اقایون خانوما این خاطره طنزه ولی واقعیه منو دوستم مهدی خیلی کارها کردیم که فقط قصد مون از اون کار خنده ولذت بوده بعنوان مثال ایستادن پشت چراغ سبز وحرکت موقع چراغ قرمز وبوق بوق کردن پشت سری ها یا واستادن پشت هر ۴چراغ قرمز چهارراه این یعنی فلکی پشت چهارراه استپ میکردیم ی روز دوستم از اهواز با پرشیاش اومد گفت ۳نفری بریم اطراف مشهد دور دور بگذریم از اینکه ضبط مون ملت رو نذاشت بخوابن نزدیکای صبح دوردور میزدیم یه نفر چون خیابون خلوت بود دست تکون داد وسوارش کردیم ووقتی ب مقصد رسیدیم ی هزاری کرایه داد و ما کلی ب مسافر کشی مون خندیدیم وشروع کردیم ب مسافر کشی خخ اونم با پرشیا شاسی هاش کپ جلو هرکی ترمز میزدیم فکر میکرد میخایم بدزدیمش خخ خیلی ها سوار نمیشدند رسیدیم ی چهارراه و ی خانم سر صبحی واستاده بود گفتم خانم کجا میری اخه من مسول تبلیغات وسفارش بودم مهدی حسابداری بود ودوست اهوازی مون راننده بود خخخخ گفتم کجا میرین خانم برسونیمتون وسوار شد تو مسیر همه سکوت کرده بودیم چون هممون درست حدس زده بودیم وتو تودلمون داشتیم منفجر میشدیم خانم کس پولی بود ومنتظر بود شروع کنیم از قیمت بگیم ومام همه سکوت رسیدیم چههارراه وخانم گفت مسیر بعدی تون کجاس ومنم گفتم فرعی سمت چپ وگفت باشه تا مسیری میام خانم فک کنم ک فکر کرده بود بامرد عقبی رو درواسی چیزی داریم وکلا نمیدونم چی فکر میکرد رسیدیم در یه خونه وگفتم خانم ما رسیدیم خونمون مسیر شما هنوز خیلی مونده گفت نه اقا پیاده میشم چقد شد گفتم۲۰۰۰تومان پیاده شد محکممممم در کوبید پول زد تو صورتم گفتم خانم چته هنوز ارزون گرفتم ک گفت مرده شورتو ببرن منو از کار گرفتی بیشعور خخ ماشین ازخنده ما منفجر شد خاطره دوم منو مهدی بودیم هوس کردیم کثیف ترین کس رو تو اون شب تور کنیم و هر کدوممون هر کاری کرد اون یکی مونم باید بکنه و اگه هرکدوم کم اورد باید برای اون یکی بهترین زید شو ردیف کنه رفتیم پایبن ترین نقطه شهر ساختمون سمتهای اول اونجا بودیم ی دختره زشتو گیرم اومد نیاز ب مخ زنی نبود خودش سوار شد همش میپرسید ساعت چنده گفتم ی ربع وقتت بهمون بدی مگه دیرت میشه گفت خودم نه ولی مواد فروشم تعطیل میکنه گفتم بریم اول مواد تو بخر رفتیم موادشو خرید دوستم گفت علی مریضه گفتم ب من چه کم اوردی بگو گفت پشیمونم ولی تو هرکارش بکنی منم میکنم گفتم نمیکنمش تو کردی منو باخته بدون ولی لب وسینه میخورم باید بخوری خب کس مون فراهم شده بود خونه داشتیم ولی جرات بردن این کیسه زباله رو نداشتیم چون ابرو مون میرفت تصمیم گرفتیم بریم جلو یه بیمارستان بین جاده ای ک درهمون حوالی بود چادر مسافرتی بزنیم ولی نمیشد مسافت بیمارستان طالقانی دور بود ب پیشنهاد خود دختره ک گفت بابا زود باشید دیگه مردم از خماری هی دور میدین منو تو خیابونا خخخ گفت برو خودم یه بیابون امن سراغ دارم رفتیم دیدیم بابا بیابون امن بفاصله هر۱۰متر یه اجاق روشنه خخخخخخخخ برگشتیم سمت ابادی منو مهدی داشتیم هردوبه این فکر میکردیم ک هر دو از این شرط بندی صرف نظر کنیم ی هو توی همون جاده شنی منتهی ب ابادی های شهر گفتم مهدی یا همینجا یا هیچ جا پاش کوبید رو ترمز وگفت همینجا دختره ک حسابی خسته وعصبی از دور زدن هامون شده بود وفکر میکرد باید از کس کون بده داشت لخت میشد شلوارش دراورده بود سرپاش بود ک گفتیم شلوار نیاز نیست مانتو رو بکن شلوار سر پاش بیخیال شد ومانتوش بلوزش در اورد و وقتی برگشتیم سینه هاش دیدیم ازهرچی سینه بود بدمون اومد گفتم عاقا من گهه خوردم مهدی گفت اگه تو خوردی منم خوردم مهدی رفت رو لبهاش ویه مکث کرد برگشت وگفت علی این گهه ها کو بازم میخام بخورم باخودم گفتم اخ جون شرط بردم علی چشات ببند ی لب بگیر اس ترین زید ش میاره یه شب برات راسش چشامم بسته بودم بازم اون لب ودندون وحلقومش هنوزم از پیش چشمم نمیرفت وگفتم اقا مساوی شرط کنسل دختره رو اوردیم وپول ک طی کردیم رو بهش دادیم و لنگ کفشش گم کرده بود باز اون کیر کردن مارو شروع کرده بود وبلخره حدود ساعت ۲دست ب کیر اومدیم خونه و دیگه رو زید های هم مست نکردیم واگرم یکی مست کرد اون یکی مون میگه هوس لب های مریم کردی خخخخخ بعدش دیگه ب گهه خوردن میفتیم وخدارو شکر میگیم از داشته هامون راستی منو مهدی ۱۳ساله ک رفیقیم وکل کل میکنیم وهر دوتکپر داریم همیشه والبته تکپر من الان ازدواج کرده نوشته علی
0 views
Date: February 26, 2020