اواخر پاییز 92 برای من مصادف شده بود با روز هایی که اغلب نمیتونستم بیشتر از 2 یا 3 روز دوری از خودارضائی رو تحمل کنم یه روز که تقریبا دوری 3 روزم از خودارضائی تکمیل شده بود و البته با این حال هوسی به خودارضائی نداشتم رفتم حمام بعد از اینکه شامپو زدم به سرم و دستم رو به همه جای بدنم کشیدم تا بدنم رو بشورم وقتی دستم به زیرشکمم رسید نا خود آگاه بیشتر و بیشتر شستم و نهایتا کاملا ناخواسته خودارضائی کردم بعد از خودارضائی احساس پشیمونی عمیقی بهم دست داد چون واقعا قصد این کار رو نداشتم اون روز بعد از خودارضائی تصمیم جدی به ترک این کار گرفتم و تقریبا یک ماه از تصمیمم میگذشت که یک روز عموم با من تماس گرفت و از نوبت دکترش گفت که باید بره تهران و 3 روز زن عموم تنهاست بخاطر همین موضوع از من خواست که برم پیش زن عموم و تنهاش نذارم از خونه عمومینا براتون بگم که زیربناش 3000 متره حیاط خیلی بزرگی داره پره درخته و دو تا اتاق هم آخر حیاط داره که داخلش بیشتر ساز های قدیمی و کتاب و این طور چیز ها نگهداری میشه خلاصه جمعه شب بود که عموم با مادرم تماس گرفت و گفت به احمد بنده بگو فردا صبح بیاد خونه ما که ترانه زن عموم تنهاست مادرم هم به من گفت و من هم وسایلام از قبیل لپتاپم و کتاب فیزیک پیش و دیفرانسیل و جزوات مربوطشونو و رو برداشتم راهی شهرستان شدم و رفتم پیش زن عموم زن عموم متولد 60 هست و تقریبا 8 سال از من بزرگتره صبح شنبه ساعت 9 صبح بود که رسیدم خونشون کلید رو که عموم به مادرم داده بود مادرم به من داده بود رو انداختم به در رو رفتم داخل حیاط و بعدشم رفتم داخل ساختمون دیدم زن عموم نیست گشتم دنبالش تا رسیدم به اتاق خواب از جا کلیدی نگاه کردم که دیدم خوابیده دورو برشم پر کتابای مختلف و تابلو های نقاشیو سی دی و این جور چیزاست بیرون تو حال منم بساط درس خوندنمو شروع کردم تا اینکه بیدار شد اومد سلام صبح بخیر گفت و رفت دست و صورتشو شست و اومد نشست پیش من کتابامو نگاه کرد و گفت تو دیفرانسیل مشکلی ندارم آخه ریاضیش خوبه رشته دانشگاهیش معماری بوده و ارشد معماری داره یکم باهام دیف کار کرد و گفت بهتره یه فکری واسه نهار بکنه بعدش با هم رفتیم بیرون خرید یه مقدار مواد فست فود خریداری کردیم بعد اومدیم خونه و یه پیتزایی زدیم که نگو و نپرس بعدش هم اون رفت یکمی استراحت کنه و منم همه ظرفا رو شستم و آشپز خونرم مرتب کردمو رفتم خوابیدم بعد از ظهر وقتی بیدار شدم دیدم بالاسرم نشسته و داره یه رمان که تازه شروع کرده بود و میخونه دیدم داره بارون میاد کتابشو ازش گرفتمو گفتم ترانه جون حوصله داریا پاشو آش رشته درست کن که تو هوای بارونی خیلی میچسبه اونم گفت چشم عزیزم و رفت تو آشپزخونه سراغ پیاز داغ و شروع کرد به پیازخورد کردن اولش متوجه نشدم که داره پیاز خورد میکنه دیدم داره گریه میکنه رفتم پیشش از پشت نگاش کردم دیدم نه راستی راستی داره گریه میکنه از پشت بهش نزدیک شدمو گفتم چی شده ترانه جون چرا گریه میکنی بعد به پیازا اشاره کرد و منم جریانو متوجه شدم خلاصه بعد از آش رشته دیگه هوا غروب شده بود منم نگاه کردم دیدم چراغای دو تا اتاق آخر حیاط روشنه گفتم بریم اونجا چراغا رو خاموش کنیم جفتمون میترسیدیم تنهایی بریم تو حیاط خلاصه با هم رفتیم تو اتاق های آخر حیاط اونجا چشمم به یه گیتار خورد و شروع کردم یه آهنگ رقص دار زدم ترانه هم شروع کرد به رقصیدن بعد دیدم خیلی دوست دارم باهاش برقصم از موبایلم یه آهنگ گذاشتمو با هم شروع کردیم به رقصیدن تقریبا دو ساعت رقصیدیم تا شارژ گوشیم تمام شد اون شب بعد از مسواک رفت تو اتاق خواب گرفت خوابید منم رفتم تو حال بگیرم بخوابم اومد پیشمو گفت تو مثلا اومدی اینجا که من تنها نباشم خوب اگه شومو تو حال بخوابی که من بازم تنها میشم بیا رو تخت پیش من بخواب منم گفتم باشه و رفتم پیشش خوابیدم ولی وسطمون دو تا بالش گذاشتم که آره دیگه اتفاق خاصی نیفته و خوابیدیم شب اول گذشت و صبح یکشنبه رسید خونه عمومینا دستشوییشون داخل حمامه صبخح من رفته بودم تو حمام و داخل وان دراز کشیده بودم و داشتم ب آب داغ ریلکس میکردم و تا حدودی به خودارضائی وسوسه شدم تو همین وقت که یه دفعه اومئ تو حمام من سریع گفتم هووووی بورو بیرون من لختم گفت نمیتونم خودمو کنترل کنم دستشوییم شدیده نگات نمیکنم گفتم باشه فقط نگا نکنیا گفت باشه اومد و کارشو کرد و رفت بیرون اون روز دیگه اتفاق خاصی نیفتاد تا شب که دوباره رفتیم پیش هم خوابیدیم این دفعه با خودم گفتم من خودمو میتونم کنترل کنم و هیچ بالشتی وسط نذاشتم بخاری هم اینقدر خونه رو گرم کرده بود که اصلا طرف پتو که نمیرفتیم لباس زیادی هم نمیپوشیدیم همینطوری خوابیدم و زن عموم که دید هیچ بالشتی وسط نیست فکر کرد منظور من اینه که امشب بالشتا رو برداشتم که اگر خواستیم کاری بکنیم از طرف من اوکی هست در حالی که من همچین هدفی نداشتم خلاصه خودشو به من نزدیک تر کرد و خوابید من هم همینطوری بدون اینکه نیت بدی داشته باشم یه بوس از پیشونیش کردم و گفتم شب خوش عزیزم اون شب هم گذشت و صبح دوشنبه رسید روز آخر بود من یه مقدار از شب گذشته میزان حشریم بالارفته بود و تقریبا 35 روز از آخرین ارضائم میگذشت رفتم داخل حمام که با یه خود ارضائی خودمو راحــــــــــــت کنم اما وقتی رفتم داخل حمام باز هم خودمو کنترل کردم و بدون هیچ خودارضائی ای اومدم بیرون و زن عموم که میدونستم با من پایست و مشکلی با سیگار نداره چند نخ بهمن پا کوتاه که مال عموم بود بهم داد و ازش تشکر کردم و همه رو تو یک ساعت کشیدم و شروع کردیم با هم گپ زدن و قهوه خوردن تا اینکه بالاخره شب شد هیچ کدوم نمیخواستیم شب آخر تموم شه شروع کردیم درباره مسایل مختلف صحبت کردن بعد از چن دقیقه یه دفعه پرسید چرا شنبه شب وسط تخت بالش گذاشتمو دیشب نذاشتم من هم گفتم دلایل مختلفی میتونه داشته باشه مثه اینکه میخواستم هواپیما درست کنم گفت چرت نگو خلاصه خودت میدونی که من آدم راحتیم محدودیتی در این زمینه ندارم من هم گفتم منم همینطور منم محدودیتی در این زمینه سکس ندارم بعد شروع کردم براش جریان خود ارضائی که بالا گفته بودم رو تعریف کردم گفتم که تا حالا تجربه سکس نداشتم و تقریبا آرزومه که این اتفاق بیفته اون هم بهم گفت که پاشو لباساتو در بیار اصلا نمیدونستم دارم چیکار میکنم لخت شدم ولی شورتمو در نیاوردم گفت چرا خجالت میکشی در بیار من هم در آوردم گفت که مطمئنی میخوای با من سکس کنی من هم گقتم دیگه واسه رد کردن این تصمیم یه خورده دیر نشده اونم گفت البته که دیر شده دوتامون وسط حال تو مرکز قالی رو به روی هم ایستاده بودیم اون با لباس و من لخت تو چشمام نگاه کرد و گفت که بوسه بلدم من هم بوسه داغی از لباش گرفتم بعد گفت لباس هاشو در بیارم من هم اول دمپاییشو در آوردم بعد جوراباشو بعد پاشو بوسیدم داشتم بهش ابراز علاقه می کردم که کم کم گریم گرفت نمیتونستم خودمو کنترل کنم محکم بغش کردم و گفتم ای کاش زود تر میرسید این شب اون هم اشکش دراومده بود بعد دیگه همونجا قبل از سکس خوابمون برد از بس که گریه کردیم جالبه واقعا عاشق شده بودم نصفه شب بیدار شدم دیدم جلوم خوابیده کف حال بغلش کردم گذاشتمش رو تخت او هم بیدار شد و گفت که نمیخواد بخوابه و گلایه کرد که چرا خوابش برده ساعت 2 نصفه شب بود با هم رفتیم داخل حمام لباساشو در آورد و با هم تو وان دراز کشیدیم آب که داغ شد شروع کردم به بوسه زدن به پاهاش بعد بر عکس به موازات هم دراز کشیدیم من تمام پاشو لیس زدم و بوسیدم تا رسیدم به واژنش بعد دیگه انقدر تو حمام بخار شده بود و که به سختی همدیگرو میدیدیم بعدش پشت به من روی من دراز کشید و من هم کیرمو گذاشتم لای پاهاش که از قسمت پشت تو اون هوای بخاری داغ باهاش سکس کنم و در حالی که با دستام سینه هاشو میمالیدم شروع به سکس کردم و سریع آبم اومد ولی چون اون ارضا نشده بود باز هم ادامه دادم تا این دفعه از جلو و از قسمت کسش شروع به سکس کردم تا اینکه بالاخره داشت ارضا میشد و داد میزد که ادامه بدم تا ارضا بشه من هم با تمام توان ادامه دادم تا اینکه ارضا شدو تشکر کرد اون شب گذشت و من هیچ وقت فراموشش نمیکنم بعد از اون هم زیاد با زن عموم میگشتم هر جا میرفتیم با هم بودیم تو مهمونیا همیشه با هم میرقصدیدیم وسوسه میشدم جلوی عموم لبهاشو ببسومش میخواستم با این کارم بگم که ترانه رو دوسش دارم این داستان ادامه دارد دفعه بعد بیشتر شهوتیتون میکنم قووول میدم نوشته
0 views
Date: April 28, 2022