سلام دوستان عزیز من یه عشق دارم که اسمشو نمیارم و میزارم خانومی چون همیشه با این اسم صداش میکنم ما تو بچگی با یه دختر همبازی بودیم تا زمان مدرسه و وقتی که رفتیم مدرسه دو شیفته بودیم و رابطه و بازی کردنمون خیلی کم شد بعد چند سال بخاطر کار باباش مجبور شدن برن شهر دیگه که این رفتن ده سال طول کشید وقتی که رفتن من سیزده سال داشتم و اون دوازده سال یک سال ازم کوچکتره خلاصه بریم سر اصل مطلب ده سال دور بودیم راستش نمیدونستم که عشق بچگی میتونه همون عشق واقعی بشه دو سال پیش برگشتن به شهر خودمون و چند روز بعد اومدن خونه ما و وقتی که چشمم به چشمش افتاد سر جام میخکوب شدم یعنی این دختر همون دختریه که همبازیم بود چقدر زیلا شده بود باورم نمیشد که یه روز تو به نگاه کل خاطرات گذشته ی بچگی یادم بیاد و اینجوری عاشق که نه داغونش بشم چند روز از دیدن اون روز گذشته بود و من روز به روز بیشتر ذهنم درگیر اون صورت زیبا و صدای دلنشین و مست کنندش میشدم یک هفته بود که درگیرش بودم تا اینکه با زنداداشم که مثل خواهر بزرگتر از خودمه رازمو در میون گذاشتم و بهم گفت مطمئن باش که شده به زور کاری میکنم که خانومت بشه فردای اون روز مثل هروز درگیر بودم اهنگای معین گوش میدادم یاد لبخندش میوفتادم ته دلم خالی میشد چند روز گذشت و دیدم که زنداداشم شمارمو داده بهش و گفته امیر اسم مستعار ازت خوشش اومده و میخاد باهات حرف بزنه یه روز حالم گرفته بود شمارم دستش بود و خبری نمیشد نکنه دوست پسر داره نکنه نامزد داره نکنه شوهر کرده هزار جور فکرو خیال میزد به سرم که دیوونم میکرد یه روز تو همین فکرا بودم یکی به خزم زنگ زد گفتم ای بابا باز یه مزاحمه یا طلبکار جوتب ندادم و چند دقیقه بعد یه پیامک برام اومد از همون شماره نوشته بود سمانه اسم مستعار هستم بردار همینو که دیدم از دیوار سه متری پریدم پایبنو پشت ماشین و تا خونه که رسیدم چند جا نزدیک بود ماشینو بکوبم به درو دیوار از ذوغ و خوشحالی خلاصه اون روز گفت تو فلان پارک با دوستام اومدم بیا که منم یه کم عصبی شدم گفتم کدوم دوستا همش یه ماه نییت اومده یه دوش گرفتمو رفتم دیدم دو تا پسر و سه دختر که یکیشون دور تر از همه نشیته بود و سرش تو گوشی بود منم سر راه یه دسته گل بزرگ گرفتم و رفتم سمتشون دیدم اره با دو تا پسر اومده گل رو دادم بهش ولی یه جوری بودم اون پسرا رو دیدم ازشون پرسیدم شما کی هستید که گفتن شما معرفی کن من معرفی کردمو یهو یکی از پسرا با سرعت اومد باهام روبوسی کردو گفت مبارک باشه اقا دوماد میدونی سمانه خانوم از وقتی شمارو دیده لب به غذا نزده گفتم چرا گفت دیگه تو بچگی عاشقت بوده حالا که فهمیده تو هم عاشقشی خیلی خوشحاله اما تا چند روز پیش خیلی تو خودش بود من گفتم شما کی هستید گفتن نامزد دوستای سمانه خانوم هستیم قرار بوده ما خدمت برسیم و بگیم سمانه شمارو میخاد اینو که شنیدم دیگه چیزی نشنیدم چشمم به سمانه افتاد داشت گریه میکرد روم باز شده بود گفتم خانومی چرا گریه میکنی گفت امیر نمیدونی از وقتی اومدم چی کشیدم این دخترا دوستای بچگیم هستن همکلاسی بودیم اینام نامزداشون من گفتم چرا گریه میکنی گفت این اشک شوقه منم گفتم شکوه نداره بار اول با گریه شروع بشه بشین برام تعریف کن و گفت که کل خانواده فهمیدن من دلم پیشت گیره و منم چون مامان بابا ندارم مطمئن شدم که به هم میرسیم و بعد یه هفته رابطه دوستی رفتیم خواستگاری که بابای سمانه گفت برید اتاق حرفاتونو برنید و راستش چون حرفی نداشتیم ده دقیقه فقط لاو ترکوندیم که رفتیم پیش بزرگترا مامان سمانه گفت مبارکه بعد به من اشاره کرد برو تو حیاط و منم رفتم و مامانش اومد دنبالم گفت سمانه رو چقدر میخای گفتم راستش توان توصیفشو ندارم که برگشت گفت دیگه به دخترم فکر نکن اینو که گفت دنیا رو سرم خراب شد همونجا افتادم رو دو زانو گفت چی شد لال شده بودم که گفت بله دیگه سمانه مال توست و به جای فکر کردن بهش به ازدواجتون فکر کن اون رژ لب که از لبای سمانه رو لباته پاک کن بیا داخل من نیم ساعت بعد تونستم به خودم مسلط شم و برم خونه که دیدم سمانه میگه برید اسمون بیاید زمین یه سکه بیشتر نه حرفشون به مهریه رسیده بود که من گفتم محظر زیر چهارده سکه قبول نمیکنه که سمانه گفت حرف حرف امیره اینم حل شد و فرداش مارو به سیقه هم در اوردن و حالا دیگه خانومی هر دو روز چند ساعت پیش من بود تنها تو خونه من که چند هفته اول فقط در حد بوسیدن لب رفتن و اینا بود یعنی بهم اجازه نمیداد حتی لاپایی هم کاری کنم یه کم شکاک شدم گفتم این دختر پرده نداره نقشه کشیدم که اومد سریع بگیرم لختش کنم همینکارم کردم تا اومد مثل همیشه پرید بغلم سیر بوسیدمش و لباشو وحشیانخ میخوردم اینبار از زیر شلوار به باسنش دست میکشیدم و بادستام باسنشو چنگ میزدم که یه اوووف گفت فهمیدم داغ شده و شرو کردم لخت کردن هی اسرار میکرد نکنم نکنم که گوش نمیدادم کاملا لختش کردم افتادم روش دو دقیقه مخالفت کرد که نرم شد و من اروم دستمو رو کوسش که باد کرده بود میکشیدم و گفتم میخام لیس بزنم با اینکه از لیسیدن متنفرم ولی خاستم مطمئن شم که قبلا با کسی دیگه کاری کرده یا نه که وقتی لای کوسشو باز کردم یه سوراخ نازک و صورتی دیدم اونم دیگه تو هوا بود یه دونه مو نداشت کلا زیر بغل و باسن و ایناش مو نداشت طبیعی بود به مامانش رفته بود که گفتم این تمیزی و بی مویی گفت من موی های زاید در نمیارم مادرزادیه و منم دیگه لخت شده بودم افتادم به جونش سمانه بدنی خوشفرم داشت سینهاش بزرگ نبود اناری بود سفت معلوم بود که دست نخورده و باسنشم بزرگو نظر جلب کن نیست ولی قد بلد چشمو ابروی مشکی موهای مشکی که یه وری شونه میکنه منو دیوونه خودش میکنه بدنش یه دونه خال یا لک یا جوش نداره سفیدو نرم مثل ژل خودمم یه ادم معمولی با قیافه و هیکل معمولی قدم چند سانت از سمانه بیشتره هستم الان میره دانشگاه درگیر درساشه یه روز یه دوستش گفت بهش پیشنهاد ازدواج دادن گفته فردا جواب میدم منم رفتم دم در دانشگاه دیدم با یه جعبه شیرینی وارد شد منو ندید یعنی خبر نداشت که میام دانشگاه زنگ زد بهم گفت بدو بیا دانشگاهم کارت دارم خیلی مهمه منم که دانشگاه منتظر بودم گفتم گوشه فلان جا رو نگاه کن که نگا کردو دید منو و بدو بدو اومد اول یه لب گرفتیم از پشت دانشگاه بعد رفتیم تو وارد کلاسشون شدیم و دیدم رفت جلو یه پسر شیرینی رو باز کرد و گفت مبارکه بردار دهنتو سیربن کن پسره گفت یعنی جوابت مثبت بوده گفت اره من خیلی وقته که مثبت دادم و گفت اون شیر مردو میبینی مثبتو به اون دادم بعد پرسیدم چرا این کارو کردی گفت تا کل دانشگاه بدونن من نامزد دارم شوهر دارم اقا دارم جلو همکلاسیهاش دست انداخت گردنم و لپشو اورد جلو یه بوس ازش گرفتم و گفت تا هراست نیومده برو گفتم یه شیرینی بده برم یه وقت دیدم جلد سیربنی خالی اومد دستم خندیدم کل کلاس رفت رو هوا تو مبارک مبارک گفتنا بودن که هراست رسید و گفتم من همسر سمانه هستم که گفت برو دیگه نیا نامزدت اخراج میشه گفتم بهتر بیشتر میاد پیشم حراست از خودم بدتر شمارمو گرفت گفت بهت زنگ میزنم هروزی که نوبت من بود اجازه داری بیای به خانومت سر بزنی تا الان دو بار رفتم که خانومی از وسط کلاس پریده بغلم یه جوری دیگه همه کامل میشناسنم ببخشید طولانی بود و سکسی نبود خاستم بگم که جز جق زدن و سکس کردن یه چیز زیباتر هم هست به نام عشق اگه عشق داشته باشی از همه جور گناه دور میشی عشق ادمو پاک میکنه دوستان هر شب تو این سایت بودن گناهتونو بیشتر میکنه و یه درخواست دیگه دارم تو داستان گفتم پدر مادرمو تز دست دادم لطفا اگه میخای فرهنگ خانوادگیتو با فحش دادن نشون بدی به هیکل خودم فحش بده فحش ناموسی نده لطفا چاکر شما نوشته
0 views
Date: May 16, 2019