دااااانگ دااااانگ دااااانگ ناقوس کلیسا راس ساعت کارش رو شروع کرد و با ساکت شدن ناقوس صدای گروه کر از سالن دعا بلند شده صدای گروه کر کلیسا همیشه برام لذت بخشه مخصوصا وقتی که بالای دودکش قدیمی کلیسا نشستم و ماه گِرد و تابان مثل یه فانوس روشن کل جنگل انبوه روبه روی کلیسا رو روشن کرده در چنین شب مهتابی سایه سیاهِ ساختمان کلیسا مثل یه شبح ترسناک بخشی از ابتدای جنگل رو پوشونده ولی باید عجله کنم دیدن این صحنه زیبا دیگه بسه باید خودم رو سریع به اتاق اعتراف برسونم معمولا بلافاصله بعد از مراسم پدر روحانی به اتاق اعتراف میره تا گنهکاران در پیشگاه پدر روحانی به گناهشون اعتراف کنند از این دودکش تا اتاق اعتراف مثل راه مخفی میمونه که از بهشت تا جهنم کشیده شده پر پیچ و خم و اسرارآمیز ولی گوش کردن به اعترافات یک گنه کار که دیگه تحمل پنهان کردن گناهش رو نداره اونقدر لذت بخش هست که به سختی راه بیارزه مخصوصا اینکه این امتیاز رو فقط من دارم یک موش زیرک و چابک فقط من هستم که میتونم به تمام اتاقهای کلیسا سرک بکشم گاهی اوقات احساس هم سنخی عجیبی بین خودم و ارواح قدیسان میکنم اونها هم مثل من حاملان اسرارانسانها بودند چه فرقی میکنه یک موش یا یک قدیس اونچه اهمیت داره امتیاز همه جا بودنه و پی بردن به این همه اسرار ناگفته باز هم یک زن زیبا اینباریک زن موبلند با چشمانی سبز و قدِ کشیده انگاراز ازل اتاق اعتراف رو برای زنان زیبا درست کردن تا به کردۀ خودشون اعتراف بکنن و راحت بشن دیدن این تصاویر برای من موش که خونه اصلیم فاضلاب روستاست و به این زنهای زیبا هیچ طمعی ندارم بیشتر جنبه اموزشی داره کی میدونه شاید روزی در این اتاقک اعتراف رازی بر ملا بشه و روح من رو هم هم سان روح سنت آگوستین قرار بده اونوقت میتونم زندگی سایر موشها رو هم تغییر بدم و جاشون رو از فاضلاب به یک نقطه آبرودار تری ببرم زن زیبا در پشت اتاق اعتراف قرار گرفته به جز پاهای سفید و زیباش چیزی معلوم نیست پدر روحانی با ردای بلندش وارد اتاق میشه و در حالی که چیزی به جز پاهای سفید دخترک رو نمی بینه کتاب انجیلش رو بدست گرفته و در انتظار اعترافه از گریه های دخترک پیداست که گناه بدی مرتکب شده هق هق دخترک به زجه تبدیل شده ظاهرا این دختر زیبا هم مشکل تمام دختران زیبایِ دیگه رو داره عاشق شده و در یک ظهر گرم تابستانی به دور از نگاه موزی هم نوعانش بر روی علوفه های نرم و خوش بوی مزرعه پدر بزگ تنش رو در اختیار عشقش گذاشته دخترک حتی جریان معاشقه اش رو با پسر عاشق جز به جز تعریف میکنه ت ا بلکه پدر روحانی برای هر جزء این معاشقه در پیشگاه خداوند براش طلب مغفرت بکنه از بوسیدن و مکیدن لبها تا لمس و لیسیدن الت پسر عاشق و ناله های پر لذت هر دو همه و همه رو برای پدر تعریف میکنه کاملا روشنه که این تصاویر در ایمان پدر هیچ خللی وارد نمی کنه پدر به طور جدی مشغول گوش دادن به اعترافات و نظاره کردن پاهای سفید دخترک هست چهره پدر برای منِ موش شبیه یک قدیس جدی هست که در آنِ واحد مشغول مذاکره با خدا برای حل و فصل گناهان نوع بشره ای کاش جماعت موش هم چنین پدر روحانی داشت بعد از تمام شدن اعترافات پدر روحانی که هنوز حالت جدی خودش رو حفظ کرده از دخترک سوال حساسی پرسید که با فریاد دخترک به پایان رسید البته انصافا برای من موش هم جای سوال بود که آیا این معاشقه با فرو رفتن آلت پسر عاشق در واژن تنگ و مرطوب دخترک به کمال رسیده یا نه که البته فریاد دخترک انکار قطعی این عمل شنیع بود ظاهرا اون دو قصد چنین کاری داشتند ولی لطف خدا مانع اون دو شده و در لحظه آخر صدای عَر عَر خری که اطرافشون مشغول چریدن بوده پدر بزرگ رو به نزدیک اونها میکشونه و پسر عاشق به سرعت فرار میکنه پدر روحانی که انگار بخشی از گناهان نوع بشر به یک باره از روی دوشش برداشته شده لبخندی به لب زد و برای دخترک دعایی به زبانی عجیب خوند منتظر بودم پدر گنهکار دیگری رو به حضور بپذیره اما ظاهرا پدر روحانی حتی پس از دعا در روح رنجور اون دخترآثاری از گناه رو حس کرده والا سابقه نداشته که پدر یکی از گنهکاران رو به اتاق مخصوص خودش ببره حتما رازی در میونه اینجا به موش بودنم افتخار میکنم باید به سرعت از طریق سوراخهای درونِ دیوار به اتاق مخصوص پدر برم شاید امشب همون شب موعود زندگی منه بالاخره سوراخ مناسبی برای مشاهده گفتگو های دخترک و پدر روحانی پیدا کردم دخترک روبه روی منه صورت زیباش رو کاملا میبینم نور فانوسِ کنارش چشمان سبز دخترک رو جذاب تر کرده پدر پشت به من مشغول پر کردن پیاله دخترک از شراب قرمزه بارها در راه رسیدن به دود کش از انبار شراب کلیسا عبور کردم فکر میکنم پدربا نیت پاک خودش تمام اون شرابها رو درست کرده تا به گنهکاران بده و بار گناهانشون رو کم کنه دخترک کمی از اون شراب رو نوشید با نوشیدن جرعه دوم پدر به سمت ارگ کهنه گوشه اتاق رفت و شروع به نواختن یک آهنگ دعا گونه کرد چنین مهارتی در رفع گناه فقط در تخصص پدر روحانی اونقدر فضای ارام و معنوی در اتاق حکم فرماست که پلکهای دخترک چند باری به روی هم اومدن ولی نه ای کاش میتونستم به دخترک کمک کنم تا نخوابه حتما پدر راز مهمی رو میخواد با او در میون بزاره نخواب نه نخواب دخترک تعادل خودش رو از دست داد و ما بقی شراب داخل لیوان روی زمین ریخت کف زمین اتاق پدر رنگ خون گرفته بوی شراب اعلا رو حس میکنم دخترک نخوابیده بلکه بیهوش شده ولی چرا فکر میکردم قراره رازی بین این دو نفر بیان بشه ولی چرا دخترک به این سرعت بیهوش شد من یک موشم اما به شدت کنجکاو شدم نه امکان نداره این افکار رو باید از سرم دور کنم پدر روحانی حتما برای امر مهم الهی که مربوط به بخشودگی گناهان دخترک هست شراب او رو به ماده خواب آور آغشته کرده والا پدر روحانی و آزار به دیگری پدر هنوز مشغول نواختن ارگ هست ولی از لای جرز دیوار صدای پا میشنوم درب اتاق پدر به ارامی باز شده کسی که درب رو باز کرد صورت خودش رو به دقت پوشونده پدر بی توجه به ورود اون فرد به نواختن ارگ ادامه میده فرد وارد شده دستمال دور صورتش رو باز میکنه و موهای بلند و سفیدش رو به بیرون میریزه میشناسمش خیلی خوب هم میشناسمش ولی خانوم ماریا اینجا در اتاق مخصوص پدر چه میکنه گیج شدم ماریا به سمت دختر میره و چند بار دخترک رو صدا میزنه پدر همچنین مشغول نواختن ارگ هست باز هم صدا پایی میشنوم صدایی محکم تر از صدای پای ماریا فرد قوی هیکلی وارد اتاق میشه اینجا چه خبره چرا پدر هیچ واکنشی نشون نمیده گیج شدم در تمام عمر دو ساله خودم چنین چیزی ندیده بودم با اشاره ماریا مرد قوی هیکل که هنوز صورتش رو پوشیده نگه داشته دخترک رو بغل میکنه باید دنبالشون برم ولی پدر هنوز هم مشغول نواختن ارگه نمیتونم دخترک رو رها کنم باید بدنبالشون برم داخل سوراخ دیوار میشم صدای پاها رو دنبال میکنم اونها به سمت طبقه پایینی کلیسا در حرکتند بعد از عبور از انبار شراب که چند متر زیر سطح زمین ساخته شده ماریا و اون مرد به طبقه پایینتر میرن تا به حال وارد سوراخهای دیوار این بخش از کلیسا نشدم صدای وِز وِز لولای یک در رو میشنوم از درزِ دیوار نور مشعل ماریا رو میبینم به هر سختی که بود خودم رو از سوراخهای دیوارهای سنگی به سمت اتاق میکشونم حالا از گوشه سمت چپ شاهد اون سه نفرم با اشاره ماریا اون مرد دخترک رو چهار دست و پا روی زمین نگه داشت دودست و دو پاش رو به سگکهای اهنی زنگ زده ای که روی زمین بود بست بعد تن دخترک رو محکم به طناب ضخیم و درازی که از سقف به پایین امتداد داشت بست دخترک در اون حال تلو تلو میخور هنوز خبری از پدر نبود مرد تنومند بدون گفتگویی اتاق رو ترک کرد اونچه میدیدم رو باور نمیکردم ماریا همسر خان روستای ماست زنی زیبا که علی رغم سنش پوست صورت جوان و تمیزی داره هر هفته یکشنبه به همراه شوهرش به مراسم دعای پدر روحانی میان در طول مدت عمرم هرگز رفتار بد و ناشایستی از او ندیدم ولی امشب برای اونچه میبینم هیچ دلیلی ندارم صدای زنجیرهای دخترک از خواب بیدارم کرد نمیدونم چقدر منتظر بودم ولی پدر در کنار سر دخترک نشسته ماریا ساکت و ارام پشت دخترک به گفتگوی اون دو گوش میده پدر سوال مهمش روباز هم برای دخترک تکرار کرد که اینباردخترک انکار رابطه با پسر عاشق رو با نوعی تند خویی به پدر اعلام کرد پدر خوشحال تر از دفعات قبل تشت بزرگی رو از گوشه اتاق برداشت و اون رو زیر دخترک گذاشت بعد خواندن دعایی چاقویی از جیبش بیرون اورد و زخم کوچکی در گردن دخترک ایجاد کرد صدای زجه های دخترک بیشتر از وقت اعتراف بود احتمال میدم پدرقصد خیری داره و خون دوران گنهکاری دختر رومیخواد از اون بگیره تا بلکه دخترک ارام تر به زندگی مومنانه خودش ادامه بده لایه ای از خون کف تشت رو گرفته صدای زجه های دخترک هر لحظه کم و کمتر میشه احتمال میدم که اون دختر به ارامش بیشتری رسیده با از حال رفتن دخترک پدر دستمالی رو به گردن او میبنده تا جلوی خونریزی دخترک رو بگیره هنوز هم دلیل این کار پدر رو نمیدونم ولی به ایمانش اعتقاد و اعتماد دارم ماریا و پدر از اتاق خارح میشن باید بدنبالشون برم احتمال میدم به اتاق مخصوص پدر برن به سرعت داخل سوراخ دیوار سنگی میشم و دنبال صدای پارو میگیرم حدسم درست بود اون دو وارد اتاق مخصوص پدر شدند حتما باید راز مهمی رو با هم در میون بزارن ماریا پشت میز نشست درست همون جایی که دخترک ساعتی قبل نشسته بود پدر از کمد گوشه اتاق دستمالی بیرون اورد صبر کن ببینم وای عجب بویی بوی بهشت میاد خدای من نکنه مثل مریم مقدس برای من هم از اسمان هدیه ای فرستادی پدر از داخل دستمال تکه ای پنیر بیرون میاره و اون رو به سر یک شیء آهنی میزنه خدای من بوی این پنیر اعلا داره مستم میکنه نگاه کن پدر پنیر رو درست جلوی سوراخ رو به روییم گذاشته مردان پرهیزگار همیشه به فکر همه هستند حتی موشها به سرعت به سوراخ مقابل میرم اراده ام در برابر پنیر از دست رفته به سرعت به سمت پنیر میرم که ناگهان در دمم احساس درد میکنم توان تکون خوردن ندارم پنیر پنیر پنیر اعلا دستان گرم پدر رو بر روی پشتم احساس میکنم همیشه ارزو داشتم اون دستان مومن که با چابکی روی ارگ کلیسا مینوازد به تن من بخوره پدر من رو بلند میکنه و به لب میز میاره از این فاصله چشمان پر نفوذ ماریا رو بهتر میبینم این زن بینهایت زیباست چشمانش مثل یک روباه قرمز روشن و اسرار امیزه پدر چاقویی از روی کمد بر میداره شاید تکه پنیر دیگه ای در انتظارمه خدا شکرت تغ تغ تغ صدای تغ تغ بلندی از خواب بیدارم کرد به سرعت به سمت نور باریکی که از در اتاق انتهای راهرو میاد حرکت میکنم نور فانوس هنوز روشن بود پدر و بانویی که نمیشناختمش پشت میز نشسته بودند روشن بود که بر روی کف زمین چیزی ریخته شده چون تمام کف زمین قرمز شده بود بوی عجیبی توی اتاق می اومد تکه گوشتی سیاه که اطرافش چند قطره خون قرمز چکیده بود روی میز بین پدر و اون زن میانسال افتاده بود احتمالا باز هم این موشهای موزی مزاحم دعای شب پدر و حواریونش شدن البته نمیتونم این نکته رو انکار کنم که تقوای پدر اونقدر معروفه که اصلا بعید نیست مثل مریم مقدس خداوند برای او تکه گوشتی بهشتی فرستاده باشه اره دسته خودشه امشب چشمهای من به نور یک غذای بهشتی روشن شده باید ته و توی این گوشت بهشتی رو در بیارم پدر و زن اتاق خارج شدن حدس زدن اینکه به کجا میرن سخت نبود به سرعت به سمت مطبخ کلیسا رفتم صحبت از غذا دادن به یک گنهکار باکره بود حس هم نوع دوستی پدر من رو همیشه تحت تاثیر قرار میده ای کاش ما گربه ها هم چنین پدر رروحانی میداشتیم پدر به ارامی اون تکه گوشت بهشتی رو داخل یک قابلمه مسی پر از آب جوش گذاشت و کتاب مقدس رو در دست گرفت و شروع به دعا خوندن کرد ماریا هم با ملاغه ای آهنین مشغول هم زدن محتویات اون قابلمه است دیگه به خوبی بوی گوشت پخته رو از دور می فهمم شاید خواست خدا بود که نیمه شب با صدایی از خواب بیدار شم و شاهد چنین صحنه ای باشم من به پدر اطمینان دارم و میدونم هیچ کاری رو از روی هوا و هوس انجام نمیده خوب مثل اینکه گوشت آماده است اما کی قراره افتخار خوردن چنین هدیه الهی رو داشته باشه باید بفهمم باید دنبال پدر برم نرم نرمک بدنبالشون راه افتادم اونها از پله های زیرزمین به پایین میرن اینجارو هیچ وقت نرفته ام همیشه فکر میکردم پدر روحانی اشباح خبیث رو در این مکان نگه میداره ولی میدونم با وجود پدر و اون زن پرهیزگار هیچ صدمه ای به من نمیرسه به سرعت وارد اتاق میشم و در زیر صندلی چوبی پنهان میشم وقتی خوب به اطراف نگاه میکنم دختر جوانی رو میبینم در حالی که دودستش توسط یک زنجیر دراز به سقف بسته شده سرش رو به پایین به حالت خضوع قرار گرفته حس میزنم گناه بدی مرتکب شده باشه که عذابش چنین دردناکه پدر از اون تکه گوشت بهشتی به دخترک میده همیشه میدونستم که پدر شخصیت والایی داره و برای پاک کردن انسانها از گناه به هر کاری دست میزنه حتی تقسیم گوشت فرستاده شده از بهشت با یک گنهکار بعد از خوراندن تکه ای از گوشت پدر روحانی تکه دگری از گوشت رو در دست گرفته صدای زوزه لولای در که درست در کنار صندلی هست که من زیرش پنهان شدم شنیده میشه مرد قوی هیکل نیمه عریان به سمت پدر میاد و تکه گوشت رو میگیره و اون رو روی زمین میندازه خدای من عجب بوی خوشی داره این تکه گوشت نکنه نکنه این تکه گوشت روزی منه خدای من امشب بهترین شب زندگی منه با بیخوابی و هم پا شدن با پدر روحانی و حواریونش میتونم لذت خوردن یک گوشت بهشتی رو درک بکنم به سرعت از زیر صندلی بیرون میام و به سمت گوشت میرم به یک حرکت کل اون رو توی دهنم می برم و به یک باره می بلعم اوووووف عحب مزه ای احساس سنگینی میکنم فکر میکنم بهتر باشه به گوشه ای برم و بقیه شب رو بخوابم تا همینجا هم در راه خدا کلی جهاد کردم چشمهام حتی توان لحظه ای صبر کردن رو هم نداره باید برم مرد قوی هیکل به سمتم خم شده و با مهربانی من رو توی کیسه ای میندازه خدا خیرش بده شاید میخواد من رو به اتاق خوابم ببره ولی ولی چرا درِکیسه رو بست دوست ندارم با تقلای بیجا یکی از حواریون پدر رو آزار بدم حتما تمام کارهای این انسانهای با تقوی از سر خیر خواهی و مهربانیه باید کمی صبر کنم صدای برداشته شدنِ یک در میاد نمیدونم کجام ولی فکر میکنم تا لحظاتی دیگه مرد قوی هیکل درِ کیسه رو باز میکنه و من میتونم به یک خواب عمیق برم گربه لعنتی امشب کلی کار داریم و حالا این گربه هم میخواد مزاحم مابشه بدستور پدر کردمش تویِ یک کیسه و توی چاه اب حیات خلوت کلیسا انداختمش بابتِ امشب خانوم ماریا بهم قراره ده پوند پول بده کار خاصی نیست فقط قراره یک دختر گنهکار رواز گناه پاک کنیم از دوران کودکی که با مادرم به کلیسا میاومدم همیشه دوست داشتم بدونم پدران روحانی با جسمهای الوده به گناه چطور برخورد میکنن امشب این توفیق رو داشتم دختر گنهکار که گفته میشه مرتکب زنا شده باید با دعا های پدر پاک بشه بعد از انداختن گربه به داخل چاه وارد اتاق شدم هنوز دخترک به همون حالت به زنجیر بسته شده پدر کمی از دستمال دور گردنش رو شل کرده و خون قطره قطره ازروی گردنش به داخل تشت میریزه خانوم ماریا نزدیکم میشه و از من می پرسه که در کجا غسل تعمید شدم بهش جواب میدم که در دوران کودکی در همین کلیسا غسل تعمید شدم از من میخواد تا لخت بشم کمی جا خوردم نگاهم به نگاه پدر گره میخوره پدر سری تکون میده خیالم راحت میشه این قطعا خواست پدرِ روحانیه و برای من لازم الاجراست پدر در حالی که انجیل بدست داره نزدیکم میشه و برام توضیح میده که شیاطین به سختی در درونِ تن دختر حلول کرده اند و تنها راه رهایی اون چشیدن دردِ تجاوز از جانب یک مسیحی معتقده تجاوز به واژن دختر گیج شدم تا اونجایی که می دونم گناه رو با گناه نمیشه شست ولی قصد دخالت در آمرزیده شدن این دختر بیگناه ندارم پدر تاکید میکنه که تجاوز صِرف کاری از پیش نمیبره و باید اون دختر در من شهوت لازم رو ایجاد بکنه پس قبل از تجاوز باید با ور رفتن با تنِ دختر شهوت رو در خودم ایجاد کنم پدر و خانوم ماریا از اتاق خارج میشن هیچ کس در اتاق نیست به سمت دخترک میرم همچنان بیهوش به زنجیر اویزونه دست روی تن لطیفش میکشم روی باسنش چنگ میزنم هر لحظه احساس میکنم که چقدر خداوند به ما لطف داشته و احساس میکنم چقدر به مسیحی بودنم افتخار میکنم اگر نبود دستور الهیِ پدر هیچ وقت چنین لذ تی نمیتونست نصیب من بشه حالا با مجوز شرعی پدر میتونم هم در پاک کردن تنِ این دختر گنهکار شریک بشم و هم لذت بی حدی از تن زیباش ببرم صورتم رو به باسنِ نرم و سفیدش مالیدم با دست تمام سطحِ تَنش رو لمس کردم از سینه هایِ کوچکش تا شیار روی شونه اش وکَمرباریکش احساس میکنم شَهوت فراوانی با این کار در من شکل گرفته یک شهوت حلال آلتم رو که به حالتِ نیمه بر افراشته شده به تن دخترک می مالم و اون رو در شیار باسنش قرار میدم گرمای تن دخترک آلتم رو به حداکثر اندازه ممکن میرسونه نمیدونم ایا میتونم کارم رو شروع بکنم یا نه یک بارِ دیگه حرفهای پدر رو مرور میکنم به نظرم شهوت لازم در من که یک جوان معتقد مسیحی هستم به اندازه کافی ایجاد شده تا بتونم همونطور که پدر گفت گناهان این دختر بدبخت رو پاک کنم انگشت اشاره ام رو با آب دهن مخلوط میکنم و اون رو به داخل شیار باسن دختر میزنم سوراخ تنگ یک دختر جوان تنها با فشار باز میشه پس التم رو روی سوراخ قرار میدم و با فشار فراوان اون رو داخل باسن دخترک میکنم با فرو رفتم کامل آلتم احساس میکنم در بهشت هستم شهوتم دو چندان شده التم حتی در باسن دخترک هم متورم تر شده به سختی اون رو تکون میدم احساس میکنم شدت درد دخترک رو هم بیدار کرده قطرات کوچک خون از گردن دخترک به داخل تشت میریزه با تمام قدرت آلتم رو در باسن دخترک تکان میدم انحنای کمر دختر به قدری مناسب هست که هیچ احساس نیازی به هیچ تکیه گاهی ندارم سوراخ بعد از چندین بار عقب و جلو کردن باز تر شده اما به یاد حرف پدر میافتم ظاهرا به وظیفه درخواستی توجه لازم رو نکردم پدر از من خواست به واژن دختر تجاوز بکنم و نه باسن چقدر عمل به دستورات مردان خدا سخته و برای عمل به اونها باید بسیار دقت کرد التم رو از داخل باسن دخترک بیرون میارم دخترک چهار دست و پا روی زمین بود به سختی تنش رو به سمت خودم چرخواندم دستهای دختر به دور هم پیچی خورده بود و همین باعث کبود شدن مچ دست شده بود اما چه باک همه اینها هزینه های پاک شدن و پاک زندگی کردنه دستم رو بین پاهای دختر کردم گرمای داخل اتاق باعث خیس شدن بین پای دختر شده بود هر چه دستم به سمت واژن دخترک میرفت گرما هم بیشتر میشد با دست دیگرم دو پای دختر رو از هم باز کردم مخلوطی از بوی عرق وبوی واژن دختر به مشامم خورد واژن اونقدر خیس بود که نیازی به آب دهان نداشته باشه الت سیخ شده ام رو بدون هیچ مقدمه ای داخل واژن دخترک کردم اما اما با کمال تعجب با فرو رفتن التم بداخل واژن دخترک چند قطره خون از واژن دخترک به بیرون ریخت شک کردم باز هم حرفهای ماریا و پدر رو مرور کردم اگر این دختر مرتکب زنا شده پس قاعدتا باید بدون پرده باشه پس این قطرات خون چیه به سرعت به نادانی خودم لعنت فرستادم حرف پدر برای من بیش از منطق سُست خودم حجت داره از خداوند بابت این شک گُناه وار توبه کردم و این بار با فشار التم رو به داخل واژن دخترک فرو کردم لذت بی حدی میبردم چَنگ زدن به روی سینه های کوچکِ دخترک لذتم رو دو چندان میکرد دوست داشتم گردن زیبا و نازکش رو بِمَکُم ولی دستمال و زخم روی گردن این اجازه رو به من نمیداد به سرعت آلتم رو در داخل واژن دخترک بالا و پایین می بردم و به یکباره تمام شهوتم رو بداخل واژن دخترک خُوراندم در دلم اطمینان داشتم که تمام اشباح پلید از وجود دخترک بیرون جهیده اند و دخترک به یک موجود پاک و بی گناه تبدیل شده از خداوند بابت لطف بخشش گناهان تشکر کردم ادامه نوشته عقاب
0 views
Date: January 31, 2020