فرشته مرگ ۴

0 views
0%

قسمت قبل سه تایی مون نشسته بودیم و لپتاب قرمز رنگ رو که روی میز بود نگاش می کردیم شارژ نداشت دیر وقت هم بود که بریم آداپتور مخصوصش رو بخریم حسابی تو فکر بودیم زیر چشمی به اون دو تا نگاه کردم که چطور میخ لپتاب شدن بی مقدمه گفتم خودمون لپتابو نگاه نکنیم شاید داخلش موردی باشه و قایم کرده باشه به یکی که کامپیوتر بلده بدیم نگاه نه مثلا ژینوس سر جفتشون چرخید سمت من امیر گفت موافقم اصلا میریم تهران میدیم ژینوس اینو دقیق چک کنه پارسا بلند شدو گفت پس راه میفتیم امیر گفت دو روزه نخوابیدی پارسا عجله نکن الانم بریم صبح زود می رسیم ژینوس تا لنگ ظهر خوابه برو استراحت کن صبح راه میفتیم رو کرد به منو گفت چرا بر و بر منو نگاه می کنی ببرش تو اتاق استراحت کنه آهان آره موافقم فردا صبح حرکت کنیم چشای جفتتون قرمزه بریم بخوابیم بلند شدم دست پارسا رو گرفتم بهش گفتم بیا لطفا یکمی بخواب استراحت کن مهم اینه که بلاخره یه مدرک جدید گیر آوردیم لطفا یکمی استراحت کن به سختی از جاش بلند شد همونجوری مچ دستشو گرفتمو کشوندم تو اتاق کاپشنشو در آوردم هدایتش کردم رو تخت به پهلو پشتشو به من کردو خوابید مثل بچه های معصوم دوست داشتم برم از پشت بغلش کنم خیلی دوست داشتم حدود یه ربع نگاش کردمو برگشتم تو هال امیر رو کاناپه خوابش برده بود صبح قرار بود راه بیفتیم کلی لباس کثیف داشتم خودمم کثیف بودم همه چراغا رو خاموش کردم لباسامو انداختم تو ماشین خودمم رفتم حموم صبح با صدای امیر از خواب بیدار شدم متوجه شدم که غیر از حوله که دورم پیچیدم چیزی تنم نیست لباسامو از طناب روی بالکن برداشتم وسایلمو جمع کردمو حاضر شدم توی راه همچنان سکوت بود پارسا اون پخش لعنتی هم روشن نکرد بهش گفتم میشه یه جا نگه داری گشنمه پارسا توی یه رستوران سر راهی بودیم از گشنگی مثل این گرسنگان آفریقایی داشتم نیمرو میخوردم پارسا یه لقمه بیشتر نخورد و رفت بیرون شروع کرد قدم زدن امیر هم زنگ زد به آیدا که ژینوس رو پیداش کنه منتظر بودم که چاییم خنک بشه حسابی رفتم تو فکر آخه چرا این دو تا دختر اینجوری کردن اون از ارغوان با اون دفترچه خاطرات مرموزش این از پریسا که لپتابو قایم کرده بوده اگه قراره چیزی رو از کسی مخفی نگه دارین خب تو دلتون نگه میداشتین این قایم موشک بازیا چه معنی ای داشته آخه افکار تو ذهنمو جرات نداشتم برای اون دوتا بیان کنم بلاخره رسیدیم خونه حسابی دلم تنگ شده بود کلی کبری رو فشارش دادم بعدشم رفتم تو اتاق خودمو ولو شدم رو تختم همچنان از نظر خودم بهترین خاطرات من تو این اتاق شکل گرفته بود اولین باری که پارسا منو کامل بغل کرد شیرینی اون بغل هنوز تو وجودمه بعد یه ساعت آیدا اومد حسابی خوشحال بود از دیدن ما وقتی که امیر جزییات جریان لپتاب رو گفت دهنش از تعجب باز موند با چشمای گرد شدنش به من نگاه کرد اومد طرفمو گفت تو محشری دختر آفرین ازش پرسیدم ژینوس کجاست گفت تا عصر پیداش میشه به امیر گفتم پس لطفا برو آداپتور اینو گیر بیار رو به پارسا هم گفتم به ژینوس بگیم دنبال چی بگرده اون فقط در جریان خودکشی پریسا و ارغوان هستش هیچی دیگه نمی دونه پارسا گفت بهش می گیم این برای پریسا ست تازه پیدا کردیم ببینه چیزی توش قایم کرده یا نه همین لازم نیست جزییات دیگه رو بدونه همگی دور ژینوس جمع شده بودیم یه هو بلند شد و گفت چه خبره بابا اگه قراره دقیق وارسی کنم اینجوری نمی شه لپتابو برداشتو رفت طبقه بالا تو اتاق من همگی قدم می زدیم استرس داشتیم یعنی چی می تونست تو اون لپتاب باشه یه عکس خاص یا یه متن خاص نزدیک دو ساعت طول کشید من که از خستگی رو کاناپه ولو شده بودم ژینوس لپتاب به دست از پله داشت پایین میومد همه مون رفتیم سمتش پارسا گفت چی پیدا کردی از اینکه تو مرکز توجه قرار گرفته و همه منتظرن که حرف بزنه لبخند لذت بخشی زد هیچی نگفتو رفت رو کاناپه نشست همچنان بهش خیره شده بودیم که حرف بزنه اوهوم اوهوم خب از این دقیق تر نمیشد وارسی کرد هم خبر خوب دارم هم خبر بد کدومو اول بگم آیدا اعصابش خورد شد و گفت د بنال دیگه ژینوس اه مثل آدم حرف بزن از جو بیا بیرون عه بی ذوق کلی کارشناسی کردم رفتم سمت ژینوس گفتم سکته مون نده عزیزم خواهشا بگو هر کدومو گفتی فرقی نمیکنه اولین چیزی که فهمیدم این بود که ویندوز این لپتاب عوض شده انگار همین دیروز عوض شده یا حداقل قبل از آخرین باری که روشن بوده خیلی هارد شلوغ پلوغی داشت اصلا مرتب نبود با وسواس و حوصله دونه به دونه فایلا رو نگاه کردم حتی به اسماشون هم دقت کردم نه عکس خاصی پیدا شد و نه متن خاصی یه مشت آهنگ خارجی و عکس هنرپیشه ها و یه سری فایلای درسی ژینوس بعد گفتن این سکوت کرد بهش گفتم یعنی هیچی تو که گفتی خبر خوب هم داری که داری دیوونم میکنی ژینوس حرف بزن یه نفس عمیق کشیدو لبخند زد تو این شرایط لعنتی قرتی بازیای ژینوس رو کم داشتیم پارسا و امیر رو که کارد می زدیشون خونشون در نمیومد اما فعلا همگی مجبور بودیم این مسخره بازیاشو تحمل کنیم آره هیچی نبود اما از اونجایی که من ژینوس هستم باهوش ترین آدم تو این جمع مخصوصا از آیدا خیلی باهوش ترم به هیچی نبودن قانع نشدم کسی که ویندوز عوض کنه احتمالا چیزی که براش مهم بوده یه فایل نصبی بوده اینجوری کاملا از پاک شدن اون نرم افزار و سوابقش مطمئن میشده توی درایو آخرش یه فولدر به اسم نرم افزارای خام وجود داشت حدس زدم که هر چی هست اینجا هم میشه پیداش کرد ایندفعه با دقت شروع کردم گشتن اون فولدر که خیلی تو هم تو هم و نا منظم بود هر کدوم که میشد حدس زد که شاید بشه چیزی توش مخفی کردو چک کردم دونه به دونه تا بلاخره رسیدم به نرم افزار یاهو مسنجر دو دل بودم که این همون نرم افزاریه که به خاطرش ویندوز رو عوض کرده یا نه قسمت نشون دادن فایلای هیدن هم که فعال بود اما از اونجایی که راه های دیگه هم برای مخفی کردن فایل وجود داره و من وارد هر فولدر که میشدم با درگ کردن کل صفحه اون راه رو چک میکردم با فولدری که داخلش نرم افزار خام یاهو مسنجر بود هم این کارو کردم بله پریسا خانوم ترفند اینکه اسم فولدر رو خالی بذاره بلد بوده و شکل فولدر هم خالی گذاشته بود یعنی تا صفحه رو درگ نکنی اصلا فولدر دیده نمیشه وارد فولدر که شدم چیزی دیدم که مطمئن شدم بله اون نرم افزار مهمی که به خاطرش ویندوز عوض کرده همینه دوباره سکوت کرد مشخص بود که میخواست به ما بفهمونه کار مهمی انجام داده و کشف این مورد کار هر کسی نبوده آیدا بهش گفت خب چی تو اون فولدر بود حرفتو کامل بزن ژینوس دق دادی مارو ژینوس از تو دستش یه کاغذ گرفت سمت آیدا و گفت این داخل فولدر بود همگی سرمون رفت تو کاغذ من نفهمیدم این چیه که نوشته از آیدا پرسیدم این چیه الان پارسا به جای آیدا جواب منو دادو گفت این یه آدرس ایمیله یه چیزایی از ایمیل و این چیزا به صورت تئوری بلد بودم اما هیچ وقت باهاش کار نکرده بودم ژینوس رو به همه گفت یعنی هیچ کدموتون تا حالا از این ایمیل پریسا خبر نداشتین از قیافه درهم همگی شون مشخص بود تا حالا این ایمیل به گوششون نخورده پارسا گفت رمزش رمزش چیه ژینوس گفت خبر بد همینه از رمز خبری نیست خبر بدتر اینه که نه براش شماره موبایل تعریف کرده و نه ایمیل ریکاوری تا رمزش نباشه اینو نمیشه باز کرد من یه دور دیگه همه جا رو دقیق تر از قبل گشتم هیچ رمزی در کار نبود شماها نمی تونین حدس بزنین که پریسا چه رمزی می تونسته براش بذاره پارسا دستشو کرد تو موهاشو شروع کرد قدم زدن امیر هم اخم کنان داشت برگه رو نگاه می کرد آیدا هم مشغول فکر کردن بود آیدا بعد چند دقیقه گفت پریسا از حفظ کردن بدش میومد همیشه همه چی رو باید یاد داشت میکرد همیشه می گفت رمز موبالشو از اعداد و حروف وسایل و در و دیوار تو خونه یا مدرسه انتخاب میکنه که اگه یادش رفت با نگاه کردن بهش یادش بیفته ژینوس گفت ممنون از راهنمایی با این حساب باید کل جاهایی که پریسا بوده رو بگردیم و هر نوشته و عددی که می بینم رو تست کنیم شاید سال دیگه این موقع ها پیداش کردیم به ژینوس گفتم اینقدر مزه نریز ژینوس نمی بینی همه حالشون بده ژینوس پاشد و رو به آیدا گفت اوکی من دیگه کارم تمومه پس سه روز دیگه سال تحویله هنوز هیچی خرید نکردم برم به یه سری خریدام برسم سر شب میام آرایشگاه کی منو میرسونه امیر بلند شد که بره پارسا گفت خودم میرسونمش میخوام یکم هوا بخورم امیر کلافه شده بودو حسابی عصبانی بود آیدا خواست آرومش کنه که شروع کرد داد زدن هیچی قرار نیست معلوم بشه هیچی قرار نیست پیدا بشه هر بار یه سر سوزن امید برای حل این جریان لعنتی پیدا میشه اما آخرش هیچی پارسا از بین رفت آیدا دیگه چیزی ازش نمونده بلند شدمو دست امیرو گرفتم بهش گفتم آروم باش امیر حال همه مون گرفته شد اما اینقدر نا امید نباش همه اینا نمی تونه الکی باشه پیدا کردن مژده دیدن لپتاب تو عکسا پریسا عاشق رنگ قرمز بوده باور کن اگه لپتابش قرمز نبود من متوجه اش نمی شدم اون لگدی که تو به در کوبیدی و باعث شد که این لپتاب پیدا بشه حالا همه اینا ما رو رسونده به آدرس ایمیل درسته رمز نداریم اما نمیتونه رسیدن ما به اینجا الکی باشه من مطمئنم یه راهی براش هست چه راهی فرشته میدونم داری همه تلاشتو میکنی بهم ثابت شده که تو هم داری همه انرژیتو میذاری اما به من بگو چه راهی چجوری میخوای رمز این ایمیل لعنتی رو گیر بیاری جوابی نداشتم بهش بدم همینجوری فقط نگاش کردم از ناراحتیش به خاطر پارسا تن صداش بالا رفته بود ادامه داد بهم بگو چجوری فرشته من دیگه طاقت دیدن وضعیت پارسا رو ندارم پریسا و ارغوان یه بار مردن اما این آدم داره هر روز می میره میفهمی ناخواسته از دادش ترسیدم بهش گفتم نمی دونم چجوری نمی دونم امیر با اینکه من باید از پارسا متنفر باشم اما بهم ثابت شده که پشت این آدم سنگ و بی روح که خودشو تو جهنم انداخته و داره میسوزه یه آدم دیگه داره جون میده منم از دیدن اون آدم هر بار قبلم تیکه تیکه میشه می دونم که همه تون به پارسا وفادار بودین و هستین از این جریان خسته شدین عصبانی شدین اما این همه سختی نباید الکی باشه نمیتونه الکی باشه چون اگه باشه بدترین ضربه رو من می خورم حتی اگه این خونه لعنتی رو به نامم کنه بازم بدترین ضربه رو من می خورم چون مشخص میشه همه این مدت هر غلطی که کردم بیهوده بوده من نمیخوام تسلیم بشم امیر دیگه نمیخوام تسلیم بشم بی روح ترین روز سال تحویل عمرم بود آیدا که کلا آرایشگاهو بیخیال شده بود هر چی مشتری داشت رو جواب کرد یه گوشه نشسته بودو فقط فکر می کرد امیر هم که ولو شده بود رو کاناپه و گوشی تو گوشش بود پارسا هم که خودشو تو اتاق حبس کرده بود کبری خانوم هم که رفته بود پیش دخترش و نبود خونه به این بزرگی از بس که موج منفی داشت از خونه دایی حمید تنگ تر شده بود برام ژینوس بهم زنگ زدو گفت با مامانش دعواش شده میخواد سال تحویل پیش ما باشه اومدو دید که انگار نه انگار که تو این خونه سال تحویله بهم گفت تو این دیوونه ها رو ول کن حاضر شو بریم وسایل هفت سین رو بگیریم تا شب وقت داریم دیوونه بازیهای ژینوس هر چند که واقعا رو مخ بود اما بهتر از این جو لعنتی بود دوتایی نشسته بودیمو داشتیم به سفره هفت سینمون که روی اوپن چیده بودیمش نگاه می کردیم ژینوس منتظر بود یکیشون از سفره تعریف کنه نه آیدا و نه امیر و نه پارسا انگار نه انگار به من گفت حالشونو میگیرم حالا ببین رفت یه موزیک تکنو گذاشت صداشو تا آخر کرد دست منو گرفتو بهم فهموند که باهاش برقصم اولش حسش نبود اما کم کم همراهش شدم حتی تو بدترین شرایط میشه برای لحظاتی خوش بود خندید و رقصید به خودم که اومدم کلی با ژینوس همراه شده بودم یادم اومد که چقدر رقصیدن دوست دارم جفتمون شروع کردیم جیغ زدنو دیوونه بازی پارسا از تو اتاقش اومد بیرون که ببینه چه خبره سر به سر همشون می ذاشتیمو اذیتشون می کردیم یخ آیدا بلاخره شکستو خندش گرفت بعدشم یخ امیر باز شدو اونم خندش گرفت حتی موفق شدیم بکشونیمشون وسطو برقصونیمشون رفتم طرف پارسا و دستاشو گرفتم حسابی عرق کرده بودم بیا باهام برقص چند دقیقه همش بیا پارسا زورکی کشیدمش وسط خودم دستاشو براش تکون میدادم اینقدر این کارو کردم تا اونم بلاخره لبخند رو لباش نشست ایدا و امیر بعد دیدن لبخند پارسا حسابی انرژی گرفتن از فرصت استفاده کردمو رفتم شیشه مشروبو آوردم خودم گذاشتم تو دهنشو مجبورش کردم بخوره از دهنش گرفتمو خودمم خوردم آیدا شیشه رو از دستم قاپید به خودمون که اومیدم چند تا شیشه مشروب خورده بودیم حرارت همه مون بالا رفته بود یا در حال مشروب خوردن بودیم یا در حال رقصیدن معلوم نبود که دیگه این موقعیت کی به دست بیاد این فرصتو از دست نمی دم شروع کردم ازش لب گرفتن گرچه هنوز تو چشماش موجی از غم و ناراحتی بود اما اینقدر مست شده بودیم که برای چند لحظه به چیزی فکر نکنیم بردمش طبقه بالا تو اتاق خودم هدایتش کردم رو تخت ایندفعه کنارش خوابیدمو شروع کردم به لخت کردن جفتمون نزدیکای ظهر بود که از خواب بیدار شدم رفتم حموم یه دوش حسابی گرفتم دیشب بهترین سال تحویل عمرم بود حسابی سر حال بودم رفتم پایین ژینوس رو کاناپه خوابش برده بود خوابیدنش هم مثل آدما نبودو از دیدن وضعیتش خندم گرفت ایدا تو آشپزخونه بود داشت وسایل صبحونه رو آماده می کرد رفتم تکیه دادم به یکی از کابینتا چند وقته چی چند وقته تو و امیر قیافش هنگ کرد با تعجب شروع کرد به نگاه کردن من مونده بود چی بگه اگه دیشب فکر کردی منو پارسا رفتیم بالا و تا صبح پیدامون نمیشه و ژینوس هم که مثل جنازه ها میخوابه و زلزله هم بیاد بیدار نمیشه درست فکر کردی اما اگه یادت باشه تنها دستشویی ایرانی تو این خونه طبقه پایینه و اگه بازم بیشتر یادت باشه من بعضی مواقع خاص از اون استفاده میکنم آیدا چند ثانیه بهم نگاه کردو خندش گرفت کمی هم خجالت کشید اومد نزدیک ترو گفت به پارسا نگو لطفا باشه عزیزم خیالت راحت گرچه به نظرم جرم که نکردین همیشه برام سوال بود این امیر چرا دوست دختری معشوقه ای یه همچین چیزایی نداره حالا کنجکاویم بر طرف شد به نظر من که به هم میایین هر چی صدا زدم ژینوس بیدار نشد مجبور شدم یکمی آب بریزم تو صورتش با صدای خواب آلود پاشدو گفت اون روزایی که از جنگل آورده بودنت بهتر بودی شهری شدی برعکس تازه وحشی گریت فعال شد چرت و پرت نگو ژینوس پاشو صبحونه تو بخور امروز باید بهم ایمیل یاد بدی اون روز کامل ایمیل رو برام توضیح داد فهمیدم کار نرم افزار یاهو مسنجر چیه حتی برام یه ایمیل درست کرد رفتن تو سایتای چت همین که وارد هر سایت میشدیم صد تا پیام میدادن که فهمیدم برای اینه که اسممون دختره از چند تاشون ایمیل گرفتیمو باهاشون تو یاهو مسنجر چت کردیم که البته بماند ژینوس همه شونو سرکار میذاشت و دری بری تحویلشون میداد به هر حال این روشی بود که دقیق بفهمم یاهو مسنجر کارش چیه از ژینوس پرسیدم یعنی چی تو اون ایمیل میتونه باشه گفت هر چیزی میتونه باشه مثل فضای هارد کامپیوتر میمونه میتونه یه متن یا یه عکس یا یه فیلم و غیره اما از اونجایی که تو یاهو مسنجر اسم این آی دی رو قایم کرده بود احتمالا یه مخاطب طرف حسابمونه چون تو یاهو مسنجر چیز دیگه غیر مخاطب نمیتونه وجود داشته باشه اما بیخیال شو فرشته رمز اونو هیچ وقت نمیشه پیدا کرد هر چی شب اول عید عالی بود بقیش تعریفی نداشت پارسا که دیگه طرف من نیومد امیر هم که مثل ارواح میرفتو میومد آیدا هم رفت آرایشگاهو باز کرد من همون چیزایی که از ژینوس یاد گرفته بودم رو انجامش میدادم یه چیز جالب فهمیدم از دنیای مجازی اینجا هیچ کس آدمو نمیشناسه منم هیچ کسو نمیشناسم اینجا هم میشه آدم خود واقعیش باشه و هم میشه هر شخصیت رویایی ای که دوست داره بلاخره تموم شد باید برمی گشتیم اصفهان طبق قرارمون با وحیده هیچ تماسی نباید بینمون بر قرار میشد دلم براش تنگ شده بودو دوست داشتم زودتر ببینمش نازنین رو حسابی تحویل گرفتم براش یه کادو هم خریده بودم که یواشکی بهش دادم فهیمه هم نصفه و نیمه تحویل گرفتم جلوی اونا به وحیده یه سلام سرد و ساده کردم اما هر بار که حواسشون نبود از نگاه جفتمون معلوم که چقدر دلمون برای هم تنگ شده برای وحیده یه کادوی ویژه گرفته بودم سهیلا همچنان در سفر بود و قرار بود هفته دیگه بیاد آخر هفته شد تو اولین فرصت که تنها شدیم یه عالمه همو بغل کردیم از چشمای ناراحتش فهمیدم عید اون خیلی مزخرف گذشته برای جفتمون دو تا لیوان چایی ریختم نشستیم کف اتاق شروع کردیم برای هم تعریف کردن البته اکثر تعریفا با من بود روزای وحیده طبق پیش بینی ای که کرده بود یک نواخت و بی روح بود اکثرا تو اتاقش بوده و هیچی اما وقتی جریان لپتاب رو براش گفتم از تعجب دهنش وا موند حسابی هیجان داشت از شنیدن این جریانا فکر نمی کرد که پیدا کردن مژده ختم بشه به پیدا کردن یه ایمیل مرموز حرفام دیگه تموم شده بود وحیده حسابی تو فکر بود یه هو گفت راستی من دفترچه خاطراتو ترجمه کردم همه شو حالا نوبت من بود که دهنم باز بمونه اصلا از دفترچه خاطرات یادم رفته بود با همون حالت تعجب بهش گفتم یه بار دیگه بگو چیکار کردی لبخند قشنگی رو لباش نشستو رفت سر وقت چمدونش از توش دفترچه خاطراتو برداشت کنارم نشست و گفت من خودم عاشق این کارام فرشته منم با بعضی علامتا یه سری رمز بازیا دارم برای خودم چند روز طول کشید تا با کمک اون برگه رمز گشایی بلاخره معادله حل کل کلماتی که نوشته رو بفهمم بقیش هم که کاری نداشت فقط کافی بود طبق همون معادله برم جلو در ضمن اون چند صفحه که ترجمه شده یکمی ناقصه و صفحه آخر اصلا ترجمه نشده بود این دفتر طبق صفحه بندی دقیق دفترچه همه چیرو نوشته بعضی صفحه ها به یه کلمه ختم شده و بعضی صفحه ها یه جمله کامله دختر خیلی باهوشی بوده که تونسته اینو طراحی کنه فرشته ترجمه صفحه آخر خیلی نگرانم کرده یه جورایی منو ترسونده دفترچه خاطراتو و دفتر ترجمه اش رو برداشتمو رفتم رو تختم میخواستم با حوصله و دقت بخونم از شروع دفترچه جملات نثر وار از خودش بود همش برای پارسا عشق و علاقه اش به پارسا هر صفحه که رفتم جلو فقط پارسا پارسا پارسا رسیدم به صفحه های آخر که مشخص بود فاصله زمانی زیادی با بقیه داره ترس تاریکی و شکنجه آدمای خیانت کار تابلوهای نقاشی زمین شطرنجی سه تا مرد و دو تا زن کمک نا خواسته ته دلم لرزید تابلوهای نقاشی و زمین شطرنجی مشخصه خونه سهیلا سه تا مرد و دو تا زن اگه سهیلا رو یکی در نظر بگیریم اون یکی کیه اصلا اون سه تا مرد کیا هستن آخرین صفحه نوشته کمک آدمی که کم میاره کمک میخواد چرا این کمک خواستنو علنی نگفته دارم گیج میشم بدتر از گیج شدن حالا یکمی میترسم اون ایمیلی که گفتی رو میشه ببینم آره حفظش کردم وحیده ایمیلی که براش گفتمو نوشت رو تختش دراز کشیدو به صفحه کاغذی که نوشته بود نگاه می کرد یه هو مثل برق زده ها پاشد خودکارشو برداشت و شروع کرد یه چیزایی رو نوشتن ببین فرشته کلمه اول که یعنی ناشناس 666 یعنی شیطان پنج تا عدد آخر هر کدومش به صورت مجزا عدد ابجد حروف اسم پریسا هستش قائدتا این عدد رو جمع می بندن و جمعش میشه حرف ابجد اسم اما پریسا حرف به حرف و عدد رو مجزا نوشته مشخصه که به بازی با اعداد خیلی علاقه داشته یا عادت داشته حدس میزنم رمز این ایمیل هر چی هست یه عدده مغزم دیگه داشت منفجر میشد از بس که فکر کرده بودم به این کلمات خسته بودم حالا عدد هم بهش اضافه شده بود دیگه دیر وقت بود چراغا رو خاموش کردیمو گرفتیم خوابیدیم صبح به وحیده گفتم در مورد ترجمه دفترچه خاطرات هیچی به هیچ کس نگو بهشون میگیم موفق نشدی ازم پرسید چرا گفتم میخوای ببینه که کل دفترچه خاطرات عشق ارغوانو بهش نشون میداده میخوای بیشتر زجر بکشه بعد این حرفم وحیده حسابی رفت تو فکر و یه جور خاصی به من نگاه می کرد وحیده اینجوری به من نگاه نکن من هیچ رقابتی با یه آدم مرده ندارم حسادتی هم ندارم فقط میدونم خوندن اینا بیشتر عذابش میده همین اوکی هر جور خودت میدونی من فقط بعد ترجمه کردن صفحه های آخر یه حس استرس و ترس وارد وجودم شده خیلی شبیه ترس از چشمای قرمز سعید هستش باید مواظب باشی فرشته خیلی باید مواظب باشی شنبه به شدت خسته کننده بود داشتم به سمت ناهار خوری می رفتم که یکی از هم کلاسیام بهم گفت دفتر معاونت آموزشی کارت دارن با خوشحالی رفتم تو بغلشو یه لب حسابی ازش گرفتم نرفت پشت میزش همونجا نشست کنارمو ازم پرسید چه خبرا خبر خاصی نیست استاد شما چه خبرا مسافرت خارج خوش گذشت یا نه مرسی عزیزم جات خیلی خالی بود واقعا خوش گذشت دوستای قدیمی رو دیدم خیلی وقت بود جمع نشده بودیم به بهونه این مسافرت همو دیدیم و قرار شد بعد چند سال که از هم دور شدیم بیشتر دور هم جمع بشیم راستی شنیدم کل ایام عید خوابگاه نبودی تو چیکارا کردی خب راستشو بخوایین 4 روز اول خیلی بهم خوش گذشت پیش خودم گفتم مگه دیوونم بقیه شو بیام تو خوابگاه تک و تنها پیش دوستای موقتم موندم تازه یه سفر هم منو بردن سهیلا خندش گرفتو گفت پس معلومه خیلی از تو خوششون اومده که کل عید رو باهات گذروندنو مسافرت هم بردنت البته بهشون حق میدم من خوب میدونم با فرشته جون بودن چقدر خوش میگذره دلم برات خیلی تنگ شده فرشته نظرت برای آخر هفته چیه شما که نظر منو میدونی استاد منم دلم براتون تنگ شده وسط هفته بودیم همچنان ذهنم مشغول و درگیر بود هنوز استاد نیومده بود دو تا پسره پای تخته داشتن چرت و پرت میگفتنو بقیه هم می خندیدن یکیشون با ماژیک شروع کرد شماره موبایل الکی نوشتن مثلا داشتن شماره دادن و گرفتن دخترا و پسرا رو مسخره می کردن کلی شماره موبایل پشت هم نوشت یه دختره گفت ای بابا این همه شماره آدم گیچ میشه کدوم به کدومو بنویسه آخه آخرش میبنی یه شماره نوشتیم بابامون گوشی رو برداشت همه شروع کردن خندیدن منم ناخواسته رو لبم لبخند نشست از طرز گفتنش باعث شد به شماره ها نگاه کنم راست میگفت با اون دست خط مزخرفش شماره ها رو توهم توهم نوشته بود تو بهرش رفتم که یه شماره مجزا پیدا کنم مثلا سرم گیج رفت سرمو انداختم پایین اعصاب نگاه کردن به شماره های مسخره شونو نداشتم صبر کن ببینم صبر کن ببینم شماره های در هم سرگیجه حرف وحیده که گفت این رمز احتمالا یه عدده آره آره احتمالش هست آره احتمالش هست الو ژینوس کجایی اولا که علیک سلام دوما به تو چه من کجام اذیت نکن ژینوس یه کار خیلی مهم باهات دارم چیکار داری میری خونه پارسا به کبری میگی که من تو اتاق پریسا یه کتاب جا گذاشتم لازمه برش داری و برام پست کنی وقتی رفتی داخل اتاق پریسا کامپیوترشو روشن میکنی عکس صفحه دسکتاپش یه تصویره که توش پر عدده یه جوری اون عکسو برام بفرست اصلا به همون ایمیلی که برام درست کردی بفرست ای بابا شماها هم گیر دادین به این طفلک خب دلش نمی خواسته کسی بدونه تو ایمیلش چه خبره عجبا اذیت نکن ژینوس کاری که بهت گفتمو بکن خواهشا به آیدا هیچی در این مورد نگو نمیخوام باز الکی امیدوارشون کنم اوکی بابا ببینم حالا چی میشه بهت خبر میدم در ضمن رمز ایمیل عدد به تنهایی نمیشه حداقل یه حرف بزرگ باید داخل رمز باشه یه جوری به وحیده رسوندم عصر از دانشگاه بزنیم بیرون بازم منو برد همبرگی از رو لپتاب خودم عکسو نشونش دادم چه معنی داره آدم یه عکس بذاره که توش فقط عدد باشه مگه اینکه یه علتی داشته باشه خوب به این عکس نگاه کن خودم دقت نکردم گفتم تو سرت تو این قرتی بازیا بهتر کار میکنه آره برای دسکتاپ کامپیوتر عکس مسخره و بی معنی ایه مگه اینکه علت خاصی داشته باشه حدود یه ربع به عکس خیره شد بلاخره دفترچه یادداشت و خودکارشو برداشت گفت این یه عدده ثابته که به شکلای مختلف تو عکس تکرار شده عدد رو نوشت کاغذو از دفترچه یادداشت کندو داد دستم شب رو تختم لپتاب به دست با استرس و هیجان ایدی پریسا رو نوشتم تو یاهو مسنجر اون عدد رو هم زدم اما پیغام داد رمز اشتباه است یاد حرف ژینوس افتادم که گفت یه حرف بزرگ لازمه آب دهنمو قورت دادم نزدیک ترین حرف برای دختری که از حفظ کردن بدش میاد اول حرف اسمشه یه پی بزرگ اول اون عدد گذاشتم دکمه ساین این رو زدم بعد چند ثانیه مکث وارد مسنجر شد میخواستم از هیجان فریاد بزنممممم که متوجه شدم همه خوابن خوب دقت کردم اولین چیزی که بعد باز شدن مسنجر باز شد یه صفحه پیغام آفلاین بود که ژینوس در موردش بهم گفته بود پیغام آفلاین همه اش برای یک نفر بود یه آی دی به نام کویر فاصله زمانی پیاما از یک روز بود تا بیشتر یعنی واقعا دیگه نمیایی رفتی دیگه یعنی همه اونایی که گفتی حقیقت داشت اگه حقیقت داشت یه خبر از خودت بده خیلی خیلی نگران شدم انگاری دیگه نمیایی امیدوارم هر چی که گفتی دروغ و سر کاری باشه موفق باشی بقیه پیاما هم فقط تبریک مناسبتا بود که آخریش مربوط به عید پارسال میشد دیگه پیاما قطع شده بود همین یک کانتکت هم وجود داشت چند روزی که تو ایام عید چت میکردم یه گزینه بود که با زدنش چتای قبلی میومد هر چی اون گزینه رو زدم هیچی نیومد تو اینترنت آموزش دیدن سابقه چت رو دیدم اما هر کاری کردم نیومد و تو همون آموزشا فهمیدم که پریسا سابقه چت رو پاک کرده این آدم هر کی که بوده برای پرسیا خیلی مهم بوده اینجور مخفی کردنش تنها کاری که ازم بر میومد این بود که براش یه سلام بنویسم و سند کنم فرداش هم به وحیده گفتم رمز اون نبود ایندفعه که وارد خونه سهیلا شدم یه موج ناخواسته از استرس وارد تنم شد بهم گفت یه سورپرایز محشر برام داره یه شراب جدید و عالی بازم رفتیم تو اتاق خواب واقعا هم شرابش محشر و عالی بود طعمش حرف نداشت دو تا پیک که خوردم سرم حسابی سنگین شد همه چی تار شد جام شرابمو که اومدم دوباره پرش کنم سه تا می دیدش اصلا همه چی رو سه تا می دیدم سهیلا اومد کنارم شیشه شراب و جام مو ازم گرفتو گذاشت کنار این شراب خیلی خاصه گلم بیشتر نخور همین الان حسابی مست شدی خوشگلم چشمای خمارت هزار برابر خوشگل تر شده بعد گفتن این جمله منو خوابوند رو تخت دیگه کامل گیج بودمو اصلا نمی فهمیدم که داره چیکار میکنه حتی نفهمیدم کی لختم کرد بیهوش بودم اما انگار حس لامسه ام کار میکرد مخلوطی از هوشیاری و بی هوشی توانایی باز کردن چشمامو نداشتم حتی حس لامسه بدنم هم هر لحظه ضعیف تر میشه اما از لمس بدن لختش فهمیدم اونم لخت شده لمس لبام با اون کیر مصنوعی حس میکنم با قبلی یه فرقایی حتی حس میکنم لمس بدن سهیلا هم یه فرقی با سریا قبل داره اما مغزم توانایی تشخیص و آنالیز این فرقا رو نداره دیگه کاملا بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم سرم از درد داشت می ترکید همچنان لخت پهن شده بودم رو تخت چند دقیقه طول کشید که بتونم تکون بخورم کیر مصنوعی رو کنار خودم دیدم اومدم که بشینم فهمیدم پشتم درد میکنه سهیلا فقط تو جلوم نکرده از عقب هم منو کرده اصلا نمیدونم ارضا شدم یا نه هیچی یادم نیست سهیلا با یه لباس خواب یه سره حریر که زیرش مشخص بود هیچی تنش نیست وارد اتاق شد عزیزم بیدار شدی چه خواب عمیقی رفته بودی خسته بودی دلم نیومد بیدارت کنم استاد هیچی یادم نمیاد پشتم درد میکنه ما چیکار کردیم ای شیطون خودت ازم خواستی که از پشتم میخوای حال کنی حالا میپرسی ما چیکار کردیم معلومه حسابی مست شده بودیا لبخند رو لبم نشستو گفتم عجب شرابی دمش گرم واقعا سورپرایز بود اینقدر مست شده بودم که هیچی یادم نمیاد در عوض کلی حال کردی صدات کل خونه رو برداشته بود شیطون مشخصه اون دوستای موقت خیلی هم بهت حال نداده بودن حالا هم پاشو پاشو که دیر وقته عزیزم با سر درد و بدن درد وارد خوابگاه شدم پشتم خیلی درد میکرد تو حموم متوجه شدم زخم شده و کمی خون اومده بیشتر از یک سال بود که از عقب سکس نداشتم معلوم نیست چقدر جوگیر شده بودمو تو فاز بودم که ازش خواستم اینکارو باهام بکنه لپتابو روشن کردمو وارد مسنجر شدم سلام من همچنان بی پاسخ مونده بود خبری از کویر نبود نزدیک یک ساله که هیچ خبری ازش نبوده شاید کلا بیخیال این ایمیل شده یا کلا دیگه نمیاد توی مسنجر یه هفته گذشت امیر بهم پیام داده بود که پارسا میخواد منو حضوری ببینه پنج شنبه عصر زدم بیرون وحیده هم گیر داده بود میخواد بیاد بیرون یه جا با هم قرار گذاشتیمو رفتیم سر قرار پارسا حسابی قیافش تو فکر و درهم بود ازم خواست دوباره آخرین باری که با سهیلا بودمو دقیق شرح بدم داشتم جلوی وحیده و با جزییات میگفتم که چی شده بوده همیشه کلی بهش میگفتم این شرایط باعث شد حسابی خجالت بکشم جلوش خود وحیده هم صورتش قرمز شد از خجالت و متوجه خجالت من شد پارسا شروع کرد فکر کردن دو تا جام شراب خوردن باعث نمیشه تا این حد مست بشی که یادت نیاد چه خبر بوده مطمئنی که شراب بود آره پارسا مطمئنم دیگه شرابو که میتونم تشخیص بدم اگه شراب بوده پس حتما یه چیزی توش ریخته بودن حالتی که تو میگی عمرا با شراب به وجود بیاد اونم برای تو که جلوی خودم یه شیشه وودکا رو کامل خوردی و آخ نگفتی نگران نباش پارسا من حواسم به همه چی هست تو نمی خواد نگران این چیزا باشی حس میکنم داریم نزدیک می شیم پارسا الان وقت نگرانی نیست خیلی سریع با پارسا خدافظی کردم دست وحیده رو گرفتمو ازش دور شدیم همونجور متفکرانه وایستاده بود و داشت منو نگاه می کرد وحیده گفت ترسیدی فرشته حقم داری بترسی منم ترسیدم وقتی شنیدم سهیلا همون کاری رو باهات کرده که قبلا هم میکرده چه دلیلی داشته که بخواد چیز خورت کنه قبلش فرشته منم می ترسم هر چی میره جلو تر حس خوبی به ادامه اش ندارم وحیده راست میگفت وقتی که پارسا گفت یه چیزی تو شراب بوده ترس عجیبی همه وجودمو گرفت بارها تو زندگیم بهم ثابت شده من اون آدم قوی ای که نشون میدم نیستم فقط الان حفظ ظاهرم بهتر شده حالا که کامل از پارسا جدا شدم میشد چند تا نفس عمیق بکشم نمیخواستم ترس و استرسمو بفهمه به وحیده گفتم بریم یه پارک قدم بزنیم رفتیم هشت بهشت روی چمنا نشسته بودیمو جفتمون حسابی تو فکر بودیم چند تا پسر نوجوون جلومون نشسته بودن سرشون تو کتاب بود وحیده گفت چه عجب اینا میخمون نشدن سعی کردم با نگاه کردن بهشون دلهره تو دلمو از بین ببرم از تیپ و لباساشون مشخص بود که از خانوداه های ضعیفی هستن چند دقیقه بهشون خیره شدم مثل هیپنوتیزم شده ها از جام بلند شدم رفتم سمتشون حسین حسین خودتی برگشت چند ثانیه با تعجب داشت نگاه می کرد که کیه که داره اسمشو صدا میزنه قیافه متعجبش خندون شد از جاش بلند شدو گفت ف ف فرشته خ خ خودتی رفتم جلوش بدون اینکه حرفی بزنم بغلش کردم با همه زورم فشارش دادم حسین بوی خانواده رو می داد بوی خانواده ای که از وقتی یادم میاد حسرت داشتنشو می خوردم و هنوزم میخورم بوی دایی حمید رو می داد اشکام سرازیر شدن اشکای حسین هم سرازیر شدن بعد چند دقیقه ولش کردم اشکامو پاک کردمو بهش گفتم سلام هم وحیده و هم دوستای حسین داشتن با تعجب مارو نگاه می کردن رو کردم به وحیده گفتم عزیزم تو تنهایی برگرد بعدا بهت توضیح میدم حسین هم مشابه همین رو به دوستاش گفت شروع کردیم قدم زدن جفتمون منتظر بود که اون یکی شروع کنه حرف زدن ماشالله برای خودت مردی شدی شک داشتم که خودت باشی یا نه خیلی عوض شدی تو هم خیلی عوض شدی منم چند ثانیه طول کشید بشناسمت باورم نمیشد که تویی بقیه چطورن یعنی باور کنم که حال بقیه برات مهمه بعد اون همه بلاهایی که سرت آوردن نمیدونم واقعا برام مهمه بدونم یا نه اما اگه تا 4 سال پیش یکی بهم میگفت یه روزی از دیدن تو اینقدر خوشحال میشم چنان میزدم تو گوشش که بره کره ماه حسین از این جمله ام حسابی خندید یه نیمکت انتهای هشت باغ گیر اوردیم و نشستیم از وقتی که تو رفتی همه چی عوض شد افتضاح بود افتضاح تر شد حسام معتاد شد از سربازی هم که برگشت تزریقی شده بود مامان اکرم هم مریضیاش شروع شد هنوزم مریضه حالش اصلا خوب نیست حلما هم ازدواج کرد خب با کی شوهرش خوبه یا نه خوشبخت هستن حسین یه آهی کشیدو گفت وقتی که پدر خانواده بالاسرشون نباشه و یه آدم معتاد بشه بزرگتر اگه مشخص بشه که شوهر آبجیت هم معتاده چیز عجیبی نیست اما سر زندگیشه چند وقت یه بار با صورت کبود شده میاد چند روزی هستو باز برمی گرده من چند بار با شوهرش درگیر شدم اما فایده نداره حلما زندگی با اونو ترجیح میده به مطلقه بودن واقعا تو دلم مونده بودم که الان باید خوشحال باشم یا ناراحت یاد اون کتکی که سه تایی بهم زدن افتادم لحظه ای که از ترس دستمو گذاشته بودم رو صورتم یاد اون بلاهایی که حسام سرم آورد افتادم یاد اون روزی که منو تو اون خونه گیر انداخت یا شبایی که بالا سرم میومد یاد اون تحقیر شدنم جلوی حلما افتادم یاد حسادتاش و اذیتاش افتادم حالا داشتم از بدبختی همشون می شنیدم از اینکه آب خوش از گلوی هیچ کدومشون پایین نرفته نه خوشحال بودم و نه ناراحت یه حس عجیبی داشتم هیچ کلمه ای برای توصیفش نیست تو تعریف کن کجا غیبت زد من رفتم تهران همونجا هم کار کردم و هم درس خوندم الانم اونجام برای یه سری کارا اومدم اینجا یعنی موقت اینجایی برمیگردی دیگه هیچ وقت نمی بینمت آره باید برگردم اگه موبایل داری شماره تماستو بده هر وقت برگشتم باهات تماس می گیرم راستی از مجید چه خبر همون همسایه مون یادته اینو که گفتم حسین روشو ازم برگردوند قیافش درهم شد بهش اصرار کردم که چرا اینجوری شدی چی شده مگه فردای اون روزی که تو غیبت زد حسام حسابی دنبالت گشت که پیدات کنه شب که برگشت درب و داغون بود حسابی کتکش زده بودن هر چی مامان بهش گفت چی شده جواب نداد یه هو بلند شد رفت در خونه مجید اینا شروع کرد داد و بیداد کردن مجید و باباش و داداشش اومدن بیرون که ببینن چی شده کل کوچه ریخت بیرون از داد و بیداد حسام شروع کرد به مجید فحش دادن آخرشم بهش گفت چی گفت حسین چرا ساکت شدی بگو چی گفت گفت که خیلی وقته تو رو روش نشد ادامشو بگه لازمم نبود که بگه آخرین صحنه از مجید اومد جلوی چشمام اون لبخند امیدوارانه اش از اینکه فکر کرد من می مونم حتی نمی تونم تصور کنم که بعد شنیدن حرفای حسام چه اتفاقی براش افتاده الان مجید کجاست هنوز همون مکانیکی کار میکنه بعد اون شب دیگه هیچ وقت ندیدمش یعنی اینجور که شنیدم هیچ کس ندیدش اونم غیبش زد دیگه ظرفیتم پر شده بود دیگه تحمل شنیدن از مجید رو نداشتم کلا ظرفیت این همه فشاری که روم بودو نداشتم بلند شدم وایستادم حسین از تو جیبش یه موبایل خیلی قدیمی نوکیا درآورد شماره خودشو داد و منتظر بود من شماره بدم عزیزم من شماره ثابتی ندارم که بهت بدم هر چی بدم فایده نداره بهت قول میدم باهات تماس می گیرم اجازه هست دو تا خواهش ازت کنم آره چرا که نه هر چی دوست داری بگو اول اینکه این دیدن منو به هیچ کسی نگی به هیچ کس حسین دوم اینکه احتمال داره با پرس و جو از طریق برادر مجید جاشو بشه پیدا کرد میشه خواهش کنم هر جور شده مجیدو برام پیدا کنی باشه فرشته هر چی تو بخوای بهت قول میدم از زیر سنگ هم شده پیداش کنم قبل از خدافظی دوباره بغلش کردم دوباره اشک تو چشماش جمع شد همین که پامو تو خوابگاه گذاشتم رفتم سر وقت یاهو مسنجر همچنان خبری نبود آخر هفته بعدش رفتم خونه سهیلا دوباره همون شرابو بهم داد از همه انرژیم استفاده کردم ترس درونمو نفهمه این همه جلو اومده بودم و حق اشتباه نداشتم به هر قیمتی بعد به هوش اومدن باز همون بدن درد و همون سر درد هم جلوم درد میکرد و هم پشتم ایندفعه به پارسا نگفتم که دوباره اون شرابو خوردم تا شروع امتحانای ترم یه بار دیگه رفتم و همون بساط بود اما این سری قبل از رفتنم به خوابگاه سهیلا بهم گفت بعد امتحانا برات یه سورپرایز حسابی دارم از همین الان آمادگیشو داشته باش سورپرایز قبلیش یه شراب مخصوص بود که منو بیهوش میکرد سورپرایز بعدیش چی میتونه باشه تو چشماش نگاه کردم موج اطمینان رو توی چشماش دیدم موج اطمینان از دختری که معتادش شده معتاد خشونت سکس و ابهتش شده برای تایید اطمینانش دستشو گرفتمو گذاشتم رو باسنم گفتم امیدوارم مثل این سورپرایز درد آور باشه پوزخند پیروزمندانه ای زد گفت بهت قول میدم خیلی بیشتر غافلگیر بشی عزیزم وارد خوابگاه شدم همه وجودمو ترس و استرس گرفته بود بازم تو پیام نوشتم که همه چی عادی پیش رفت اما خودم خوب میدونستم که تو اون خونه لعنتی هیچی عادی نیست حتی دیگه با وحیده هم حوصله حرف زدن نداشتم با بی حوصلگی امتحانا رو دادم هنوز یکی مونده بود طبق عادت چند وقت گذشته وقتی که همه خواب بودن لپتابو برداشتم با نا امیدی وارد یاهو مسنجر شدم نفسم بند اومد کویر نوشته بود سلام ادامه نوشته

Date: October 8, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *