوک بهش وقت بدین یه حسی بهم میگه تماس میگیره عصر رفتم خوابگاه حسابی خلوت بود قیافه پارسا از توی ذهنم پاک نمی شد حاضر بودم بازم منو بده صد تا مرد دیگه بهم تجاوز کنن اما اینجوری نبینمش فرداش با زنگ امیر بیدار شدم لنگ ظهره فرشته چقدر میخوابی حدست درست بود دختره زنگ زد میخواد پارسا رو حضوری ببینه من بهتره نباشم خودتون باهاش حرف بزنین عصر میام خونه ببینم چی دستگیرتون شده عصر کلا وسایلمو جمع کردم در اتاقو بستمو زدم بیرون از قیافه های جفتشون مشخص بود چیزی گیرشون نیومده به امیر گفتم خب چی شد چی گفت امیر برام یه چایی ریخت گذاشت جلوم گفت اولا که آفرین تشخیصت درست بود مژده یه دوستی حدودا صمیمی با ارغوان داشته اما نه اونقدر صمیمی که چیز خاصی بدونه تنها چیزی که برای گفتن داشت این بود که چند ماه آخر ارغوان پکر بوده و تو خودش بوده اما هیچ وقت دلیلش رو بهش نگفته گفت اون روزا از شنیدن خودکشی ارغوان و پریسا شوکه شده ترسیده بگه که همونقدر باهاش دوست بوده در کل هیچی اعصابم خورد شد خیلی امید داشتم از مژده یه چیز مهم دستگیرمون بشه بلند شدمو شروع کردم به قدم زدن با دیدن قیافه درهم پارسا بیشتر اعصابم خورد شد نا خواسته با صدای بلند گفتم آخه هیچی هیچی غلط کرده همونقدر دوستیشو مخفی کرده گه خورده دختره هرزه کثافت عوضی لعنتییییییییی امیر گفت آروم باش فرشته یه هو خبر خودکشی دوستشو شنیده چهار تا پلیسو دیده هنگ کرده راستی خیلی هم هیچی نبود هر چی عکس داشت که ارغوان و پریسا توش بودن داد به ما با اشاره دستش فهمیدم عکسا روی اوپنه رفتم برشون داشتم با نا امیدی تموم شروع کردم به نگاه کردن تو مایه های همون عکسای سهیلا بود عکسای دسته جمعی چقدر من احمقم مگه با چهار تا عکس میشه همچین موردی رو کشف کرد از اولش تو توهم بودم امیر متناسب با حال هر سه تاییمون یه موزیک غمگین گذاشت غیر چراغای اوپن بقیه رو خاموش کرد همه مون تو حال خودمون بودیم همه مون خسته بودیم مطمئن بودم اون دوتا هم دارن به چیزایی که من فکر میکنم فکر میکنن از نفوذ من به سهیلا هم تا این لحظه چیزی دستگیرمون نشده بود مگه نه اینکه من خودم تنم میخوارید سهیلا هم یه همجنس بازه فقط همینجوری فقط روتین بار عکسارو تو دستم عوض می کردمو چیزی نمونده بود از این آهنگ غمگینی که امیر گذاشته گریم بگیره رنگ قرمز رنگ قرمز رنگ قرمز تمام نقاط کلیدی زندگی من عجین شده با این رنگ نفرین شده لعنتی یا شاید رنگ شانس چشمام هر لحظه تنگ تر میشد با دقت بیشتر به اون چیزی که میدیدم دقت می کردم یه هو پاشدم پارسا پریسا لپتاب داشته پارسا روشو کرد طرف منو گفت نمیدونم فکر نکنم یادمه که میخواست بگیره یعنی من قرار بود براش بگیرم اما وقت نشد و رفتم خارج از ایران حتی یادمه بهش گفتم از اونجا براش می گیرم رفتم طرفش عکسارو نشونش دادم گفتم اینجا رو ببین تو این چهار تا عکس یه لبتاب قرمز دستشه مطمئنم تو اون عکسی که تو کافه هم ازش دیدم همین لبتاب دستش بود آدم نمیتونه با لبتاب دیگران همش عکس بندازه این برای خودشه پارسا این الان کجاست پارسا گوشیشو برداشت زنگ زد به آیدا از اونم پرسید اونم تایید کرد که تو وسایلشون لبتاب نبوده و تا آخرین باری که پریسا رو دیده لبتاب قرمز نداشته به پارسا گفتم شماها چندین ماه پریسا رو ندیدین گرچه حتی قبل ترش هم می تونسته هر بار که میاد تهران اون لبتابو با خودش نیاره امیر گفت ما خودمون اون اتاقو کامل گشتیم فرشته اگه بود می دیدمش گفتم مگه نه اینکه ارغوان همه خاطراتش رو رمزی نوشته مگه نه اینکه اون برگه رمز گشایی رو زیر میز کامپیوترش مخفی کرده بوده و اگه آیدا جاشو با چشم خودش نمی دیده شما هرگز پیداش نمی کردین و اصلا هیچ وقت نمی فهمیدین اون خاطرات رمزیه چقدر مطمئنی اون اتاق و خونه رو خوب گشته باشین رفتم سمت پارسا گفتم میدونم میدونم با جریان مژده امید واهی بهت دادم خودمم ناراحتم پارسا اما بیا اینم چک کنیم خواهش میکنم خواهش می کنم پارسا اون خونه الان دست کیه کی اونجا زندگی میکنه پارسا گفت اون خونه برای یکی از دوستای بابامه تا جایی که یادمه بعد اون جریان دیگه کسی اونجا زندگی نمیکنه پارسا خواهش میکنم میدونم سخته میدونم پارسا همینجوری به چشمای من خیره شده بود آب دهنشو قورت داد انگار حاضره هر بلایی سرش بیارن اما دیگه پاشو تو اون خونه نذاره اما بلاخره گوشیشو برداشت شماره صاحب خونه رو گرفت به سختی گوشی رو برد سمت گوشش خونه همچنان خالی بود طرف خیلی هم پارسا رو تحویل گرفت بهش گفت همین الان بیا کلیدو بگیر دوباره امید و هیجان تو وجودم زنده شد رفتم اون آهنگ لعنتی غمگینو خاموش کردم بهشون گفتم چرا معطلین تند باشین حاضر شین پارسا مثل اکثر موقع ها پیش فرض حاضر بود کاپشنشو برداشتو گفت من پایین منتظرم منم فقط لازم بود مانتو تنم کنم خواستم برم تو اتاق مانتومو بردام که امیر مچ دستمو گرفت عجیب ترین نگاهی بود که تا حالا از امیر می دیدم گفت ازت معذرت میخوام فرشته از روزی که شروع کردی به نزدیک شدن به سهیلا با هر تصمیم و روشی که داشتی مخالف بودم کم کم شک کرده بودم که میخوای بپیچونی اما الان می بینم که برای تو هم چقدر حل این مسئله مهمه دارم به حرف ایدا می رسم که نگاهت چقدر به پارسا خاصه تو تنها آدمی هستی که میتونه نجاتش بده جوابی نداشتم که بهش بدم فقط نگاش کردم وارد خونه شدیم ویلایی بود اما کوچیک شیک و مرتب امیر جلوتر رفت چراغا رو روشن کرد یه هال بود و دو تا اتاق خواب یکی از اتاقا چیز خاصی توش نبود یه سری جعبه و وسایل جمع شده اون یکی اتاق اما همچنان داخلش دو تا تخت یه نفره بود هر کدوم یه سمت به امیر گفتم اینجا اتاق خوابشون بوده امیر گفت آره اینجا همونجاییه که پیداشون کردن مگه عسکشونو ندیدی گفتم نه کدوم عکس امیر گفت پس بیخیال حواسم نبود فکر کردم نشونت داده با تعجب به پارسا گفتم کدوم عکس پارسا مگه عکس دیگه ای هم از پریسا و ارغوان هست جوابمو نداد امیر گفت بعد شنیدن جریان اصلی از پدرش پارسا خودش مستقیم رفت با پلیسی که سر این پرونده تحقیق میکرد حرف زد اینقدر مخشو زد تا طرف کل پرونده رو نشون پارسا داد عسکایی که رو همین تخت بودن و پلیس همیشه از صحنه جرم یا حادثه عکس می گیره پارسا هم طرفو می فرسته دنبال نخود سیاه از توی جورابش که یه دوربین کوچیک بوده درمیاره و از همه عکسای پرونده عکس می گیره برای اونا کاملا ثابت شده بود که خودکشی بوده پرونده رو نشون پارسا دادن که دیگه بس کنه البته پارسا برای همین رفته بود اونجا و اون دوربینو توی جورابش قایم کرده بود اون روزا ما هر مدرکی که میشد رو جمع میکردیم رفتم سمت پارسا بهش گفتم الان عکسا همراهته آره پارسا تو گوشیت نگه داشتی آره گوشیشو از جیبش برداشتم همیشه میدونستم رمز گوشیش چیه صد بار جلوی من زده بود رفتم تو گالری عکسا ضربان قلبم رفت بالا نفسم داشت بند میومد با صدای لرزون به پارسا گفتم داری با خودت چیکار می کنی داری با خودت چیکار می کنی پارسا برای چی اینا رو تو گوشیت نگه داشتی برای چی گوشی رو از دستم گرفتو گفت پلیسا خودشون تا حدودی خونه رو گشتن اما چون خیلی راحت به مواد مخدر و اون وسیله ها رسیدن جزیی تر نگشتن شروع کنیم من از اون اتاق شروع میکنم امیر هم گفت آشپزخونه با من من برگشتم و خیره شدم به تختی که سه کنج دیوار بود با یاد آوری اون عکس همه تنم لرزید عکس دو تا دختر لخت که موچاله شده و رو به روی هم بودن کلی خون کنارشون ریخته شده بود درست روی همون تخت همه سعی خودمو کردم که به خودم مسلط بشم شروع کردم گشتن می دونستم باید جاهای عجیب و غریب رو بگردم تا چندین ساعت سه تاییمون گشتیم هیچی پیدا نشد که نشد امیر اومدو گفت اتاقو قشنگ گشتی آره هر چی درز مرز بود گشتم هر چی که حدس زدم مشابه اون جای مخفی زیر میز کامپیتورش باشه رو گشتم امیر با نا امیدی یه لگد محکم به در زد اعصابش حسابی به هم ریخته بود از ترس صدای بدی که کوبیدن در به چهار چوب داشت سه متر پریدم پارسا اومد و گفت چی شده امیر گفت هیچی نشده اگه لبتاپی وجود داشته باشه اینجا نیست از اتاق رفتیم بیرون اومدم درو که ببندم یه صدایی داد مطمئنم لحظه ای که وارد شدیم و درو باز کردم این صدا نبود دوباره بازو بسته کردم و صدا تکرار شد امیر با تعجب نگاه کرد اونم اومد و چند بار درو باز و بسته کرد انگار که یه چیزی رو بذاری تو یه جعبه و جعبه رو تکون بدی به امیر گفتم این درا تو خالین آره امیر شروع کرد وارسی کردن در همه جای در کیپ بود پارسا هم رفت کمکش متوجه شد تخته سه لای بالای در به کیپی بقیه جاها نیست یه صندلی گذاشت و رفت روش که بتونه با تسلط نگاه کنه با دقت نگاه کردو گفت این دو تا میخ قبلا باز شده دوباره کوبیده شده با دستش شروع کرد اونجایی که گفت باز شده رو کشیدن اینقدر کشید تا بلاخره یه درز گشاد باز شد داخلشو نگاه کردو به امیر گفت برو یه چکشی چیزی پیدا کن امیر با یه میله آهنی برگشت پارسا شروع کرد درو از بالا شکستن لایه تخته سه لا رو کامل شکست دستشو کرد تو فضای تو خالی در وقتی دستشو بیرون آورد یه لپتاب قرمز رنگ کوچک تو دستش بود 9 81 8 1 8 4 8 9 87 9 85 8 1 4 ادامه نوشته

Date: October 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *