این خاطره که می خوام بگم واسه ۳ سال پیشه من ۲۶ سالمه از اصفهان راستش همیشه هیکل دختر ها مخصوصاً سینه هاشون برام جذاب بوده ولی از اونجایی که دختر خجالتی هستم هیچوقت جرأت نکردم سینهٔ دختر یا زنی رو تو دستم بگیرم تا اینکه ۳ ساله پیش متاسفانه پسر داییم تو جاده اصفهان تهران تصادف کرد و جوونمرگ شد ما هم برای مراسمش خونهٔ داییم بودیم دختر داییم هم که خونش شاهین شهر بود اومده بود که یه دختر واقعاً زیبا و سکسی به اسم مارال داره که اون موقع ۱۶ سالش بود خلاصه تا چند روز همه داغون بودیم یک هفته ا ی از این ماجرا گذشت و ما بعضی روزا میرفتیم خونهٔ داییم که در کنارشون باشیم یه روز بعد ناهار منو دختر داییم داشتیم ظرفارو میشستیم که مارال اومد منو از پشت بغل کردو به مامانش گفت مامان من واقعاً این دختر عمه تو دوس دارم دستشو انداخته بود دور کمرم و نرمی سینه هاشو کامل حس می کردم و حالمو خراب کرده بود سینه هاش به نسبت سنش خیلی بزرگ بود و این نقطه ضعف من بود از همون لحظه فکر اینکه سینه هاشو بگیرم فشار بدم یک لحظه رهام نکرد ولی نه جراتشو داشتم نه روم میشد و اینکه مطمئن نبودم اونم اینو می خواد یا نه تا اینکه منو مامانم میخواستیم برگردیم خونهٔ خودمون که من به مارال گفتم اگه دوس داری تو بیا امروز خونهٔ ما باش یه کم از این محیط بیا بیرون اونم سریع قبول کردو مانتوشو پوشیدو رفتیم خونهٔ ما همش تو این فکر بودم چطور مخشو بزنم چون کوچولو بود اعتماد به نفسم بیشتر بود عصر گفتم بیا بریم سینما یه فیلمی ببینیم یکم حالمون بهتر شه رفتیم سینما بعدشم با هم رفتیم شام خوردیم ساعت ۹ بود گفت من میرم خونه آقا جونم منم گفتم بخدا اگه بذارم امشب بیا بریم خونهٔ ما بخواب فردا برو امشبم کلی حرف می زنیم اونم قبول کرد زنگ زد به مامانش گفت امشب پیش من می مونه شب مامانم اومد گفت مارال جان اگه می خوای تون اتاق اشکان بخواب اشکان برادرمه اون موقع شیراز دانشجو بود ولی مارال گفت نه عمه جون تو اتاق من می خوابه منم که انگار دارم به هدفم نزدیکتر میشم دلً تو دلم نبود یه لحاف تشک مامانم اورد تو اتاق من من روی تختم دراز کشیده بودم اونم پایین رو تشک دمر افتاده بود داشتیم حرف میزدیم مامان بابام اتاق خوابشون پائین بود خوشبختانه صدا پائین نمی رفت و خیالم از این جهت راحت بود نزدیک ۳ ساعتی حرف زدیم از همه چی گفتیم هرکاری می کردم بتونم بحثو بکشونم به چیزای که می خواستم نمیتونستم پاشدم چراغو خاموش کردم یه چراغ خواب کوچیک بود اونو روشن کردم اومدم دراز شم رو تختم فکری به ذهنم رسید گفتم مارال تو شبها سوتینتو درمیاری گفت نه گفتم چرا با سوتین می خوابی دیوونه میدونی چقدر ضرر داره گفتم می خوای برات بازش کنم درش بیار چشاش برق زد گفت آره بازش کن برام اونجا دیدم بدش نمیاد همینجوری دمر که افتاده بود من سریع نشستم رو کونشو دستمو بردم زیر بلوزش بنده سوتینشو باز کردم کونش چی بود خدایا نرمو گرم دلم نمیخواست هیچوقت پاشم دیدم اگه می خوام ادامه بدم نباید پاشم چون دوباره شروعش برام سخت بود شروع کردم کمرشو بازواشو ماساژ دادن دیدم داره کیف می کنه بهش گفتم برگرد جلوتم ماساژ بدم برگشت بولیزشو زدم بالا سوتینش هنوز اون زیر بود شکمشو پهلوهاشو ماساژ دادم سوتینشو اوردم بیرون دیدم حسابی شل شده و داره کیف می کنه گفتم سینه های خیلی خوبی داری خوش به حال شوهر آیند ت ترسیدم دست بزنم گفتم بهش بر نخوره گفتم می خوای می می آتم ماساژ بدم با سر گفت آره منم دستمو برده بودم زیر بلیزشو داشتم میمالیدم و کیف می کردم شورتم خیس خیس شده بود بهش گفتم دوس داری با چشای خمار منو نگاه کرد گفت آره خیلی گفتم می خوای بخورمشون گفت آره بخور منم دراز شدم کنارش شروع کردم سینه هاشو میخوردم واقعاً نرمو خوشمزه بود دیدم دستش رو کسش داره میماله منم دستمو گذشتم رو دستش شروع کردم کسشو مالیدن گفتم بذار تا حسابی دوتامون ارضا بشیم شلوارو شورتشو دراوردم خودمم لخت شدم در اتاقم قفل کردم که راحت باشیم با پاهای باز منتظرم بود واقعاً محو زیبائیش شده بودم سینه هاشم ۳ برابر مال من بود و این خیلی لذت بخش بود چیزی که همیشه آرزوشو داشتم الان تو اتاقم بود تو آغوشم و اینکه یه کم گوشتی بود لذّتشو بیشتر میکرد کس دوتامون خیسه خیس بود اون عملا هیچ کاری نمیکرد خودشو در اختیار من گذشته بود و من راضی بودم کسمو گذشتم روی کوسش و اینقد مالیدمو بالا پأیین رفتم تا ارضا شدیم همزمان با دستام سینه هاشم می گرفتم خلاصه اون شب خیلی کیف کردیم این اولین سکس منو مارال بود بعد از اون ۳ بار دیگه باهاش سکس کردم اگه دوست داشتید تا اون یکی هارو هم بنویسم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018