سلام من وحید هستم ۲۳ سال سنمه داستانی که میخوام برای شما تعریف کنم واقعیت نداره تمام این داستان در ذهن من اتفاق افتاده و با همین اتفاقات ذهنی خودمو ارضا میکنم به قول دوستان جقیم خخخ داستان منو رضا از اونجایی شروع شد که یک روز آمپر شهوتم زده بود بالا و نمس تونستم خودمو کنترل کنم از طرفی هم نیاز به یک دوست داشتم که حرف دلمو بهش بگم من از دنیای واقعی آدم کم روی هستم به همین دلیل تصمیم گرفتم در فضای محازی دنبال یک هم دم بکردم خلاصه اومد گوگل سرچ کردم و به یک تاپیک در یکی از این انجمن های سکسی رسیدم که در خواست دوستی برای گی کرده بود اتفاقا هم شهری هم بودیم با هم تصمیم گرفتم شانس خودمو امتحان کنم فورا در اون سایت عضو شدم و یک پیام برای اون تاپیک ارسال کردم بعد چند روز به پیام من پاسخ داده شد وقتی متن پیام رو خوندم دیدم نوشته اسم من رضا ه ست و فقط با هم سن خودم دوست میشم من ۱۶ سال سن دارم درپاسخ به پیام رضا نوشتم که رضا جان من ۲۳ سال سنمه حداقل یه فرصت بده آشنا بشیم رضا هم خوشبختانه قبول کرد و شماره تلفن داد و این آغاز آشنایی ما از طریق تلگرام بود وقتی رضا رو تلگرامم اد کردم با دیدن عکس پروفایلش میخ کوب شدم از این بابت که این رضا در واقع همونی بود که من در رویاهام میدیدمش القصه این که ما چند هفته تلگرام در مورد خودمون حرف زدیم در مورد اخلاق و موارد شخصی دیگه بعضی یک روز مشغول کارای روز مره بودم که یک دفعه باز هوای رضا به سرم زد گفتم برم یه عکس جدید از بگیرم یه مقدار این درد دوری کم شه رفتم تلگرام از رضا یه عکس جدید درخواستم کنم که با پاسخ عجیبی از طرف رضا روبه رو شدم پاسخ رضا این بود که وحید داداش به خدا این کارا عاقبت نداره بیا ولش کن گی بازی و این حرفارو آقا رضای ما نمیدونم چه اتفاقی تو زندگیش ا فتاده بود که این حرفو به من زد منم واقعا از حرفش ناراحت شدم از این بابت که هنوز نتونستم خودمو براش ثابت کنم و بهش بقبولونم که رضا جان من نیتم بد نیست من فقط یه دوست و همدم نیاز دارم و درخواست من فقط گی نیست بعد از اون تاریخ ما رابطه داشتیم ولی مثل ثابق نه حرفای رد بدیلی بین ما حرفای معمولی بود و مربوط به حس حال هم دیگه نمیشد از این به بعد قصه جالبتر میشه بعد یه مدتی دم دمای عید فرصتی پیش اومد که برم مسافرت من آدم اجتماعی نیستم بیشتر مسافرتام تنهای با موتوره ولی این بار تصمیم گرفتم به رضا هم بگم باهام بیاد راستش انتظار قبول پیشنهادمو نداشتم چون تا به حال حضوی همو ندیده بودیم با این حال با کمال تعجب رضا درخواستمو قبول کرد ولی فقط برای یک روز چون رضا برای یک روز میتونست همراه من باشه تصمیم گرفتم بریم تبریز چون فاصله منی با شهر ما داشت میتونستیم یک روزه برگردیم فردای اون روز وسایل مورد نیازو گذاشتم ماشین و رفتم سراغ رضا چون این اولین دیدار من با رضا بود بین راه قلبم داشت تند تند میزد حال هوای خاصی داشتم دستام میلرزید با این اوصاف به راهم ادامه دادم و بلاخره سر قرار حاضر شدم رضا رو نمیدیدم تا اومدم پیاده بشم در ماشین باز شد و رضا سوار ماشین وقتی سلام کرد اصلا متوجه نشده بودم و همچنان محو تماشاش بودم سلام دوم رو شنیدم و با صدای لرزون پاسخ دادم حالت عجیبی فضای داخل ماشین رو در بر گرفته بود حالتی که با هیج جمله ای نمیشه توصیف کرد رضا واقعا شاهکار خلقت خداوند بود بلاخره با کمی تاخیر به سمت تبریز راه افتادیم حدود ساعت ۱۱ صبح رسیدیم تبریز از ۱۱ تا ۱۹ بعد از ظهر همه جاهای دیدنی شهرو رفتیم کلی خرید کردیم و قرار شد برگردیم رضا گفت ومید دیره بیا برگردیم گفتم باشه ولی در ادامه تایید حرف رضا گفتم کاش میشد شبو اینجا میموندیم فردا میرفتیم سرعین رضا با شنیدن این حرفم خوشحال شد و گفت جدی میگی من از بچگی دوست داشتم برم سرعین قبوله آقا قبوله امشبو میمونیم شاید الان فکر کنید که با موندن شب در تبریز من قصدی داشتم ولی خدا شاهده من هیچ قصدی نداشتم و فقط میخواستم به رضا خوش بگذره چون خیلی وابستش شده بودم خلاصه رفتیم یه اتقاق دو تخته گرفتیم و موندیم ساعت ۱۲ شب گفتم رضا من میرم یه دوش بگیرم تو هم بگیر بخواب فردا خسته نشی من لباسامو برداشتم و رفتم حمام جند دقیقه مشغول آب بازی بودم که در حمام زد شده اولش فکر کردم حتما کوشیم زنگ خورده رضا آورده جواب بدم باز پیش خودم گفتم ساعته ۱۲ کی زنگ میزنه تو همین فکرا بودم که درو باز کردم و با صحنه ای واجه شدم که تمام موهای سرم سیخ شد و از خود بیخود شدم صحنه ای که هیج وقت توی زندگیم فراموش نمیکنمش رضا پسر رویاهای من لخت پشت در حمام ایستاده بود من سنگ کوب کرده بودم و توان تکلم یک جمله هم نداشتم بدون هیج حرفی رضا وارد حمام شد رو به روی من ایستاد خیره شد به چشمام و با آرامش خاصی لبهای خودشو نزدیک لبهای من کرد با اولبن تماس لب های من با اون وارد دنیایی شدم که تا به حال برام ناشناخته بود این اولین سکس من بود چند دقیقه بعد با برداشته شدن لب رضا از لب من جشمامو باز کردم نگاه رو در روی رضا در این لحضه دیوانه کننده بود در این حال رضا خم شد و قصد ساک داشت در حالت خیره در چشمان هم بودیم که با چشمک رضا کل دنیا روی سرم آوار شد رضا با یک حالت عجیب که همراه با عشق بود شروع به ساک زدن کرد در اون لحظه انگار کانال عشق هر دوی ما به هم متصل شده بود گرمایه دهن رضا حس غریبی داشت حسی که جملات عاجزن از توصیف اون بعد از چند دقیقه تحمل نکردم و آبم ریخت بدم نای همراهی رضا رو نمیداد و این حال رو رضا درک کرد دوش گرفتیم در حین دپش گرفتن رضا گفت تا صبح وقت داریم خیالت راحت ضما فردا شبم قراره بمونیم با این حرفش فهمیدم مسافرت طولانیی رو در انتظار داریم و وقت زیاد اگر از طرز نوشتنم خوشتون اومد بگید بقیه داستان اون شبرو تعریف کنم در ظمن فردای اون شبم رضا مارو حسابی کرد در آخر باید بگم که منو رضا واقعا دوستیم ولی این اتتفاقات راستکی بین ما نیوفتاده دلیلشم رضاس قبول نمیکنه منم به نظرش احترام میزارم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018