سلام این خاطره سکسی ام هس با زنداییمه که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد من سامان هستم 24سال سن دارم و قیافه ی معمولی دارم نه زیاد خوب و نه زیاد بد این ماجرا برمیگرده به تابستان سال 90 یه روزی که داشتم با ماشینم از دانشگاه برمیگشتم خانه دایی ام زنگ زد و گفت که تصادف کردم و اگه زحمتی نیست برو خانه ام کارت بیمه و گواهینامه ی ماشین رو برام بیار من نمیتونم صحنه تصادف رو ترک کنم تا افسر بیاد منم رفتم خونه ی داییم که مدارکشو از زنداییم بگیرم من تا اون روز که برم مدارک ماشین رو از زنداییم بگیرم هیچ حسی نسبت بهش نداشتم وقتی که رفتم و زنگ خونه رو زدم که مدارکو ازش بگیرم از پشت آیفون در رو بازکرد و گفت که بیا بالا سامان جون تا مدارکو بهت بدم اینو بگم که زنداییم قیافه ی متوسط و معمولی داره و 32سال هم سنشه ولی اندام فوق العاده سکسی داره قد متوسط حدود170سانتیمتر و پوست بسیار سفید و ناز و کون کنده و کس قلمبه ی سفید و حشری کننده و خوردنی اون روز که رفتم مدارک رو بگیرم برای اولین بار بااین جور لباس و تیپ تحریک کننده و سکسی آمد جلوم نشست و منم برای اولین بار براش راست کردم وقتی که آمدم داخل خونه دیدم که یک شلوارک تنگ مشکی که حالت ساپورت بود پوشیده بود و تا بالای ساق جیگرشو پوشانده بود کون قلمبه و چاک کس جیگرش قشنگ از بیرون قابل مشاهده بود به پاهای ناز و جیگرش و دستهای نانازی اش لاک قرمز بسیار سکسی زده بود من پنج دقیقه اول که دیدمش ساکت بودم و نگاه دست و پاهای نازش و کون قلمبه اش میکردم که فکرکنم خودش هم متوجه شده بود ولی به خاطر رودربایستی که باهاش داشتم هرکاری کردم نتونستم چیزی بگم بالاخره مدارکو ازش گرفتم و رفتم پیش دایی ام وقتی که رسیدم و کارهای داییم هم تموم شد ماشینشو به پارکینگ منتقل کردن و من با ماشین رسوندمش خونه اش که وقتی رسیدیم در خانه اش حدودهای ساعت هشت بود به خاطر اینکه از ساعت پنج دنبال کاراش بودم با اصرار و به زور منو برد خونشون واسه شام همش فقط تو کف زنداییم بودم و به پاهای ناز و لاک زده اش و کون قلمبه اش فکر میکردم که ساعت هشت و بود و زنداییم گفت که سامان جون اگه زحمتی نیست برو از سوپری سر کوچه نوشابه و ماست بگیر من که خواستم دایی ام نذاشت گفت که تو مهمون مایی و بعد یه عمر اومدی خونه ی دایی ات واسه شام حالا من بذارم زحمتت بشه بعد داییم که داشت میرفت به زندایی لیلا جونم گفت لیلا جون من یه کم دیرتر میام سرکوچه که میرم میخوام در مورد تصادف با همسایه ی سرکوچه مون که افسره صحبت کنم و ببینم که میتونه یه کاری کنه که ماشینمو زودتر از پارکینگ ترخیص کنند لیلا جون هم بهش گفت باشه عزیزم من غذارو میکشم تا تو بیای با هم بخوریم تا دایی رفت من دوباره به فکر پاهای ناز لیلا جو ن افتادم رفتم تو آشپزخونه که زنداییم داشت سالاد درست میکرد یه صندل کرم که پاشنه ی نسبتا بلندی داشت پوشیده بود پاهای نازش قشنگ خودنمایی میکرد به خصوص لاک قرمز قشنگش گفت بهم که سامان جون برو تلویزیون نگاه کن تا غذارو بیارم تا که گفت سامان جون من اختیار خودمو از دست دادمو دلمو زدم به دریا و از پشت افتادم به پاهای نازش و شروع کردم به لیسیدن و بوسیدنش اونم بدش نیومد و فکر کنم منتظر چنین لحظه ای بود و با ناز گفت که این چه کاریه الان دایی ات میاد و بد میشه منم گفتم لیلا جون من پشت در کلید گذاشتم هرموقع که بیاد اول باید زنگ بزنه بعد گفت که سامان جون کف آشپزخونه که نشستی داری مثل سگ پامو میلیسی کثیفه منم تا اینو گفت حشری تر شدم و بلندش کردمو بردم و خوابوندمش رو تخت اتاق و دمپاییشو در آوردم و از کف پاشو ساق و تا سر زانوشو لیسدم و اتگشت هاشو هم مک میزدم که یه دفعه حشرم زد بالا و برش گردوندمو شلوار و شورتشو درآوردم گفت نکن من تا حالا از کون ندادم گفتم خفه شو جنده خانوم اگه ندادی پس اگه ندادی برای چی کونت انقد گنده و قلمبه است شروع کردم به لیسیدن سوراخ ناز کونش انگشتم هم میکردم تو کسش چون میدونستم که دایی ام زود برمیگرده و وقتو نباید تلف کنم زود لیسدن کونشو تمام کردمو شلوار و شرتمو کشیدم پایین کیر شق شدمو انداختم بیرون و تف زدم به سرش و گذاشتم در سوراخ کونش و یکدفعه مثل اسب کردمش داخل که فریاد زندایی جنده ام از درد بلند شد شانس آوردم که خونشون ویلایی بود و آپارتمان نبود وگرنه همسایه ها میفهمیدن شروع کردم به تلمبه زدن که درد لیلا جونم کم کم به لذت تبدیل شد تندتند تلمبه زدم که آبم هم تا ته ریختم تو کونش که یه کم از کونش ریخت بیرون و تخت و کثیف کرد زنداییم ترسید و هی به من بد و بیراه میگفت که چرا کثیف کاری کردی الان دایی ات بیاد بفهمه دهن جفتمون رو سرویس میکنه و تندتند رفت کهنه ی خیس آورد و سوراخ کونشو و روتختی شو تمیز کرد که یه دفعه دایی ام زنگ خانه رو زد و من رفتم در و باز کردم شانس آوردم که چیزی نفهمید ولی زنداییم تا نصف شب که اونجا بودم کونش خیلی درد بود از راه رفتنش هم معلوم بود و یه وری مینشست که داییم گفت لیلا جون چیزی شده که گفت نه عزیزم چیزی نیست و فقط یه کم کمرم درد میکنه و خوب میشه اینم بود اولین داستان سکسی من و زنداییم که براتون نوشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه نگارش و نوع نوشتن هم خوب نبود به بزرگی خودتون ببخشید تا داستان های بعدی مو که بذارم خدانگهدارتون قربون همه کس و کون های جیگر برم نوشته
0 views
Date: August 22, 2018