برد دریا را کشید و روبروی آن ساختمانی باپنجره های شیشه ای بلند آنوقت قلم مویش راعوض کرد و زن را روبه روی پنجره کشید که دست به کمرآلوچه می خورد صدای تق وتوقِ کفش های زن که روی سرامیک های سیاه وسفیدکوبیده میشد درفضا پیچید زن درحالی که یک دستش به کمر بود و دستِ دیگر روی شکم برآمده اش آرام آرام خودش را تا کنارِپنجره رساند نقاش قلم مویش راسفید کرد و دُرناها راروی سطح آب کشیدتاوقتی زن به بیرون نگاه کند چشمش به دُرناها بی افتد زن سرش ر ا گرداند هلالِ موهایش ریخت روی پیشانی نقاش گوشه ای ازاتاق مردراکشیدتا وقتی زن سرش را بر می گرداند که به چشم های مردنگاه کند درست یادِ آن زمانی بی افتد که برای اولین بار به چشمانش زُل زده یادِآن زمان که گونه هایش سرخ شده وازخجالت سرش راپایین انداخته بود مرد اما به زمانی فکر کرد که برای اولین بار زن رادیده و دستپاچه شده بود خوب بیاد داشت که هنگام خروج از ان کتابفروشی که زن نیز برای کتاب خریدن بدانجا آمده بود چطور بی احتیاطی کرده و از فرط اظطراب باصورت به شیشه خورده بود زن سعی کرده جلوی خنده اش را ب۴گیرد اما مردخنده ی یواشکی او را دیده بود زن دوباره نگاهش رابه پنجره دوخت وبه کشتی هایی که در چشمهایش به ساحل می رسیدند نقاش به زنِ توی تابلو نگاه کرد رنگ ها را باهم ترکیب کرد وتوی ساحل پسربچه ای را کشید که روی ماسه ها بازی میکرد زن نگاهش را از کشتی ها گرفت وبه پسربچه ی توی ساحل نگاه کرد لبخندی زد و از ظرف توی دستش آلوچه ای برداشت ونزدیک لب های قرمزش برد پسربچه ی کنارِساحل دوید سمت دریا الوچه ازدست زن به زمین افتادوکشیده شدروی سرامیک های سفید زن دست های ظریفش را روی شیشه گذاشت پسر بچه جلوتر رفت زن دستهایش لرزید وپیشانی اش عرق کرد مرد از جایش جابجا شد و با نگرانی به زن نگاه کرد پسربچه تا وسط دریا رسید زن بادست به شیشه کوبید حالا دیگر او را نمی دید سرش گیج رفت ناخن هایش روی شیشه کشیده شد و رد پنجه هایش جا ماند نقاش نگاهی به نقاشی اش کرد و قلم مویش را شست تیراس
0 views
Date: March 13, 2020