سلام به همه خواننده های عزیز سایت خوب شهوانی امروز واسه اولین بار است که ازین سایت دیدن کردم و چندین داستان از شماها دوستان عزیز راخواندم که غم و درد خاطره تلخ سه سال پیش را برام زنده کرد البته قبل از نوشتن از همه یه عذر خواهی کنم که زیاد اهل نوشتن جملات ادبی و با معنی مثل بقیه شماها نیستم و باهمین زبان ساده این حکایت واقعی زندگیم را براتان بنویسم تا که شاید همه شما این فرد ملعون که زندگیم را تباه کرد را نفرین کنین و اسمم رحمت و الان 34 سالمه و عمری با عزت و احترام زندگی کردم و سرم و لاک خودم بود و زندگی را حلال گونه ادامه میدادم و در 28 سالگی با دختری از فامیلان ازدواج کردم از همان روز نخست که من و فریبا زندگی مشترکمان را شروع کردم شکر خدا باهم خیلی خوب بودیم هردو اهل نماز و پاکی بودیم دوسه سالی گذشت همه چی در خوب و خوشی سپری میشد و اکثر مواقع خانه فامیلان میرفتیم و فامیلان هم خانه ما میامدن و زنم فریبا هم از مهمان نوازی چیزی کم نذاشت اما همین رفت و آمد ها بود که زندگیم و داغان کرد و یه شب تو خانه داشتیم تلویزون و نگاه میکردیم که گوشی خانمم زنگ خورد و چند دقیقه صحبت کرد و قطع کرد و گفت مجید پسر خاله ام بود گفت مامان میگه فردا شب بریم خانه اشان و فرداشبش که رسید دوسه کیلو میوه خریدیم و خانشان رفتیم و یکی دو ساعت نشستیم درین فاصله دیدم که زنم با پسر خاله اش چندین بار بحث میکردن اما اصلا فکر بد به ذهنم خطور نمیکرد وقتی هم بلند شدیم و به سمت خانه آمدیم فریبا اینگاری چیزی فکرش را درگیر کرده بود گفتم چی شده که گفت هیچی فقط خسته ام و لبخندی زد بعد آن شب چندین بار گوشی زنم زنگ خورد که جواب نمیداد و گفت مجیده حوصلش ندارم این کار دوسه بار تکرار شد و کمی مرا به شک انداخت اما نتونستم چیزی بگم بعد مدتی وقتی فهمید که من به این تماسهای مجید حساس شده ام یه شب پیشم امد و گفت حقیقتا مجید قبلا خواستگارم بوده است و حالا ازم گله و شکایت میکند که چرا باهاش ازدواج نکردم و ازین حرفها زنم برام گفت اما نتونستم باور کنم چون اگه چنین بود باید اول زندگیش اینطوری میشد اما حالا 3 ساله ازدواج کردیم و تازه میخواد گلایه کند این موضوع بدجور فکرم را مشغول کرده بود تا که با زنم دعوام شد که حق نداری با مجید تماس داشته باشی اما بازم تکرار شد و هی زنم میگفت بخدا بهت خیانت نمیکنم اره او درست میگفت بمن وفادار بود اما تااینکه این پسر خاله عوضی او مجبورش کرده بود و بعدا فهمیدم که بین مجید و زنم در مجردی رابطه عاشقانه ای بوده است و درین مدت 3 سال که فریبا با من ازدواج کرده همیشه ازش تقاضای نزدیکی میکند اما زنم قبول نمیکنه تا اینکه این بیشرف که یه شب خانه ما همگی جمع هستن در داخل اتاق خوابمان گوشی موبایلش را جاسازی میکنه و روی فیلمبرداری میگذاره و از قضا علاوه بر اینکه زن من عادت داره شبها فقط با یه شورت و سوتین میخوابه و بدنش لخت است آن شب ما باهم نزدیکی داشتیم و روز بعد هم مجید میاد گوشیش را میبره و حالا فیلم سکس من و فریبا را داره و به خود فریبا هم میگه اگه بغلم نیای فیلمتان را پخش میکنم و زن من هم نادانی میکنه و موضوع را به من نمیگه و خیلی میترسه و هرچه قسم و قران مجید میده که بذار زندگیم بکنم اگه رحمت بفهمه من و طلاق میده و زندگیم داغان میشه اما حرف تو گوش این پست فطرت نمیره و از فریبا قول میگیره که بهش کس بدهد و زنم هم ناچاری قبول میکند و بهش میگه فقط صبر کنید تا وقتی خودم خبر میدم درین مدت فیلم رو گوشی مجید است و متاسفانه نمیدانم چطوری بوده که دست دوستاش میفته و تعداد زیادی این فیلم را میبینن و یه بنده خدا هم محض رفاقت یه روز پیشم امد و گفت که قضیه از چه قراره و فیلم تو و خانمت را دیده ام بدجور ناراحت شدم و مستقیم پیش زنم رفتم و چند سیلی بهش زدم و گفتم حالا میای بدون اینکه بمن بگی از سکس هردومان فیلم گرفتی و الان کل روستا فیلم را دیده ان و ابرومان رفته و دیگه باید خودکشی کنیم و خلاصه خیلی حرف بهش زدم و اوهم فقط گریست و لب باز کرد و حقیقت ماجرای مجید را گفت که چگونه امده گوشیش اتاق خوابمان گذاشته و فیلم گرفته و ازمن هم سکس خواسته است و شروع به قسم و قران کرد که حتی هنوز بدنم را لمس نکرده است فقط الکی بهش گفتم باشه در وقتش خبرت میکنم تا که شاید بتونم فیلم را ازش بگیرم و با اینکه یقین دارم راست میگفت و مجید بهش نزدیک نشده است اما هوار سرش زدم و هزار فوش به خودش و خانوادش دادم و گفتم دروغ نگو تا حالا مطمعنم صدبار کس و کونت گذاشته است و اوهم فقط قسم میخورد که نه داشتم منفجر میشدم یه کارت از آشپزخانه برداشتم و خون جلوی چشام گرفته بود و به فریبا گفتم الان میرم مجید را میکشم و بخانوادت میگم که زن و مجید باهم رابطه داشته ان و با سرعت از خانه خارج شدم و منکه دانستم پیش مجید نمیرم و فقط خواستم زنم را بترسانم و حدود ده دقیقه با ماشینم تو کوچه ها پرسه زدم و به زنم فکر میکردم و باخود گفتم شاید واقعا بی گناه باشد و فکرهای زیادی کردم و به این نتیجه رسیدم که خانه بروم و بشینم باهاش حرف بزنم و از راه قانونی وارد شویم و از مجید شکایت کنیم و بخانه برگشتم فریبا اصلا حالت عادی نداشت یه جوری شده بود اما اعصابم بدجور بود کارش نداشتم و داخل اتاق رفتم چند دقیقه بعدش برگشتم شروع به حرف زدن باهاش کردم به زور توانست حرف بزنه و هی میگفت رحمت جان بخدا بهت خیانت نکرده ام و این مدت بهت وفادار بوده ام و الان هم تورا خدا ازم دلگیر نباش بذار با اسوده بمیرم منکه اصلا فکرش نکرده بودم او چیزی خورده باشدو بهش گفتم اره برو خودت و بکش که اصلا به چشم نبینمت و اصلا روز اول چرا نیامدی ماجرا را برام بگی تا جلوی این ابرو ریزی را بگیرم فقط داشت گریه میکرد حدود 40 دقیقه گذشته بود که رنگش بدجور سفید شده بود و یه جیغ کشید و افتاد و سریع رفتم دیدم خاک عالم بر سرم شده و از دهنش کف بیرون میاد از پنجره اتاق که روبه کوچه بود چندین بار داد و هوار زدم و کمک خواستم تمام خودم را گم کرده بودم دوتا از همسایه ها از روی دیوار داخل حیاط پریدن و کمک کردن و زنم را داخل ماشینم رساندن و یکیشان پشت فرمان نشست و به بیمارستان رفتیم که متاسفانه کمبود امکانت همیشه هست و باید بیش از نیم ساعت راه میرفتیم تا به شهر کوچکی رسیدیم و زنم را به بیمارستان رساندیم در دل فقط دعا میکردم اتفاقی براش پیش نیاد و چند دقیقه بعد مامورین امدن و ازم سوالاتی پرسیدن و کم کم همه فامیل و اشنا جمع شدن دکتر به ما گفت که قرص برنج خورده است پدر و مادر زنم پیشم امدن و ازم جواب خواستن بهشان گفتم از بیرون که رفتم دقایقی بعد رو زمین افتاد حدود 3 ساعت گذشت که متاسفانه خبر مرگ زنم را بهم دادن از خدا فقط مرگ و میخواستم باورش برام سخت بود ما باهم خیلی ریلکس بودیم اما حالا بخاطر حرکت زشت پسر خاله اش فریبای من باید در دل خاک برود روز بعد با هزاران غم و اندوه مراسم خاکسپاری را انجام دادیم که سر خاک پدر و داداش زنم شروع به حرف زدن به من کردن و مردم وساطت کردن و مرا از انجا دور کردن زنم از دست داده بودم و دنیام سیاه شده بود یه دوسه هفته گذشت که خانواده زنم از من شکایت کردن و مرا متهم کردن که باعث خودکشی دخترشان شده ام تا اینکه مجبور شدم لب باز کنم و دیگه شکایت خودم را از مجید اعلام کردم و اورا دادگاه کشیدم اما مدارکی نداشتم اورا گناه کار نشان بدهد و قاضی هم حرفام را رد کرد و با میانجه گیری بزرگان روستا خانواده زنم از شکایت صرف نظر کردن و چندین بار که مجید را اتفاقی میدیم باهاش دعوام شد که یکبارش هم کارمان به کلانتری افتاد اما دیگه گذشت این پست فطرت لعنتی داره زندگیش را میکنه و 6 ماه قبل هم زن گرفته است و زن من بدبخت الان سه ساله در خاک است حالا من نمیتونم دعا کنم که زن مجید بی ابرو شود چون او بنده خدا چه گناهی کرده است اما از خدای بزرگ خواهانم این احمق پست را به دردی مبتلا کنه که بی درمان باشد که زندگیم را تباه کرد همان موقع که زنم خودکشی کرد دیگه کسی بحث فیلم مارا نکرد و هرکی داشت به حرمت مرگ زنم حذفش کرد اکنون 3 سال گذشته و من فقط میشینم و در غم و درد خودم و مواد میکشم شاید این تریاک بتونه غمم را کاسته کنه گرچه زندگی ادامه داره و هرکدام ما باید ادامه زندگی بدیم اما برای من دیگه همه چی تمام شده است فقط گویم پناه بر خدا از همتان دوستان عزیز معذرت خواهی دارم که اولا سبب ناراحتی شماها شدم و دوما داستانم ربطی به موضوع نداره و این یه سایت سکسی است اما حکایت من سکسی نبود اما دوست داشتم بنویسم و سوما هم از همتان خواهشی دارم که منو بنام برادر کوچکتان قبول کنین و بامن شریک باشید برای دعای گرفتاری این مجید بیشعور که زن جوان و بدبخت مرا که هنوز 22 سال داشت ناکام از دنیا ناکام به خاک سپرد ایشالا خودش فقط خودش نه مادر و نه خواهر و نه زنش را کاری ندارم فقط خودش زجر و ناله این کارش را ببیند ایشالا از همه عذر خواهی مجدد دارم شرمندم از همه شما نوشته
0 views
Date: February 22, 2019