سلام من پردیس هستم و28 سالمه چند بار خاطره نوشتم اما نمیدونم چرا ارسال نشده اسم ها همه مستعاره ولی داستان کاملا واقعیه دوسال بود که به یه بیمارستان میرفتم به خاطر یه مشکل پوستی همه ی رزیدنت های اونجا رو میشناختم و واسه همشون یه اسم گذاشته بودم یکی از مردا و از همه سن دار تر و بد اخلاق اسم اون زنگ زده بود به اون لاغره میگفتم بوقلمون و یه جوون تپل که جومونگ بهش میگفتم همیشه با مامان میرفتیم اون جا این بارم مامان با من بود در بسته بود و ما منتظر تو راهرو نشسته بودیم که نوبتمون بشه به همه بی تفاوت نگاه میکردم همیشه این جور بودم تا از یکی خوشم نیاد یا توجهمو جلب نکنه اصلا نگاه نمیکنم خودمو با موبایلام مشغول کرده بودم که در باز شد و من یه چهره ی جدید دیدم زدم به مامانم گفتم دکتر به ابن میگن نمردیم اینجا یه خوش تیپ دیدیم مامانم اول فکر کرد منظورم به استادشونه اون پسر30 ساله هه گفتم نه اون که اون پشته مامان هم وقتی دیدش تایید کرد اونم منو دید و یه لحظه نگاهامون بهم گره خورد ولی من هیچ منظوری نداشتم چون یه دوست پسر داشتم که حدود 9 سال بود با هم بودیم و خیلی ام دوسش داشتم وهمه جوره با هم بودیم چند تا دوست پسر سر کاری در حد تلفنم داشتم و این برام با این سن و سال بی معنی بود یه مرد میانسال قدبلند وبه نظر من جذاب نوبت من شد من رفتم داخل اتاق مامانم بیرون بود چند تا از این خانوم ها هم داخل بودن اونا ام رزیدنت بودن با چند تا پرستار کارم تموم شد و اومدم بیرون چند هفته گذشت و دوباره رفتم اینبار ازم سن وسال و پرسید منم گفتم آروم بزنید چون شب تولد دعوتیم گفت تولدتونه گفتم نه دو هفته پیش تولد من بود تولد یکی از اقوامه اومد جلو و روبروم نشست وقتی دارو رو میزد سرش پایین بود من کاملا حواسم بهش بودیهوسرشو آورد بالا و یه نگاهه هوسناک به لبام انداخت که قلبم ریخت پایین چند لحظه نگاهش رو لبام بود یه جوری شدم دخترا میدونن من چی میگم خودمو جمع و جور کردم شالمو آوردم پایین و رو سینمو پوشوندم من اصلا مذهبی نیستم همیشه ام آرایش غلیظ دارم اون روزم یه رژ مایه قرمز زده بودم که خیلی اکلیلی بود با خودم گفتم شاید به خاطر رنگ ماتیکم بوده رفت سمت میزش و اومد جلوم دخترای تو اتاق رفتن اتاق کناری و ما تنها بودیم البته در باز بود گفتم ببخشید این آخرین جلسمه اگه خوب نشد چیکار کنم گفت اومدین اول بیین پیش من تا ببینمش اگه خوب نشده بود واستون دوباره تو دفترچه مینویسم و یه کاغذ گذاشت کنارم من فکر کردم اینو نوشته که اومدم نشون بدم به منشی گفت برش دارید لطفا منم برش داشتم تشکر کردم و اومدم بیرون به مامان گفتم پاشو بریم تموم شد یه نگاه به کاغذ انداختم دیدم شماره موبایلشه و اسمش مامان گفت این چیه گفتم فکر کنم دکتره شماره داد مامان گفت مسخره گفتم جدی میگم البته به شوخی میگفتم مامان گفت چرا شماره داد گفتم به خاطر سری بعد که میخوام بیام اصلا فکر نمیکردم که منظورش دوستی باشه ولی اون نگاهی که به لبم کرداز ذهنم پاک نمیشد وتودلم به یه چیز دیگه ام فکر میکردم ولی دوباره میگفتم مگه میشه آخه سنش از من خیلی بیشتر بود اون شب رفتیم تولد و همهی فکر من پیش اون دکتره و شماره بود ولی زنگ نزدم به خودم میگفتم مثلا زنگ بزنم بگم چی یه ما گذشت من دوباره رفتم بیمارستان دکتررو داخل اتاق دیدم سلام دادم چند تا خانومم تو بودن مثل همیشه رفتم تو مثل همیشه نبود وقتی داشت دارو رو میزدچند تا از پرستارا دور و برم بودن و با دکتر شوخی میکردن چون خوشگل بود همیشه دور وبرش شلوغ بود یه لحظه حسودیم شد خودمم تعجب کردم به خودم گفتم به ت چه ربطی داره خب باهاش شوخی کنن بخندن مگه تو کی اونی تو همین فکرا بودم که یکی از پرستارا گفت درد نداره دکتر خندید و با یه حالتی که توش خنده بود با کنایه گفت این خانوم به درد مقاومن باز یه جوری شدم تموم شئ و خداحافظی کردن و اومدم بیرون تا خونه با مامان حرف نمیزدم یهو مامان گفت چرا اینقدر تند میری آرومتر تو راه همش به اون فکر میکردم با خودم فکر میکردم شاید چون زنگ نزدم از من ناراحته بعد به خودم میگفتم آخه زنگ بزنم بگم چی یه دوستم داشتم که اینو واسش تعریف کرده بودم اسمش نسترن بود اون به من گفته بود احتمالا زن داره یادمه وقتی رفتم تو برا بار دوم اول به دستش نگاه کردم که ببینم حلقه دستشه یا نه که نبود اومدم زنگ زدم به دوستم گفتم حلقه نداشت گفت خر نشو این مردا همه مثل همن من هیچوقت به خودم اجازه ه نمیدادم که با یه مرد متاهل باشم اصلا فکر نمیکردم که بتونم با قانون هام جور نبود بی خیلش شدم خواستم شمارشو پاک کنک اما نکردم تا ساعت 3 به همه ی مسایل فکر کردم گفتم یه اس میدم ببینم اصلا کیه ساعت 3 شب یه اس نوشتم سلام نسترن جوون من فردا صبح خونم خواستی بیا دنبالم منتظرتم فدات پردیس دیدم چند دقیقه ی بعد جواب داد پردیس خانووم سلام اس اشتباه دادین من دکتر فلانی ام با خودم گفتم پس زن نداره که نصف شبی جواب داد خوشحال شدم اس دادم وای ببخشید بیدارتون کردم اشتباه شد شرمنده جواب داد من فردا امتحان دارم دارم درس میخونم منم عذرخواهی کردم و بای دادم یکم دیگه فکر کردم و خوابیدم صبح همش به کاری که کردم فکر میکردم و تو دلم هی به خودم لعنت میفرستادم ولی ظهر دوباره اس دادم سلام خسته نباشید امتحانتون چطور شد اونم جواب داد و از اینجا ما با هم دوست شدیم آدرس میلمو دادم بهش وباهم تو فیس بوک چت میکردیم گفت که متاهله و دو تا دختر داره و تو شهر ما غریبه و میخواد فقط با من حرف بزنه از من خوشش اومده و خیلی بهم برخورد گفتم نه من با مرد متاهل دوست نمیشم و خداحافظی کردم دو شب بعدش تو فیس بوک بودم که اومد بالا و دوباره چت کرد هی چت کردیم منم بهش گفتم که دوست پر دارم گفت ما که کاری نمیخوایم بکنیم یه دوستیه معمولی گفتم باشه ولی فقط دوست کم کم دوست شدیم از همه چی میگفت خیلی شوخ بود بر عکس دوست پسر من خیلی شوخ وشاد بوداز رابطه هاش با منشیاش از سکس با یه زن 50 ساله من همش تو فکر این بودم که این اینکارس ولی نمیدونم چرا باز باهاش حرف میزدم یکی دو ماه از دوستیه تلفنیمون میگذشت یه روز باهم قرار گذاشتیم که بریم بیرون اولای زمستون بود حدود ساعت 6 عصر قرار گذاشتیم منم که همیشه به خودم میرسیدم حاضر شدمو رفتم سر قرار با مشین اومد سر کوچمون و رفتیم دور زدیم به خاطر اینکه کسی نبینه رفتیم خارج از شهر تو راه گفت پردیس دلم میخواد بوست کنم گفتم آخه منم حتما میبوسمت یهو رفت تو یه کوچه ی تاریک که هیچ کس نبود خیلی خیلی ترسیدم خارج از شهر تاریک هیچکسم نبود باخودم گفتم کارت تمومه تودلم به خودم فحش میدادم خیلی ترسیده بودم یهو اومد جلو لبشو گذاشت رو لبم دلموزدم به دریا گفتم هرچی شد شد منم بوسیدمش با ولع زیاد دوتا لبهشو تو دهنم میمکیدم زبونمو رو لباش میچرخوندم دوباره میمکیدم یهو حالش خیلی بد شد بالهجه ی خودش به من گفت پردیس هیچکس مرا اینجوری نخورد با آه آه طولانی میگفت منم خیلی تحریک شده بودم دستمو گذاشت رو کیرش از رو شلوار دستمو گذاشتم روش کیرشو لمس کردم یهو تو دلم گفتم وایییییییییییییییییییییییییییی این چرا اینقدر گندس مال خره کیر دوست پسرم 13 سانتیمتر بود اما مال این 17 18 سانتیمتری میشد نگاهش کردم گفتم بخورمش گفت میخوری گفتم آره گفت بیا رو صندلی عقب گفتم نه خدایی میترسیدم بگیرنمون گفتم نه گفت من رفتم عقب توام بیا در رو باز کرد رفت رو صندلی عقب منم رفتم دوباره لباشو وردم دستشو آروم رسوند به دکمه های شلوارم اونا رو باز کرد گفتم نه اصلا گوش نمیداد با خودم گفتم تا نمالونه آبش نیاد ولت نمیکنه پس بذار کارشو بکنه دکمه هامو باز کرد از پشت دستشو رسوند به کسم و ماشش میداد منم تحریک شده بودم شدید با یه دست سینه هامو میمالوند با یه دست کسمو منم لباشوه میخوردم دستامم به کیرش بود که حالا دیگه درش آورده بود هنوز کیرشو ندیده بودم فقط لمسش میکردم خیلی بزرگ و داغ بود به خودم میگفتم این کیره ها نه مال اون گفتم بخورمش خیلی دلم میخواست کیر به اون کلفتی رو بکنم تو دهنم گفت آره منم سرمو بردم پایین واییییییییییییی چی میدیدم چه کیر دراز و کلفتی بود کردمش تو دهنم و یه 5 دقیقه ای خوردمش اونم همینجوری کسمو میمالوند یهو گفت داره میاد و من صورتمو آوردم بالا ریختش تو دسمال کاغذی و انداختش بیرون لباسامونو مرتب کردیم و رفتیم جلو نشستیم به من نگاه کرد گفت خیلی حال داد تا حالا هیچ زنی رو مثل تو ندیدم که اینجوری لب بده و اینجور خوب بخوره من میخوام با هم باشیم راستش منم ازش خیلی خوشم اومده بود ازاون کیر بزرگ و داغش قبول کردمبعد اون نزدیک 1 سال با هم بودیم خیلی سکس کردیم و همیشه عالی بود منم الان با دوست پسرم عقد کردیم تو روزای اول به خواستهی دکتر از دوست پسرم خواستم پردمو بزنه دومین کس زندگیمو به اون دادم بکنه چون همیشه آرزو داشتم با اون کیر کلفت و درازش گاییده بشم جون وقتی تا ته میکنه تو کسم انگار از دهنم میخواد بیاد بیرون الان هفته ای دو بار هم به شوهرم میدم هم به دکترم جای همتون خالی اگه خوشتون اومد برام پیام بذارید تا بازم براتون از خاطرات سکسیم با دکتر جوونم بگم از اولین کس لیسی دکتر و اولین کس دادن من دوستون دارم نوشته
0 views
Date: September 20, 2018